هویدا در گفتگویی که در سلول زندان قصر با رفیقدوست داشته، گفته حرف‌های زیادی دارد که می‌خواهد به نیروهای انقلاب بگوید و اگر قصد دارند اعدامش کنند، بهتر است این‌کار را دیرتر انجام دهند

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: خاطرات محسن رفیقدوست، اثری است که انتشارات سوره مهر در قالب مجموعه سه‌جلدی «برای تاریخ می‌گویم» منتشر کرده است. این‌کتاب با مصاحبه و تدوین سعید علامیان منتشر شده و اولین‌جلدش، خاطرات رفیقدوست را از سال ۱۳۵۷ و ورود امام خمینی (ره) پس از تبعید به میهن تا سال ۱۳۶۸ یعنی مقطع پایان جنگ و رحلت امام خمینی (ره) شامل می‌شود.

جلد اول این‌مجموعه برای اولین‌بار سال ۱۳۹۱ چاپ شد و نسخه‌های چاپ پنجمش هم سال ۹۸ به بازار نشر عرضه شدند.

خاطرات رفیقدوست از حیث ارائه مستندات، تاریخ شفاهی انقلاب و جنگ و همچنین سال‌های پس از جنگ اهمیت زیادی دارند. به همین‌جهت در سلسله‌مطالبی که پس از این‌منتشر می‌کنیم، به موارد و عناوین مهم در این‌خاطرات خواهیم پرداخت.

* استقبال عجیب و غریب ۶ تا ۸ میلیون‌نفر از امام خمینی (ره)

رفیقدوست می‌گوید با رسیدن ۲۶ دی و فرار شاه، وقتی آمدن امام خمینی (ره) مسلّم شد، ایشان پیام داد جایی در محله‌های جنوبی تهران که متعلق به شخص خاصی نباشد، برای اقامتش در نظر گرفته شود. نیروهای انقلابی هم با بررسی اماکن مختلف به مدرسه رفاه رسیدند که با وجوهات شرعی از سهم امام ساخته شده بود و شهیدان بهشتی، رجایی و باهنر اداره امور فرهنگی‌اش را به عهده داشتند. رفیقدوست هم جزو هیئت امنا و یکی از مسئولان این‌مدرسه بود. یکی دیگر از اعضای هیئت‌امنای این‌مدرسه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی بوده است.

در کمیته استقبالی که برای حضور امام خمینی (ره) در تهران شکل گرفت، دو مسئولیت برای رفیقدوست در نظر گرفته شده بود؛ یکی تدارکات استقبال و دیگری مسئولیت تامین امنیت شخص امام خمینی (ره) و تهیه وسایل محافظت. با پیشنهاد شهیدان مفتح و بهشتی، بنا شد رفیقدوست رانندگی اتومبیل بلیزری را که بنا بود از فرودگاه امام (ره) را به بهشت زهرا برساند، به‌عهده بگیرد. در آن‌روز شهید محمد بروجردی مسئول گروه انقلابی توحیدی صف برای این‌که بتواند همراه رفیقدوست سلاحی به‌جز تپانچه کمری حمل کند، لباس روحانی پوشید و یک‌قبضه کلاشنیکف را زیر عبای خود گرفت.

طبق روایت رفیقدوست، پس از پیاده‌شدن امام (ره) از هواپیما و استقبال اولیه در سالن فرودگاه مهرآباد، ازدحام مردم به‌حدی شدید شد که حاج‌حسین شاه‌حسینی از نیروهای قدیمی جبهه ملی غش کرد و روی زمین افتاد. در نتیجه رفیقدوست به سیداحمد خمینی فرزند امام (ره) گفت ایشان را دوباره به‌سرعت به باند پرواز منتقل کند تا همان‌جا سوار اتومبیل شوند. در نتیجه سیداحمد با امام (ره) به باند پرواز بازگشته و رفیقدوست با همان‌بلیزر معروف وارد باند و از یکی از درهای فرودگاه خارج شد. برای اسکورت اتومبیل حامل امام (ره)، برنامه مفصلی تدارک دیده شده بود که باید به‌وسیله چند خودرو و چند دستگاه موتورسیکلت حفاظت می‌شد اما با رسیدن به میدان فرودگاه، هجوم مردم در اطراف ماشین، برنامه از پیش‌تعیین‌شده را به هم زد و بین بلیزر امام (ره) و اتومبیل‌های دیگر فاصله افتاد. کاپوت بلیزر نیز به‌سبب بالاوپایین‌پریدن مردم آسیب جدی دید و به‌قول رفیقدوست، له شد.

