آکادمی در آخرین انتخابش جایزه نوبل ادبیات ۲۰۲۰ را به شاعر آمریکایی خانم لوییز الیزابت گلیک اهدا کرد تا بار دیگر شعر و مخاطب‌های محدودش را بر سر زبان‌ها بیندازد.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ - علیرضا توکلی و محسن کاظمی طامه: مهمترین جایزه ادبی جهان یعنی نوبل ادبیات، جایزه‌ای است که از سال ۱۹۰۱ تا امروز حواشی زیادی را از سر گذرانده تا در یکی از آخرین حواشی بحث برانگیزش در دستان یک شاعر قرار بگیرد. از بحث‌های بسیار زیاد منتقدین و هواداران در اعطای این جایزه به «باب دیلین» خواننده و نوازنده برجسته در سال ۲۰۱۶ پیرامون ترانه‌هایش و سکوت بلندمدت او در برابر آکادمی سوئدی تا نمایش طنز «داریو فو» کمدین و نمایشنامه‌نویس ایتالیایی در خطابه‌اش تحت عنوان «علیه کمدین‌های بی‌پرده» تنها نمونه‌هایی از حواشی این جایزه پرحاشیه و رویارویی با خطابه‌های مفصل برندگان این جایزه رشک برانگیز است. پیشتر از این «الفریده یلینک» در سال ۲۰۰۴ و «ژان پل سارتر» در ۱۹۶۴ از گرفتن این جایزه امتناع کرده بودند که انگیزه یلینک از رد این جایزه به خاطر ترس از شهرت یکباره و فرار از هیاهو و در سارتر نویسنده بزرگ و فیلسوف اگزیستانسیال فرانسوی فرار از وابستگی به جوایز ادبی مطرح شده است.

در برخی سال‌ها این جایزه رنگ و بویی غیر ادبی به خود گرفت. نوبل ۱۹۵۳ به «وینستون چرچیل» سیاستمدار انگلیسی به خاطر قدرت کلام و پردازش شخصیت‌ها در خاطراتش اهدا شد و همچنین عدم دریافت جایزه در نوبل ۱۹۵۸ با امتناع «بوریس پاسترناک» خالق رمان دکتر ژیواگو به کارزار سیاسی و تبلیغاتی میان آمریکا و شوروی بدل شد زیرا اتحاد جماهیر شوروی پاسترناک را به لغو تابعیت این کشور تهدید کرد و آمریکا از این تهدید به عنوان ابزار مهمی در جنگ سرد بهره جست. آکادمی نوبل در یک نمایش بی‌سابقه در سال ۲۰۱۹، «اولگا توکارچوک»، نویسنده لهستانی و «پیتر هاندکه»، نویسنده اتریشی را به عنوان برندگان جایزه نوبل ادبیات در سال‌های ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ معرفی کرد.

دلیل اعلام هم‌زمان دو جایزه نوبل در این سال آن بود که اهدای جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۱۸ به دلیل خبرساز شدن اتهام‌های رسوایی جنسی «ژان کلود آرنالت»، همسر «کاترین فروستنسون»، یکی از اعضای آکادمی نوبل، برای اولین‌بار پس از ۷۰ سال لغو شد. این اتفاق استعفای تعدادی از اعضای آکادمی از جمله «سارا دنیوس»، رئیس آکادمی نوبل را به دنبال داشت و پس از لغو این جایزه در سال ۲۰۱۹، بنیاد آلفرد نوبل تصمیم گرفت بعد از یکسال جنجال و تعلیق این جایزه، برندگان جایزه سال‌های ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ را هم‌زمان اعلام کند و اعتبار را به این جایزه برگرداند. اما اینبار انتخاب «پیتر هاندکه» که در دهه ۹۰ میلادی و سال‌های جنگ بوسنی طرفدار صرب‌ها بود بار دیگر این جایزه را به حاشیه کشاند و اعتراض به نوبل او تا آنجا پیش رفت که باعث استعفای دو عضو فرهنگستان سوئد (برگزارکنندۀ نوبل ادبیات) گردید.

