معنی احیا را می‌دانید؟ هیچ کدام از کاروان‌های راهیان نور تا دو سال پیش که به خوزستان می‌آمدند، گذرشان هم به راه‌آهن نمی‌افتاد و اصلاً به فکرشان هم نمی‌رسید راه‌آهن یادمان دفاع مقدس شود...

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «حوض خون»، شامل خاطرات و روایت‌های ۶۴ نفر از بانوان اندیمشکی درباره فعالیت شأن در بخش رختشویی البسه رزمندگان دفاع مقدس است که فاطمه‌سادات میرعالی، زهرا بختور، سمانه نیکدل، سمیه تتر، نسرین تتر، مهناز الفتی‌پور، آمنه لهراسبی و نرگس میردورقی تحقیق آن را برعهده داشته‌اند. این‌کتاب که حاصل همکاری دفتر تاریخ شفاهی اندیمشک و واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی است، فروردین ۱۴۰۰ با تحقیق و تدوین فاطمه‌سادات میرعالی توسط انتشارات راه‌یار منتشر شد.

«حوض خون» سومین‌عنوان از مجموعه‌ «پشیبانی جنگ» و چهارمین‌عنوان مجموعه «زنان انقلاب» است که توسط انتشارات راه‌یار چاپ می‌شود. انتشار این‌کتاب موجب احیای یک‌یادمان دفاع‌مقدسی در اردوهای راهیان نور شد. اما یادمان گفته‌شده مدتی بعد بسته و غیرفعال شد. امتداد این‌عدم فعالیت موجب انتقاد مرتضی قاضی پژوهشگر و نویسنده تاریخ شفاهی شده که در قالب یادداشتی که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته، مطرح شده است.

این‌مطلب با مقدمه‌ای از معصومه پاپی عضو مؤسسه فرهنگی شهید زیوداری و راوی یادمان حوض خون شروع می‌شود و نوشته قاضی با عنوان «من احیا ارضاً مواتاً ...» در ادامه آن می‌آید؛

بعد از تقریظ رهبر انقلاب روی کتاب «حوض‌ خون»، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس و اتفاق ملی که برای این اثر افتاد و یکی از ثمرات آن احیای بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بود، پای کاروان‌های راهیان‌نور به یادمان حوض خون باز شد. سال گذشته (سال۱۴۰۱) مسؤولین شرکت راه‌آهن قول دادند تمام همکاری لازم برای راه‌اندازی یادمان بیمارستان شهید کلانتری را انجام می‌دهند. لازم به ذکر است که بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک در محدوده شرکت راه‌آهن قرار دارد. تعدادی از مسؤولین رده بالای شرکت راه‌آهن چند روزی مهمان مجموعه شهید زیوداری اندیمشک، مجموعه تولیدکننده کتاب حوض خون، بودند. اعضای این مجموعه با صداقت کامل عکس‌ها و فیلم‌هایی که طی چند سال تحقیق میدانی جمع‌آوری کرده بود، در اختیار مسؤولین شرکت راه‌آهن قرار دادند. تعدادی بنر با آرم راه‌آهن طراحی شد. مدت کوتاهی یادمان مثل سال پیش با روایت بانوانه توسط راویان و پژوهشگران حوض خون پذیرای کاروان‌های راهیان نور بود اما طولی نکشید که مسؤولین راه‌آهن در یک تصمیم عجولانه و غیرمنطقی مانع ورود راویان و احیاگران یادمان شدند و به جای بانوان راوی یادمان، رزمنده‌ای نوجوان از زمان جنگ را برای روایتگری به یادمان فرستادند!

اعضای مجموعه شهید زیوداری ۵ روز پشت درهای بسته یادمان بودند و از آنجایی که کاروان‌ها برای شنیدن روایت بانوانه یادمان می‌آمدند، اعضای مجموعه پشت درهای بسته برای کاروان‌ها روایتگری می‌کردند که مسؤولین راه‌آهن در این‌روایتگری هم کارشکنی کردند. تا اینکه سردار حاجتی رییس بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس خوزستان برای اینکه پای رسانه‌ها به ماجرا کشیده نشود و پاسخگو نباشند، پادرمیانی کرد و با وعده اینکه یادمان باز می‌شود و راویان می‌توانند روایگری کنند، غائله را ختم کرد، اما مشکلات همچنان به قوت باقی ماندند و یادمان با روایتگری رزمنده جانباز جنگ و روایت شیمیایی شدن ایشان در حلبچه ادامه پیدا کرد!

