جامعه مصرفی به‌طور همزمان جامعه مراقبت و جامعه سرکوب، و نیز جامعه صلح‌آمیز و جامعه خشونت‌آمیز است. قرابت بین خشونت با وسوسه امنیت و رفاه تصادفی نیست.

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه - رضا نساجی: برخاستن شوالیه تاریکی در سال ۲۰۱۲ با نمایش خون‌باری همراه بود؛ زمانی که در اکران آخرین فیلم کریستوفر نولان با همین عنوان (The Dark Knight Rises) در سالن سینمای فروشگاهی در شهر آرورا در حومه دنور ایالت کلرادو، مردی با ماسكی بر صورت، با پرتاب گاز اشك‌آور در میان جمعیت حاضر در سالن سینما، شروع به تیراندازی كرد و ۱۲ كشته و ۵۰ زخمی برجای گذاشت.

در این حادثه‌ که با عنوان Aurora shooting در اذهان جامعه آمریکا ثبت شده؛ جیمز اگان هلمز (James Holmes) دانشجوی دکترای علوم اعصاب دانشگاه کلرادو، که بعد از بازداشت خود را جوکر (بت‌من، یکی از شخصیت‌های‌ منفی مجموعه فیلم‌های شوالیه تاریکی) معرفی ‌کرد، اکران آخرین قسمت از مجموعه بتمن را فراتر از تصاویر مهیج و خیالی، به شکل واقعی اما تأسف‌بار به قربانیان و بازماندگان حادثه نمایاند.

پیوستن خشونت خیالی روی پرده و واقعی در صحنه اتفاقی بود که اگرچه برای نخستین بار – به‌جز نخستین نمایش سینما در جهان، زمانی که تماشاگران با دیدن فیلم نزدیک شدن قطار توسط برادران لومیر دچار وحشت شدند - رخ می‌داد، اما محصول واقعیت خشونت در جامعه مصرفی و رفاه‌زده بود که می‌شد می‌توان تحلیل‌های عمیقی از بودریار درباره آن یافت.

ژان بودریار (Jean Baudrillard) در کتاب «جامعه مصرفی: اسطوره‌ها و ساختارها» (The Consumer Society: Myths and Structures) (۱) معتقد است که «جامعه مصرفی به‌طور همزمان جامعه مراقبت و جامعه سرکوب، و نیز جامعه صلح‌آمیز و جامعه خشونت‌آمیز است» (ص ۲۷۸) و «قرابت بین خشونت با وسوسه امنیت و رفاه تصادفی نیست: خشونت «نمایشی» و صلح و صفای زندگی روزمره با یکدیگر تجانس دارند، زیرا هر دو انتزاعی بوده و با اسطوره‌ها و نشانه‌ها زنده‌اند» (ص ۲۷۸).

به‌زعم او؛ «وفور و امنیت هنگامی‌که به یک آستانه معین برسد، خشونت واقعی و غیرقابل‌کنترل تولید می‌کند. رفاه در صورت تحقق، مولد خشونت محصور در یک چارچوب مشخص نیست که همراه با چیزهای دیگر مصرف می‌شود، بلکه خشونت غیرقابل‌کنترل تولید می‌کند. مشخصه این خشونت (دقیقاً مانند مصرف آن‌گونه که ما آن را تعریف کردیم و نه در کاربرد سطحی آن)، آن است که بدون هدف و بدون موضوع است.

به دلیل آنکه ما با اندیشه سنتی عملکرد رفاه به‌مثابه فعالیتی عقلانی زندگی می‌کنیم، خشونت انفجاری و غیرقابل‌کنترل باندهای جوانان استکهلم، بی‌نظمی‌های مونترال و قتل‌های لس‌آنجلس برای ما، با توجه به پیشرفت اجتماعی و فراوانی، به نظر تجلیاتی باورنکردنی و غیرقابل درک و متناقض می‌رسد. به دلیل آن‌که ما با توهم اخلاق هدفمندی آگاهانه همه چیزها و عقلانیت بنیادی گزینش‌های فردی و جمعی ... زندگی می‌کنیم، این خشونت به نظر ما توصیف‌ناپذیر، عجیب و شیطانی می‌آید.

