نویسنده و کارگردان فیلم کوتاه «پر ویز» که داستانش درباره ماجرای فانتزی هم‌ذات‌پنداری یک انسان با مگس‌ها است، درباره زاویه نگاه خود به «تنهایی آدم‌ها» به ارائه توضیحاتی پرداخت.

خبرگزاری مهر-گروه هنر-زهرا منصوری: درست در همین سال‌هایی که سینمای ایران به‌واسطه قهر مخاطبان سایه سنگین رکود حاکم بر گیشه‌ها را تجربه می‌کند و فرآیند عرضه محصولات نمایشی در آستانه ورود به دورانی تازه به‌واسطه فراگیر شدن بسترهای عرضه جدید در فضای مجازی قرار دارد، «سینمای کوتاه ایران» انگیزه بالایی برای یافتن مخاطبانی تازه برای خود دارد.

«فیلم کوتاه» یکی از محصولات بصری مهم و جریان‌ساز در دنیای جدید محسوب می‌شود و به همین دلیل دیگر به‌سختی می‌توان تولیدات این حوزه را نادیده گرفت.

به همین منظور سرویس هنر خبرگزاری مهر قصد دارد با سرفصل ثابت «هر هفته یک فیلم کوتاه در مهر» به معرفی بخشی از تولیدات «سینمای کوتاه ایران» در قالب گفتگو با عوامل این آثار بپردازد.

فیلم کوتاه «پر ویز» بیست و ششمین فیلم‌کوتاهی است که در قالب این سلسله گفتگو میزبان کارگردانش بودیم.

«پر ویز» ایده و اجرایی غیرمنتظره دارد و آن فضای خالی میان دو بخش «پر» و «ویز» در نام فیلم هم تعمدی و برگرفته از همین ایده است؛ ماجرای مردی که با مگس‌ها هم‌ذات‌پنداری می‌کند!

آنچه می‌خوانید حاصل گفتگوی خبرگزاری مهر با پیمان فخرایی نویسنده و کارگردان و شایان رسولی بازیگر اصلی فیلم کوتاه «پر ویز» است. دو هنرمند دهه هفتادی که از همین اولین تجربه‌شان می‌توان آن‌ها را از استعدادهای بالقوه سینمای ایران به‌حساب آورد.

* اولین نکته‌ای که در مواجهه با فیلم کوتاه «پر ویز» توجه‌برانگیز است، ایده جذاب و غیرمنتظره آن است. واقعاً چه شد که چنین ایده‌ای به ذهن‌تان رسید؟

پیمان فخرایی: شروع شکل‌گیری این ایده در ذهنم مربوط به زمانی می‌شود که من در کافه و رستوران کار می‌کردم و در آن فضا نشستن مگس‌ها روی غذاها یکی از خطوط قرمز به حساب می‌آید. همیشه برایم سوال بود که خب چرا نباید مگس وارد اینجا بشود؟ خب ما گرسنه‌مان می‌شود و شاید او هم گرسنه بشود! (خنده جمع)

به خودم می‌گفتم مایی که بهترین غذاها را می‌خوریم و خوب می‌پوشیم، این اندازه احساس تنهایی می‌کنیم و به ما فشار می‌آید، ببین به یک مگس چقدر فشار می‌تواند وارد شود! آن‌هم مگسی که هیچکدام ما دوستش هم نداریم!

از طرف دیگر احساس می‌کنم «تنهایی» دغدغه همه آدم‌هاست. اینکه همه ما تنها به دنیا می‌آییم و تنها هم می‌میریم، دغدغه من هم بود. به خودم می‌گفتم مایی که بهترین غذاها را می‌خوریم و خوب می‌پوشیم، این اندازه احساس تنهایی می‌کنیم و به ما فشار می‌آید، ببین به یک مگس چقدر فشار می‌تواند وارد شود! آن‌هم مگسی که هیچکدام ما دوستش هم نداریم.

از همین‌جا این ایده در ذهنم شکل کرد و وقتی کمی پژوهش کردم به یک فکت عملی درباره مگس‌ها دست پیدا کردم. مگس‌ها دو ماه طول می‌کشد تا به دنیا بیاید اما نهایتاً سه ماه زندگی می‌کنند! از هر زاویه‌ای که حساب کنید، اینگونه می‌شود که گویی هیچ مگسی نمی‌تواند والدین خودش را هم ببیند. پس به این نتیجه رسیدم که احتمالاً آن‌ها خیلی تنهاتر از ما هستند. از دل همین فکرها بود که ایده فیلم «پر ویز» شکل گرفت که در واقعاً تشکیل شده از دو بخش «پر» و «ویز» است.

