به گزارش خبرنگار مهر، چندی پیش کتاب «امیر هوشنگ ابتهاج: شاعری که باید از نو شناخت» نوشته حسن گلمحمدی، با شمارگان ۵۰۰ نسخه، ۶۷۸ صفحه و بهای ۱۵۰ هزار تومان توسط انتشارات یاقوت علم منتشر شد. گلمحمدی در این کتاب به تحلیل، بررسی و نقد اشعار هوشنگ ابتهاج پرداخته است.
رویکرد او در این کتاب رویکرد کرونولوژیک است. کرونولوژی علم مقایسه رویدادهای همزمان است که در آن وقایع اتفاقیه را در کنار یکدیگر بر اساس زمان وقوع چینش کرده و تلاش میکنند تا ارتباط منطقی بین رویدادها را به دست بیاورند. این رویکرد لایههای معنایی پنهان در متون را روشن میکند. بررسی کرونولوژیک اشعار سایه فاصله سالهای میان ۱۳۲۳ تا ۱۳۹۷ را دربر میگیرد. در این بررسی اشعاری که در هر سال توسط سایه سروده شدهاند همراه با اتفاقات مهم ادبی و سیاسی آن سالها بررسی شدهاند.
گل محمدی به قدرت و تخیل شاعری ابتهاج اعتقاد دارد و بر آن صحه میگذارد، اما با بررسی کرونولوژیک ثابت میکند که ابتهاج بدون عضویت در حزب توده و بدون پذیرش ایدئولوژیهای این حزب آثارش از نظرگاه زیبایی شناسی هیچگاه قوت و شهرت امروز را نداشتند. به باور گلمحمدی این باورهای ایدئولوژیک حزب توده بود که وقتی بدل به اندیشه اصلی ابتهاج شد توانست او را از ابتذال سرودن درباره دخترهای گیلانی به شاعر برجسته دهههای متعدد در دوران معاصر بدل کند.
به مناسبت انتشار این کتاب با گلمحمدی گفتوگویی داشتهایم که در ادامه آن را مطالعه خواهید کرد. گلمحمدی شاعر، مترجم، منتقد و پژوهشگر ادبی است. به قلم او پیشتر کتابهایی چون «دکتر شیفعی کدکنی چه میگوید؟»، «نیما چه میگوید؟»، تصحیح «دیوان کامل اشعار شاطر عباس صبوحی قمی»، «با کاروان مولوی از بلخ تا قونیه» و... منتشر شدهاند.
شاید شما نخستین منتقد ایرانی باشید که برای بررسی گسترده آثار یک شاعر از رویکرد کرونولوژی بهره بردید. در این تحقیق شما که نتیجهاش در قالب کتاب منتشر شد، ریشههای مضامین اشعار هوشنگ ابتهاج مشخص شدند. برای شروع بحث بفرمایید که پرداختن به اشعار ه. الف سایه چه اولویتی برای شما داشته است؟
تمامی کوششهایی که برای تحقیق، تدوین و نگارش این کتاب در طی مدت پنج سال صورت گرفته در جهت روشنگری و نشان دادن واقعیتهای تحریف شده جامعه ادبی ماست. من به دنبال آن نبودم که صرفا ثابت کنم امیرهوشنگ ابتهاج شاعر خوب معاصر ما وابسته به حزب توده است، بلکه در این کتاب سعی شده که در تقابل با بعضی از تحریفها و غلط اندیشیهایی که روی نسل جوان فرهنگی ما تبلیغ میشود، واقعیتها روشن شود. خواستم بحث کنم که هر شاعری جایگاه خاص خود را دارد و با روشهای غیرواقعی نمیتوان اشعار استاد سایه را با اشعار و اندیشههای حافظ مقایسه کرد و به زور سخنرانی، مقاله نویسی و برگزاری مراسم گوناگون این شبهه را در ذهنها ایجاد کرد که این شاعر حافظ ثانی است. البته بررسی کرونولوژیک اشعار سایه واقعیتهای دیگری را هم روشن کرد و آن این است که این شاعر قطعا وابسته به حزب توده بود و مضامین اشعارش این وابستگی را به دقت نشان میدهد. چه اولویتی بهتر از اینکه کتابی تالیف کنیم و تحریفهای فرهنگی و ادبی جامعهمان را برای علاقهمندان روشنگری کنیم.
