خبرگزاري "مهر" -گروه دين و انديشه : جستار زير ترجمه مقدمه كوتاهي درباب فلسفه كنش است. فلسفه كنش از مسائل حائز اهميت در فلسفه اخلاق به شمار مي رود و عمدتاً به كنش انسان اطلاق مي شود و قصد دارد ميان فعاليت، انفعال، قصد، كنش هاي غير ارادي و پرسش هاي مربوط تفاوت بگذارد.

به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، اگر سر انسان حركت كند، اين امكان وجود دارد و يا اين امكان وجود ندارد كه او سرخود را تكان داده باشد، و اگر او آن را تكان داده، ممكن است كه او فعل تكان دادن سر را  انجام داده باشد و يا صرفاً او در حال انجام كار ديگري بوده كه اين كار موجب تكان خوردن انفعالي سر او شده است. ممكن است اين حركت را آگاهانه و يا غير آگاهانه انجام داده باشد. اين  مجموعه كوتاه از مقايسه ها ( و مقايسه هاي ديگري از اين قبيل) پرسش هايي درباره ماهيت، تنوع و خصوصيات كنش به وجود مي آورد. گذشته از اين، ممكن است زماني كه او سرش را تكان مي دهد به منظور تأييد و يا راندن حشره اي از كنار گوشش چنين كرده باشد. آيا ما بايد به تبعات، قراردادها و يا عليت رفتار فيزيكي به عنوان جزء متشكله يك كنش مجزا از حركت، كه توسط حركت به وجود آمده فكر كنيم؟ و يا بايد فكر كنيم كه يك كنش مجزا به روش هاي گوناگوني توصيف پذيراست؟

به گزارش "مهر" ، "دونالد ديويدسون"  اظهار داشت كه كنش امري است كه يك عامل انجام مي دهد و بنابر برخي توصيفات ارادي صورت مي گيرد و بسياري از ديگر فيلسوفان با وي در اين امر توافق دارند كه ميان " كنش" خالص  از سويي، و " قصد "  از سوي ديگرارتباط مفهومي  وجود دارد. اگرچه اين امر زيركانه است كه ارتباط مفهومي ميان دو مفهوم را تفسير كنيم. اول، مفهوم "قصد" انعطاف هاي مفهومي گوناگوني دارد كه ارتباط آنها با يكديگر را نمي توان به سادگي مشخص كرد و تلاش هاي بسياري براي مشخص كردن روابط ميان قصد براي آينده، عمل كردن از روي قصد و عمل كردن با قصدي خاص صورت گرفته است. دوم، اين عقيده كه رفتار انسان اغلب تحت يك تعريف قصدي است اما تحت يك تعريف ديگر نمي توان قصدي بودن و يا نبودن آن را مشخص كرد.  براي مثال "ديويدسون" اشاره كرده است كه يك عامل ممكن است از روي قصد موجب لغزش خود شود و اين فعاليت كه باعث لغزش مي شود ممكن است  تحت توصيف قرار گيرد، در شرايطي كه احتمالاً لغرش پيش بيني شده اما غير ارادي بوده كه علت آن قرار نيست قصدي باشد. با وجود اين، لغزش وعلت كنش گر آن براي حقيقي كردن اين امر كه عامل از روي قصد باعث لغزش خود شده مورد نياز است. هر دو رخداد به صورت مساوي تحت تعريف عملي قرار مي گيرند. بنابراين توضيحي علاوه بر اين توضيح نيزمورد نياز است.

گزارش "مهر" مي افزايد : در اين رابطه بحث هايي وجود دارد كه آيا دليل عامل براي براي هر كنشي، علت كنش به شمار مي رود- اين امر بحث هاي متعددي را درباره توضيحات ما از كنش به وجود آورده است.عده اي از فيلسوفان اعتقاد دارند كه ما  ازطريق تفسير چگونگي  دلايل هنجاري عامل كنش به طرز قابل فهمي  عملكرد يك عامل را تفسيرمي كنيم. ديگر فيلسوفان تاكيد كرده اند كه مفهوم قصدي كه فرد به واسطه آن عملي را انجام مي دهد، داراي بعد غايي است كه در نظر آنها مفهوم هدايت علّي عامل را كاهش نمي دهد. اما اين ديدگاه كه توضيحات دليل تا حدي توضيحات علّي هستند به صورت غالب باقي مي ماند. در نهايت بحث هاي اخير پرسش هاي تازه اي درباره نيروي هنجاري دلايل كنش را در بافت انديشه  كاربردي و پرسش هاي مربوط درباره نقش منطقي اين دلايل در حركت دادن او به سوي انجام عمل به وجود آمده است.

فيلسوفان كنش به صورت سنتي اين عرصه را در فلسفه به واسطه نقل قولي از ويتگنشتاين تعريف مي كنند : اگر من اين حقيقت كه بازوي من بالا مي رود را از اين حقيقت كه بازوي خود را بلند مي كند جدا كنم چه چيزي باقي مي ماند؟ حل اين معما تفاوت ميان يك جنبش بدني صرف و يك كنش را مشخص مي كند. تفاوت ميان يك حركت صرف و كنش امري است كه فلسفه كنش به دنبال مشخص كردن آن است. حركت هاي بدني نوعاً با واژه هاي فيزيكي و فيزيولوژيكي توضيح داده مي شوند، اين در شرايطي است كه كنش ها برحسب انگيزه ها، قصدها و دلايل كه پديده هاي ذهني هستند توضيح داده مي شود. بنابراين ممكن است ما در مورد تفاوت بازوي من بالامي رود و بازويم را بالامي برم ترديد كنيم، اين امر درست تفاوت ميان رويدادي است كه به عنوان نتيجه حالت مغزي درك شده و رويدادي كه به عنوان نتيجه حالات ذهني درك مي شود. به طور مختصر، بايد گفت كه ممكن است به اين امر ترديد داشته باشيم كه مسئله كنش يك مورد خاص مسئله ذهني/ بدني است.

