خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: آمریکاییها مبدع داستان فکاهی هستند. این را مارک تواین هم در مقدمه کتابش متذکر شده است. او اشاره میکند که داستان فکاهی، گونهای است آمریکایی؛ موطن داستان کمیک، انگلستان است و داستانهای مطایبهآمیز هم مختص فرانسویها هستند. تواین که متخصص نگارش داستانهای فکاهی است، در مقدمه کتابش به خوبی این گونه ادبی را تشریح کرده است. به هر حال، جنس داستان فکاهی، مانند دو گونه دیگر، طنز است ولی تفاوتهای دیگری در عناصرشان وجود دارد.
میتوان درباره تک تک داستانهای کتاب «شانس» سطور زیادی نوشت ولی این کار از حوصله این مطلب خارج است. پس به طور کلی به بررسی اجمالی مجموعه داستان پیش رویمان میپردازیم که اولین جلد از مجموعه 3 جلدی داستانهای فکاهی مارک تواین است که قرار است با ترجمه علی مسعودینیا منتشر شوند. البته نسخه اصلی این اثر، یک جلد و شامل همه داستانهای فکاهی تواین است. مطالعه داستانهای «شانس» به اهالی کتابخوان و فیلمبین توصیه میشود؛ یعنی به افرادی که به واسطه مطالعه کتاب یا تماشای فیلمهای سینمایی، با فرهنگ معاصر آمریکایی آشنا شدهاند و به علاوه میدانند که برنامه فکاهی که از تلویزیون پخش میشود، چیست.
گاهی اوقات سخنی که گوینده یا فرد فکاهیگو، به زبان میآورد به مذاق ما چندان خندهدار نمیآید و نکتهای در بر ندارد ولی دیدهایم که مخاطبان آمریکایی به آن میخندند. یک نمونه بارز، فیلم سینمایی «سلطان کمدی» با کارگردانی مارتین اسکورسیزی و بازی رابرت دنیرو است که در آن دنیرو نقش روبرت پاپکین را بازی میکند؛ مردی که همه تلاش خود را میکند تا جای جری لوئیس را در برنامههای فکاهی بگیرد. یکی از شوخیهایش وقتی که پایش به استودیوی برنامه زنده تلویزیونی فکاهی میرسد، این است: «امروز جری پیش ما نیست. چون دستش بند بود. آره خودم دستاشو بستم!» خب شاید ما آنقدر که آمریکاییها و البته در مقطع زمانی رونق چنین برنامهها و شوخیهایی به آن میخندیدند، نخندیم.
غرض از این اشاره، این بود که به آمریکایی بودن ژانر فکاهی و فاصلهاش با فرهنگهای دیگر اشاره شود. اما منظور به هیچ وجه این نیست که نمیشود با داستان فکاهی اتباط برقرار نکرد. با این مقدمه، اگر به سراغ داستانهای فکاهی مارک تواین برویم، با طنزی بسیار رندانه و ظریف روبرو میشویم اما ویژگی بارز آنها در مقابل داستانهای مطایبهآمیز و طنز فرانسوی و انگلیسی در این است که داستانهای فکاهی در لحظه میخندانند. کاری که فکاهی میکند، دقیقا همین است: خنداندن در لحظه. مردم آمریکا هم از اولین سالهای شکلگیری ایالات متحده، با این ژانر زندگی کرده و آن را برای خود کردهاند. به عنوان مثال میتوان به زمانی اشاره کرد که مجلههای فکاهی بین مردم این کشور، طرفداران و مخاطبان زیادی داشت.
گروه دیگری که مطالعه کتاب «شانس» به آنها توصیه میشود، اهالی رسانه و مطبوعات کشورمان هستند. این کتاب، چند داستان خوب درباره فعالیت در عرصه مطبوعات آمریکا (البته در زمان نوشته شدنشان) دارد که با خواندنشان، اهالی مطبوعاتمان ضمن خندیدن، میتوانند دلگرم باشند که کار رسانه فقط در کشور آنها سخت و مشکل نیست.
مطالعه داستانهای تواین، مرور تاریخ معاصر آمریکا و در واقع یک کلاس شاد و مفرح تاریخ است. شوخیهایی که او با سیستم آموزش و پرورش، کتابهای ضعیف و کلیشهای آموزش دینی به بچهها و رفتارهای اجتماعی مردمش میکند، در صورت انجام از طرف هر نویسنده با ملت خودش، میتواند موجب پویایی جامعه و مردم آن نویسنده شود. یعنی کاری که دیدهایم بعضا و به صورت فعالیتهای جزیرهای و جدا از هم توسط برخی از هنرمندان و نویسندگان کشورمان انجام شده است.
مارک تواین که تا چندی پیش، جزو نویسندگان عامهپسند آمریکایی محسوب میشد و اینک به عنوان یکی از کلاسیکهای قرن 19 آمریکا، محسوب میشود، داستان «یک افسانه» یعنی آخرین داستان کتاب «شانس»، را با جملاتی که در ادامه میآیند، تمام میکند. این جملات بعد از یک داستان فکاهی که شخصیتهایش حیوانات جنگل هستند، درج شده است:
«اگر میان متن و آینه خیالتان بایستید، همان ذهنیتی را که با خود دارید در متن مییابید. احتمالش هست که گوشهایتان را نبینند، اما آنها سر جایشان هستند.»
-----------------------------------------
صادق وفایی