باید به مساله عضویت ابتهاج در حزب توده مفصل بپردازیم، اما پیش از آن ذکر این نکته ضروری است که نوع پژوهش شما پیشتر توسط محقق دیگری پیگیری نشده بود، هرچند که درباره عضویت ابتهاج در حزب توده نوشته بودند، اما بویژه پس از انقلاب بر سر عرفان اشعار ابتهاج سخنها بسیاری به میان آمد. تحقیق شما تمامی این سخنها را زیر سوال برد و حتی توانست رنگ و بوی ایدئولوژی حزب توده را در آثاری به عنوان عرفانیترین اشعار مطرح میشدند، عیان کند. حتی بعضا مسائلی نیز روشن شد که حتی شاید تنها دوستان نزدیک ابتهاج از آن باخبر بودند. البته مطالب شما در این کتاب مستند است و هیچ نکتهای بدون ذکر استنادات آن مطرح نمیشود.
تاکنون هیچکدام از کتابهایی که در رابطه با نقد و بررسی اشعار و رفتار استاد ابتهاج تالیف و منتشر شده، حتی در حد کلمهای هم به متعلقات سیاسی و وابستگی او به حزب توده اشارهای نکردهاند و این نقطه ضعف بزرگی است. ما وقتی که میخواهیم آثار نویسنده و یا شاعری را نقد کنیم، اولا این کار باید بی طرفانه و خالی از غرض باشد، ثانیا باید این نقد با در نظر گرفتن کلیه جنبههای تعلقات فکری و عملکردی آن فرد انجام داد. شما اگر رویدادهای اجتماعی، سیاسی معاصر و بویژه وقایع حزب توده و از همه مهمتر تاریخهای زیر اشعار استاد سایه را نادیده بگیرید و آنها را حذف کنید، سایه شاعری با اشعار زیبای عاشقانه نمود پیدا میکند که در جامعه معاصر حضور داشته است ولی هنگامی که چگونگی سرودن این اشعار را از لحاظ کرونولوژیک و تطبیق زمانی سرودهها با رویدادهای اجتماعی و کش و قوسهای حزب توده بررسی کنید، آنگاه به مضامین اصلی این اشعار پی خواهید برد.
هر شاعری جایگاه خاص خود را دارد و با روشهای غیرواقعی نمیتوان اشعار استاد سایه را با اشعار و اندیشههای حافظ مقایسه کرد و به زور سخنرانی، مقاله نویسی و برگزاری مراسم گوناگون این شبهه را در ذهنها ایجاد کرد که این شاعر حافظ ثانی استبنابراین من سعی کردم با استفاده از اصول علمی نقد آکادمیک و بویژه کاربرد فرآیند کرونولوژی یعنی با تطابق رویدادها به ریشهها و مضامین اشعار استاد سایه پی ببرم و این مطالب را در کتاب خود ذکر کنم. من هیچ مطلب و عنوانی را در این کتاب بدون آنکه مستندات آن وجود داشته باشد، ذکر نکردهام.
لازم به یادآوری است که من سعادت رفاقت و دوستی نزدیک با استاد ابتهاج را نداشتهام ولی آنقدر در آثار، رفتار و کتابهایی که درباره او وجود داشت بویژه کتابهای جریانها و فعالیتهای گروههای چپ و علی الخصوص حزب توده، تمرکز و مطالعه کردهام که اکنون استاد سایه را از خود او حتی نزدیکترین دوستان و آشنایانشان بهتر میشناسم.