یک جوان پایش را روی سینه من گذاشت تا به داخل هلی‌کوپتر برود. در این‌وقت از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم. چشم که باز کردم، دیدم دکتر عارفی دارد قلب مرا ماساژ می‌دهد و امام هم فریاد می‌زنند: من دولت تعیین می‌کنم، من توی دهن این دولت می‌زنم موج جمعیت استقبال‌کننده آن‌روز که از نظر رفیقدوست، بین ۶ تا ۸ میلیون‌نفر بود، اتومبیل حامل امام (ره) را با فشار به چپ و راست می‌راند و نرسیده به بهشت‌زهرا، دیگر مردم بودند که بلیزر را حرکت می‌دادند و فرمان و کنترل خودرو به‌طور کامل از دست رفیقدوست خارج شده بود. فضای داخل کابین خودرو هم به‌دلیل هجوم جمعیتی که روی بلیزر بودند، تاریک شد و شرایط طوری پیش رفت که نزدیکی ورودی بهشت‌زهرا، سیداحمد خمینی که از سرنشینان خودروی حامل امام (ره) بود، بر اثر فشار شدید عصبی بیهوش شد و روی صندلی عقب خودرو افتاد. اما به‌گفته رفیقدوست، امام (ره) در تمام طول مسیر سرحال و قبراق نشسته بود و فشار عصبی محسوسی که در رفیقدوست و احمد خمینی دیده می‌شد، ابداً در امام خمینی (ره) دیده نمی‌شد. در نتیجه امام (ره) که متوجه این‌حال رفیقدوست شد، به او گفت: «آرام باشید، اتفاقی نمی‌افتد.»

با عبور بلیزر از در اصلی بهشت‌زهرا، موتور آن از کار افتاد و خاموش شد. در نتیجه فرمان خودرو قفل شد و بنا شد مردم خودرو با نزدیک هلی‌کوپتر ببرند. در نتیجه تعدادی از جوانان، بلیزر را بلند کرده و نزدیک هلی‌کوپتر روی زمین گذاشتند. رفیقدوست که به‌واسطه یک‌حادثه در آن‌لحظات از هوش رفته، چنین‌روایت می‌کند: «یک جوان پایش را روی سینه من گذاشت تا به داخل هلی‌کوپتر برود. در این‌وقت از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم. چشم که باز کردم، دیدم دکتر عارفی دارد قلب مرا ماساژ می‌دهد و امام هم فریاد می‌زنند: من دولت تعیین می‌کنم، من توی دهن این دولت می‌زنم.» (صفحه ۳۳)

پس از سخنرانی معروف بهشت‌زهرا هم مرد به‌قدری به هلی‌کوپتر حامل ایشان چسبیدند که نتوانست از زمین بلند شود. در نتیجه آمبولانسی به صحنه آورده شد و طوری که مردم متوجه نشوند، امام (ره) به‌طور مخفیانه از بهشت‌زهرا خارج شد. هلی‌کوپتر نیز در جایی بیرون از بهشت‌زهرا ایشان را سوار کرد و در بیمارستان هزار تخت‌خوابی امام خمینیِ امروز روی زمین نشست.

