مهم‌ترین خطایی که جناب سروش و هم‌فکران او اینجا مرتکب شده‌اند خطای روش‌شناختی است که منحصر در مساله وحی هم نیست، یعنی راهی را که برای تبیین ماهیت وحی پیموده اند از ابتدا بیراهه است.

به گزارش خبرگزاری مهر، به دنبال اظهارات اخیر دکتر سروش در موضوع رحمانیت و خشونت در اسلام و تعارضات فراوان آن با آموزه‌های مسلم دین، بر آن شدیم سیر تطور فکری ایشان در حوزه‌های مختلف را از ابتدا تا کنون در مصاحبه با صاحبنظران و متفکران این حوزه‌ها به بحث و گفتگو بنشینیم. باشد که نسل جوان و جویای واقعیت پاسخ بسیاری از ابهامات خود را دریابد و منشأ بسیاری از افکار و اندیشه‌ها را بازشناسد و بزنگاه‌ها و اشکالات واضح، تناقضات، مغالطات، همچنین لوازم معرفتی برخی افکار روشن گردد. نخستین گفتگو با حجت‌الاسلام محمد عرب‌صالحی رئیس پژوهشکده حکمت و دین‌پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تطور فکری دکتر سروش در وحی‌شناسی و دین‌شناسی را به بحث نشستیم که متن گفتگو تقدیم می‌گردد:

به بیان مقام معظم رهبری بعد از شهید مطهری در پاسخ به شبهات نسل جوان، کسی مانند آیت‌الله مصباح نبود

به عنوان اولین سوال بفرمائید تطور فکری دکتر سروش درباره حقیقت وحی چیست؟

نخست باید در نظر داشت که بحث ما درباره حقیقت وحی و هستی‌شناسی وحی است و به تعریف وحی و استعمالات قرآنی آن نمی‌پردازیم. برای یافتن تعریف و استعمالات وحی می‌توان به کتاب‌ها رجوع کرد؛ بحث ما در مقوله تعاریف نیست. می‌خواهیم دراین‌باره صحبت کنیم که در ماجرای وحی، بین خدا و رسول او چه گذشت ماهیت و حقیقت وحی چیست؟

نکته دوم این است که تطور فکری، فی‌نفسه نه امری مذموم است و نه مطلوب؛ لذا در اصل تطور فکری بحثی نداریم. مهم مسیری است که تطورات فکری یک انسان در پیش گرفته و سرانجامی که به آن منتهی می‌گردد؛ ما می‌خواهیم ببینیم تطور فکری دکتر سروش درباره قرآن و وحی به چه سمتی سیر کرده است. سوگمندانه باید گفت با گذشت زمان، ایشان در سیر فکری خود هر روز از مبانی دینی، بدیهیات دینی و آموزه‌های کتاب و سنت فاصله بیشتری گرفته است. دکتر سروش در ابتدای انقلاب مانند دیگران وحی را امری الهی با منشأ الهی می‌دانست که تعریف مشترکی با دیگر عالمان داشت. آرام آرام به جایی رسید که اظهار کرد: وحی، امری الهی با منشأ بشری است. ایشان می‌گوید: خداوند پیامبر را آفرید و وحی از دل حضرت رسول جوشید؛ آنچنان‌که خداوند زنبور عسل را آفرید، زنبور هم روی گل‌ها می‌نشیند و عسل به جامعه تحویل می‌دهد.

شاید مخاطبان ما بار معنایی این گزاره را ندانند. وقتی چیزی از قلب انسان سرازیر شد در حد اعلای خود، مثل شهودات شخصی عرفا می‌شود: اولاً برای کسی حجت نیست. ثانیاً، امری بشری و تجربه درونی شخصی است و ثالثاً، هر امر بشری، امکان اشتباه دارد. وقتی اصطلاح «تجربه دینی» از فلسفه غرب وارد شد، بار معنایی خودش را دارد و می‌شود: امر بشریِ شخصیِ خطاپذیر. و سروش این لوازم را پذیرفته است؛ مستحضر هستید که تجربه درونی دینی دانستن وحی قائلان زیادی در غرب دارد و از جمله آنها جناب شلایرماخر است که از بنیان‌گذاران این نظریه است یا آقای ویلیام جیمز که هرکدام از زوایای خاصی، وحی را بررسی کرده‌اند. صراحتاً می‌گویند: وحی از سنخ تجربه درونی دینی است. جناب سروش هم همین معنای غربی را می‌پذیرد که وحی تجربه دینی، بشری، شخصی و خطاپذیر است. این مرحله دوم تطور فکری ایشان است که وحی را قابل نقد و بررسی می‌داند؛ یعنی می‌توانیم بعضی را بپذیریم و بعضی را رد کنیم.

در مرحله بعدی، ایشان گفت: اساساً وحی از سنخ رؤیاست. پیامبر در «عالم رؤیا» این مطالب را دید. این رویاها مانند رویاهای ماست و نیاز به معبّر دارد. آن محذورات پیشین در اینجا هم پیش می‌آید که رؤیا ممکن است برخاسته از پیش‌زمینه‌های ذهنی انسان باشد یا ظرفیت انسان در کیفیت آن، دخیل واقع شود. این خود یک تحول و تطور فکری است اما تحولی قهقرایی و رو به سقوط و دور شدن از دین و آموزه‌های دینی.
 