لازم است این نکته را هم بیان کنم که دکتر میلاد عظیمی که چندین سال با سایه حشر و نشر و دوستی نزدیک داشته است - این رابطه را دکتر شفیعی کدکنی برای او ایجاد کرد - گفتهها، نوشتهها و فیلمهای بسیاری دارد که در آنها سایه از روابط سیاسی و اجتماعی خود و حتی جریانهای حزب توده سخت گفته است، ولی او بنا به گفته خودش در کتاب «پیر پرنیان اندیش» مجوز انتشار این گفتهها را به دست نیاورده است. ولی آنچه هم که منتشر شده گویای عضویت سایه در حزب توده و تعلقات خاطر بسیار نزدیک او به این حزب است بطوریکه برای سایه حتی کار، زندگی، خانواده و فرزندانش هیچ یک مهمتر از حزب توده و موفقیتهای آن ارزشمندتر نبود.
ایرادات شما به شعر سایه به سیطره ایدئولوژی حزب توده در اشعارش باز میگردد. بفرمایید که آیا سعی سایه در سرودن اشعار به سبک نیما، نتیجه حضور او در حزب توده بود؟
به نظر من نقدهایی که در کشورمان منتشر میشوند، اغلب یک طرفه و در جهت تعریف یا حذف صورت میگیرد. در حالیکه نباید اینگونه باشد. ما نمیتوانیم تسلط استاد ابتهاج را در سرودن شعر سنتی کتمان کنیم. البته تعداد اشعار او در مقایسه با اشعار سایر شعرای سنتی و حتی نو سراها، بسیار کم است. این نشان میدهد که استاد شاعر همه ایام و رویدادهای اجتماعی و سیاسی نبوده است. اگر تطبیق سرودن اشعار سایه را از لحاظ سال و ماههای آن در نظر بگیریم و فعالیتهای حزب توده را هم در کنار آن قرار دهیم به دو نتیجه مهم میرسیم. یک آنکه سایه در زمان سکوت و فعالیتهای کم حزب، سکوت کرده و شعری نسروده است و هنگام شدت فعالیتهای حزب او هم بر فعالیتهای شعریاش افزوده است. به عبارت دیگر او نسبت به بیان رویدادها و کش و قوسهای سیاسی حزب توده تعهد و رسالت داشته است و یک شاعر حزبی بوده تا یک شاعر اجتماعی و مردمی.
تاکنون هیچکدام از کتابهایی که در رابطه با نقد و بررسی اشعار و رفتار استاد ابتهاج تالیف و منتشر شده، حتی در حد کلمهای هم به متعلقات سیاسی و وابستگی او به حزب توده اشارهای نکردهاند و این نقطه ضعف بزرگی استدر رابطه با اشعار نیمایی سایه گمان من بر آن است که سایه شاعر نیمایی نیست، چون شعر نیمایی باید دو مشخصه داشته باشد که در شعر سایه حداقل یکی از آنها وجود ندارد. مانیفست شعر نیمایی تنها به کوتاه و بلند کردن مصرعهای شعری نیست بلکه بنا به گفته خود نیما، شعر او علاوه بر شکستن قالبهای شعر سنتی باید متعهد به روشنگری در مقابل رویدادهای غیردموکراتیک و فشارهای اجتماعی بر مردم و در جامعه باشد. شعر سایه فاقد این مولفه دوم است بنابراین به نظر من سایه شاعر نیمایی طبق آنچه که خود نیما از مانیفست شعریش تدوین و اعلام کرده است، نیست.
شعر سبک نیمایی دارای گستردگی بیان و آزادی ظرفیت بیشتری است که بسیاری از رویدادهای اجتماعی و سیاسی را با آن بهتر میتوان از شعر سنتی که محدودیتهای خاص خود را دارد، بیان کرد. به همین دلیل هم استاد سایه بنا به تشخیص بزرگان فرهنگی و ادبی حزب توده از جمله احسان طبری، مرتضی کیوان، سیاوش کسرایی و دیگر افراد، هنگامی که دامنه فعالیتهای حزب گسترده بود و میبایست این گستردگی را با زبان شعر در جامعه مطرح کرد، از قالب شعر نیمایی استفاده کرده است و هنگامی که این گستردگی به قبض و کم فعالیتی حزب در جامعه تبدیل شده، استاد نیز از فالب شعر نیمایی دست کشیده و به همان روش سرودن شعر سنتی برگشته است. بنابراین به گمان من جواب سوال شما این است که استاد سایه تحت تفکرات مطرح شده در حزب توده و به توصیه آنها به شعر نیمایی روی آورده است.
