به گزارش خبرگزاری مهر، یکصد و چهاردهمین جلسه گروه علمی فلسفه با موضوع برهان طرد علّی به سود فیزیکالیسم با ارائه بحث دکتر یاسر پوراسماعیل و با حضور اعضای گروه در اتاق جلسات مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.
اکنون گزارشی از این نشست را با هم می خوانیم:
ایدۀ برهان طرد علی به سود فیزیکالیسم تحویلی که جیگون کیم مطرح کرده، این است که افزون بر دوگانهانگاری جوهری دکارت، همۀ تقریرهای حداقلی فیزیکالیسم ـ یعنی فیزیکالیسم غیرتحویلی ـ در تبیین علیت ذهنی (و گریز از شبهپدیدارگرایی) دچار مشکلاند و تنها راه برای رهایی از این مشکل این است که فیزیکالیسم تحویلی ـ اینهمانی نوعی ـ را بپذیریم.
استدلال کیم دو فرض دارد: بستار علی و سوپروینینس ذهن بر بدن (البته کیم در گامهای اول و دوم استدلال زیر سعی میکند که بدون سوپروینینس هم به نتیجه برسد؛ اما بقیۀ گامها بر سوپروینینس مبتنیاند).
فرض خلف: حالات ذهنی قابل تحویل به حالات فیزیکی نیستند.
گام اول: یا سوپروینینس ذهن بر بدن برقرار است یا برقرار نیست.
مقصود کیم از سوپروینینس این است: اینکه ویژگیهای ذهنی بر ویژگیهای فیزیکی سوپروین میشوند بدین معنا است که اگر چیزی ویژگی ذهنیِ M را در t مصداق ببخشد، ویژگی پایۀ فیزیکیِ Pای وجود خواهد داشت به قسمی که آن چیز در t دارای P است و ضرورتاً هر چیزی که در زمانی دارای P است، در همان زمان دارای M هم خواهد بود. به عبارت دیگر، M تغییر میکند اگر و تنها اگر P تغییر کند؛ یا اگر P فیکس شود، M هم تثبیت خواهد شد. این گام نیازی به استدلال ندارد و کاملاً بدیهی است (از باب طرد شق ثالث).
گام دوم: اگر سوپروینینس ذهن بر بدن برقرار نباشد، علیت ذهنی ممکن نخواهد بود (و به شبهپدیدارگرایی خواهد انجامید). استدلال کیم برای این گام این است که اگر سوپروینینس برقرار نباشد، اصل بستار علّی نقض خواهد شد. صورتبندی کیم از بستار علّی قلمرو فیزیکی این است که اگر رویدادی علّی را در نظر بگیریم و پیشینۀ علّی آن را دنبال کنیم، هرگز در این زنجیره از قلمرو فیزیکی خارج نمیشویم؛ یعنی هیچ زنجیرۀ علّیای از مرز میان امور فیزیکی و غیرفیزیکی عبور نمیکند.
به نظر کیم، اگر سوپروینینس ذهن بر بدن برقرار نباشد، این بدان معنا خواهد بود که ذهن بدون هیچ لنگرگاهی در قلمرو فیزیکی آزادانه شناور خواهد بود و در این صورت، علیت از امور ذهنی به امور فیزیکی ناقض بستار علی میشود. استدلال کیم برای این ادعا که «اگر سوپروینینس ذهن بر بدن برقرار نباشد، بستار علّی نقض میشود» چنین است: آ. براساس سوپروینینس، هر امر ذهنی مجموعهای از شرایط فیزیکی دارد که وقوع آن به آنها وابسته است و آن شرایط برای آن امر ذهنی به لحاظ قانونی کافیاند.
بـ. در نتیجه، هیچ امر ذهنیای نمیتواند رخ دهد مگر اینکه شرایط فیزیکی مناسبی وجود داشته باشد.
جـ. اما براساس علیت ذهنی به فیزیکی، امر ذهنی میتواند علت امر فیزیکی باشد.
د. پس اگر سوپروینینس برقرار نباشد، امر ذهنی میتواند بدون شرایط فیزیکی مناسب هم رخ دهد.
براساس (د)، بستار علّی نقض میشود، زیرا امر ذهنی بدون علت فیزیکی رخ داده است.
گام سوم: فرض کنید یک ویژگی ذهنی، M، ویژگی ذهنی دیگری، M*، را ایجاد کند.
گام چهارم: M* یک پایۀ فیزیکی سوپروینینس، P*، دارد (براساس سوپروینینس).
گام پنجم: M* به دو دلیل به وجود آمده است: (الف) به این دلیل که M رخ داده است، (ب) به این دلیل که P* رخ داده است.