مهم‌ترین خطایی که جناب سروش و هم‌فکران او اینجا مرتکب شده‌اند خطای روش‌شناختی است که منحصر در مساله وحی هم نیست، یعنی راهی را که برای تبیین ماهیت وحی پیموده اند از ابتدا بیراهه است؛ استاد مطهری درباره وحی می‌گوید: ما در ماجرای وحی حضور نداشتیم تا ببینیم بین خدا و پیامبرش چه گذشت؟! بنابراین هرچه ما بگوییم تخمین و گمان است. سوال ما از دکتر سروش این است که مگر شما آنجا بودید و حقیقت وحی را حس کردید؟! اینکه بدون حضور در یک ماجرا از حقیقت و واقعیت آن سخن بگوییم صرف احتمال و ظن و گمان است؛ احتمالات ما ممکن است مطابق واقع هم باشد؛ ولی اعتبار علمی ندارد! فقط کسی می‌تواند از حقیقت وحی پرده بردارد که در آن ماجرا حضور داشته و آن وجود مقدس پیغمبر بوده که وحی را ارائه کرده و امیرالمومنین (علیه‌السلام) که پیامبر خدا درباره‌اش فرمود: «اِنّکَ تَسمَعُ ما اَسمَع و تَری ما اَری» (نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲) بطور قطع تو هم می شنوی هرچه را من می شنوم، ومی بینی آنچه را من می بی نم. می‌خواهم بگویم تنها راه رسیدن به حقیقت وحی، نقل است؛ چون پیامبر و امیرالمومنین (علیهماالسلام) ماجرا را دیده‌اند سخنشان در این زمینه اعتبار دارد ولی عقل ما در آنجا حضور نداشته است تا نقلِ واقع کند، این بزرگترین خطای روش‌شناختی آقای سروش است.

می‌توان گفت که تطور فکری دکتر سروش در بخش حقیقت وحی پارادوکسیکال است در ابتدا وحی را امری الهی و در پایان آن را امری بشری می‌داند؛ یعنی به تدریج از دین و آموزه‌های آن فاصله گرفته‌اند. در آموزه‌های دینی اگر همه آیات و روایات را جستجو کنید نمی‌توانید آیه یا روایتی در تأیید بشری بودن منشأ وحی پیدا کنید. آیات فراوانی، صریحاً منشأ وحی را خداوند دانسته و بخشی دیگر از آیات قرآن منشأ بشری وحی را نفی می‌کند. در یک دسته از آیات، قرآن، علاوه بر معانی، حتی زبان عربی قرآن و الفاظ آن را نازل شده از سوی خدا می‌داند و از وحی، به تلاوت و قرائت قرآن بر پیامبر تعبیر شده و یا پیامبر را به قرائت و تلاوت آنچه بر او وحی گردیده فرا می‌خواند؛ پیداست که تلاوت و قرائت جایی است که الفاظی در بین باشد:

«فاذا قرأناه فاتبع قرآنه» (قیامت/۱۸)پ س هنگامی که ما قرآن را قرائت کردیم، تو هم خواندن آن را دنبال کن؛ «تلک آیات الله نتلوها علیک بالحق» (آل عمران/۱۰۸) این آیات خداوند است که به حق بر تو تلاوت می‌کنیم؛ «انا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً» (مزمل/۵) ما به زودی بر تو «قول» سنگینی را می‌افکنیم؛ «انا جعلناه قرآناً عربیاً لعلکم تعقلون» (زخرف/۳) به راستی ما این قرآن را «عربی» قرا دادیم، شاید تعقل کنید؛ دسته دیگری از آیات دلالتی دوسویه دارند؛ از یک طرف به نحو صریح بر این امر دلالت دارند که قرآن از سوی خدا نازل شده و از سوی دیگر، انتساب قرآن به پیامبر را نفی می‌کنند: «تنزیل من رب العالمین و لو تقوّل علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیقین ثم لقطعنا منه الوتین» (الحاقه/۴۳-۴۶) قرآن از جانب پروردگار جهان‌ها فرود آمده و اگر پیامبر پاره‌ای از گفته‌های خودبافته را به ما نسبت می‌داد او را به شدت مؤاخذه می‌کردیم و سپس رگ قلبش را می‌زدیم. این آیه از جهت دیگری هم دلالت دارد که قرآن، جوشیده از درون پیامبر نیست و آن نحوه خطاب عتاب آلود و تهدید کننده بودن خطاب است. «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی علمه شدید القوی» (نجم/۳-۵)پ یامبر به خواسته و انتخاب خود سخن نمی‌گوید بلکه فقط وحی الهی را که خداوند به او آموخته بیان می‌کند.

«تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت ولا قومک» (هود/۴۹) آیات الهی بخشی از اخبار غیبی است که ما به تو وحی نمودیم و نه تو و نه قوم تو آن را نمی‌دانستید. اشارۀ دیگری که در این آیه هست اینکه پیامبر را از بعضی از اخبار غیبی آگاه شده می‌داند و نه از همه آن؛ «ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً» (نساء/۸۲) اگر منشأ قرآن غیر خداوند بود هر آینه در آن اختلافات فراوانی می‌یافتند. دسته‌های مختلف دیگری از آیات بر این ار دلالت دارند که در این مصاحبه مجال ذکر آن نیست؛ ظاهراً جناب دکتر سروش توجهی به این آیات ندارند و آنچه در ذهن خود به آن رسیده را بر آیات قرآن مقدم می‌کنند.

می‌توان گفت که تطور فکری دکتر سروش در بخش حقیقت وحی پارادوکسیکال است در ابتدا وحی را امری الهی و در پایان آن را امری بشری می‌داند؛ یعنی به تدریج از دین و آموزه‌های آن فاصله گرفته‌اند

آیا شبیه چنین تحول فکری باز هم برای ایشان رخ داده است؟

شبیه همین تحول فکری در حوزه دین‌شناسی هم برای دکتر سروش اتفاق افتاده که اکنون به آن می‌پردازم. آقای سروش، چندین سال پیش، کتابی به نام «قبض و بسط تئوریک شریعت» نوشت. من آن کتاب را چندین بار خواندم در آن کتاب بیش از سی‌بار تأکید کرده بودند: دین، امری الهی، ثابت، مانا و ماندگار است. آنجا در بحثی معرفت‌شناختی تصریح می‌کند که آنچه تغییرپذیر و نسبی است فهم علما، مفسران و فقیهان است. کتاب بعدی ایشان، «بسط تجربه نبوی» بود. در مقدمه این کتاب می‌گوید: تا کنون معرفت دینی را امری نسبی و تاریخی و گذرا می‌دانستم؛ ولی از این پس، خود دین را نسبی، تاریخی و گذرا می‌دانم. در این کتاب، قائل است که باید تعریفی از دین داشته باشیم و آنگاه آن را منطبق بر آموزه‌های کتاب و سنت کنیم؛ یعنی برون‌دینی به تعریف دین بپردازیم.