بلیزر معروفی که در روز استقبال، برای جابه‌جایی امام خمینی (ره) از آن استفاده شد، متعلق به یکی از نیروهای انقلابی و به‌قول رفیقدوست «حزب‌اللهی» به‌نام علی مجمع‌الصنایع بود که سال ۱۳۷۸ درگذشت. مجمع‌الصنایع مورد بی‌مهری وزارت صنایع سنگین قرار گرفت و با مشکلات مالی مختلفی روبرو شد. نیاز مالی نیز باعث شد بلیزر خود را بفروشد. او برای استقبال از امام خمینی (ره) اتومبیل خود را ضدگلوله کرده بود که هزینه‌های این‌کار را هم به‌طور شخصی پرداخت کرد.

* شاه را همین‌بانوان بیرون کردند

صبح روز ۱۳ بهمن مردم به محل اقامت امام خمینی (ٰه) هجوم آوردند و خیابان ایران و خیابان‌های فرعی آن پر از جمعیت شد. رفیقدوست می‌گوید اداره زنان و مردانی که روز اول به مدرسه علوی هجوم آوردند، بسیار مشکل بود. اما قرار شد از روز بعد صبح‌ها مردان به ملاقات بروند و ساعات بعدازظهر هم برای بانوان در نظر گرفته شود. اما روز اولی که بانوان به دیدار امام رفتند، حدود ۲۰۰ نفر از آن‌ها زیر دست و پا مانده و بیهوش شدند. در نتیجه نیروهای انتظامات که همگی مرد بودند ناچار شدند زنان را روی دست بلند کرده و از سیل جمعیت خارج کنند. روز دوم نیز ۴۰۰ نفر و روز سوم ۸۰۰ نفر از بانوان دچار بی‌حالی شده و غش کردند. با در میان‌گذاشتن مشکل تجمع و ازدحام با اعضای شورای انقلاب و رساندن خبر به گوش امام (ره)، به ایشان گفته شد اگر موافق باشند، دیدار خانم‌ها متوقف شود. اما امام (ره) در پاسخ گفت: «شما فکر می‌کنید اعلامیه‌های من یا سخنرانی‌های شما شاه را بیرون کرد؟ شاه را همین بانوان بیرون کردند! چرا می‌خواهید ملاقاتشان را قطع کنید؟ بروید وسیله آسایششان را فراهم کنید.» (صفحه ۳۶)

روز دوم نیز ۴۰۰ نفر و روز سوم ۸۰۰ نفر از بانوان دچار بی‌حالی شده و غش کردند. با در میان‌گذاشتن مشکل تجمع و ازدحام با اعضای شورای انقلاب و رساندن خبر به گوش امام (ره)، به ایشان گفته شد اگر موافق باشند، دیدار خانم‌ها متوقف شود. اما امام (ره) در پاسخ گفت: «شما فکر می‌کنید اعلامیه‌های من یا سخنرانی‌های شما شاه را بیرون کرد؟ شاه را همین بانوان بیرون کردند! چرا می‌خواهید ملاقاتشان را قطع کنید؟ بروید وسیله آسایششان را فراهم کنید.» رفیقدوست روایت کرده که پس از این‌سخنان امام خمینی (ره) عده زیادی از بانوان آشنا و هم‌خانواده با مردان انتظامات به کمک آمده و مسئولیت نظم و ترتیب دیدارهای بانوان با امام خمینی (ره) را به عهده گرفتند.

* امام (ره) در ارتباط با امام زمان (عج) انقلاب را هدایت می‌کرد

پس از ورود امام خمینی (ره) به ایران، سربازانی که به فرمان ایشان از سربازخانه‌های ارتش فرار می‌کردند، خود را به مدرسه علوی می‌رساندند. رفیقدوست می‌گوید در آن‌روزها به مردم اعلام شد اگر کت‌وشلوار اضافه دارند، بیاورند و یک‌اتاق بزرگ مدرسه علوی برای جمع‌آوری کت‌وشلوارهای مردمی در نظر گرفته شد. در نتیجه سربازها به مدرسه علوی آمده و اگر اسلحه داشتند، تحویل می‌دادند و با پوشیدن کت‌وشلوارهایی که مردم آورده بودند، با لباس شخصی از مدرسه خارج شده و وارد شهر می‌شدند.

