سعید قاسمی در مراسم رونمایی از کتاب «شراره‌های خورشید» گفت: من در این کتاب خودزنی کرده‌ام و این مساله مربوط به اختلافاتی است که به خاطر مسائل سیاسی و عقیدتی داشتیم.

به گزارش خبرنگار مهر، مراسم رونمایی از کتاب «شراره‌های خورشید» ششمین کتاب کارنامه عملیاتی لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص) با محوریت شهید محمدابراهیم همت، سه شنبه شب ۲۸ شهریور با حضور جمعی از اهالی فرهنگ، فرماندهان سپاه و رزمندگان قدیمی لشگر ۲۷ در تالار سوره حوزه هنری برگزار شد.

سعید قاسمی به‌عنوان یکی از سخنرانان این مراسم هنگام آمدن روی سن، کفش‌های خود را درآورد و گفت: اول، پیروزی بسیار بزرگ در عراق و سوریه را پس از ۵ سال مرارت و تحمل شرارت تبریک می‌گویم؛ چه به آن‌هایی که مستقیم به ما وصل بودند و چه آن‌هایی که از یگان‌های دیگر بودند. همه آن‌هایی که در پرواز اول با احمد (متوسلیان) به سوریه آمدند، یادشان است که همت زمین و زمان را موقع برگشتن به ایران، به هم می‌دوخت و می‌گفت باید قبل از رفتن، ضربه‌ای به اسرائیل بزنیم. ولی خب نشد. اما پیروزی امروز، نتیجه زحمات آن روزهاست.

وی افزود: من در صفحات آخر کتاب «شراره‌های خورشید» یک خودزنی کرده‌ام که امروز دوست دارم درباره‌اش صحبت کنم. این خودزنی مربوط به مقطعی است که از لبنان آمدیم و وارد مرحله دوم عملیات رمضان شدیم. عملیات مسلم رو شروع نکرده رفتیم سراغ شناسایی خیبر. شناسایی‌ها سنگین بود و به یاد دارم وقتی از خستگی با پاهای تاول زده در سنگر خواب بودم، همت و محسن رضایی و حسن باقری رحمت‌الله علیه، من را بیدار می‌کردند و نتیجه شناسایی را می‌پرسیدند. از مقطعی به بعد، بچه‌های من در گزارش دادن به بالا یعنی محسن رضایی و شمخانی به مشکل برخوردند. این مشکل، سیاسی و عقیدتی بود. بعد بچه‌های باکری و احمد کاظمی برای شناسایی آمدند. قرار بود والفجر ۴ انجام شود که نشد.

این فرمانده دفاع مقدس در ادامه گفت: ۶ ماه حاج همت روی طرح کار کرد ولی نشد. از همان مقطعی که نشد، بچه‌های اطلاعات عملیات من مشکل پیدا کردند. خود هم همین طور. بعد رفتیم برای عملیات کانی مانگا. بعد از آن بود که بعضی از بچه‌های لشگر گفتند می‌مانیم ولی به‌عنوان نیروی عادی نه اطلاعات عملیات. در کتاب «شراره‌های خورشید» درباره این بچه‌ها که اسمشان «شورشی» شد، صحبت شده است. اما در کتاب بعدی اگر عمری باشد، این مساله را شرح می‌دهیم.

قاسمی گفت: بعد از این ماجراها، در پادگان با حاجی کل‌کل کردم. بعد از جر و بحث مان هم گفتم حاجی می‌آیم ولی مسئولیت نمی‌گیرم. حاجی فکر می‌کرد دارم شوخی می کنم. بعد از آن هم اختلاف بالا گرفت و امام(ره) آن نامه را به آقای محلاتی نوشت. این بچه‌هایی که گفتم به دو بخش تقسیم شدند. یکی اکبر گنجی بود که رفت و از اول هم سیاسی بود و کلا از جنگ بیرون رفت. اما یک گروه هم مثل کاظم رستگار بودند که گفتند جنگ حق است و با وجود اختلافی که داریم، می‌آییم. عده‌ای هم ماندند و مسئولیت پذیرفتند. امروز کسی که طالب واقعیت است، باید برود پشت کاغذها و ورقه‌ها دنبالش بگردد و ببیند آن بچه‌ها چه کسانی بودند. به هر حال در این عقب‌نشینی من که تا آخر عمر، خودم را به خاطرش نکوهش می‌کنم، لشگر ضربه سختی خورد. از جنگ بیرون نرفتیم اما رفتیم به تیپ سیدالشهدا پیش کاظم رستگار.

راوی بخشی از قسمت‌های کتاب «شراره‌های خورشید» در حالی که بغض داشت و چندین بار سخن خود را قطع کرد، ادامه داد: آخرین دیدارم با همت، در همان اسکله‌ای در سه راه شهادت بود که بعدها به اسکله حاج همت معروف شد. حاجی از روبرو آمد و همدیگر را نگاه کوتاهی کردیم. سلام کردم اما جواب نداد. بعد از شهادتش هم چند بار خوابش را دیدم و باز هم جوابم را نداد. خیلی‌ها در این مواقع خودشان را لوس می‌کنند و می گویند که پریدیم بغل همدیگر و بوسیدیم و این‌ها ولی من نه. بعد از شهادت حاجی هم، نوکری کردیم. عملیات‌های زیادی بود که در آن‌ها شرکت کردم ولی شاید هیچ وقت خودم را نبخشم چون این وضعیت می‌توانست بهتر باشد.

وی گفت: یک فرد ولایتی، مخالف هم باشد ولی جنگ را رها نمی‌کند. می گوید این جا تلفات می‌دهیم و کشته می‌شویم ولی نمی‌گذارد برود. معنی ولایت پذیری این است. من هم که یاغی بودم، یک مقطع پیش کاظم رستگار در تیپ سیدالشهدا رفتم و یاغی تر شدم.

برچسب‌ها