* اتفاقاً پیش‌تر و در زمان اکران فیلم در جشنواره فیلم کوتاه تهران، کنجکاو بودم که چرا در اخبار مرتبط با فیلم همیشه این فاصله‌گذاری در عنوان رعایت می‌شود و وقتی فیلم را دیدم متوجه این ایده شدم! کمی بیشتر درباره آن «تنهایی آدم‌ها» که دغدغه اصلی‌تان بود توضیح می‌دهید.

فخرایی: تنهایی شاید برای هر فردی معنایی متفاوت داشته باشد. اینکه ما در این جلسه حضور داریم و در حال گفتگو هستیم، هر کدام دل‌مان می‌خواهد که دیگری ما را ببیند. هر قدمی که در زندگی برمی‌داریم به‌گونه‌ای انگار می‌خواهیم اعلام حضور کنیم و دیده شویم. می‌خواهیم دیگران ما را جدی بگیرند. هر چه هم بیشتر دست و پا می‌زنیم، گویی بیشتر داریم به خودمان ثابت می‌کنیم که ببین چقدر تنها هستی. آرام‌آرام متوجه می‌شویم که اگر خانواده‌مان نباشد چقدر تنهاییم. احساسم این است که هر قدم در زندگی پیش می‌رویم، بیشتر این تنهایی را درک می‌کنیم تا جایی که بالاخره آن را بپذیریم.

* به‌خصوص در دوران جدید که حتی با وجود ابزارهای ارتباطی جدید، ما همچنان داریم تنها و تنهاتر می‌شویم.

فخرایی: به نظرم همه ما داریم تلاش می‌کنیم با همه ابزارها تنهایی‌های‌مان را برای خودمان جذاب‌تر کنیم. انگار فهمیده‌ایم که تنهاییم و حالا می‌خواهیم فضای ایران تنهایی را برای خودمان جالب کنیم. اما هر چه بیشتر همه‌اش می‌زنیم، بدتر می‌شود! نوع بشر بالغ‌بر دو میلیون و ۶۰۰ هزار سال است که با ابزارهای مختلف زندگی کرده اما همواره با همین الگوریتم فکر کرده‌اند که امروز ما فکر می‌کنیم. گاهی مثل ما شرقی‌ها خواسته‌ایم حفره تنهایی را با «عشق» پرکنیم و عده‌ای هم در غرب تلاش کردند با «حقیقت» این حفره را پر کنند.

فارغ از همه این‌ها معتقدم این زخمی که هر کس دوایی برای آن پیدا می‌کند، مصداق همان «تنهایی» است. این همان تنهایی است که در ظرف ایده فیلم «پر ویز» وجود داشت و شخصاً نخواستیم چیزی را از بیرون به فیلم تحمیل کنیم.

پیمان فخرایی

* این فیلم چندمین تجربه فیلمسازی شما بود؟

فخرایی: اولین فیلمم بود.

شایان رسولی: البته تجربه تئاتری پیش از آن داشته‌ایم و از سال ۹۱ کار تئاتر کرده‌ایم.

* چه خوب که در اولین تجربه به چنین کیفیتی در کارگردانی و اجرا رسیده‌اید. اما می‌خواهم کمی درباره فرآیندی که به خلق این فضای کمی کمدی و کمی فانتزی منتهی شد صحبت کنیم. جنس فیلم به‌گونه‌ای نیست که به‌راحتی بتوانی از آن عبور کنی و به گونه‌ای انگار مصداق این جمله است که «تراژدی وقتی از حد بگذرد، کمدی خلق می‌شود!» چقدر در مراحل ساخت فیلم نسبت به این تراژدی اشراف داشتید و چقدر باید انتخاب لحن کمدی را از سر تعمدتان برای مواجهه با این تراژدی بدانیم؟