و اما سال ۱۴۰۲ شرکت راه‌آهن به کلی کاروان‌های راهیان نور را به یادمان راه نداد و کاروان‌ها به درهای بسته می‌خوردند و برمی‌گشتند، یعنی عملاً یادمان تعطیل شد. راویان حوض خون و نویسنده و پژوهشگران مجموعه شهید زیوداری رسالت خودشان را در رساندن روایت ناب به راهیان نور، در پادگان‌ها و یادمان‌های دیگر انجام دادند. این در حالی است که مسؤولین راه‌آهن گفته بودند یادمان را باز می‌کنیم. اما شنیده‌ها حاکی از این است که سیاست ستاد راهیان نور هم به سمت کم کردن یادمان‌ها پیش می‌رود. با توجه به اتفاقاتی که سال گذشته و امسال برای یادمان حوض خون رخ داد، تصمیم گرفتیم یادداشتی را که مرتضی قاضی، یکی از فعالان حوزه مستندنگاری که درباره این اتفاق ناگوار نوشته منتشر کنیم. قاضی یکی از چهره‌های حوزه تاریخ‌نگاری است که پژوهشگران و نویسندگان مجموعه شهید زیوداری تخصص و تجریه خود را مرهون دلسوزی‌های او می‌دانند. او از بدو شروع کار مجموعه شهید زیوداری همراه این مجموعه بوده و در جریان پیشرفت کار اعضای مجموعه هست. ایشان بعد از اتفاقی که سال گذشته برای یادمان حوض خون افتاد یادداشت زیر را نوشت، اما سال گذشته امکان انتشار آن فراهم نشد. تعطیلی کامل یادمان حوض خون در سال ۱۴۰۲، بهانه‌ای شد برای انتشار این‌یادداشت.

***

من احیا ارضاً مواتاً ...

کسی باورش نمی‌شد! حاتمی‌کیا که سر فیلم «بادیگارد» بود و در هیچ‌برنامه‌ای شرکت نمی‌کرد و با هیچ‌رسانه‌ای مصاحبه نمی‌کرد، پا شده و آمده بود رونمایی کتاب «حرفه‌ای». برنامه‌ای جمع‌وجور و خودمانی و بی‌سروصدا که با حضور ابراهیم حاتمی کیا، کارگردان سینما و علیرضا کمری نویسنده و پژوهشگر مطالعات دفاع مقدس، علیرضا رضاداد مشاور بنیاد سینمایی فارابی و خانواده مرحوم جواد شریفی‌راد، راوی کتاب حرفه‌ای دی ماه ۱۳۹۴ در خبرگزاری مهر برگزار شد و همه در وصف مرحوم محمدجواد شریفی راد و خاطراتش در کتاب حرفه‌ای صحبت‌هایی کردند شنیدنی.

بعد از جلسه با پیمان و پویا، فرزندان مرحوم شریفی‌راد بیرون سالن اجتماعات خبرگزاری مهر ایستادیم به گپ‌وگفت. اولین بار بود در مراسم رونمایی کتاب پدرشان می‌دیدمشان. کتاب را قبل از انتشار به‌شان نداده بودم، شاید از ترس از اینکه چه واکنشی نشان می‌دهند. اما صحبت‌های آن‌روز بچه‌ها حیرت زده‌ام کرد. پیمان می‌گفت «آقای قاضی! ما کی باورمون می‌شد برای رونمایی کتاب بابا، حاتمی‌کیا بیاد! ولی اومد. اول جلسه بهش تیکه انداختم آقای حاتمی‌کیا، این طرفا؟ برگشت گفت: با اون پیامکی که زدی، مگه می‌تونستم نیام؟! چقدر آقای کمری درباره کتاب خوب صحبت کرد. چه برنامه خوبی بود. باور کنید آقای قاضی، وقتی خود من این کتاب رو خوندم، انگار بابا برام زنده شد. انگار خود بابا بود که داشت برام حرف می‌زد. حتی صدای بابا رو توی گوشم می‌شنیدم، انگار خودش جلوی من نشسته و داره برام همین خاطرات رو تعریف می‌کنه. خدا خیرت بده آقای قاضی. بابای ما با این کتاب دوباره زنده شد. شما اگر بدونید ما توی این دو سال بعد رفتن بابا سر ماجرای انفجار فیلم معراجی‌ها، چقدر سختی و فشار رو تحمل کردیم. چقدر اذیت شدیم. چقدر حرف‌ها درباره بابا زدن. از اون طرف ما می‌خواستیم داد بزنیم که بابای ما این همه زحمت برای مردم در دوران جنگ کشید، اما انگار خفه شده بودیم. شما با این کتاب خودتون، حرف‌های توی سینه ما رو گفتید. حالا می‌تونیم این کتاب رو روی دست بلند کنیم و به هر کسی که درباره بابا حرف می‌زنه، بگیم بیا بگیر بخون. ببین بابای ما برای مردم خودش و این کشور چی کارها کرده. آقای قاضی! می‌دونی مادر ما وقتی این کتاب رو دید، چی گفت؟ گفت انگار معجزه شده. برای ما این کتاب عین معجزه بود. توی اوج ناامیدی و فشار و سختی، این کتاب مثل یک معجزه بود برای خانواده ما. خدا بهت سلامتی بده. خدا هر چی می‌خوای بهت بده که اینطوری دل ما رو شاد کردی و این معجزه رو به ما هدیه دادی.»