پیش از این رسوایی «کازوئو ایشی‌گورو»، نویسنده انگلیسی ژاپنی‌تبار خالق رمان‌های شناخته‌شده «بازمانده روز» و «هرگز رهایم مکن» آخرین نویسنده‌ای بود که در سال ۲۰۱۷ موفق به کسب این جایزه شده بود. بنابر وصیت آلفرد نوبل، نوبل ادبیات باید به «برجسته‌ترین اثری که در یک سال گذشته با رویکرد آرمان‌گرایانه نوشته شده» اهدا شود. اما در عمل این جمله عملی نمی‌شود زیرا آکادمی به مجموعه آثار یک نفر جایزه می‌دهد، نه به یک کتاب خاص. در نهایت تنها نوبل‌هایی که به یک کتاب مشخص داده شد، نوبل ۱۹۲۰، «کنوت هامسون» برای «رشد خاک»، نوبل ۱۹۲۴، «ولادیسلاو ریمونت» برای رمان «دهقان‌ها» و نوبل ۱۹۲۹، «توماس مان» برای رمان «بودنبروکها» است. نوبل برنارد شاو در سال ۱۹۲۵ که هیچ فعالیت هنری و ادبی نداشت داده شد. برخی دیگر از نویسندگان را، مانند نوبل مارکز در ۱۹۸۰، ۱۲ سال بعد از انتشار «صد سال تنهایی» یعنی سال‌ها بعد از نگارش مهمترین اثرشان انتخاب کرده‌اند. در نهایت از جملات وصیت آلفرد نوبل یک آرمانگرایی می‌ماند که برخی نویسندگان مانند تولستوی برای جایزه ندادن آکادمی به بهانه نداشتن آرمان زیر پرچم جایزه نوبل نرفتند.

کافی است به لیست نویسندگان زیر نگاهی بیندازید تا ببینید اسامی کسانی که بعد از سال ۱۹۰۱ از دنیا رفتند و نوبل نگرفتند بسیار بلند بالا و جذاب است. نویسندگانی مانند جیمز جویس، جورج اورول، سامرست موام، گراهام گرین، آلدوس هاکسلی، او هنری، دی اچ لارنس، ویرجینیا وولف، کاترین منسفیلد، جی آر آر تالکین، رولد دال، اچ جی ولز، آرتور کانن‌دویل، آگاتا کریستی، مارک تواین، جک لندن، تئودور درایزر، تامس هاردی، اسکات فیتزجرالد، آرتور میلر، جی دی سلینجر، ای ال دکتروف، ریموند کارور، جان آپدایک، کورت ونه‌گات، ژول ورن، امیل زولا، مارسل پروست، آندره مالرو، لویی فردینان سلین، سنت اگزوپری، رومن گاری، فرانتس کافکا، برتولت برشت، ایتالو کالوینو، امبرتو اکو، هنریک ایبسن، نیکوس کازانتزاکیس، گارسیا لورکا، خورخه لوییس بورخس، کارلوس فوئنتس، چینوا آچیبی، آنا آخماتووا، ولادیمیر مایاکفسکی، میخاییل بولگاکف، ولادیمیر ناباکف، ماکسیم گورکی، آنتون چخوف، لئو تولستوی و … در این میان خودنمایی می‌کنند.

از میان آثار برگزیده توسط آکادمی نوبل، آثار منثور با ۷۶ جایزه بیشترین سهم را در کسب نوبل ادبیات در میان ژانرهای ادبی دارند. پس از نثر، شعر با ۳۳ جایزه، نمایشنامه با ۱۴ جایزه، فلسفه و تاریخ‌نویسی هر کدام با ۳ جایزه در رده‌های بعدی قرار دارند. آکادمی در آخرین انتخابش جایزه نوبل ادبیات ۲۰۲۰ را به شاعر آمریکایی خانم لوییز الیزابت گلیک اهدا کرد تا بار دیگر شعر و مخاطب‌های محدودش را بر سر زبان‌ها بیندازد. همانطور که پیشتر گفتیم شعر با ۳۳ جایزه آکادمی بعد از نثر بیشترین جوایز را داراست که در میان برگزیده‌ها اسامی شاعرانی چون شیمبورسکا، پرودوم، رابیندرانات تاگور، تی. اس. الیوت، خوآن رامون خیمنس، بوریس پاسترناک، اکتاویو پاز، سن ژان پرس، کازو ایشی گورو، پابلو نرودا، یاروسلاو سایفرت، شیموس هینی، هرتا مولر، توماس ترانسترومر و باب دیلین برای مخاطب ایرانی بیشتر شناخته شده‌اند.