فخرایی: اصل قالب طنز این روایت از همان فضای چلوکبابی می‌آید. اگر قصه را مثلاً به فضای یک کافی‌شاپ بالاشهری می‌بردیم، احتمالاً فضای آنجا طنزی را که برای این روایت نیاز داشتم به من نمی‌داد. چخوف جایی می‌گوید اگر شما لباس یک سرهنگ را بپوشید، ناخودآگاه در رفتار خود سفت و جدی می‌شوید. دیگر لازم نیست خیلی فکر کنی که سرهنگ چگونه رفتار می‌کند. در رفتار روزمره‌مان هم این را تجربه کرده‌ایم. وقتی کت و شلوار می‌پوشیم به گونه‌ای رفتار می‌کنیم و وقتی با زیرپوش و رکابی داخل منزل ولو شده‌ایم، طور دیگری رفتار می‌کنیم! درباره فیلم هم طبیعتاً این فضای چلوکبابی بود که خیلی از جزییات را با خود آورد. طبیعتاً در چنین فضایی این‌ها به هم نمی‌گویند: «پرویزجان زیر گاز را روشن کن!» طبیعتاً با ادبیاتی صحبت می‌کنند که ما خیلی رعایت‌شده در فیلم از آن استفاده کرده‌ایم!

* باز خوب است که رعایت کردید و این شد! (خنده جمع)

فخرایی: بالاخره تلاش‌مان را کردیم که گفتگوها در آن فضا واقعی و باورپذیر باشد!

* ابتدا اشاره کردید ایده فیلم در زمان کار کردن خودتان در رستوران به ذهن‌تان خطور کرد؛ هنوز هم در همین فضا شاغل هستید؟

فخرایی: نه. تا حدود ۴ سال پیش در این فضا کار می‌کردم. فعالیت هنری‌ام را هم که شروع کرده بودم چندسالی در کنار در رستوران هم کار می‌کردم.

* کار در این فضا می‌تواند تجربه جذابی باشد.

فخرایی: هر کار دیگری غیر از کار هنری را اگر تجربه کرده باشید، به کار هنری‌تان کمک می‌کند.

رسولی: ۴ یا ۵ سال پیش بود که پیمان این ایده را با من مطرح کرد، اینکه یک فردی با مگس ارتباط احساسی برقرار می‌کند! در همان مرحله اول آنقدر این ایده رادیکال بود که واقعیت این است من را هم قلقلک داد و مدام با خودم می‌گفتم اگر روی این ایده کار کنیم می‌تواند خروجی جالبی داشته باشد

* کمااینکه در این فیلم هم کاملاً مشهود است که کارگردان این فضا را می‌شناسد و دوربین غریبه و سرگردان نیست. آقای رسولی شما کمی از ورودتان به این کار بگویید و اینکه اساساً چه شد که چنین نقش عجیبی را پذیرفتید؟

رسولی: حدود ۴ یا ۵ سال پیش بود که پیمان این ایده را با من مطرح کرد، اینکه یک فردی با مگس ارتباط احساسی برقرار می‌کند! در همان مرحله اول آنقدر این ایده رادیکال بود که واقعیت این است من را هم قلقلک داد و مدام با خودم می‌گفتم اگر روی این ایده کار کنیم می‌تواند خروجی جالبی داشته باشد. پیمان از همان موقع می‌گفت من برای این نقش به تو فکر می‌کنم! در نگارش فیلمنامه هم فکر می‌کنم شناختی که پیمان از من داشت، خیلی به شکل‌گیری این شخصیت کمک کرد.

* چه ویژگی‌ای در شایان رسولی بود که از همان مرحله اول به او فکر می‌کردید؟

فخرایی: واقعیت این است که ما در سال‌های دوستی‌مان، لحظه‌هایی را از یکدیگر دیده‌ایم که با افراد دیگر تجربه‌شان نکرده‌ایم! ما بدترین روزها و لحظه‌های زندگی یکدیگر را درک کرده‌ایم. اوج هق‌هق گریه‌های‌مان را دیده‌ام. نقطه ضعف‌های یکدیگر را هم به خوبی می‌شناسیم. همین سکانس آخری که در فیلم می‌بنید، یک بار، یک روز زودتر ضبط کرده بودیم. همه گروه هم از اجرای شایان به‌شدت راضی بودند. فقط من و خود شایان می‌دانستیم که این اجرا، تمام توان شایان نبود. ما انتظار ۱۰۰ داشتیم و شب اول او فقط ۳۰ درصد خودش بود!

رسولی: واقعاً هم صحنه سخت و مهمی در فیلم بود و اگر این صحنه به درستی اجرا نمی‌شد به کار آسیب می‌زد.

فخرایی: این نکته را هم مدنظر داشته باشید که فیلم بسیار لوباجت و کم‌هزینه ساخته شده است.

* همین که لوکیشن بیرونی داشتید عجیب بود، غالب فیلم‌های کوتاه به دلیل هزینه در فضای بسته باقی می‌مانند!