اما خشونت شاید صرفاً بدبن معنا باشد که چیزی از اهداف آگاهانه رضایت‌مندی و رفاه بسیار سرریز کرده است و، در نتیجه، این جامعه (در نظر آن‌ها) خود را توجیه می‌کند و هنجارهای عقلانیت آگاهانه خود را به ثبت می‌رساند.... فراوانی و خشونت دست در دست یکدیگر دارند» (ص ص ۸۰-۲۷۹).

او مخالف تفسیری اخلاق‌گرایانه از جامعه مصرفی است که مقاومت در برابر فراوانی نمی‌پذیرد و «جامعه مصرفی» در شکل خشونت‌آمیز و شهوت‌گرایانه آن (تخریب «کورکورانه» کالاهای مادی و فرهنگی) یا غیرخشونت‌آمیز و کناره‌جویانه‌اش (امتناع از سرمایه‌گذاری‌های تولیدی و مصرفی) رد می‌شود»، و بنابراین نوع متفاوتی از خشونت را معرفی می‌کند: «مسئله بنیادی خشونت در جامعه فراوانی (و به‌طور غیرمستقیم، کلیه علائم نابهنجاری، افسردگی و عزلت‌گزینی) روشن می‌شود.

این خشونت بسیار متفاوت از خشونتی است که از فقر، کمبود و استثمار ناشی می‌شود – و ظهور عملی جنبه منفی میل است که توسط حالت کاملاً مثبت نیاز نادیده گرفته می‌شود، پنهان می‌شود و سانسور می‌گردد» (ص ص. ۴-۲۸۳). اما «مسئله کلی‌تری که مشکل این خشونت بلا موضوع را در برمی‌گیرد و در برخی کشورها هنوز به‌صورت جسته‌وگریخته به چشم می‌خورد، اما به‌طور بالقوه در کشورهای توسعه‌یافته و بسیار توسعه‌یافته رواج دارد، تناقضات بنیادی فراوانی (نه‌فقط تفاوت‌های جامعه‌شناختی) است... همه این جنبه‌هایی که شاخصه «جامعه ثروتمند» یا «جامعه بی‌بندوبار» است، هر یک به شیوه خود مشکل عدم تعادل بنیادی را مطرح می‌کند» (ص ۲۸۰).

به تعبیر او «همان‌گونه که مدل‌های مصرف وجود دارند، جامعه «مدل‌های خشونت» را نیز پیشنهاد یا وضع می‌کند و از طریق آن در پی تخلیه، کنترل و رسانه‌ای کردن این نیروهای تهاجمی است. درواقع برای جلوگیری از اینکه این اضطراب بالقوه انباشته شده به خاطر ازهم‌گسیختگی منطق دوگانه میل و نیز به دلیل از دست دادن نقش نمادین به خشونتی بی‌هنجار و غیرقابل‌کنترل منجر شود، جامعه در دو سطح عمل می‌کند:

۱) از یک‌سو، جامعه سعی می‌کند این اضطراب را از طریق افزایش مراجع مراقبتی جذب کند: نقش‌ها، کارکردها و خدمات جمعی بی‌شمار  ... تزریق می‌شود. ... همچنین داروهای آرام‌بخش، مسکن و توهم‌زا در همه‌جا به فروش می‌رسد و انواع و اقسام درمان‌ها رواج دارد. فعالیت بی‌نتیجه‌ای که جامعه فراوانی، تولیدکننده رضایت‌مندی بی‌هدف در جریان آن منابع خود را خرج می‌کند تا برای اضطراب ناشی از این رضایت‌مندی پادزهر تولید کند» ( ص ص. ۵-۲۸۴).

۲) «جامعه می‌تواند – و این کار را به‌طور نظام‌مند انجام می‌دهد – این اضطراب را به صورتی بازیابی می‌کند که به مصرف جان تازه‌ای ببخشد و این مجرمیت و خشونت را نیز به‌نوبه خود به شکل اجناس و کالاهای مصرفی یا نشانه فرهنگی تمایزدهنده بازیابی کند. ... خشونت و مجرمیت در اینجا توسط مدل‌های فرهنگی، رسانه‌ای می‌شوند و به خشونت مصرفی برمی‌گردند» (ص ۲۸۵).