شب ۲۱ بهمن ۵۷ خبر رسید لشگر گارد شاهنشاهی تصمیم دارد به نیروی هوایی حمله کند. در نتیجه کل اسلحه‌هایی که در مدرسه علوی جمع‌آوری شده بودند، بین جوان‌هایی که خدمت سربازی رفته بودند تقسیم شد. در آن‌شب بین لشگر گارد در یک‌طرف و مردم و نیروی هوایی در طرف دیگر، درگیری شدیدی به وجود آمد که در آن، طرفداران جبهه انقلاب از داخل پادگان به‌سمت لشگر گارد تیراندازی می‌کردند و در نهایت نیروهای لشگر گارد مجبور به فرار شدند.

درباره پذیرش آخرین حکومت نظامی اعلام‌شده در تهران هم رفیقدوست روایت می‌کند که برخی از سران انقلاب معتقد بودند باید حکومت نظامی را قبول کرد تا کشتار زیاد نشود. بعداً می‌توان فکری به حال اوضاع کرد. امام (ره) هم در پاسخ کمی مهلت خواسته بود تا فکر کند. در نهایت هم پس از گذشت چندساعت گفته بود به حکومت نظامی اعتنا نشود و مردم به خیابان‌ها بیایند. درباره فرمان‌پذیری و اعتقاد به امام خمینی (ره) در چنین‌موقعیت‌هایی، رفیقدوست می‌گوید بین مردم عموم جامعه چنین‌باوری شکل گرفته بود که امام (ره) در ارتباط با امام زمان (عج) انقلاب را هدایت می‌کند.

* هویدا خواست دیرتر اعدام شود

یکی از خاطرات رفیقدوست از روزهای پس از پیروزی انقلاب، مربوط به دیدارش با امیرعباس هویدا در زندان قصر است. پس از آن‌که محمد رخ‌صفت مدیر داخلی زندان قصر به رفیقدوست خبر داد که هویدا تقاضای دیدار با او را دارد، رفیقدوست به زندان و سلول هویدا رفت. در این‌دیدار و گفتگو بود که هویدا به او گفت: «وقتی که انقلاب شد، فکر نمی‌کردم شما دوام بیاورید اما الان که می‌بینم این زندان توسط چند بازاری با این نظم اداره می‌شود، مملکت را هم می‌توانید اداره کنید.» (صفحه ۴۳ به ۴۴)

ازجمله افسوس‌های رفیقدوست در جلد اول خاطراتش مربوط به اعدام عجولانه هویداست. او می‌گوید هویدا در گفتگویی که در سلول زندان قصر با او داشته، گفته حرف‌های زیادی دارد که می‌خواهد به نیروهای انقلاب بگوید و اگر قصد دارند اعدامش کنند، بهتر است این‌کار را دیرتر انجام دهند تا حرف‌هایش را بگوید و بنویسد. اما به تعبیر رفیقدوست «متاسفانه عجله کردند.» (و هویدا اعدام شد.)

* سپهبد رحیمی گفت ایران بعد از این پیشرفت می‌کند

محسن رفیقدوست در جلد اول خاطراتش روایت کرده پیش از پیروزی انقلاب، نیروهای ارتش از نقاط مختلف خود را به سران انقلاب رسانده و به امام خمینی (ره) اعلام وفاداری می‌کردند. او با ذکر خاطره اعدام چهار ژنرال بلندپایه حکومت پهلوی یعنی ناجی، نصیری، خسروداد و رحیمی در پشت‌بام مدرسه رفاه، این‌روایت را دارد که بین چهار اعدامی مذکور، تنها کسی که نترسید و با پای خود روبروی جوخه اعدام ایستاد، رحیمی بود و سه‌نفر دیگر به‌شدت ترسیده و خود را باخته بودند.