فخرایی: کل این فیلم را ما در دو روز و نیم ساختیم. پلان آخری که در فیلم می‌بینید، من خودم پشت فرمان موتور بودم، فیلمبردار را با کمربند پشت خودم بسته بودم و از طریق آینه بغل شایان را می‌دیدم که پشت‌مان می‌دوید! در چنین شرایطی، سکانسی که در فیلم می‌بینید، سومین برداشتمان بود. لحظه‌ای که اتفاق افتاد، گریه کردم و گفتم دقیقاً همین را می‌خواستم.

شایان رسولی

* کمی از سکانس سوگواری کاراکتر بر مزار مگس‌ها می‌گویید. یکی از سکانس‌های تأثیرگذار فیلم بود.

فخرایی: در این فیلم سه بار شاهد پخش روایت‌هایی درباره مگس هستیم. در همان ۳۰ ثانیه اول گویی کل داستان فیلم را از رادیو می‌شنویم...

* اصلاً پلان آخر در ارجاع به همان دیالوگ ابتدایی فیلم قابل تفسیر و تعبیر می‌شود.

فخرایی: دقیقاً. در ابتدای فیلم می‌شنویم که مگس‌ها تنها هستند. در نوبت دوم در میانه فیلم می‌شنویم که مگس‌ها تنها به دنیا می‌آیند و تنها هم می‌میرند و در میان این دو مقطع هم تلاش می‌کنند خانواده خود را پیدا کنند اما عموماً موفق نمی‌شوند. در همین نوبت مسئله خودکشی مگس‌ها هم مطرح می‌شود. در نوبت سوم است که می‌شنویم مگس‌ها زمانی خودکشی می‌کنند که مطمئن می‌شوند هیچیک از اعضای خانواده خود را پیدا نخواهند کرد و به‌طور قطع برای همیشه تنها می‌مانند! حالا تصور کنید کاراکتر پرویز دارد برای این مگس‌ها که دست به خودکشی می‌زنند، سوگواری می‌کند. انگار پرویز به این مگس‌ها می‌گوید من حواسم به شما هست، شما را می‌بنیم و شما برای من مهم هستید.

رسولی: احساس می‌کنم کمدی ماجرا از همین احساس‌ها بیرون می‌آید. چرا واقعاً کسی باید برای مگسی که مرده است، سوگواری کند؟

* یکی از نکات مهم که در بازی شما هم به درستی رعایت شده بود، این است که تمام این موقعیت‌های به‌ظاهر کمیک، کاملاً جدی اجرا شده است. شاید اگر حتی اندکی به سمت بازی کاریکاتوری و کمدی می‌رفتی، فضایی که الان فیلم دارد را شاهد نبودیم.

رسولی: از ابتدا با پیمان این صحبت را کرده بودیم که به‌هیچ‌وجه نباید به سمت کمدی بازی کردن برویم. به‌خصوص که فضای گروتسک داستان این ظرفیت را داشت. از همان ابتدا می‌دانستیم که هر چقدر در اجرا جدی‌تر باشیم، خروجی موفق‌تری می‌توانیم داشته باشیم.

* شما هم تا پیش از این فیلم تنها تجربه تئاتر داشتید؟

رسولی: بله. این اولین تجربه بازی من مقابل دوربین است. احساس می‌کردیم این کاراکتر هرچقدر جدی‌تر باشد، باورپذیرتر می‌شود. در شرایط معمولی کسی که عاشق مگس‌ها شده است، احتمال اسکیزوفرنی و بیماری روانی دارد! من اما سعی کردم در اجرای این نقش، وجود چنین کاراکتری را برای مخاطب باورپذیر کنم.

فخرایی: همیشه زمانی غذای شما خراب می‌شود که اصرار دارید چاشنی‌های مختلف را به آن اضافه کنید. هیچ‌وقت هیچ غذایی به دلیل کم بودن چاشنی‌ها خراب نمی‌شود، شاید بی‌رنگ و لعاب و کم‌مزه شود، اما خراب نمی‌شود. با زیاده‌روی اما غذای شما بد می‌شود. در هنر هم همینگونه است

* یکی از ویژگی‌های فیلم شما در قیاس با دیگر فیلمسازان کوتاه، تمرکز ویژه شما روی یک «فرد» است و خیلی اصراری نداشته‌اید برای رسیدن به گزاره‌هایی درباره «دیگران» و یا «جامعه»، نشانه گذاری خاصی در فیلم داشته باشید. همه چیز در حاشیه روایت قرار دارد و گویی خود این فرد برای شما موضوعیت داشته، حفظ این مرز چقدر آگاهانه اتفاق افتاده است؟

فخرایی: به نظرم همواره این ایده است که دست ما را می‌گیرد و با خود می‌برد. ما در طول ساخت این فیلم هیچ چیزی را نمی‌خواستم به مخاطبم تحمیل کنم. من معتقدم پروسه «تولید» یک فیلم باید کاملاً منطقی و مبتنی‌بر برنامه‌ریزی باشد، اما پروسه «خلق»، اگر منطقی باشد، دیگر نمی‌توان نام «هنر» روی آن گذاشت.