حرف‌های آن روز پیمان شریفی‌راد مهم‌ترین دلیل است برای اینکه چرا هنوز در حوزه ثبت خاطرات آدم‌ها مانده‌ام و تا دنیا دنیاست رهایش نمی‌کنم. وقتی حرف‌های خانواده مرحوم شریفی راد را برای استادم، آقای علیرضا کمری بیان کردم و گفتم کتاب حرفه‌ای برای خانواده شریفی راد شبیه معجزه بوده، ایشان گفت: «حق دارند این را بگویند. این جمله را از طرف من به بچه‌هایی که کار خاطره می‌کنند بگو: کاری که شما خاطره‌گیران و خاطره‌کاران در کتاب‌های خاطره و زندگینامه انجام می‌دهید، مصداق این آیه قرآن است که «و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا» خدا در قرآن می‌گوید اگر یک نفر را زنده کنی، انگار جماعتی از مردم را زنده کرده‌ای. شما در کتاب حرفه‌ای خانواده‌ای را دوباره زنده کرده‌ای. احیائشان کرده‌ای.»

وقتی خاطرات فردی را می‌شنوی و ثبت می‌کنی، حالا چه زنده باشد و چه شهید و چه مرحوم، او را در کتاب خاطراتش برای همیشه تاریخ زنده نگه می‌داری. خودش هم که از دست برود، اما کتابش که همیشه هست. هر کسی که کتاب خاطره می‌خواند، با راوی کتاب زندگی می‌کند و همراه می‌شود و اینگونه است که کتاب صدقه جاریه‌ای می‌شود برای نویسنده، تا آخرین روزی که بساط دنیا برپاست. به ازای هر نفری که کتاب به دستش می‌رسد و می‌خواند و تأثیری از آن کتاب می‌گیرد، طبقی از خیر و برکت را فاکتور می‌کنند برای راوی و نویسنده‌ای که آن را ثبت کرده. این باور من است.

و من سال‌هاست که با همین باور دوام آورده‌ام در کار خاطره‌گیری و خاطره‌نگاری. این حرف‌ها و باورها را هم فقط برای خودم نگه نداشته‌ام، در این ۱۵ سال گذشته هر جا برای هر جمعی که کارگاه مستندنگاری داشته‌ام، این حرف‌ها و باورها را گفته‌ام و جایگاه کارمان را برایش توضیح داده‌ام تا بچه‌های خاطره‌کار مختصات خودشان و کارشان را در عالم هستی بدانند و بداند که با کارشان چه ارزش افزوده‌ای در این دنیا ایجاد می‌کنند. البته بعضی از آن‌هایی که این سال‌ها مخاطب حرف‌هایم بوده‌اند، گیرایی‌شان آنقدر بالا بوده‌اند که همین حرف و ایده‌ام را گرفته‌اند و از خودم جلو زده‌اند.