شهید محمدمهدی عراقی از پاریس به او تلفن کرد و گفت: «این سپهبد رحیمی داش‌مشدی و لوطی‌مسلک است، اگر بروند با او صحبت بکنند و به او تامین بدهند، دست از کشتار برمی‌دارد.» در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، رفیقدوست با هماهنگی با شهید بهشتی، به دیدار رحیمی رفت. چون اوایل دی‌ماه ۵۷ پیش از آن‌که شاه از کشور فرار کند، شهید محمدمهدی عراقی از پاریس به او تلفن کرد و گفت: «این سپهبد رحیمی داش‌مشدی و لوطی‌مسلک است، اگر بروند با او صحبت بکنند و به او تامین بدهند، دست از کشتار برمی‌دارد.» (صفحه ۴۵) در نتیجه رفیقدوست به دیدار با رحیمی در دفتر کاری او رفت. رحیمی نیز به او گفت این‌پیام را به ارباب‌هایش یعنی سران انقلاب برساند که او، به اصل شاهنشاهی وفادار است و اگر این‌شاه برود، به پسرش ولیعهد وفادار است. پاسخ رحیمی این بود که خون شاهنشاهی در رگ دارد. رفیقدوست روایت می‌کند غروب روز ۲۱ بهمن هم که او را نزدش آورده‌اند، از رحیمی پرسیده «حالا نظرت چیست؟» و رحیمی گفته هنوز بر عقیده خود هست.

سپبهد رحیمی فرماندار نظامی تهران در مصاحبه‌ای که پس از دستگیری با خبرنگار روزنامه اطلاعات داشت، در پاسخ به این‌سوال که چرا به پیام امام خمینی (ره) مبنی بر پیوستن امرای ارتش به مردم، بی‌توجهی کرده، گفت: «من سرباز بودم و سوگند خورده بودم. ضمناً به این انقلاب هم بی‌اعتقاد نبودم و مطئنم ایران از این به بعد پیشرفت خواهد کرد.»

مهدی رحیمی پس از دستگیری در دادگاه؛ ابراهیم یزدی کنار او دیده می‌شود

رفیقدوست درباره جواهرات و طلاهای به‌دست‌آمده از خانه‌های سران رژیم شاه گفته این‌اموال را همراه با حاج محمد درویش دماوندی که نامش دوبار در جلد اول خاطرات رفیقدوست تکرار شده، «با سیستم دقیق و خاصی» تحویل بانک مرکزی داده است.

* تشکیل سپاه اول و دوم پاسداران انقلاب اسلامی

فکر تشکیل نیروی غیر از ارتش برای دفاع از انقلاب، اولین‌بار توسط شهید محمد منتظری مطرح شد؛ این که گارد انقلاب درست کنیم. و طرح این‌موضوع مصادف با تشکیل حزب جمهوری اسلامی بود. رفیقدوست می‌گوید می‌خواسته در حزب فعالیت کند اما نظر شهید بهشتی این بود که به جمع آقایانی که آیت‌الله حسن لاهوتی اشکوری در پادگان عباس‌آباد جمع کرده بود، بپیوندد.

در قدم اول فخرالدین احمدی دانش آشتیانی فرمانده سپاه شد. غلامعلی افروز مسئول امور پرسنلی، محمدعلی بشارتی مسئول اطلاعات، الویری مسئول روابط عمومی و رفیقدوست هم مسئول تدارکات سپاه شد. در حکم امام خمینی (ره) برای تشکیل سپاه تاکید شده بود این‌نهاد زیر نظر دولت موقت باشد. رفیقدوست در همین‌باره در خاطراتش گفته «طرف حساب ما در دولت ابراهیم یزدی بود ولی آبمان توی یک جوی نمی‌رفت و معمولاً با هم دعوایمان می‌شد.» در نتیجه رفیقدوست به قم نزد امام خمینی (ره) رفت و گفت کار سپاه باید زیر نظر شورای انقلاب اسلامی باشد که این‌نظر مورد تایید امام (ره) قرار گرفت و در نتیجه، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از طرف شورای انقلاب انقلاب مامور شد بر فعالیت‌های سپاه نظارت داشته باشد.