شیوه دیدن

رها از شیوه فروکاست تجربی که بسیاری از منتقدین و شاعران ایران جهت دادن ارزش به نقد فرهنگی و اجتماعی نسبت به جمهوری جهانی ادبیات و شعر در پیش می‌گیرند که راهی به بیراهه می‌برد باید بپذیریم که شعر جهان، در نقطه مقابل جریان غالب شعر ایران، شعری انتزاعی و درخودمانده نیست. زیرا با مفاهیم شهر، شوک و تجربه‌ی شهری پیوندی دیرینه دارد و پیوندی ناگسستنی میان تجربه و احساس برقرار کرده است که در مناسبات زندگی انسان مدرن ریشه دارد و از دامن انسان مدرن با طبیعت زخم خورده‌اش در اینهمانی با دنیای فیزیکی‌اش برمی‌خیزد. شعری که در قیام فلسفی بر علیه جهل مطلق یا سرسپردگی بی‌اراده در برابر متافیزیک رشد می‌کند و در شکل کلاسیک‌اش دنبال راه گریز نمی‌گردد. شعری که بین ممکن بودن آدمی و ناممکن بودن انسان بروز پیدا می‌کند. از این رو شعر مدرن جهان، مانند نگاه «استیونس» شعر واقعیت به زبان واقعیت خواهد بود، اما واقعیتی که تاکنون تحقق نیافته است.

از این رو شعر مدرن مجالی بین خیال واقعیت و واقعیت خیال است. نوعی پرداخت جهان با ذهن شاعر از نوع برساختن (چیزی را بر چیزها بناکردن). بنابراین شعر یگانه تجربه دست نخورده هستی است زیرا در تجربه‌ی یکتایش از فایده‌گرایی حاکم بر جهان یکسره سیاسی گریزان است اما می‌تواند سیاسی باشد. نمی‌گذارد وسیله‌ای برای سوءاستفاده اجتماعی شود اما هدف اجتماعی دارد. محافظه‌کار و مرتجع نیست و درخدمت و خیانت ساختار قدرت قرار نمی‌گیرد و در شکاکیت پوزیتیویستی‌اش کمال‌گرایی اخلاقی را مهار می‌کند و تن به نظام‌های دوآلیسمی (دوگانه انگاری) نمی‌دهد. از این‌رو شعر آن تجربه ناب است که به دنبال راه گریز از «انسان، گرگِ انسان است» هابز می‌گردد. روزی که پس از فراموشی ناباکوف به یاد بیاوریم: شعر خود به زمانی تمام شد که آدم شهرنشین دوان دوان از میان برج‌های بلند به خانه بازگشت و فریاد برکشید: «انسان! انسان!» و انسانی در آستانه در ایستاده بود. شاید آن‌روز بتوان ادعا کرد که روزگار شعر به انجام رسیده است.

مختصری درباره «لوییز الیزابت گلیک»؛ برنده نوبل ادبیات ۲۰۲۰

لوییز گلیک در اواخر جنگ جهانی دوم، به سال ۱۹۴۳ در نیویورک‌سیتی آمریکا دنیا آمد و در لانگ آیلند بزرگ شد. مادر او از مهاجران روس و پدرش از یهودی‌های مجارستانی بود. در نوجوانی دچار بی‌اشتهایی عصبی شد که بعدها به کمک روانپزشکی بهبود یافت. گلیک به دانشگاه کلمبیا رفت اما بدون اخذ مدرک آنجا را ترک گفت و در کارگاه‌های شعری شرکت کرد. گلیک نوشتن شعر را از کودکی شروع کرد. او اکنون در کمبریج ماساچوست زندگی می‌کند.

او تقریباً تمام جوایز مهم ادبی آمریکا را از آن خود کرده است. از جمله «جایزه ملی کتاب حلقه منتقدان» در سال ۱۹۸۵، «جایزه پولیتزر» در سال ۱۹۹۳، «جایزه ملی کتاب شعر» در سال ۲۰۱۴، «جایزه بولینگن» در سال ۲۰۰۱ و بسیاری جوایز دیگر. گلیک همچنین در سال ۲۰۰۳ به عنوان ملک‌الشعرای آمریکا انتخاب شد. در سال ۲۰۲۰ جایزه نوبل ادبیات را به دلیل «سبک شعری متمایز و خودویژه‌اش که با زیبایی سخت‌گیرانه‌ای، وجود فردی را جهانی می‌سازد» از آن خود کرد. البته که گلیک به طور ناگهانی برنده نوبل ادبیات نشد. آنچه بین گلیک و توماس ترانسترومر، برنده سایق نوبل ادبیات، مشترک است، چشم‌انداز همدلانه و غمخوارانه‌ی ژرف و گسترده نسبت به سرنوشت و درک انسان‌ها است.