اینجا هم همان خطای روش‌شناختی را تکرار می‌کند. جناب سروش در این کتاب، ابتدا پوستینی کوچک برای دین می‌دوزد و آن را صرفاً مربوط به تأمین سعادت اخروی می‌داند؛ لذا هر آنچه مربوط به سیاسات و اجتماعیات است از حوزه دین خارج می‌شود.

ما یک سال است که در قرآن به مطالعه‌ای جمعی می‌پردازیم در این میان به جمله‌ای از آیت‌الله معرفت رسیدم که می‌فرمایند: هفتاد درصد آیات قرآن، احکام اجتماعی است. ما در همین کار گروهی که به نیمه قرآن رسیده‌ایم می‌بینیم بیش از این مقدار است! بعضی سوره‌ها تا نود درصد آیاتشان از اجتماعیات است که به تفصیل مشخص کرده‌ایم. چند آیه مربوط به امر به معروف و نهی از منکر است، چند آیه مربوط به جهاد، انفاق، جنگ و قتال و… در حالی که بنا به تعریف آقای سروش باید بخش اعظم آیات را از مفهوم دین خارج کرد.

دکتر سروش کسی است که ابتدا نهج‌البلاغه را تدریس می‌کرد و کتاب و سنت را قبول داشت ولی حالا خود دین را امری تاریخی می‌پندارد. ایشان دین را شامل ذاتیات و عرضیات می‌داند؛ ذاتیات برای همه زمان‌ها کاربرد دارد و درست است؛ ولی عرضیات باید در همان زمانه و فرهنگ عربی و بدوی جامعه پیامبر خاتم، دفن شود.

مقاله «ذاتیات و عرضیات دین» در همان کتاب بسط تجربه نبوی چاپ شده است. این کتاب، مجموعه مقالات و سخنرانی‌های ایشان است. در این مقاله اندک مسائلی را از ذاتیات دین برمی‌شمرد. آقای مجتهد شبستری هم تنها سلوک توحیدی را ذاتی دین می‌داند و همه گزاره‌های دیگر را از ذاتیات بیرون می‌بیند؛ یعنی شما موحدانه زندگی کن. اینکه چطور می‌شود موحدانه زیست را زمانه معلوم می‌کند نه کتاب و سنت! آقای مصطفی ملکیان هم برداشتی که از حدیث «انّما بُعثتُ لاُتمِّمَ مَکارِمَ الاَخلاق» دارد این است که صرفاً اخلاقیات، ذاتی دین هستند. کلمات این متفکران پر از مغالطه و خلط مباحث است؛ مثلاً پیامبر در همین حدیث، به «هدف دین» اشاره دارد که تخلّق جامعه به اخلاق الهی است و نه «خود دین». دین، یک راه است! مکرر در قرآن تاکید شده که دین، صراط است که البته این راه ما را به تخلق به اخلاق الهی می‌رساند بله، اگر بخواهیم تدیّن جامعه را بسنجیم به سراغ میزان اخلاق‌گرایی مردم می‌رویم نه اینکه هدف دین را با محتوای دین، خلط کنیم. سروش، حتی مسأله امامت و تعداد ائمه را هم عرضی دین می‌داند!

نمونه دیگر تحول فکری ایشان به مسیر قهقرا در فلسفه سیاسی نمودار است. دکتر سروش در ابتدا از اعوان حکومت و انقلاب به شمار می‌رفت و در شورای انقلاب فرهنگی عضو بود. همین شخص رأی به تعطیلی دانشگاه‌ها داد؛ اما امروز، دین را از سیاست جدا می‌داند و معتقد به لیبرالیسم است که به طورکلی از نظریه اسلامی منقطع است. تحول ایشان در فلسفه حقوق هم شنیدنی است. انسانی که متشرع و متدین بود حالا می‌گوید: در زمانه ما انسان، محقّ است نه مکلف و هم‌جنس‌بازی حق انسان امروز است! البته راه فراری هم باقی می‌گذارد و می‌گوید: من نمی‌گویم کدام حق است و کدام ناحق؛ بلکه می‌خواهم وضع جامعه امروز را بیان کنم. اما ایشان در مشی عملی خود، غالباً حق داشتن را ترویج می‌کند نه اینکه چه چیزی حق است.

دکتر سروش می‌گوید: «خدا سخن نگفت و کتاب ننوشت؛ بلکه انسان تاریخی به جای او سخن گفت و کتاب نوشت» در این باره و ادله ایشان نیز توضیح دهید.

ایشان ادله مختلفی برای ادعای خود دارد که در این مصاحبه نمی‌توان همه را مطرح کرد. بنده در کتاب «نقد مبانی تاریخ‌مندی قرآن» و کتاب «تاریخی‌نگری و دین» مفصلاً به این ادعاها پرداخته‌ام. آقای دکتر سروش دو مشکل اساسی دارد که نتوانسته حل بکند؛ یکی اینکه رابطه آیات قرآن با حوادث عینی ۲۳ ساله نبوت پبامبر را نتوانسته درست هضم کند و ایشان گمان کرده که قرآن از پی این حوادث به وجود آمده است؛ یعنی این حوادث بوده‌اند که محتوای قرآن را ساخته‌اند. نکته دوم اینکه ایشان در انسان‌شناسی و پیامبرشناسی به شدت می‌لنگد و بسیار ضعیف است؛ هم انسان را تقلیل می‌دهد و هم پیامبر را در حد انسان‌های عادی فرومی‌کاهد.