مهم‌ترین کاری که این‌کتاب کرده، چیست؟ همان‌چیزی که در بخش اول یادداشتم گفتم: «و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا». این‌کتاب نمونه کامل این آیه است. بچه‌های مؤسسه رفته‌اند سراغ زن‌هایی که در کوچه پس کوچه‌های تاریخ گم شده بودند و صدایشان به کسی نمی‌رسید و حتی کسی سراغشان نمی‌رفت که صدایشان را بشنود و حتی اگر هم کسی سراغشان می‌رفت و دعوتشان می‌کرد به سخن گفتن و بازگو کردن آنچه که بر سرشان گذشته در هشت سال جنگ، خودشان فکر نمی‌کردند حرفشان به درد روایت می‌خورد«حوض خون» مصداق اتمّ این حرف است. فاطمه سادات میرعالی نویسنده کتاب و بچه‌های مؤسسه فرهنگی هنری شهید زیوداری اندیمشک و عظیم مهدی‌نژاد، مسؤولشان را اولین‌بار خرداد سال ۱۳۹۴ در زینبیه‌ای ساده و صمیمی در اندیمشک ملاقات کردم. برای کارگاه مصاحبه رفته بودم و همانجا دریافتم که این‌ها با همه دیگرانی که در کارگاه‌هایم شرکت کرده‌اند، فرق می‌کنند. این‌ها اگر حرفی به‌شان بزنی، یک کلمه‌اش هم هدر نمی‌رود. آموزه‌های کلاس آموزشی را می‌بلعند و عیناً پیاده می‌کنند و کاری تحویلت می‌دهند فراتر از آنچه که خودت تصورش را می‌کنی. ماجرای من و بچه‌های مؤسسه از سال ۱۳۹۴ تا همین زمان حال، طولانی است. خلاصه‌اش می‌کنم و می‌رسم به حوض خون. کتابی که به خاطرات ۶۴ بانویی می‌پردازد که در دوران جنگ در رختشوی‌خانه بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک فعالیت می‌کرده‌اند و لباس و ملحفه و پتوی رزمندگان را می‌شسته‌اند و چه صحنه‌های باشکوهی از ایثار زن مسلمان ایرانی را آفریده‌اند. کتاب را اگر تا به حال نخوانده‌اید، شناختتان از جایگاه زنان در جنگ و حتی زن ایرانی کامل نیست. بخوانید تا ببینید که زنان ما چه کرده‌اند.

حوض خون ویژگی‌های زیادی دارد. اما مهم‌ترین کاری که این‌کتاب کرده، چیست؟ همان‌چیزی که در بخش اول یادداشتم گفتم: «و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا». این‌کتاب نمونه کامل این آیه است. بچه‌های مؤسسه رفته‌اند سراغ زن‌هایی که در کوچه پس کوچه‌های تاریخ گم شده بودند و صدایشان به کسی نمی‌رسید و حتی کسی سراغشان نمی‌رفت که صدایشان را بشنود و حتی اگر هم کسی سراغشان می‌رفت و دعوتشان می‌کرد به سخن گفتن و بازگو کردن آنچه که بر سرشان گذشته در هشت سال جنگ، خودشان فکر نمی‌کردند حرفشان به درد روایت می‌خورد.

شهر اندیمشکی که سال‌ها، از دوران جنگ به این طرف، می‌خواست فریاد بزند که در جنگ چه کرده، اما صدایش به گوش کسی نمی‌رسید، حالا یک کتاب از نقش زنانش در جنگ گذاشته بود روی میز، معجزه‌وار. خدا هم به متولیان این کار عزت داد و حوض خون از حالت یک کتاب درآمد و تبدیل شد به یک جریان فرهنگی.

اما عوامل تولید کتاب در حوض خون از چه حرف می‌زنند؟

آن‌ها حرف‌های ناگفته بانوان اندیمشکی را از معدن وجودشان بیرون کشیده‌اند، غربال کرده‌اند، ناخالصی‌هایش را گرفته‌اند، صیقل داده‌اند، تراش داده‌اند و مثل یک الماس درخشان جلوی چشمان مخاطب قرار داده‌اند و عظمت زن ایرانی را به رخ کشیده‌اند، نه فقط برای ایران و ایرانی، که در پیش چشم هر انسان آزاده‌ای در جهان. حوض خون زنان فراموش‌شده تاریخ جنگ اندیمشک را زنده کرده، زنان جنگ را زنده کرده، اساساً زن ایرانی را زنده کرده، مؤسسه شهید جواد زیوداری را زنده کرده، رزمندگان شهر را زنده کرده، اندیمشک را زنده کرده، خوزستان را زنده کرده.