اشعار گلیک، اغلب گویای شیفتگی او به مضامین تاریک نظیر مرگ و تنهایی و اندوه است، اما زبان موجز و اقتصادی او، در کنار بازگشت‌های مکرر به شخصیت‌های اساطیری و کهن‌الگوها، به شعر او تشخص داده و آن را جهانشمول کرده است.

زبان شعرهای گلیک بی‌واسطه است و آنچنان به سادگی زبان گفتار نزدیک می‌شود که فکر می‌کنید گلیک به طور مستقیم با شما صحبت می‌کند. این رک‌گویی و صراحت، از شاعرانگی یا تخیلی بودن شعر گلیک نمی‌کاهد، بلکه زنده‌ترین و روشن‌ترین تصاویر را در صحنه‌هایی پرشور، یا درد دل، یا گله و ناخشنودی متبلور می‌کند. منتقدان و شاعران همواره زبان به‌شدت موجز و خودآزمایی سختگیرانه او را ستوده‌اند. کلمات برای گلیک اهمیت بسیار بالایی دارند. او شاعری است که می‌کوشد حتی یک کله را هدر ندهد و کلمات را اسراف نکند. در اشعار خود از وزن و قافیه استفاده نمی‌کند، در عوض از عناصر ریتم‌ساز مثل تکرار بهره می‌برد. شعر گلیک، شاید ظاهری سهل‌الوصول و همه‌فهم داشته باشد، اما در باطن خود رمز و رازهای فراوانی دارد.

هلن وندلر درباره شعر او می‌نویسد که «لوییز گلیک شاعری است که حضور قدرتمند و پرجلوه‌ای دارد. اشعار او در آنتولوژی‌های خاطره‌سازی منتشر شدند و به تمایز و تشخص نامعمولی رسیدند، به طوری که نه شعر اعترافی هستند نه شعر روشنفکرانه». درواقع می‌توان ادعا کرد طی دهه‌هایی که شعر انگلوآمریکایی بین دو قطب «شعر بیش از حد اندیشه‌ورز و متفکرانه»، و «شعر فلاکت-نگار و بینوای اعترافی» در تناوب بود، گلیک به نوشتن شعری ادامه داد که با وجود کارکشتگی و مهارت عظیمش، در دسترس و سهل‌الوصول است.

مضامین و درونمایه‌های شعر گلیک جهانی هستند و بی‌پرده بازنمایی می‌شوند. از جمله این مضامین که بسامد بالایی دارند می‌توان به عشق، فقدان، اندوه، سوگ و سالمندی اشاره کرد. انزوا، خیانت، شکست در روابط خانوادگی و عاشقانه و مرگ از جمله مضامین تاریکی هستند که در شعر او بارها پدیدار می‌شوند.

یکی از قابل توجه‌ترین خصوصیات شعر لوییز گلیک، این است که بارها و بارها به مبدا و آغاز چیزها بازمی‌گردد، به یک داستان، یک اسطوره، یک روز، ازدواج، کودکی. این پرسش که «چگونه از نو شروع کنیم؟»، در سرتاسر شعر گلیک جاری است، از اولین کتاب تا آخرین کتاب.

اگر سیر شاعری گلیک را در نظر بگیریم، شعرهای الگودار اولیه او از پرسپکتیو شخصیت‌ها به جهان می‌نگرند، در حالیکه شعرهای جدیدترش که روایت‌های بلندتر و بی‌قاعده‌تری دارند، بی‌محابا بین تجربه‌های شخصی و زندگی دیگران در حرکتند. چیزی که تمام مجموعه اشعار گلیک، یعنی بیش از دوازده کتاب شعرش را به هم پیوند داده و متحد می‌کند، مکالمه درونی، و توجه آرام و شفاف و واضح است. قطعه‌ای از گلیک را می‌خوانید و با خود می‌گویید که «آه بله، البته، درست خودشه». گلیک استعداد فوق العاده‌ای در این دارد که آنچه را که خارج از جهان شعرش پیچده و مبهم است، روشن و واضح سازد. یعنی چیزهای پیچیده و مبهم را روشن کند.