در آن‌روزها چند نهاد نظامی و شبه‌نظامی با عنوان سپاه کار می‌کردند که اولین سپاه تشکیل‌شده را چندپاره کرده بودند. به‌روایت رفیقدوست، محمد منتظری گروهی با نام پاسداران انقلاب با نام مستعار «پاسا» تشکیل داده بود. عباس آقازمانی یا ابوشریف هم عده‌ای را تحت عنوان «گارد انقلاب» گرد هم جمع کرده بود که بین‌شان افرادی چون مصطفی میرسلیم، جواد منصوری و ابراهیم محمدزاده حضور داشتند. سازمان مجاهد انقلاب اسلامی هم در حال تشکیل‌شدن بود. رفیقدوست می‌گوید در جلساتی به این‌نتیجه رسیدیم که این‌نهادها در یکدیگر ادغام شوند. در نتیجه بنا شد از چهار مجموعه گارد دانشگاه، پادگاه جمشیدیه، سپاه سلطنت‌آباد و سازمان مجاهدین انقلاب، سه تا چهارنفر انتخاب شوند و کار ادغام را انجام دهند. پس از ادغام جواد منصوری فرمانده سپاه، ابوشریف فرمانده عملیات، یوسف کلاهدوز مسئول آموزش، یوسف فروتن مسئول پرسنلی و محسن رفیقدوست هم دوباره مسئول تدارکات شد. این‌ساختار که در واقع دومین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محسوب می‌شود، با حکم شهید بهشتی در ۲ اردیبهشت ۵۸ تشکیل شد.

* بودجه تشکیل سپاه از کجا فراهم شد؟

رفیقدوست که آن‌روزها در مقام مسئول تدارکات در پی بودجه برای سپاه بود، برای تهیه بودجه به دوست خود جابر انصاری که صاحب یک لوسترفروشی بود، رفت. انصاری از بانک ملی ضرابخانه که نزدیک مقر سپاه بود، ۵۰۰ هزار تومان پول گرفت و به رفیقدوست سپرد. او روایت می‌کند زمانی که شهید رجایی سکان هدایت دولت را به دست گرفت، اوضاع مالی و بودجه‌ای سپاه بهتر شد.

درباره درآمد شخصی هم رفیقدوست در خاطراتش گفته از سال ۱۳۵۵ که در زندان پهلوی بوده تا سال ۷۸ که از بنیاد مستضعفان رفته، دنبال کار و کاسبی نبوده و محل درآمدی داشته که برادرش آن‌جا حضور داشته و ماهیانه مبلغی به او می‌داده است. او می‌گوید مهر سال ۵۸ که سپاه داشت به‌مرور بودجه می‌گرفت، پایه حقوق پاسدارها ۲ هزار تومان اعلام شد. اما در همان‌زمان عده‌ای تندرو با هیجان اعلام کردند حقوق سپاه را نمی‌گیرند و نمی‌خواهند به دنیاپرستی رو بیاورند. رفیقدوست می‌گوید مسئولان سپاه مقابل این‌تندروی محکم ایستادند و حقوق پاسدارها را پرداخت کردند.

در چند فراز از خاطرات رفیقدوست گفته شده ابراهیم یزدی معاون نخست‌وزیر وقت در امور انقلاب، در تشکیل سپاه هیچ گونه همکاری مثبتی نداشت و مسئولان سپاه با کمک مردم از این‌طرف و آن‌طرف امکانات و پول فراهم می‌کردند. پس از این‌که با تایید امام، سپاه از زیر نظر دولت موقت بیرون آمد، اجبارا جلساتی با دولت موقت برگزار می‌شد اما به روایت رفیقدوست، هیچ‌وقت تفاهمی حاصل نمی‌شد.