اما درباره مشکل اول، نظرشان این است که قرآن، حیث دیالوگی با وقایع عینی دارد که اگر پیامبر در جای دیگری بودند قرآن چیز دیگری بود و اگر فرهنگ و وقایع، گونه‌ای دیگر بود قرآن تفاوت می‌کرد. حتی می‌گوید: اگر پیامبر مثلاً ده سال دیگر عمر می‌کرد قرآن فربه‌تر می‌شد. از لوازم نظر ایشان این است که قرآن کریم، پاسخگوی همان حوادث و نظایر آنهاست و لاغیر. بنده مفصلاً در چند مقاله این را نقد کرده‌ام. ما رابطه قرآن و حوادث تاریخی را می‌پذیریم؛ ولی سروش گمان کرده چون قرآن در پی حوادث آمده خودش هم تاریخی است. ما معتقدیم خداوند از قالب این حوادث استفاده کرده و آنچه برای همه زمان‌ها برای بشر راهگشا و هدایتگر است را بیان نمودهاست. یکی دو مثال می‌زنم؛ مثلاً حادثه غدیر، یک واقعه تاریخی بود که خدای متعال در پی آن، آموزه امامت را نازل کرد، البته تشریع غدیر از سابق بوده ولی ما طبق باور ایشان سخن می‌گوئیم، خدای متعال با استفاده از این حادثه تاریخی، تا روز قیامت یک مبیّن معصوم در کنار قرآن گذاشت که این امامت باید تمام مسائل جدید را پاسخگو باشد. یعنی خداوند در یک حادثه تاریخی آموزه‌ای نازل کرد که از آن پس ضمانت بقای اسلام در همه زمان‌ها مشخص شد و مکانیزم پاسخگویی قرآن به مسائل نوپدید تا روز قیامت در دل قرآن تعبیه شد. مثال دیگر اینکه خداوند متعال در کتاب و سنت، وظایف حکومتی را برای حاکم شرع، تشریع کرد و با یک قانون، تکلیف متغیرهای بسیاری را در طول زمان‌ها و اعصار روشن ساخت. جناب دکتر سروش به غلط گمان کرده که چون دستورات قرآنی در پی حوادث تاریخی آمده‌اند آنها هم تاریخی هستند. درباره رابطه قرآن با فرهنگ آن زمان، البته در این حد را می‌پذیریم که اگر پیامبر در کشوری با زبان دیگر نازل می‌شد قرآن هم همان زبان را داشت یا نام جنگ‌ها و افراد تغییر می‌کرد؛ اما آقای سروش مجموع مؤلفه‌های فرهنگی قرآن را برگرفته از فرهنگ شبه جزیره عربستان آن روز می‌داند؛ در حالی‌که بارها و بارها در آیات قرآن، پیامبر اکرم از پیروی فرهنگ جاهلیت منع شده است.

مشکل بعدی، انسان‌شناسی و پیامبرشناسی سروش است. او می‌گوید: «پیغمبر، محصول فرهنگی جامعه جاهلی بود.» این یعنی پیامبر، زمان‌مند است و به درد زمان‌های دیگر نمی‌خورد؛ نظیر یک محصول هنری که برای جامعه و زمان خاصی، برجستگی و درخشندگی دارد. ببینید در زمانه ما مثلاً فیلم امام علی ع یا مختارنامه یک محصول فرهنگی تولید شده در زمان ماست. اقتضائات این زمان باعث تولید چنین اثر فرهنگی و هنری شده است اما پس از گذشت مدتی این اثر از مد افتاده و دیگر کارآیی زمان خودرا ندارد و باید با آثار بهتر جایگزین شود. دقیقاً وقتی ایشان قرآن را محصول فرهنگی زمان بعثت می‌داند چنین معنایی را اراده می‌کند؛ آقای سروش، قائل است که در زمان‌های دیگر هم دیگرانی آمده‌اند که مطالبی متفاوت و جدید علاوه بر قرآن گفته‌اند؛ مثلاً مولوی را پیامبری می‌داند که کتابش مثنوی است. ایشان می‌گوید تا قبل از مولوی ما بال ایمان را داشتیم و مولوی بال عشق را هم اضافه کرد و الان می‌توانیم به خوبی با دو بال ایمان و عشق پرواز کنیم. در آخرین سخنرانی خود هم بر این مطلب صحه گذاشته و کلاً چهره‌ای خشن از پیامبر و قرآن به نمایش گذاشته است و مهربان‌ترین پیامبر در دنیا و آخرت را در حد یک عارف مسلح طرفدار کشت و کشتار معرفی کرده است؛ و حب و محبت را مربوط به مسیحیت دانسته و پیامبر رحمت اسلام را عاری از آن می‌داند!!!!!! خیلی عجیب است ایشان حتی به صریح آیه قرآن توجه نمی‌کند و حرف خودش را می‌زند؛ قرآن می‌فرماید: فبما رحمه من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک». (آل عمران/۱۵۹) بخاطر رحمت و مهری که خدا در قلب تو گذارده با آنها نرم و لطیف برخورد می‌کنی و اگر انسان خشن و قسی القلب بودی از اطراف تو پراکنده می‌شدند. یا در آیه دیگر پیامبر را رحمت برای عالمیان نامیده است؛ (انبیاء/۱۰۷) و در آیه دیگر پیامبر را حریص نسبت به امورات مردم دانسته و بزحمت افتادن مردم را برای پیامبر سخت و ناراحت کننده می‌داند؛ (توبه/۱۲۸) براستی چرا دکتر سروش بر این واقعیات چشم می‌بندد و این ایات را نادیده می‌انگارد!!؟؛ قرآن کریم، سرتاسرش محبت و عشق است. همین آیه استرجاع ««إنا لله و إنا الیه راجعون» (سوره بقره آیه ۵۶). همه‌اش عشق است و بسیار فراتر از شعر «بشنو از نی…» مولوی، حکایت و شکوه از دورافتادگی از معشوق است «رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکرالله» (نور/۳۷) که بیع و تجارت را بازدارنده مردان الهی از یاد معشوق نمی‌داند، «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید» (فاطر/۱۵) که جنس انسان را نیازمند محوری فناناپذیر می‌داند، که بی نیاز مطلق و پسندیده و حمید مطلق است، «یا ایها الذین آمنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثّاقلتم الی الارض ارضیتم بالحیوه الدنیا» (توبه/۳۸)«ای کسانی که ایمان آورده اید، چه شده است شما را که وقتی به شما گفته می‌شود در راه خدا کوچ و مهاجرت کنید، به زمین می‌چسبید، آیا به زندگی دنیایی رضایت داده اید!» که چسبیدن به زندگی پست مادی را در قبال پرواز به سوی خدا، دونِ شأن انسان می‌شمارد، «الا بذکرالله تطمئن القلوب» (رعد/۲۸) که یاد معشوق واقعی را تنها آرام بخش دل طوفانی آدم می‌داند، «ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفّاً کانهم بنیان مرصوص» (صف/۴) خداوند به کسانی که در راه او مجاهده می‌کنند و همچون دژ آهنین و تسخیر ناپذیرند، عشق می ورزد، آیات ۲۲ تا ۲۴ سوره حشر، آیه الکرسی و صدها آیۀ دیگر، همه در توصیف عشق، معشوق، عاشق و رابطه بین آن دو است.