فرض کنید که یک حالت ذهنی M علت حالت ذهنی دیگری، M*، است. M* براساس اصل سوپروینینس، پایهای فیزیکی، P*، دارد. مدعای کیم این است که اگر P* موجب ضرورت یافتنِ M* میشود، نیازی به M نخواهد بود (M باید حذف یا طرد شود). استدلال کیم این است که دو پاسخ به این پرسش که «چرا M* رخ داد؟» وجود دارد:
(+) زیرا M رخ داده است. (++) زیرا P* رخ داده است.
فرض کیم این است که این دو پاسخ با هم در تنشاند، زیرا اگر سوپروینینس درست باشد، M* در صورت وقوعِ P* رخ میدهد، قطع نظر از اینکه M رخ داده باشد یا نه.
گام ششم: M از طریق ایجاد P* علت M* شده است.
اگر کیم در گام قبلی موفق شده باشد که تنش میان ایجاد M* بهوسیلۀ M و بهوسیلۀ P* را نشان دهد، در این گام راهحل این تنش را نشان میدهد. برای حل این تنش، باید قائل باشیم که M از طریق P* که پایۀ سوپروینینس است M* را پدید آورده است. به نظر میرسد که استدلال کیم برای گام ششم این است که این ادعا به نظر او، بهترین راه برای حل تنشی است که در گام پنجم دیدیم. با این کار، دیگر M مستقل از P* علت M* نیست بلکه در واقع، M موجب پیدایش P* میشود و از طریق ایجاد P* علت M* میشود. اما چرا برای حل تنش مزبور، نگوییم که M مستقیماً M* را پدید میآورد و P* هیچ مدخلیت علّیای در این میان ندارد؟ به نظر کیم در اینجا اصلی وجود دارد که مقبول مینماید:
برای اینکه ویژگی سوپروینشدهای را به وجود آوریم، باید پایۀ سوپروینینس آن را به وجود آوریم. مثلاً برای اینکه سردرد را (که حالتی ذهن و سوپروینشده است) از میان ببریم، باید پایۀ سوپروینینس آن ـ یعنی وضعیت عصبی خاصی ـ را از طریق آسپرین از بین ببریم.
اگر تا به اینجای استدلال کیم درست باشد، برای اینکه یک حالت ذهنی مثل M بتواند علت حالت ذهنی دیگری مثل M* شود، باید بتواند پایۀ فیزیکی آن یعنی P* را ایجاد کند. با توجه به این نکته، کیم خاطرنشان میکند که براساس سوپروینینس، خود M هم یک پایۀ فیزیکی مثل P دارد که P علت P* است و علیت میان M و M* در واقع، سایهای از رابطۀ علّی میان P و P* است.
گام هفتم: خودِ M (براساس سوپروینینس) یک پایۀ فیزیکی P دارد.
گام هشتم: P علت P* است و M بر P و M* بر P* سوپروین شده است.
گام نهم: روابطِ علّی M به M* و M به P* صرفاً به طور ظاهری روابطی علّیاند و در واقع از فرایند علّی واقعیِ P به P* ناشی شدهاند.
این مورد که رویدادی فیزیکی، مانند P، پایۀ سوپروینینسِ M باشد و P علت P* باشد و M* روی P* سوپروین کند، موردی واقعی از overdetermination است، زیرا P از طریق ایجاد P* علت M* است و M هم طبق فرض علت M* است. overdetermination یا به صورت شانسی و تصادفی پدید میآید یا براساس یک نقشه (design). ایدۀ کیم این است که اولاً در اینجا هیچ نقشهای برای هماهنگی سیستماتیک میان علت فیزیکی و علت ذهنی وجود ندارد زیرا ذهن و بدن بهکلی از یکدیگر مستقلاند و ثانیاً از آنجا که این overdetermination سیستماتیک است، نمیتواند تصادفی باشد.
اگر کیم توانسته باشد این نه گام را اثبات کند، به این نتیجه خواهد رسید که علیت ذهنی نامعقول است: گام دهم: در نتیجه، اگر سوپروینینس ذهن بر بدن برقرار نباشد، علیت ذهنی نامعقول خواهد بود و اگر برقرار باشد، باز هم علیت ذهنی نامعقول خواهد بود. پس علیت ذهنی نامعقول است و این امر به شبهپدیدارگرایی میانجامد. اما از آنجا که شبهپدیدارگرایی قابل قبول نیست، باید نتیجه بگیریم که فرض خلف ما (که به چنین نتیجهای انجامیده است) نادرست است، یعنی حالات ذهنی به حالات فیزیکی تحویلپذیرند.