بررسی شما نشان داد که سایه غزل «آینه در آینه» را به دلیل دعوتی که اتحادیه نویسندگان شوروی از او داشت و او بر اساس این دعوت به آلماآتا یا آلماتی رفت، سروده است. در صورتی که در ظاهر این غزل رنگ و بویی عرفانی دارد و برخی منتقدان نیز این غزل را عرفانی دانستهاند. حقیقت ماجرا چیست؟
بله استاد سایه این شعر را هنگامی که به دعوت اتحادیه نویسندگان شوروی که زیر نظر حزب کمونیست و سازمان ک. گ. ب آن کشور فعالیت میکردند، برای شرکت در به اصطلاح کنفرانس نویسندگان آسیایی و آفریقایی به آلماآتا پایتخت قزاقستان رفته بود، سروده است. این مسافرت با توافق سازمان نخست وزیری و ساواک در زمان هویدا در سال ۱۳۵۲ اتفاق افتاد. در این سفر استاد سایه علاوه بر دریافت هزار تومان عوارض گذرنامه از بودجه نخست وزیری مبلغ سه هزار و ۵۰۰ تومان هم برای خرید سوغاتی از معاون فرهنگی نخست وزیری به قول استاد محمود اعتمادزاده (بهآذین) اسکناسهای درشت و تانخورده در پاکتی دریافت کرد.
برای سایه حتی کار، زندگی، خانواده و فرزندانش هیچ یک مهمتر از حزب توده و موفقیتهای آن ارزشمندتر نبودبرای این سفر افراد دیگری هم از حزب توده دعوت شده بودند مثل بهآذین و سیاوش کسرایی. کسرایی حاضر به گرفتن پول از نخست وزیری و رفتن به این مسافرت نشد و از رفتن انصراف داد. رفتن استاد بهآذین هم مورد موافقت ساواک قرار نگرفت، لذا سایه به اتفاق بعضی از افراد دیگر از جمله صادق چوبک و دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی به این مسافرت که بیشتر حالت ماموریت هدفمند ادبی و فرهنگی از طرف رژیم شاه را داشت، رفت. در آلماآتا برنامههای خاصی برای آنها درنظر گرفتند و آنها را در ساختمان کاخ مانندی جا داده بودند. میزبانان جلوههای زیبای حکومت سوسیالیستی شوروی را به این مدعوین نشان دادند و از مقام و منزلت شعری سایه تعریف و تمجید شایستهای به عمل آوردند. لذا استاد این حسن استقبال را که او مورد پسند رفقا قرار گرفته بود، در غزل «آینه در آینه» که در حقیقت او جمال خود را در آیینه پرولتاریایی حکومت سوسیالیستی مانند آنها دیده بود، بیان کرده است و گل از گلش شکفته و از اینکه یار یا همان رفقا او را پسندیدهاند، شادی و شعف را به حدی رسانده که با حلول جمال پرولتری رفقا تعادل از دست داده و شطح گویان همچون حلاج سروده است:
«مژده بده مژده بده یار پسندید مرا* سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا
جان و دل و دیده منم، گریه خندیده منم* یار پسندیده منم، یار پسندیده مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز* کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا»
لازم به توضیح است که «آینه در آینه» استاد سایه غزل بسیار بسیار زیبایی است و از لحاظ انتخاب واژگان، موسیقی شعر و رعایت اصول فنی و بویژه از منظر ظاهر و فرمالیسم، اگر کسی به شان نزول آن و زمان کرونولوژیک سرودنشاش مطلع نباشد، آن را با غزل عارفانه به سبک دیوان شمس مولانا اشتباه میگیرد ولی حقیقت امر این گونه نیست.