اما هنر شاهکار کتاب حوض خون فقط احیای آن ۶۴ راوی زن کتاب حوض خون نبوده. احیای دیگری هم بوده که دست کمی از آن احیای اول نداشته. احیای یک زمین مرده، بیمارستان شهید کلانتری که از بعد جنگ، سال ۷۷، تعطیلش کرده‌اند و هیچ کس سراغش نرفته تا سال قبل، سال ۱۴۰۰، که کتاب حوض خون تقریظ گرفت و برنامه مفصلی در شهر اندیمشک برای تقدیر از کتاب برگزار شد و آن وقت بود که پای راویان اصلی به بیمارستان باز شد. حالا مکانی که هیچ کس آن را در تاریخ جنگ به خاطر نمی‌آورد جز یک اسم، به زبان آمده بود و همه چیزش، درودیوارش، دیوارنویسی‌هایش، کلیشه‌های باقیمانده از دوران جنگش روایت می‌کرد آنچه در هشت سال جنگ از سر گذرانده. و این خاصیت روایت است.

اما این روزها ...

این روزها خبری پیچیده سخت ناگوار. اینکه مسؤولان راه‌آهن اجازه روایتگری در یادمان بیمارستان شهید کلانتری را به نویسنده و محققان و راویان کتاب حوض خون نمی‌دهند.

آقای راه‌آهن جمهوری اسلامی ایران!

بگذارید حرف درشتی بزنم. پیامبر اسلام می‌فرماید «من احیی ارضا مواتا فهو له»؛ یعنی هر کس زمین مرده‌ای را آباد کند، مال او خواهد بود. حتماً این حدیث به گوشتان خورده. نویسنده و محققان کتاب حوض خون با کتابشان زمین مرده بیمارستان شهید کلانتری را که شما رسماً آن را چراگاه گله‌های گوسفند کرده بودید، احیا کرده‌اند. معنی احیا را می‌دانید؟ هیچ کدام از کاروان‌های راهیان نور تا دو سال پیش که به خوزستان می‌آمدند، گذرشان هم به راه‌آهن نمی‌افتاد و اصلاً به فکرشان هم نمی‌رسید که راه‌آهن زمانی یادمان دفاع مقدس بشود و روایت داشته باشد. بچه‌های تیم حوض خون، این‌بیمارستان مرده را زنده کرده‌اند. گیریم که مِلک این بیمارستان برای شما باشد، این مکان روحی و فضایی و روایتی دارد که احیای آن مدیون دیگری است، نه شما. من نمی‌گویم که مطابق روایت پیامبر اسلام این زمین مرده را بدهید به آن کسی که آبادش کرده و به آن رونق بخشیده، که اگر این کار را بکنید، تازه به فرمایش پیامبر گرامی اسلام عمل کرده‌اید! اما انصاف و معرفت و قدرشناسی و انسانیت و عقلانیت و من لم یشکر المخلوق لم یشکر خالق‌تان کجا رفته که راویان این مکان را محدود کرده‌اید و اجازه روایت به احیاگران این مکان نمی‌دهید؟! آن هم کسانی که یک راوی صرف نیستند، افرادی هستند که بعد سال‌ها این زمین را از محجوریت درآورده‌اند.

اگر کتاب حوض خون نبود که تا سال‌های سال هم کسی گذرش به راه‌آهن اندیمشک به عنوان یادمان نمی‌افتاد. شنیده‌ام حرفتان به آن‌هایی که به این کارتان اعتراض می‌کنند، این است «راه‌آهن که فقط برای بیمارستان شهید کلانتری نیست! خود راه‌آهن در جنگ نقش کمی داشته؟ پس روایت راه‌آهن چه می‌شود؟! این بچه‌ها فقط می‌خواهند از بیمارستان و کتاب خودشان روایت کنند.» خوش انصاف‌ها! این بچه‌ها که نقش راه‌آهن در جنگ را از خودتان بهتر روایت می‌کنند. مگر نه اینکه بچه‌های مؤسسه شهید زیوداری چند سال است روی پروژه نقش راه‌آهن اندیمشک در دوران جنگ کار می‌کنند؟ مگر نه اینکه همه تصاویر نقش راه‌آهن در جنگ را خودشان از آرشیو مؤسسه به شما داده‌اند تا شما بَنِرِشان کنید و توی راه آهن بزنید و به مخاطبان نقش راه‌آهن را نشان بدهید؟ شما با آن همه یال و کوپال و بودجه، برای تبیین نقش راه‌آهن اندیمشک در جنگ چه کرده‌اید؟ آیا حتی یک کتاب منتشر کرده‌اید؟ آن وقت باید کسانی را که برای آبرو و اعتبار شما، بدون هیچ چشمداشتی هزینه می‌کنند، محروم کنید؟ حاشا به معرفتتان.