زبان شعر او در ابتدا بی‌پرده نبود، اما نزدیک و صمیمانه بود، در شعرهایی که به جای انباشتن جزئیات زندگی خودش، مردم را، خانواده‌ها را، و انتخاب‌های دشوارشان را توصیف می‌کرد. وقتی برای بار اول کتاب‌های گلیک را می‌خوانیم، به نظر تمام اشعار یک شعر هستند. دوباره که بخوانیم، اختلاف‌ها برجسته می‌شوند. درواقع او همواره در دوران حرفه‌ای خود به مضامین آشنا و مانوس بازگشته، اما هر بار فرم و ساختار تازه‌ای را تجربه کرده است. خود گلیک در این باره می‌گوید: «من فکر می‌کنم همیشه باید غافلگیر شد و به نحوی در جایگاه یک آغازکننده قرار گرفت، درغیر این صورت نوشتن برایم بسیار خسته‌کننده خواهد بود». هر کتاب وی، سعی می‌کند کاملاً متمایز از کتاب‌های قبلی عمل کند. او در کتاب «برهان‌ها و نظریه‌ها »(۱۹۹۴) که به نثر نوشته است، می‌گوید که تلاش می‌کند هر کتابش، یک نقطه قوت از کتاب قبلی را نقض کند: هرگز از مطالبه از خودش دست برنداشت و همواره مطالبه‌های جدیدی از خودش داشت. او پس از تثبیت قدرتش در شعر غنایی اساطیری، اتوبیوگرافی، و تمثیل پاستورال، به سمت حماسه و کمدی حرکت کرد.

نکته دیگر در مورد اشعار گلیک این است که با مضامین و حقایقی روبرو می‌شوند که اکثر مردم از آنها فراری هستند و یا انکارشان می‌کنند: این حقیقت که اگر خوش‌شانس باشیم پیر می‌شویم، قول‌هایی که عملی نمی‌کنیم، و اینکه چگونه نومیدی و دلشکستگی در زندگی سعادتمندترین و خوشبخت‌ترین افراد هم نفوذ می‌کند. شعر گلیک با استفاده بسیار از پرسوناها، داستان‌های اساطیری و افسانه‌ها، تاریخ و طبیعت می‌کوشد به صورت دقیق و جزئی‌نگر، تجربه‌های شخصی و زندگی مدرن را واکاوی کند.

از ویژگی‌های بارز اشعار او، بازتولید مکرر اساطیر یونانی و رومی مثل پرسفون و دیمیتر است. علاوه بر اساطیر و حکایات و تمثیل‌ها، تاثیر روانکاوی به خوبی در اشعار گلیک قابل مشاهده است. همچنین منتقدین به تاثیر شاعرانی نظیر استنلی کونیتز، رابرت لاول، راینر ماریا ریلکه، سیلویا پلات، و امیلی دیکنسون بر اشعار او اشاره کردند. نقطه اشتراک این شاعران، یکی بیان جزئی‌نگرانه تجربه‌های شخصی، و دیگری استفاده به‌جا و موثر از اساطیر و تاریخ است. می‌توان ادعا کرد علت اینکه تجربیات شخصی گلیک در شعر جهانی می‌شود، آن است که او به جستجوی تجربیات کهن الگویی می‌رود، نگرانی‌ها و خوشی را از حالت منحصر به‌فرد در می‌آورد و عمومیت می‌بخشد.

اشعار گلیک از نظر درونمایه و مضمون جنبه‌های مختلف آسیب روانی، میل و طبیعت را روشن می‌سازد. اشعار او همچنین به بیان صریح و بی‌پرده دلتنگی و تنهایی مشهور است. کودکی، زندگی خانوادگی، و ارتباط نزدیک با والدین و خواهران و برادران، از دیگر مضامین شعری او هستند. با اینکه شعر گلیک از لحاظ درونمایه‌ای متنوع و گوناگون است، محققان چند درونمایه برجسته‌تر را شناسایی کرده‌اند. آشکارترین و برجسته‌ترین درونمایه، آسیب روانی یا تروما است، همانطور که طی سراسر حرفه شاعری خود درباره مرگ، فقدان، طرد و رد شدن، شکست روابط، و تلاش‌هایی بر معالجه و تجدیدقوا یا احیا نوشته است. با این وجود، آسیب از نظر گلیک دروازه‌ای به سوی قدردانی بیشتر و بزرگداشت زندگی است و بدون آسیب و آسیب‌پذیری زندگی چیزی کم دارد.