دکتر سروش، مولوی، سهروردی، غزالی و ملاصدرا را پیامبران زمان خود می‌داند که از پیغمبر مطالب بهتری آورده‌اند و از پیامبر کمک می‌طلبد که خودش نیز بتواند برای زمانه ما چنین محتوایی بیافریند. احمد کسروی هم چنین ادعایی داشت و مدعی پیامبری بود. سروش هم مانند کسروی خاتمیّت را نمی‌پذیرد. اما همین دکتر سروش وقتی می‌خواهد در مورد ائمه علیهم السلام نظر دهد معتقد است ولایت پیامبر بعد از او پایان یافته و به هیچکس منتقل نشده است و این هم خود یکی از تناقضات ایشان است.

لوازم الهیاتی این تفکر را هم بفرمائید.

این تفکر بسیار خطرناک است. اولین لازمه آن این است که قرآن کریم که تنها کتاب آسمانی دست نخورده و تحریف ناشده است، از حجیّت ساقط می‌شود. اگر کتاب و سنت حجت نباشد دین و دینداری بی معنا می‌شود دین یک امر عرفی بشری می‌شود نه امر الهی؛ وقتی قرآن از حجیت افتاد دیگر همه علوم اسلامی بی معنا می‌شود و تمام علوم انسانی اسلامی را باید تعطیل کرد. اینکه این آقایان علم دینی را قبول ندارند می‌تواند به همین خاطر باشد. بالاخره حداقل مبانی، اهداف و غایات علم دینی از کتاب و سنت اصطیاد می‌شود. نکته دیگر اینکه نه تنها کتاب و سنت از حجیت می‌افتد؛ بلکه هیچ آموزه ثابت و مانایی در حوزه علوم انسانی و دین نخواهیم داشت؛ چون همه اینها تاریخی می‌شوند. هیچ الگو و اسوه ثابت و ماندگاری هم نخواهیم داشت؛ وقتی شخصیت عظیم پیامبر و سنت او تاریخی شود، دیگر بقیه علوم و مسائل، به طریق اولی این‌گونه هستند. در یک کلام باید گفت نتیجه دیدگاه‌های سروش بتدریج منتهی به خروج از دین الهی و فاصله گرفتن روزافزون از آموزه‌های قرآن و امامان علیهم السلام می‌گردد.

اگر اظهارات این افراد منظومه شود تناقضاتشان آشکار می‌گردد. دین، عملاً با تاریخ‌مند بودن دیگر کارکردی نخواهد داشت. بعضی گفته‌اند کارکرد دین، صرفاً معنویت است و آن معنویتی که امروز مدنظر است از طریق دین، دست‌یافتنی نیست و باید معنویت رها شده از دین را جست.

آیا دکتر سروش در بعد شخصیتی خود، اقتضائات فکرشان را می‌پذیرند؟

ما در حیطه مسائل شخصی ایشان وارد نمی‌شویم؛ اما ایشان صریحاً قائل به لوازمی است که برشمردیم. در نامه‌ای که به آقای سبحانی نوشته بود هفت آیه از قرآن در خصوص علوم طبیعی را آورده و مدعی شد که خطا دارند. کل جریان اعتزال نو که خود را به معتزلیان قدیم منتسب می‌کنند این‌طورند؛ کسانی همچون: محمد مجتهد شبستری، حبیب‌الله پیمان، تا حدی مصطفی ملکیان و در کشورهای غربی و عربی هم فراوان هستند. البته آقای سروش به اقتضای مخاطبان حرف‌هایش را تغییر می‌دهد؛