مساله حزب توده و فعالیتهای فرهنگیاش نیز بسیار عجیب و غریب است. میدانیم که بسیاری از چهرههای برجسته فرهنگی ایران در این حزب عضو بودهاند و برخی از آنان مانند مرتضی کیوان و خسرو گلسرخی، دغدغههای شریفی داشتند. اما این را هم میدانیم که در سالهایی حزب برای دادن امتیاز نفت شمال به شوروی راهپیمایی کرد و موافق با شورش آذربایجان بود و خیانتهای دیگری که در تاریخ ثبت است. با این اوصاف بفرمایید که ورود حزب توده با این وضعیت با فعالیتهای فرهنگی، سودمند بود یا وجه تخریبیاش میچربید؟
جواب به این سوال مقداری مشکل است. چون هر جوابی باید مبتنی بر بررسی و تحقیق همه جانبه در فرایند فعالیتهای حزب توده در جامعه ایران باشد، ولی تا آنجایی که اطلاعات و مطالعات من به آن رسیده این است که حزب توده یک هدف عمده و کلی در ایران داشته و آن هم رسیدن به حکومت و برقراری جمهوری سوسیالیسی با به قول عدهای ایرانستان بود، چه به صورت یک کشور و جزو اقمار حکومتهای سوسیالیستی شوروی و یا به صورت یک استان خودمختار از نوع آنچه که در مجموعه کشور بزرگ شوروی برقرار بود. برای رسیدن به هدف نهایی و کلی این حزب - که اکنون مشخص شده دست نشانده حزب کمونیست شوروی و ک. گ. ب بود - ابزار، خط مشی و روشهای اجرایی خاص خود را داشت. از جمله این ابزارها ایجاد تشکلهای فرهنگی و اجتماعی و جذب به اصطلاح نخبگان و روشنفکرنماهای آن زمان بود. به همین دلیل فعالیتهای فرهنگی آنها و نفوذشان در طیف افراد تحصیل کرده و دانشگاهی بسیار حایز اهمیت بود.
استاد سایه غزل «آینه در آینه» را هنگامی که به دعوت اتحادیه نویسندگان شوروی که زیر نظر حزب کمونیست و سازمان ک. گ. ب آن کشور فعالیت میکردند، برای شرکت در به اصطلاح کنفرانس نویسندگان آسیایی و آفریقایی به آلماآتا پایتخت قزاقستان رفته بود، سروده استاین فعالیتها در قالب گردهماییها، عضویتها، برقراری کنفرانسها، شب شعرها و انتشار مجلات، نشریات و کتب گوناگون صورت میگرفت. از جمله این فعالیتها میتوان به برگزاری نخستین کنگره نویسندگان، شاعران و هنرمندان در تیرماه ۱۳۲۵ خورشیدی توسط سفارت کشور شوروی در ایران اشاره کرد که در آن اتفاقهای زیادی افتاد. اغفال بعضی از بزرگان فرهنگی آن زمان توسط حزب توده به حدی بود که افرادی نظیر ملک الشعرای بهار را که وزیر فرهنگ کشور بود، به ریاست این کنگره برگزیدند.
سردمداران این کنگره علاوه بر آنکه مهرههای تودهای شاخصی نظیر احسان طبری و بزرگ علوی و فریدون توللی بودند، افراد دیگری مانند دکتر پرویز ناتل خانلری و دکتر حمیدی شیرازی را نیز شامل میشدند که در آن کنگره سخت به نیما یوشیج که آزادی خواهی و روشنگری را در اشعارش مطرح میکرد، حمله کردند. نمونه دیگر این موضوع ماجرای تشکیل کانون نویسندگان ایران و اهدافی بود که حزب توده با فرستادن عوامل خود نظیر به آذین و سیاوش کسرایی و امیرهوشنگ ابتهاج سعی در دست گرفتن مدیریت و فعالیت آن به نفع حزب توده داشت که با درایت بعضی از اعضا و هیات مدیره کانون این کار به شکست و اخراج اعضای تودهای از آن منجر شد.