طبیعت، از دیگر شیفتگی‌های شاعرانه گلیک و زمینه بسیاری از شعرهای اوست. در کتاب «زنبق وحشی»، که برنده جایزه پولیتزر شد و بسیار مورد تحسین قرار گرفت، شعرها داخل یک باغ اتفاق می‌افتند. گل‌ها از صداهای عاطفی هوشمند برخوردار هستند. با این حال، دنیل موریس اشاره می‌کند که در برخی اشعار رویکرد گلیک نسبت به طبیعت گونه‌ای بازنگری سنت رمانتیک شعر طبیعت است. همچنین باید گفت که گاهی در شعر او، طبیعت با روح و جهان الهی ارتباط می‌یابد.

با وجود سادگی زبان و سهل‌الوصول بودن، گلیک شاعری نیست که برای وقت‌گذرانی و سرگرمی سراغش بروید، بلکه شاعری خردورز است. گلیک شاعری است که او را برای وضوح و شفافیت، برای این‌که روی زندگی روزمره ذره‌بین بگیرید، بزرگترین ترس‌ها را داشته باشید، و رویاهای روز را زندگی و درک کنید باید بخوانید. بیانات او، انتخاب‌هایش، نتیجه‌گیری‌هایش، شعر به شعر ساخته شده و تعویض می‌شوند. دن چیاسون، نویسنده و منتقد، معتقد است که «اگر می‌خواهید بدانید که عاشقی، سقط جنین، بچه‌دار شدن، بیماری، طلاق و جدایی، پنیر خریدن، هرس کردن و کاشتن چگونه است، می‌توانید آن را در اشعار و آثار گلیک بیابید. شعرهای او دشمن سهل‌انگاری است و اغلب منطق عاطفی رایج را رد یا منع می‌کند».

اشعار گلیک مشارکت فعال خواننده را می‌طلبد. او آثارش را به گونه‌ای بیان می‌کند که مخاطب هم در شعر با او همراه شود. شعر او به یک پازل می‌ماند که مخاطب برای پر کردن بخش‌های پازل باید ذهن خود را با شعر همراه کند. هلن وندلر معتقد است که «روایت‌های مرموز گلیک، ما را دعوت به مشارکت می‌کند: ما باید داستان را پر یا کامل کنیم، خودمان را جای پرسوناژهای داستانی بگذاریم، یک سناریو ابداع کنیم که راوی بتواند با آن سطرهایش را ادا کرده و به زبان بیاورد، مفاهیم را رمزگشایی کنیم، تمثیل را حل بکنیم. اما فکر می‌کنم ما در عوض شعر را همچون یک حقیقت کامل در شرایط و اوضاع خود شعر می‌خوانیم، که تنها یکی از بی‌شمار پیکربندی‌های تجربه را در بر می‌گیرد».

شعرهایی از لوییز گلیک را در ادامه بخوانید:

«زنبق طلایی»

در انتهایِ رنج‌های من

دری بود.

بالای سر، صداهایی، تکانِ شاخه‌های ِکاج.

سپس هیچ. خورشیدِ کم‌سو

خاموش شد بر فرازِ زمینِ خشک.

هولناک است هشیار ماندن

و ادامه دادن

مدفون در خاکِ تیره.

آن‌گاه همه چیز تمام شد:

بلایی که از آن می‌ترسیدی،

بدل گشتن به روح و ناتوان از سخن گفتن،

ناگاه تمام شد،

گور، دیگر تنگ نبود.

و من احساسِ گنجشکان را داشتم

پروازکنان میان بوته‌های سبز.

برای تو که به خاطر نمی‌آوری

زندگیِ پس از مرگ را

برای تو فاش می‌گویم که

دیگر بار به سخن درآمدم:

هر آنچه از دنیای فراموشی بازمی‌آید

برای بازیافتن صدایی می‌آید:

فواره‌ای بلند سر بر کشید

از دلِ زندگانیِ من،

سایه‌هایی آبیِ آبی بر آب‌های نیلی.