در اینجا او تفاوت خشونت ناشی از فراوانی در جامعه مصرفی را با اشکال پیشین خشونت شرح می‌دهد: «برخی افسوس دوره‌ای را می‌خورند که «در آن خشونت معنا نداشت»، خشونت خوب و قدیمی جنگاورانه، میهن‌پرستانه، شورانگیز و درواقع عقلانی – خشونتی که پشتوانه آن یک هدف یا آرمان بود، خشونت ایدئولوژیک یا خشونت فردی شورش‌گرایانه باز به زیبایی‌شناسی فردی مربوط می‌شود و می‌تواند یکی از هنرهای زیبا به شمار آید. همگان در پی آن‌اند که این خشونت جدید را به مدل‌های پیشین نسبت دهند و با داروهای شناخته‌شده به درمان آن‌ها بپردازند، اما باید متوجه بود که این خشونت دیگر نه کاملاً تاریخی، نه مقدس، نه آیینی و نه ایدئولوژیک است» (ص ۲۸۶).

بلکه: «باید متوجه بود که این خشونت به لحاظ ساختاری با فراوانی پیوند دارد، زیرا این خشونتِ برگشت‌ناپذیر، همواره قریب‌الوقوع و برای همگان تا این اندازه جذاب است، حال به هر میزانی که می‌خواهد باشد: دلیل این امر آن است که خشونت ریشه در فرایند رشد و رضایت‌مندی چندگانه‌ای دارد که در آن هر کس ازاین‌پس دخیل است. گاه در بطن عالم بسته خشونت و آرامش مصرفی ما، این خشونت جدید به نظر همگان بخشی از کارکرد نمادین ازدست‌رفته را بر عهده می‌گیرد، اندکی پیش از آنکه خود مصرف شود» (ص ۲۸۶).

او همچنین از وضعیت «خستگی» می‌گوید تا نشان دهد که این‌ها ابتلای جوامع توسعه‌یافته و مصرفی‌اند نه جوامعی که به تعبیر توسعه‌یافته‌ها، عقب‌مانده، بدوی و وحشی‌اند: «ازاین‌پس مانند مسئله جهانی گرسنگی، باید شاهد مسئله جهانی خستگی نیز باشیم.

به‌گونه‌ای تناقض‌آمیز، این‌ها مانعه‌الجمع هستند: خستگی مزمن و غیرقابل‌کنترل همراه با خشونت غیرقابل‌کنترل که از آن صحبت کردیم، تیول جوامع ثروتمند است و در میان سایر چیزها ناشی از گذار از مرحله گرسنگی و کمبود مزمنی است که همچنان مشکل عمده جوامع ماقبل صنعتی است، به شمار می‌رود. خستگی مانند نشانگان جمعی جوامع مابعد صنعتی وارد حوزه بی‌هنجاری‌های عمیق و «سوء کارکردهای رفاه» می‌شود. خستگی که «بیماری قرن جدید» است باید همراه با سایر پدیده‌های بی‌هنجار تحلیل شود، پدیده‌هایی که خود آن‌ها مشخصه زمانه ماست و همه باید به حل آن‌ها کمک کنند» (ص ۳-۲۹۲).

همان‌گونه که خشونت جدید «بی‌هدف» است، این خستگی نیز «بی‌دلیل» است، زیرا هیچ‌گونه ارتباطی با خستگی عضلانی و کمبود انرژی ندارد و ناشی از صرف نیروی جسمی نیست. مطمئناً به صورتی خودانگیخته از «صرف نیروی عصبی»، «افسردگی» و تغییر حالت‌های روان‌تنی صحبت به میان می‌آید.