بالاخره تفکر در خلأ شکل نمی‌گیرد. به نظر شما منشأ و عقبه فکری دکتر سروش کجاست؟

امثال دکتر سروش و هم‌قطاران ایشان، گرچه از حیث سواد علمی جامع اطلاعاتی از اسلام و قرآن هستند اما طعم عمق اسلام را نچشیده اند و باصطلاح اسلام را صرفاً مزمزه کرده اند؛ اسلام در عمق وجودشان رسوخ نکرده است، بحث من بی‌سوادی نیست چه آنکه همین دکتر سروش، نهج‌البلاغه و مثنوی را هم حفظ است. اینها چون به عمق مبانی اسلامی پی نبرده‌اند و استخوان بندی و چارچوب معرفتی شأن با مبانی دینی عجین نشده است وقتی به سراغ مبانی غربی و فلسفه آن رفته‌اند در آن هضم و مضمحل شده اند. در فلسفه علم غربی، فلسفه دین غربی و مباحث هرمونوتیک، ایشان به شدت متأثر از افکار غربی‌هاست. از پوپر به شدت متأثر است، از هرمنوتیک فلسفی گادامر و دیگران هم. چند سال پیش وقتی استاد من پایان‌نامه بنده را در هرمنوتیک فلسفی دید گفت: من تعجب می‌کنم که دکتر سروش همین حرف‌ها را زده ولی نگفته مال کیست! مبنای انسان‌شناسی ایشان، دقیقاً مبنای هایدگری و گادامری است که انسان را محصور در زمان، فرهنگ و آداب و رسوم جامعه خود می‌دانند و با اینکه روح مجرد انسان را قبول دارند قائلند که انسان نمی‌تواند فراتاریخ و فرازمان خود باشد. متأسفانه اکثریت قریب به اتفاق نومعتزلی‌ها خود را عقل‌گرا می‌دانند؛ ولی منظور آنان، عقل خودبنیاد غربی است و نه آنچه در شیعه تأکید می‌شود. غالباً یا در غرب و دانشگاه‌های غربی درس خوانده‌اند یا در دانشگاه‌های غربی موجود در کشورهای اسلامی. این آقایان، به شدت از مباحث معرفت‌شناسی غربی متأثرند.

نکته دیگری که درباره دکتر سروش می‌توان گفت این است که ایشان علاوه بر تاثیرپذیری از فیلسوفان غربی، از فیلسوفان عربی مانند ابوزید هم به شدت متأثر است. آقای سروش علاوه بر انگلیسی به عربی هم مسلط است و کتاب‌های عرب‌ها را می‌خواند. گاهی می‌بینیم عین کلام ابوزید در کلمات سروش هم متبلور است. آقای مجتهد شبستری هم بسیاری از سخنان پل ریکور را در «هرمنوتیک کتاب و سنت» خود می‌آورد بدون اینکه نسبت بدهد که این سخن از کیست!

دکتر سروش، مولوی، سهروردی، غزالی و ملاصدرا را پیامبران زمان خود می‌داند که از پیغمبر مطالب بهتری آورده‌اند و از پیامبر کمک می‌طلبد که خودش نیز بتواند برای زمانه ما چنین محتوایی بیافریند

بعضی از روشنفکران قائلند که ما در حال شدن هستیم که این مقتضی بی‌ثباتی است. آیا این مدح است یا ذم؟

«شدن» دو جور است؛ گاهی انسان در مسیر تکامل قرار دارد که در اسلام هم این مسیر، بسته نیست و هرچه برویم تمام نمی‌شود. پیامبر ما هم که اشرف مخلوقات عالم و کامل‌ترین آنهاست همواره در مسیر تکامل بسوی خداوند است حتی با همین صلوات‌های ما علو مرتبه بیشتر می‌یابد؛ چون آن‌طرف مسیر که به سمت خداست نامحدود است. اما گاهی انسانی سقوط می‌کند و با اینکه در جهان مادی قرار داده شده تا به سمت تجرّد برود روز به روز صیرورت خود را در مسیری مادی قرار می‌دهد او هم در حال شدن است. این چه شدنی است که انسان، یک دهه بر موضعی پافشاری کند و دهه بعد همه را باطل سازد، مگر ما چقدر فرصت زندگی داریم؟ بنابراین باید بر هدفی قطعی و یقینی متمرکز شویم و مسیر شدن را بر طبق آن و با راهنمایی کسانی که راه را رفته‌اند ترسیم کنیم.

اما در ادامه، اینکه چرا اینها به این افکار رسیدند خاطره‌ای را از جناب سروش نقل می‌کنم که آن را از فرد موثقی شنیدم که خود او از پنج نفر موثق دیگر که همه در آن جلسه حضور داشته و شاهد ماجرا بوده اند، شنیده بود. ماجرا از این قرار است که آقای سروش به محضر عارف بزرگ، سید عبدالکریم کشمیری (رحمه الله علیه) می‌آیند و دستورالعمل سلوکی می‌خواهند. قریب به این مضمون مرحوم کشمیری می‌پرسند: می‌خواهی عمل کنی؟ دکتر سروش عرض می‌کند: می‌خواهم عمل کنم. مرحوم کشمیری در آنجا دستورالعملی به جناب ایشان می‌دهد که خود جناب سروش می‌دانند و بنده نمی‌خواهم آن را بازگو کنم ولی خطاب به ایشان عرض می‌کنم اگر آن روز به آن دستورالعمل گردن نهاده بودند و غرور علمی خود را می‌شکستند امروز فرسنگ‌ها از حقیقت قرآن و اهلبیت پیامبر فاصله نگرفته بودند.

روش دکتر سروش در به کرسی نشاندن مطالب خود چگونه است؟

یکی از روش‌های آقای دکتر سروش این است که وقتی می‌خواهد آموزه‌های دینی را زیر سوال ببرد نوعاً دوپهلو حرف می‌زند؛ یعنی راه فراری برای خود باز می‌گذارد که نمونه‌هایش را گفتم؛ لذا توصیه من به جوانان این است که ابتدا مبانی دکتر سروش را بگیرند آنگاه پای سخنانش بنشینند.