بنابراین اگر ما فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی حزب توده را به طور دقیق و بی غرض مورد ارزیابی قرار دهیم، باید بگویم که حضور این حزب در جامعه ما و انجام این فعالیتها هم جنبه تخریبی داشته و هم جنبه روشنگری. در آن زمان رژیم شاه حاضر نبود تریبون، امکانات یا رسانهای در حد آنچه که حزب توده در اختیار نویسندگان، شاعران و هنرمندان قرار داده بود، در اختیار اهل فرهنگ و قلم قرار دهد و بسیاری از افراد به علت اینکه جای دیگری جز حزب توده وجود نداشت که بتوانند به نشو و نمای فرهنگی بپردازند، به آن حزب گرایش پیدا کردند. البته باید گفت که حزب توده با انتشار آثار بسیاری از افراد اهل قلم و ادب بویژه ترجمه آثاری از نویسندگان و بزرگان روس به جامعه فرهنگی ما کمکهایی کرده و دریچههایی به سوی ادبیات خارج از کشور در جامعه بسته آن زمان گشوده است که خود این کار بسیار غنیمت بود ولی چون اهداف این حزب در ارائه این خدمات اهدافی سیاسی و مشخص شده در چارچوب برنامههای مسکو بود این فعالیتها تخریبهای شدیدی نیز در جامعه فرهنگی و اجتماعی ما ایجاد کرد.
ریشه بسیاری از اختلافات فرهنگی و عدم قبول و باور یکدیگر و بدگوییهای حتی روشنفکران نسبت به هم ریشه در این خط مشیهای فرهنگی حزب توده داشت که حتی تاکنون نیز ادامه دارد. این زیربناهای تفکرات حقنه شده از طرف رژیم شوروی در ارائه مطالب ادبی و فرهنگی باعث شد که سمت و سوی ادبیات ما به طرف تهمت زنی، عدم قبول یکدیگر و در نهایت کینه ورزی در جامعه فرهنگی سوق یابد و از رشد و شکوفایی ادب و فرهنگ کشورمان بکاهد. به گمان من جنبههای تخریبی این حضور بر سودمندی آن میچربد. من حتی فکر میکنم اگر انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در شوروی اتفاق نیفتاده بود، وضعیت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشورمان آنگونه که اکنون هست نبود و ما از لحاظ رشد اقتصادی و فرهنگی در مراحل پیشرفتهتری قرار داشتیم.
جالب اینجاست که مسائلی که شما درباره ریشه اختلافات فرهنگی روشنفکران بیان کردید، در کلام ابتهاج درباره دیگر شخصیتهای ادبی هم به چشم میخورد. هرچند که قلم شما عفیف است و شما احترام زیادی را برای شعر و شخص سایه در متن خود روا داشتهاید، اما از نقد اظهارنظرهای ناپسند سایه فروگذار نکردهاید. بفرمایید که این ستم ابتهاج به شخصیتهای ادبی هم حاصل سالها حضور او در حزب توده است؟
از برداشت شما در رابطه با این کتاب متشکرم. من فکر میکنم که این رعایت شخصیت و احترام افراد در نقد و بررسی آثارشان یکی از وظایف منتقد است. نقد درست و منصفانه باید عاری از غرض ورزی و یک طرفه نگاری باشد. من برای استاد سایه که یکی از بهترین شاعران معاصر کشورمان است احترام خاصی قائلم. ولی این دلیل نمیشود که برداشتهای خود را از شعر و رفتارهای او کتمان کنم. کتمان حقایق موجب انحراف و تحریف در جامعه میشود و این شایسته یک قلم آزاداندیش نیست.
برتولت برشت شاعر، نویسنده و کارگردان آلمانی که خود دارای گرایشهای مارکسیستی بود گفته است: آن کسی که حقیقت را نمیداند و در پی یافتن آن نیست، گناهکار است اما آن کسی که حقیقت را میداند و آن را دروغ مینامد تبهکار است.» در جامعه فرهنگی ما بسیاری از حقیقتها یا گفته نشده یا تحریف بیان شده است. ما نسبت به نسلهای جوان و آینده کشورمان مسئولیت داریم. باید واقعیتهایی را که به نظرمان میرسد، برای آنها به یادگار بگذاریم. حال اگر این واقعیتها به تریج قبای یک عده بربخورد هیچ اشکالی ندارد. باید حقایق را اگر به ضرر خودمان هم باشد، بگوییم.