و اما چند کلامی با متولیان یادمان‌های راهیان نور!

فیلمی دیدم تأسف‌آور از خاطراتی که این روزها در یادمان بیمارستان شهید کلانتری روایت می‌شود. یک رزمنده جانباز بسیار محترم توی محوطه بیمارستان نشسته و از جانبازی خودش خاطره می‌گوید! این ابتکار این روزهای راه‌آهن است. برای اینکه کاروان‌های راهیان نور روایت بچه‌های تیم حوض خون و زنان راوی کتاب را نشنوند، فرمان روایت را به فرد دیگری سپرده‌اند.

در یادمانی که در زمان جنگ زنانه بوده و روایت زنانه‌اش آن‌قدر قوی و کامل است که جای هیچ حرف و حدیث و روایت دیگری را نمی‌گذارد، یک رزمنده جانباز مرد را می‌گذارید که از شیمیایی شدن خودش در حلبچه بگوید؟! بخندیم یا گریه کنیم؟ معلوم است دارید چه می‌کنید؟ تعریف روایتگری تغییر کرده؟ یا دستورالعمل‌ها عوض شده؟ شاید دیگر قرار نیست روایت هر منطقه مرتبط و منطبق با وقایع رخ‌داده با آن منطقه باشد؟ اگر این‌طور است که راویان طلاییه و عملیات خیبر را بفرستید شلمچه تا در دشت‌های شلمچه از آب و هور و نی و عملیات آبی‌خاکی خیبر بگویند! یا به راویان اروندرود بگویید که به جای خاطره گفتن از عملیات والفجر۸، از خاطرات ارتفاعات سربه‌فلک کشیده کردستان و جنگ با کومله‌ها بگویند! بهتر نیست؟! جنگ جنگ است دیگر، چه عیبی دارد؟

بگذارید یک جمله صریح بگویم: «کاری که شما مسؤولان بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس امروز دارید در یادمان بیمارستان شهید کلانتری انجام می‌دهید، اینکه چشمتان را به روی روایت اصیل بانوان راوی این یادمان بسته‌اید و روایتی از یک رزمنده جانباز محترم مرد را که ربطی به یادمان ندارد، ضریب می‌دهید و مطرح می‌کنید تا صدای راویان اصلی را خاموش کنید، آن هم فقط و فقط از ترس خط‌ونشان کشیدن و شاخ‌وشانه کشیدن راه‌آهن، مصداق بارز و کامل «تحریف» است! همان چیزی که خودتان در سازمان عریض و طویل بنیاد حفظ آثار مدعی جلوگیری از آن، یعنی تحریف، هستید!» تحریف که شاخ و دم ندارد.

کسی از شما انتظار ندارد که اقدامی کنید و دست توی جیبتان کنید و زمین بیمارستان را از راه‌آهن بخرید و تبدیلش کنید به یک یادمان همیشگی و ماندگار، البته که بعید می‌دانم این کار مأموریت شما نباشد. ولی حداقل انتظاری که از شما می‌رود این است که در ماجرای اختلاف روایتگری میان بچه‌های مؤسسه و راه‌آهن وارد بشوید و ریش‌سفیدی کنید و راه را برای روایت اصلی زنانه جنگ در این یادمان باز کنید، کاری که در حقیقت وظیفه سازمانی‌تان است. برای انجام مأموریت سازمانی‌تان چه حساب و کتابی می‌کنید؟ نکند بخشنامه شده که در یادمان بیمارستان شهید کلانتری نباید زنان روایت کنند.