مشی دیگر ایشان، استفاده از روش تحلیل به جای برهان و استدلال است. تحلیل به این معنا که مثال‌های عینی همه‌پذیر را می‌گیرد و بر کل تعمیم می‌دهد. این باعث غفلت مخاطب می‌شود و این تصور را برایش ایجاد می‌کند که همه‌جا همین گونه است. روش دیگر ایشان اخذ فراوان مطالب از منابع گوناگون و از دانشمندان مختلف است، بدون اینکه آن منبع را ذکر و مستند کند، نسبیت معرفت و هرمنوتیک فلسفی از همین قبیل هستند.

از خصوصیات دیگر آقای سروش، هو کردن رقیب با الفاظ زشت است. ایشان با قلم و بیان ادبی که دارد طرف مقابل خود را از پاسخ‌های بیشتر منصرف می‌سازد، در آغاز ممکن است مؤدب وارد شود؛ ولی با تبادل چند نامه، وقتی در منطق و استدلال کم می‌آورد شروع به فحاشی ادبی می‌کند که این اتفاق، فراوان روی داده است.

باز از خصوصیت‌های او امتناع از رودررو شدن با شخصیت‌های علمی قوی است. البته در دو جا آن هم به‌طور خصوصی با علامه جعفری و آیت‌الله مصباح مناظره داشته‌اند. در گفتگو با علامه جعفری، علامه تأکید می‌کند اگر باز هم مطلبی مانده مطرح کنند تا بحث شود در آخر خطاب به دکترسروش میگویندکه حالا که جوابت را گرفتی دیگر اینجا و آنجا فلان حرف باطل را مطرح نکن! ولی جناب سروش، چند روز بعد در دانشگاهی دیگر علیه کلمات امیرالمومنین سخنرانی می‌کند.

روش دیگر ایشان، طرح ادعاهای علمی تخصصی خود برای دانشجویان کارشناسی و مبتدی است که تازه دیپلم گرفته و وار دانشگاه شده اند که متأسفانه نوعی عوام‌فریبی است. یک دانشجوی مبتدی ما چقدر در مسائل فلسفه دین و فلسفه علم ورود دارد که ما به خود اجازه بدهیم ذهن با صفای او را با مطالبی ضد قرآن و اهلبیت علیهم السلام مغشوش کنیم. آیا این است معنای تعلیم و تعلم. بسیاری از این بحث‌ها تخصصی است و باید در جلسات علمی با اهل فن مطرح شده و نتیجه آن در اختیار دیگران قرار گیرد.

نمونه‌ای از مغالطات دکتر سروش را بفرمائید؟

یک نمونه از مغالطات ایشان در تبیین حقیقت وحی، خلط انگیزه و انگیخته است که به شدت به آن مبتلاست؛ ایشان می‌گوید: چون انگیزه نزول وحی، حوادث تاریخی بوده خود وحی، به عنوان انگیخته و نتیجه آن انگیزه، تاریخی و مربوط به همان زمان می‌شود. یعنی چون حوادث تاریخی زمینه نزول وحی را فراهم کرده خود وحی هم تاریخی و زمانمند می‌شود و برای دیگران مفید نیست؛ اجازه بدهید با مثال مغالطه ایشان را روشن کنم؛ جنگ جهانی دوم یک حادثه تاریخی بود، و انگیزه شد تا عقلای عالم دور هم بنشینند و اعلامیه جهانی حقوق بشر را تصویب کنند. آیا اگر جنگ جهانی دوم تاریخی و گذراست نتیجه آن هم که به تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر انجامید لزوماً تاریخی و گذراست؟! هیچ تلازمی وجود ندارد؛ می‌تواند تاریخی باشد می‌تواند نباشد یا فرض کنید جایی زلزله‌ای رخ می‌دهد و ساختمان‌ها خراب می‌شوند، آیا قانون منع ساخت‌وساز بر روی گسل‌های زلزله هم که بعد از این زلزله تصویب می‌شود تاریخی و گذراست؟! درباره قرآن هم اگر فرض بگیریم که در پی حوادث تاریخی نازل شده، خداوند از این حادثه استفاده کرده و آموزه‌ای را الی الابد به بشر آموخته است؛ لذا وحی، تاریخی نیست. مساله تشریع امامت که در بالا اشاره شد یکی از همین آموزه هاست.

روشنفکران دینی ما به خیال خود تلاش می‌کنند که ما را از مرحله اول دنیای غرب (قرون وسطی) خارج کرده و به مدرنیسم برسانند؛ تمام هم و غم روشنفکران دگر اندیش گویا صرف مدرنیزه کردن اسلام و آموزه‌های دینی و جایگزینی مدرنیسم به جای اسلام است

حرف دیگری هم جناب دکتر سروش درباره پیامبر می‌زند که واقعاً در اوج بی انصافی است و دل انسان منصف از این همه جفا در حق پیامبر اسلام به درد می‌آید؛ او می‌گوید: «وحی، بحر وجود خدا بود که در کوزه کوچک وجود پیامبر ریخته شد و پیامبر به اندازه ظرفیت خودش توانست از این آب نصیب بَرد.» سرتاپای این جمله، مغالطه است. اولاً کی گفته که وحی، دریای وجود خداست؟ اساساً وجود خدا با کسی شراکت ندارد. وحی، یکی از تجلیات وجود او در مرتبه فیض است. ثانیاً با چه استنادی وحی را به دریای وجود و پیامبر را به کوزه‌ای کوچک تشبیه می‌کنید؟ چه کسی این حرف را زده؟ اتفاقاً عرفا پیامبر ما را تجلی اعظم خدا می‌دانند که وحی بر او جلوه کرده است. پیامبر ما می‌فرماید: «لی مع الله وقتٌ لایَسَعنی فیها مَلِکٌ مقرّب و لانبیٌّ مُرسَل» من با خدای خودم اوقاتی دارم که در آن اوقات هیچ پیامبر و فرشته‌ای به وسعت وجودی من نمی‌رسد (تفسیر الصافی؛ ج ۱, ص ۱۱۸) یا می‌فرماید: «آدم و مَن دونه تحتَ لِوائی یومَ القیامه» (علم الیقین فیض، ص ۵) تمام پیامبران در قیامت زیر پرچم من‌اند. اینکه گفتیم جناب سروش به شدت در پیامبرشناسی و انسان‌شناسی مشکل دارد اینجاست. آخر در مقام تشبیه، یک انسان عادی هم در مقابل قرآن، کوزه‌ای کوچک نیست! ابوزید هم گفته: «اگر بگوییم پیامبر، مراد خدا را فهمیده، شرک است. قرآن پیام خدایی نامتناهی است بر پیامبری متناهی!» در این جمله هم همان مغالطه وجود دارد. مگر ما می‌گوئیم پیامبر ما «ذات خدا» را فهمید که آن‌طرف نامتناهی و این‌سو متناهی است؟!