مترجم: فریده حسن زاده

*

«اسطوره ایثار (هادس و پرسفونه)»

آن‌گاه که هادس دلش را در بندِ این دوشیزه یافت

زمینی برای او باز آفرید در دلِ دنیای زیرزمینی،

با همان کوهسارها و چشمه‌سارها، گلزارها و دشت و دمن‌ها

اما مزین به حجله‌ای.

همه چیز عیناً همان، حتی خورشید،

زیرا طاقت‌فرسا می‌نمود برای دختری جوان

رانده شدن از دنیای نور و روشنایی به ژرفای ظلمات.

اندیشید، اندک اندک باید شب را آشنا کند با او،

نخست به شکلِ سایه رقصانِ برگ‌ها بر شاخسارها

سپس نوبتِ ماه می‌رسید، و ستارگان.

و یک شب دیگر نه ماه و نه ستارگان.

باید به تاریکی خو می‌کرد پرسفونه، آرام آرام.

باور داشت که او سرانجام آرام‌بخش خواهد یافت تاریکی را.

جایی عین دنیایی که او را از آن ربوده بود

اما لبریزِ عشق.

و مگر نه اینکه هر جان را نیازمندِ جانانی است؟

سال‌های طولانی منتظر ماند،

گرمِ بازآفرینیِ زمین، محوِ تماشای پرسفونه در دشت و دمن.

و پرسفونه غرقِ بوییدنِ عطر گل‌ها.

و هادس اندیشید آنکه می‌بوید و می‌چشد

شکفتن و گل دادنش آرزوست، تن‌اش لبریزِ تمناها.

مگر نه اینکه هر جانِ خسته‌ای در شب

آرزومندِ گرمای تنِ یار است، ره یافتن به اندرونِ یکدیگر

برای شنیدنِ صدای آرام نفس‌ها که می‌گوید:

زنده‌ام من، زیرا شنیده می‌شوم،

و شنیدنی می‌یابی مرا. و تن‌های ما

پشت به دنیا، رو به یکدیگر می‌کنند.

این بود خیالاتِ او، سلطانِ تاریکی،

گرم تماشایِ دنیایی که برای عشقش باز آفریده بود.

غافل از فقدانِ عطر در دنیای خود ساخته‌اش

نیز بی‌نصیبیِ بی چون و چرایِ پرسفونه

از خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها در دنیای مردگان.

گناه؟ وحشت؟ بیمِ عشق؟

هادس را تابِ این تردیدها نبود،

راست همچون عاشقانِ دیگر.

رؤیازده، در پیِ یافتنِ نامی‌ست برای این مکان.

نخست می‌اندیشد: دوزخِ دیگر. سپس: باغ.

در نهایت این نام را برمی‌گزیند:

حجله‌گاه پرسفونه.

از زمینِ شکافته، نوری روشن می‌کند گلزارِ زیر زمین را،

در نزدیکی حجله. هادس او را در میان بازوان خود می‌گیرد.

می‌خواهد بگوید: «دوستت دارم،

دیگر هیچ چیز آرامشِ تو را سلب نخواهد کرد».

اما می‌اندیشد این دروغی بیش نیست،

پس حقیقت را می‌گوید:

«تو مرده‌ای،

دیگر هیچ چیز آرامشِ تو را سلب نخواهد کرد»

و این اظهار عشق را زیباترین آغاز می‌داند

برای پیوندشان، و صادقانه‌ترین.

مترجم: فریده حسن زاده

*

«درختِ زالزالک»

از این طرف به آن طرف

و نه دست در دست

تماشایت می‌کنم

که به باغ تابستان پا می‌گذاری

چیزها نمی‌توانند که حرکت کنند

یاد می‌گیرم که ببینم

نیازی نیست که تو را در این میانه دنبال کنم

این باغ، آدم‌ها

نشانه‌هایی که به جا می‌گذارند

حس‌هایی،

همه‌جا

گل‌ها

در مسیری‌کثیف پخش‌شده‌اند

همه سپید و مطلا

و شماری از آن‌ها

با بادِ غروب جابه‌جا شده‌اند

ناچار نیستم

که پیِ تو باشم

که کجایی حالا

در زمینی زهرآگین غرق شدی

که بدانم

دلیلِ پرکشیدنِ تو را

که یا خشم است

و یا همان زهری‌ست که درونِ آدمی‌ست

چه چیزِ دیگری

می‌توانست

که تو را وادارد

که بگذری

از آنچه که گردآورده‌ای.

مترجم: رزا جمالی