این نوع توجیه در حال حاضر بخشی از فرهنگ توده‌ای است: این توجیه در کلیه روزنامه‌ها (و همه همایش‌ها) یافت می‌شود. هرکس می‌تواند به این بهانه جدید تمسک جوید، همراه با حالت خوشایند و در همان حال اندوهناک تحت فشار عصبی قرار داشتن. مطمئناً این خستگی دست‌کم دلالت بر یک چیز دارد (همان کارکرد افشاگرانه خشونت و عدم خشونت): اینکه جامعه‌ای که خود را همواره در پیشرفت مداوم به‌سوی الغای کار و تلاش، حل تنش‌ها، سهولت در کارها و اتوماسیون فرض می‌کند، درواقع، جامعه استرس و تنش و دوپینگ است که در آن بیلان کلی رضایت‌مندی، گواه کسری بیش‌ازپیش فراینده‌ای است که در آن تعادل فردی و جمعی به همان اندازه که شرایط فنی تحقق آن افزایش می‌یابد، بیش‌تر تحت مخاطره قرار می‌گیرد» (ص ۲۹۳).

قهرمانان مصرف خسته‌اند. تفسیرهای گوناگونی می‌توان در سطح روان‌شناسی اجتماعی ارائه داد. به‌جای برابرسازی فرصت‌ها و فرو کاستن رقابت اجتماعی (اقتصادی و منزلتی)، فرآیند مصرف، رقابت را در همه اشکال آن خشن‌تر و حادتر می‌کند. همراه با مصرف، ما سرانجام در جامعه رقابتی عام و تام‌گرایی به سر می‌بریم که در کلیه سطوح اعم از اقتصاد، دانش، میل، بدن، نشانه‌ها و غرایز نقش ایفا می‌کند، یعنی کلیه چیزهایی که ازاین‌پس به‌عنوان ارزش مبادله در فرایند بی‌وقفه تمایزگذاری و فوق‌تمایزگذاری تولید می‌شوند» (ص ص ۴-۲۹۳).

می‌توان این سخن شومبار دولوو(۲) را پذیرفت که این جامعه در عوض فراهم کردن «آرزوها، نیاز و رضایت‌مندی» آن‌گونه که خود ادعا می‌کند، انحرافاتی بزرگ و بزرگ‌تر در نزد افراد و نیز طبقات اجتماعی پدید می‌آورد که با الزام رقابت و تحرک اجتماعی صعودی و، درعین‌حال، با التزام ازاین‌پس به‌شدت درونی شده به حداکثر رساندن لذت درگیر می‌باشند. فرد زیر بار این‌همه محدودیت از هم می‌پاشد.

انحراف اجتماعی نابرابری به انحراف درونی میان نیازها و تمایلات افزوده می‌گردد تا از این جامعه، جامعه‌ای بیش‌ازپیش سازش‌ناپذیر، از هم پاشیده و «نارسا» بسازد. خستگی (یا «ضعف جسمانی») آنگاه به‌عنوان یک واکنش به شکل عدم پذیرش منفعلانه انسان مدرن در برابر شرایط وجودی تفسیر می‌گردد. اما باید متوجه بود که این «عدم پذیرش منفعلانه» درواقع همان خشونت پنهان است و بدین ترتیب تنها یکی از واکنش‌های ممکن است و شقوق دیگر آن مصادیق خشونت عریان می‌باشند.

در اینجا نیز باید به اصل دوگانگی بازگشت. خستگی، افسردگی و روان‌رنجوری همواره به خشونت عریان تبدیل می‌شود و برعکس. خستگی شهروند جامعه صنعتی از اعتصاب پنهان، کندکاری، «کم‌کاری» کارگران در کارخانه یا «کسالت» از تحصیل چندان دور نیست. همه این‌ها اشکال مقاومت منفعلانه و «درونی شده» هستند، همانند ناخنی که در گوشت فرورفته باشد» (ص ۲۹۴). 

بودریار حوادثی را در این کشورهای بسیار توسعه‌یافته مثال می‌زند که در آن‌ها خشونت در بالاترین سطح واقع شده‌، همچون قتل ۸ پرستار جوان در جنوب شیکاگو (ژوئیه ۱۹۶۶)، کشتار ۱۳ نفر توسط یک دانشجوی معماری در دانشگاه آستین تگزاس (اوت ۱۹۶۶)، آشوب خون‌بار در آمستردام (ژوئن ۱۹۶۶) و ناآرامی‌های خشونت‌بار در مونترال (اکتبر ۱۹۶۹).