من شعر سایه را دوست دارم، اما آن را شعر حزبی تاریخ مصرف گذشته میدانم. سرتاسر مثنوی «بانگ نی» تاریخ، زندگی و فعالیتهای حزب توده، احسان طبری و مرتضی کیوان است. برای من قابل قبول نیست که استاد بزرگی همچون دکتر شفیعی کدکنی آن را آبروی شعر روزگار ما بنامدمن در کتاب نقد استاد سایه حقیقتها را گفتهام. ممکن است در بیان این مطالب اشتباه هم کرده باشم که اگر کسی یا کسانی آن را تذکر دهند و دلیلی قانع کننده داشته باشند، میپذیرم و کتاب خودم را اصلاح کنم. به گمان من سایه شاعری توانا و ممتاز است اما در حق او نزدیکترین دوستانش هم ستم روا داشتهاند که حقیقتهای شعری و رفتاریش را کتمان کرده و یا جور دیگری جلوه دادهاند.
به عنوان مثال سایه اصلا با حافظ قابل مقایسه نیست که بخواهیم او را حافظ ثانی بنامیم. یا آنکه سایه دارای شعر عرفانی به معنی واقعی کلمه از شناخت عرفان و شعر عرفانی نیست، ما اگر بگوییم فلان غزل سایه در سرتاسر شعر عرفانی ایران مانند ندارند، یا تحریف واقعیت کردهایم و یا برای شعور نسلهای آینده ارزش قائل نیستیم. اگر چنین مطالبی را عنوان کنیم جواب آیندگان را چه بدهیم؟ جواب سنایی، عطار، مولوی و حافظ را چه بدهیم؟ من اعتقاد دارم سایه حتی شاعر نیمایی هم نیست، زیرا به اندازه یک بند از اشعار متعهد و روشنگرانه نیما در سرودههایش یافت نمیشود. این حرفها و دیدگاههای من است اگر کسی قبول ندارد کتاب «امیر هوشنگ ابتهاج: شاعری که باید از نو شناخت» را نقد کند و با دلیل و براهین درست به نقد گفته من بپردازد.
من شعر سایه را دوست دارم، اما آن را شعر حزبی تاریخ مصرف گذشته میدانم. سرتاسر مثنوی «بانگ نی» تاریخ، زندگی و فعالیتهای حزب توده، احسان طبری و مرتضی کیوان است. برای من قابل قبول نیست که استاد بزرگی همچون دکتر شفیعی کدکنی آن را آبروی شعر روزگار ما بنامد. چرا باید این اغراق گوییها و غلونماییها را در جامعه فرهنگی انجام دهیم؟
درست است که سایه انسانی شوخ طبع و حساس است ولی من شخصیت رفتاری او را نسبت به دیگران که با تفاخر، خودبزرگ بینی و حتی در بعضی موارد توهین آمیز است نمیپسندم. استاد سایه در کتاب «پیر پرنیان اندیش» به بسیاری از بزرگان شعر و ادب و هنر معاصر توهین کرده است. او به شهریار جفا روا داشته، به اخوان ثالث دید بدی ارائه داده، جلال آل احمد را عقب مانده میپندارد. شعر نادرپور و مشیری را قبول ندارد. درباره اسماعیل خویی قضاوت نادرستی میکند. به شرف الدین خراسانی هم توهین کرده است.
پشت بسیاری از هنرمندان حرفهای نا به جا میزند. شاملو و شعر او را زیر سوال بی منطق میبرد. شخصیت استاد عماد خراسانی را خرد میکند. دنبال انسان وارستهای همچون امیری فیروزکوهی دروغ میگوید. حتی پشتسر انسان شایسته و هنرمندی چون استاد مجید درخشانی حرفهای نادرست عنوان میکند. در حالیکه او دامادش بود. با هنرمندانی که در رادیو و تلویزیون بودند برخورد غیرمنصفانه داشت و بسیاری از آنها را یا اخراج کرد و یا کاری کرد خودشان از رادیو رفتند و دهها مطالب تند و غیراصولی و ضداخلاقی دیگر نیز در کتاب «پیر پرنیان اندیش» مطرح شده است. من این رفتارهای نادرست سایه را نمیپسندم و آنها را مورد نقد قرار میدهم.
ادامه دارد...