با اینکه از زمان انتشار کتاب حوض خون در سال گذشته، سال ۱۴۰۰، تاکنون چند بانو از ۶۴ راوی کتاب از بین ما رفته‌اند، اما روایتشان در کتاب زنده است. حضور باقیمانده راویان کتاب که به واسطه روایتشان در کتاب حوض خون احیا شدند، به اتفاقات دهه شصت بیمارستان شهید کلانتری حیاتی دوباره می‌بخشد. با وجود کتاب حوض خون، نباید از روایت شفاهی بانوان راوی در یادمان غفلت کنیم. آن‌ها هنوز در میان ما هستند و بدون واسطه می توانیم روایتشان را بشنویم. این‌فرصت را از دست ندهیمآقایان راهیان نور!

می‌دانید این بچه ها با انتشار کتاب حوض خون دست به چه کار بزرگی زده‌اند؟ این کتاب یک یادمان به یادمان‌های شما افزوده. انگار یک فصل مفصل با روایت‌هایی ناب و عجیب به کتاب یادمان‌های کشور اضافه شده. کتابی که ابتدای همین یادداشت گفتم اگر کسی آن را فقط یک کتاب صرف بداند، درک درستی از فرهنگ و کار فرهنگی ندارد. این کتاب یک جریان فرهنگی ایجاد کرده. چند نشانه‌اش را بگویم؟ من پیش از این درباره نسل جدید اعلامیه‌های ترحیم و نسل جدید سنگ‌مزارها که با کتاب حوض خون رقم خورد، مطالبی نوشته‌ام، اعلامیه‌ها و سنگ مزارهای راویان کتاب حوض خون که وقتی در دو سال اخیر مرحوم می شدند، نزدیکانشان عکس جلد کتاب را روی آن چاپ می کردند و یک عنوان کنار نام مرحوم می گذاشتند: «راوی کتاب حوض خون». بچه‌های کتاب حوض خون دین بزرگی به گردن شما مسئولان راهیان نور دارند.

و اما سخن آخر!

کاری که بانوان محقق و نویسنده کتاب حوض خون کردند، درست مانند کاری بود که بانوان اندیمشکی در زمان جنگ انجام دادند. این را همه جا گفته ام، هم در رونمایی کتاب، هم در مصاحبه‌ها، هم در جلسه نقد کتاب. مقدمه کم‌نظیر کتاب را بخوانید تا نَمی از جنس کار جهادی بچه‌های موسسه شهید زیوداری اندیمشک را در تولید این کتاب درک کنید. آن‌ها احساس تکلیف کردند تا نقش شهرشان در جنگ را از دل تاریخ بیرون بکشند و چه خوب از عهده این کار برآمدند.

کتاب منتشر شد، از حالت یک کتاب درآمد، تبدیل به یک جریان فرهنگی شد، پای آدم‌ها را به بیمارستان شهید کلانتری باز کرد، بیمارستان احیا شد، تبدیل به یک یادمان همه چیز تمام شد با یک روایت کامل زنانه و حال وقت ثمردهی آن است.

این را فراموش نکنیم که در حجم بالای کتاب‌های دفاع مقدسی که سالانه تولید می‌شوند، معدود کتاب‌های انگشت‌شماری هستند که حق بزرگی بر گردن حوزه ادبیات پیدا می‌کنند، آن هم با معبری که برای طرح موضوعات و سوژه‌های ناگفته و ناشناخته می‌گشایند. حوض خون یکی از همان کتاب‌هاست. قدردان این جریان فرهنگی باشیم و شکر نعمت کنیم و امیدوار باشیم به رحمت الهی که نعمت را بر ما افزون کند و مسیرهای جدید را به روی ما بگشاید.

و اما اگر قدر ندانستیم و نعمت الهی از ما دریغ شد، کسی را غیر خودمان ملامت نکنیم. با اینکه از زمان انتشار کتاب حوض خون در سال گذشته، سال ۱۴۰۰، تاکنون چند بانو از ۶۴ راوی کتاب از بین ما رفته‌اند، اما روایتشان در کتاب زنده است. حضور باقیمانده راویان کتاب که به واسطه روایتشان در کتاب حوض خون احیا شدند، به اتفاقات دهه شصت بیمارستان شهید کلانتری حیاتی دوباره می‌بخشد. با وجود کتاب حوض خون، نباید از روایت شفاهی بانوان راوی در یادمان غفلت کنیم. آن‌ها هنوز در میان ما هستند و بدون واسطه می توانیم روایتشان را بشنویم. این‌فرصت را از دست ندهیم!