به گزارش "مهر" با وجود اين، حتي اگر مسئله ذهن/ بدن حل شود، مسئله كنش باقي مي ماند. با فرض اين كه ما اين مورد را كه چگونه حالات مغز من مي تواند ميل به حركت بازوي من را شكل دهد درك مي كنيم و از اين روي، چگونگي علت هاي فيزيكي حركت بازوي من مي تواند علت هاي ذهني مناسبي را شكل دهد. با اين اوصاف، ممكن است درك نكنيم كه چگونگي ميل و خواسته كه موجب حركت بازوي من مي شود مي تواند علت آن را تشكيل دهد. بنابراين اگر اين امر را متوجه شويم كه چگونه كاربدن به كار ذهن مربوط مي شود، ممكن است اين امر را درك نكنيم كه كار ذهن به فعاليت عامل ارتباط دارد. حل مسئله ذهن/ بدن ممكن است مسئله عامل / ذهن را باقي بگذارد. البته، مسئله عامل/ ذهن و مسئله ذهن/ بدن با يكديگر تركيب شده تا مسئله عامل/ بدن را تشكيل دهد. اين مسئله توضيح دادن چگونگي اين امر است كه كار بدن مي تواند فعاليت يك عامل را تشكيل دهد. اما اگر بر مسئله عامل/ بدن تمركز كنيم و احتمالاً از مرزهاي ذهن/ بدن فراتر رويم و هيچ گاه به آن بخش مسئله كه مختص كنش است دست نمي يابيم. ما همانند فيلسوفان كنش بايد سعي كنيم هر گاه كه امكان پذير شد، نگراني هاي ذهن/ بدن را به فيلسوفان ذهن بسپاريم. از اين روي، براي مثال بايد، بدون اين كه نگران اين امر باشيد كه تصور ذهني چگونه مي تواند با عليت فيزيكي تطبيق داشته باشد، به خود درباره تصورعليت ذهني كمك كنيم. اما بايد از تمركز درباره اين امر كه تصور ذهني چگونه مي تواند با عامل تطبيق داشته باشد پرهيز كنيم.

عليت عامل در مقابل آزادي

من براي بالابردن بازويم، بايد بازويم را بالاببرم و بنابراين،  "من" بايد علت بلند كردن بازوي خود باشد. اين امر كه چگونه فردي مي تواند علت رويدادي باشد ، مسئله اصلي در فلسفه كنش به شمار مي رود. اين مسئله گاهي مسئله عليت -عامل ناميده مي شود، اما اين عبارت همچنين با يك راه حل ويژه ارتباط پيدا مي كند و از اين روي، مسئله اغلب به عنوان مسئله خود مختاري توصيف مي شود. اين امركه چگونه فردي مي تواند علت رويدادي باشد مسئله اي مجزا از اين است كه آيا  رويدادهاي ديگر وجود دارد كه وي مي تواند علت آن باشد. از اين جهت، مسئله خود مختاري مجزا از مسئله اراده آزاد است. عده اي از فيلسوفان كنش از جمله "ديويدسون"  خودمختاري را به عنوان مسئله اي خالص در نظر گرفته اند، اما اراده آزاد را به عنوان يك مسئله كاذب توصيف كرده اند. بحث سنتي اراده آزاد به بن بست منتهي مي شود، اراده آزاد هيچ مسئله حقيقي ندارد. با وجود اين، مسئله خود مختاري تا حدي مقدم بر مسئله اراده آزاد است.

مسئوليت

موضوع مسئوليت اخلاقي گاهي دربرگيرنده فلسفه كنش است. اين امر توسط كساني صورت مي گيرد كه اعتقاد دارند واژه مسئوليت نوعي رفتار را مشخص مي كند. اين فيلسوفان اعتقاد دارند كه اگر فردي عملي را انجام دهد و دررابطه با آن احساس مسئوليت داشته باشد ، به اين حقيقت بستگي دارد كه چرا و چگونه او اين عمل را انجام داده است و از اين روي، ما بايد بتوانيم شرايط فيزيكي و روانشناختي كه براي كنش داراي مسئوليت ضروري و لازم است را ابراز كنيم.

بر اساس يك ديدگاه مخالف ، اين كه  فردي مسئول انجام عملي باشد، به اين كه آيا آن عمل منصفانه است يا پذيرش مسئوليت انجام  آن معقول است يا نه وابسته است. هنجارهاي انصاف كه فعاليتهاي ما را براي  پذيرش  مسئوليت هدايت مي كنند نسبت به اكثر شرايط رواني- فيزيكي كنش حساس هستند. براي مثال ، هنجارهاي ما از نگاه داشتن مسئوليت به بررسي هاي دقت كافي و بي مبالاتي حساس است كه اين امر وابسته به بكار گيري ارزش ها و التزامات نامعلوم يك كنش است. موضوعاتي كه ممكن در در فيزيولوژي با روانشناسي عامل انعكاس پيدا نكند.

مسئوليت من زماني كه راه مي روم و اشيايي را زير پايم له مي كنم ممكن است نه تنها به حالات ذهني من وابسته باشد، بلكه به اهميت آن براي و آگاه بودن از وجود آنها نيز بستگي دارد. در اين ديدگاه مسئوليت موضوعي قلمداد مي شود كه غير قابل تفكيك هنجاري بوده و از اين روي، آن را جزيي از فلسفه اخلاق به شمار مي آورند تا فلسفه كنش.