اما او صحنه‌ای از سینما را که خود شاهد عینی بوده است، پیش از همه مثال می‌زند تا به خشونت در سینما (به‌عنوان بخش مهمی از مصرف فرهنگی آمریکایی که برسازنده سبک زندگی آن‌هاست) بپردازد: «سرژ لانتز(۳) (تعقیب بی‌رحمانه): در آخرین صحنه‌های فیلم چمنان وحشی‌گری‌هایی به نمایش درآمد که من برای نخستین بار از سالن نمایش با دست‌های لرزان بیرون آمدم.

در سالن سینماهای نیویورک که در حال حاضر این فیلم‌ها در آن نمایش داده می‌شود، همین صحنه‌ها واکنش‌های نامعقول به دنبال دارند، هنگامی‌که مارلون براندو خود را بر روی یک مرد می‌اندازد تا او را بزند، تماشاچیان به شکلی دیوانه‌وار و هیستریک بلند می‌شوند و نعره می‌کشند: «بکش! بکش! نابودش کن!» (ص ص ۷-۲۸۶).

مثال آخر او هم مربوط به سینماست تا نشان دهد چگونه این خشونت دامن خود سینما و سینماگران را می‌گیرد: «قتل در ویلای پولانسکی: ۵ تن از اشخاص کمابیش مشهور در یک ویلا در تپه‌های لس‌آنجلس به قتل رسیدند که یکی از آن‌ها همسر پولانسکی(۴)، کارگردان فیلم‌های دیگرآزارانه-توهم‌انگیز(۵) بود.

قتل بت‌های عالم سینما به این خاطر مثال‌زدنی بود که در قالب نوعی طنز متعصبانه به لحاظ جزئیات قتل‌ها و نحوه اجرا تحقق پیدا کرد، یعنی برخی از همان ویژگی‌های فیلم‌هایی که باعث موفقیت و افتخار قربانیان شده بودند. نکته جالب در اینجا این است که پارادوکس این خشونت نمایش داده می‌شود: خشونتی که هم‌زمان وحشی (غیرعقلانی و بدون هدف آشکار) و آیین گرا (شاخص‌گذاری شده بر اساس مدل‌های نمایشی تحمیل شده توسط رسانه‌های گروهی – که در اینجا همان فیلم‌های پولانسکی است) می‌باشد» (ص ۲۸۸).

و نهایتاً نتیجه می‌گیرد: «کشتار ماند برج آستین نه جنبه عشقی دارد و نه از روی سود و منفعت صورت می‌گیرد و خارج از معیارهای قضایی و مسئولیت‌های سنتی است. قتل‌های نسنجیده، و باوجوداین، از پیش «برنامه‌ریزی‌شده» (در اینجا به شیوه‌ای توهم‌انگیز و حتی تقلیدآمیز) توسط مدل‌های رسانه‌ای که به همان طریق در نمایش‌ها یا قتل‌های مشابه (مقایسه کنید با همچنین خودسوزی‌ها) انعکاس می‌یابد.

تنها این‌گونه می‌توان آن‌ها را توصیف کرد: دلالت‌های ضمنی نمایش آن‌ها در قالب حوادث به گوه‌ای که در وهله نخست مانند سناریوی فیلم‌ها و گزارش‌ها تدوین می‌شوند و نیز تلاش نومیدانه آن‌ها در گسترش مرزهای خشونت برای این‌که «غیرقابل‌بازیابی» شوند و این نظم رسانه‌ای را که در شور و حرارت غیراجتماعی با آن همدست هستند، زیر پا بگذارند و در هم بشکنند» (همان).

(۱)- بودریار، ژان (۱۹۷۰). جامعه مصرفی: اسطوره‌ها و ساختارها. ترجمه پیروز ایزدی (۱۳۸۹). تهران: ثالث.

(۲)- Paul-Henry Chombart de Lauwe (۱۹۱۳-۹۸)

(۳)- Serge Lentz

(۴)- (۶۹-۱۹۴۳) Sharon Tate

(۵)- Sado-fantastique

برچسب‌ها