* چه تفکیک دقیقی میان دو مفهوم «تولید» و «خلق» داشتید.

فخرایی: ما اگر بخواهیم با منطق چیزی را خلق کنیم، در واقع داریم آن را گزارش می‌کنیم. اصلاً منظورم این نیست که گزارش دادن امری نامطلوب است، بحثم برسر دو ماهیت متفاوت است. همان‌طور که شما در گزارش دادن هم خیلی نمی‌توانید احساساتی برخورد کنید. درباره خلق ایده «پر ویز» هم معتقدم ذات این ایده، چنین ویژگی‌هایی را که به آن اشاره کردید، می‌طلبید. ذات ایده اینگونه بود که باید همین اندازه عمیق به ماجرای «تنهایی» می‌پرداختم و آن‌را در قالب حساب و کتاب، تبدیل به یک برچسب نمی‌کردم. جدیداً به این نکته رسیده‌ام که ما معمولاً آن جایی یک چیز را خراب می‌کنیم که مدام می‌خواهیم چیزی به آن اضافه کنیم.

اشاره کردم که من آشپزی هم دوست دارم و در آشپزی هم همین‌گونه است. همیشه زمانی غذای شما خراب می‌شود که اصرار دارید چاشنی‌های مختلف را به آن اضافه کنید. هیچ‌وقت هیچ غذایی به دلیل کم بودن چاشنی‌ها خراب نمی‌شود، شاید بی‌رنگ و لعاب و کم‌مزه شود، اما خراب نمی‌شود. با زیاده‌روی اما غذای شما بد می‌شود. در هنر هم همینگونه است و هر گاه تصمیم بگیرید چیزی را به مخاطب خود به‌صورت اضافه تحمیل کنید، محصول نهایی را خراب کرده‌اید. بهتر است اجازه دهیم همه چیز به‌صورت ارگانیک در فیلم شکل بگیرد.

* اشاره کردیم موقعیتی که کاراکتر اصلی شما دارد، در واقعیت امر به‌شدت تراژیک است و می‌دانیم که قصه‌های تلخ و روایت‌های تراژیک در فضای سینمای کوتاه امروز ایران، بیشتر خریدار دارد و احتمالاً در فضای جشنواره‌ای هم بیشتر آن‌ها را تحویل می‌گیرند. به‌عنوان یک فیلم‌اولی وسوسه نشدید به جای این فضای فانتزی و کمدی، برای طرح همین دغدغه سراغ یک فضای تلخ و تراژیک بروید؟

فخرایی: اگر می‌خواستم روی این تلخی تمرکز کنم، گویی درباره ایده‌ام نتیجه‌گیری هم کرده‌ام و از پیش آن را تلخ دانسته‌ام. این مصداق همان تحمیل کردن به مخاطب است که پیش‌تر به آن اشاره کردم.

رسولی: چیزی شبیه همان آشپزی است که به افراد مختلف اجازه می‌دهد هر کدام طعم و مزه مدنظر خودشان را از غذا تجربه کنند. اگر فیلمساز می‌خواست آنچه خودش فکر می‌کند را در فیلم ضریب بدهد، دیگر شاهد دیدگاه‌های متنوع درباره فیلم نبودیم. در وضعیت فعلی هر مخاطبی براساس فیلترهای درونی خودش می‌تواند با فیلم ارتباط برقرار کند.

فخرایی: اصلاً گیریم من هم فیلمم را تلخ می‌ساختم و پیش‌پیش می‌گفتم تنهایی خیلی تلخ است. آن وقت ممکن بود چون شمایی پیدا بشود و بگوید من اتفاقاً خیلی با تنهایی‌ام حال می‌کنم و خیلی هم باحال است. برای خیلی‌ها همین تنها جرقه حرکت است. از طرفی هم هستند افرادی که معتقدند تنهایی پدرشان را درآورده است. من نمی‌خواستم قضاوتی در این زمینه داشته باشم و به همین دلیل هم در پلان پایانی کاراکتر هم می‌خندد و هم گریه می‌کند.