* اولین اسلحه‌های سپاه از کجا تهیه شدند؟

رفیقدوست اولین اسلحه‌های سپاه پاسداران را از کمیته گرفت. برای این‌کار او نزد آیت‌الله مهدوی کنی که آن‌زمان مسئول کمیته بود رفت و ۳۰۰ قبضه اسلحه تحویل گرفت. یکی از توضیحات رفیقدوست در خاطراتش مربوط به ادغام کمیته در سپاه است. او می‌گوید آن‌روزها بین بزرگان مملکت عده‌ای طرفدار این بودند که کمیته‌ها در سپاه ادغام شوند. عده‌ای هم معتقد بودند کمیته‌ها بمانند و کمیته و سپاه هرکدام مسیر خود را بروند. در نتیجه در آن‌برهه، یک‌نوع هماهنگی بین کمیته و سپاه برقرار شد. اما در نهایت با توجه به این‌که نام کمیته از ابتدا «کمیته موقت انقلاب اسلامی» بود، این‌آگاهی وجود داشت که این‌نهاد در نهایت در سپاه ادغام یا حل می‌شود.

* امام گفت سوال مرجع تقلید افراد را از گزینش سپاه حذف کنید

وقتی رفیقدوست به حضور امام (ره) رسید، با این‌سوال روبرو شد که «چرا از افرادی که می‌خواهند به سپاه بیایند، می‌پرسید از کی تقلید می‌کنند؟ به شما چه مربوط است؟ در روزهای ابتدایی تشکیل سپاه، زمانی که جلسات مصاحبه برای جذب نیرو انجام می‌شد، یکی از سوالاتی که پرسیده می‌شد مرجع تقلید فرد متقاضی برای ورود به سپاه بود. رفیقدوست می‌گوید یکی از آن‌روزها، سید احمد خمینی فرزند امام (ره) به او پیام داد امام (ره) با او کار دارد. وقتی رفیقدوست به حضور امام (ره) رسید، با این‌سوال روبرو شد که «چرا از افرادی که می‌خواهند به سپاه بیایند، می‌پرسید از کی تقلید می‌کنند؟ به شما چه مربوط است؟» طبق روایت رفیقدوست امام (ره) گفت «از قول من به آقایان بگویید این سوال را حذف کنند!»

* مهم‌ترین کار اطلاعات سپاه ضربه نهایی به حزب توده بود

بحث‌های سیاسی در سپاه از آن‌جا پیش آمد که جمعیتی از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به سپاه آمدند و ارتباطشان را با این‌سازمان حفظ کردند. عده‌ای در این‌باره به امام خمینی (ره) اطلاع‌رسانی کردند و ایشان گفت این‌افراد یا باید در سپاه بمانند و در سیاست دخالت نکنند و یا از سپاه بروند و در هرنهادی که مایل‌اند، فعالیت سیاسی کنند.

جنگ که شروع شد، سپاه دیگر حالت نظامی پیدا کرد اما پیش از جنگ با مساله منافقین و گروهک‌هایی که مثل قارچ گسترده می‌شدند، دست به گریبان بود. امام خمینی (ره) هم روز ۳۰ بهمن ۶۶ در نامه‌ای به علی‌اکبر محتشمی‌پور وزیر وقت کشور، مجاهدین خلق را فرزندان مهندس بازرگان خوانده و نهضت آزادی را مردود اعلام کرد.

رفیقدوست می‌گوید اطلاعات سپاه پاسداران کارهای مهمی در کارنامه دارد که مهم‌ترین‌شان، ضربه قطعی و نهایی به حزب توده و برچیدن بساط این‌حزب بود.

ادامه دارد...

خبرگزاری مهر را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

برچسب‌ها