فخرایی: وقتی خودم را معرفی کردم، ناگهان مستخدم در را باز کرد و با شوق بسیار زیادی گفت: «پر ویز را تو ساخته‌ای؟ خیلی فیلم باحالی بود!» واقعاً همان لحظه اشکم درآمد. اگر من توانسته باشم به چنین مخاطبی بگویم انسان مانند یک مگس تنهاست و او هم با این روایت من حالش خوب شده باشد، واقعاً جایزه‌ام را گرفته‌ام

* اتفاقاً این نکته بسیار مهم است که در پایان با خوشحالی و یا غم مطلق کاراکتر مواجه نیستیم.

رسولی: اما گویی به یک آزادی رسیده است.

فخرایی: این نوعی بلوغ است. درک هر چیزی از جنس بلوغ است و گویی این کاراکتر هم به مرحله‌ای می‌رسد که تنهایی خودش را درک می‌کند و آن را می‌پذیرد.

* «پر ویز» تاکنون در جشنواره‌های چه عملکردی داشته است؟

فخرایی: واقعیت این است که در زمان جشنواره فیلم کوتاه تهران به دلیل برخی اتفاقات ما تصمیم به انصراف از حضور در جشنواره گرفتیم اما فیلم از سوی جشنواره داوری شد و در ۴ بخش هم به عنوان نامزد دریافت جایزه معرفی شدیم. حضور فیلممان در آن جشنواره خیلی موقعیت کمدی و در عین حال تراژیکی داشت!

رسولی: واقعاً حجم فشارهای عجیب و غریبی را تجربه کردیم.

فخرایی: واقعاً در آن شرایط آنقدر فضا غبارآلود بود که به‌راحتی امکان تشخیص درست و غلط وجود نداشت. در آن مقطع آقای آذرپندار به‌عنوان دبیر جشنواره هم از ما دعوت کرد و انصافاً هم حرف‌های ما را شنید. شرایط عجیبی بود. به تازگی هم پخش جهانی این فیلم را آغاز کرده‌ایم و باید ببینیم در ادامه چه اتفاقاتی برای این فیلم رخ می‌دهد. البته شاید این ویژگی خیلی هم خوب نباشد اما جشنواره‌های خارجی خیلی هم برای من جذاب نیستند. خاطرم هست زمانی که فیلم «پر ویز» برای حضور در جشنواره فیلم کوتاه تهران پذیرفته شد، انتظارش را نداشتم. وقتی به دبیرخانه مراجعه کردیم تا فایل نهایی را تحویل بدهیم، دقایقی منتظر ماندیم و در همین فرصت هر از گاهی اسمی شبیه پرویز در میان هیاهوی آنجا به گوش‌مان می‌رسید. اما با خودمان می‌گفتیم شاید درباره «سوری‌لند» صحبت می‌کنند! (می‌خندد)

سرانجام وقتی نوبت‌مان شد، آقایی که پشت میز نشسته بود، گفت، واقعاً «پر ویز» را تو ساخته‌ای؟ گفتم بله. گفت همه ما داریم درباره آن صحبت می‌کنیم، برو طبقه بالا آقای فلانی منتظر توست. طبقه بالا بازهم به ما گفتند برو بالاتر. بازهم گفتند بالاتر تا رسیدیم به اتاق آقای آذرپندار! شخصاً حس خوبی نداشتم و احساس می‌کردم اگر به دفتر مدیرعامل برویم، صورت خوبی ندارد و انگار می‌خواهیم امتیاز ویژه‌ای برای خود بگیریم. خداخدا می‌کردم که این دیدار شکل نگیرد! در آن شلوغی وقتی در اتاق مدیرعامل را زدم، مستخدم دفترشان لای در را باز کرد. از همان لای در وقتی خودم را معرفی کردم، ناگهان مستخدم در را باز کرد و با شوق بسیار زیادی گفت: «پر ویز را تو ساخته‌ای؟ خیلی فیلم باحالی بود!» واقعاً همان لحظه اشکم درآمد.

اگر من توانسته باشم به چنین مخاطبی بگویم انسان مانند یک مگس تنهاست و او هم با این روایت من حالش خوب شده باشد، واقعاً جایزه‌ام را گرفته‌ام. این دروغ است که بگویم دوست ندارم در جشنواره کن حضور داشته باشم اما معتقدم جایزه اصلی‌ام را در همان دفتر و با واکنش همان مستخدم گرفتم.

برچسب‌ها