مغلطه دیگر جناب سروش، جازدن مطالب ظنّی به جای مطالب قطعی است؛ مثلاً در تفسیر آیه «یَخرُجُ مِن بَین الصّلبِ و التَّرائِب» که از بین استخوان‌های پشت و استخوان‌های سینه بیرون می‌آید) (طارق ۷) به طور قطعی می‌گوید: این آیه بر منشأ نطفه زن و مرد دلالت می‌کند و حال آنکه یافته‌های علمی امروز، جز این را می‌گوید؛ لذا این آیه باطل است! حال آنکه این یک احتمال است و احتمال دیگر این است که ضمیر کلمه «یخرج» به انسان برمی‌گردد و نه منی. با این تفسیر، «بین صلب و ترائب بودن»، صفت جنین در رحم مادر است که این احتمال را ابن عطیه، نهصد و پنجاه سال پیش در تفسیر مطرح کرده است. مغالطه دیگر ایشان، تعمیم جزئی به کلی است. اگر یک روحانی بر بالای منبر سخن نادرستی بزند آن را به کل روحانیت و نهایتاً به مذهب شیعه نسبت می‌دهد و همه را محکوم می‌کند.
 

دکتر سروش، درباره امامت چه دیدگاهی دارند؟

آقای دکتر سروش کسی بود که نهج‌البلاغه امیرالمومنین (علیه‌السلام) را در رسانه شرح می‌داد. ایشان در همان کتاب بسط تجربه نبوی و در مقالات دیگر تصریح می‌کند که ولایت پیامبر بعد از ایشان به هیچ کسی منتقل نشده است. در مقاله ذاتی و عرضی، امامت را جز عرضیات دین برمی‌شمرد. در تعریف عرضیات، می‌گوید: می‌تواند به هر گونه‌ای باشد و تابع شرایط تاریخی است. یکی از این نومعتزلی‌ها وقتی عقل خودبنیاد را مطرح می‌کند می‌گوید: گذشت آن زمانی که می‌گفتند فلان چیز درست است چون علی بن ابی‌طالب گفته است بلکه فلان چیز درست است چون عقل من می‌فهمد که درست است. این همان است که قبلاً عرض شد که اینها نوعاً تابع عقل خودبنیاد هستند؛ عقل نومعتزلی‌ها که سروش هم از این قبیله است، نوعاً عقل خودبنیاد است. عقل خودبنیاد یعنی چه / ببینید ما هم می‌گوئیم هرجا بین عقل قطعی ما و آیه قرآن تعارضی حاصل شد باید آیه را تأویل کنیم و معنای دیگری از آن اصطیاد کنیم یا اگر بین عقل قطعی و روایتی تعارض قطعی پیش آمد روایت را متهم کنیم؛ اما عقل خودبنیاد این نیست او می‌گوید: هرجا را من فهمیدم درست است و هرجا را نفهمیدم باید کنار گذاشت. گویی این عقل خود را ملاک اعتبار و هست و نیست همه چیز می‌داند و همه قلمروها را در حوزه و قلمرو خود می‌انگارد؛ با این تعریف نوبت به تعارض هم نمی‌رسد. با ملاک قرار دادن عقل خودبنیاد، بسیاری از آیات قرآن که مربوط به آینده انسان در عوالم بعد است مردود خواهد بود. چون عقل نمی‌تواند انها را بفهمد این در حالی است که حتی گادامر هم می‌گوید: اگر عقل من فهمید کسی از من بهتر می‌فهمد خودش حکم می‌کند که او را تبعیت کنم. این جاست که خدمت جوانان می‌گویم که بی‌شک نتیجه پیروی از امثال سروش، جداشدن از قرآن و عترت خواهد بود.

وقتی به روشنفکران غربی می‌نگریم می‌بینیم که آنها در پی محکم کردن پایه‌های تمدن غربی آمده‌اند ولی روشنفکران اسلامی بعضاً آمده‌اند تا جامعه اسلامی را متزلزل کنند. علت این تفاوت را چطور می‌بینید؟

من جور دیگری این مسئله را می‌فهمم. روشنفکران غربی هم در ابتدا وحی و دین و کلیسا را تخریب کردند که از مارتین لوتر شروع شد؛ ولی این تخریب در آنجا تا حدودی قابل توجیه بود. دینی پر از خرافات با متولیانی ظالم و کتابی تحریف شده وجود داشت. اشتباهی که روشنفکران ما می‌کنند این است که همان نسخه غربی را می‌خواهند درباره اسلام پیاده کنند. مستحضرید که مدرنیسم ادامه فلسفه و دیانت غربی نیست؛ بلکه از فلسفه قرون وسطی و دین بریده شده است. فلسفه غرب و یونان، موضوع وجودشناسی را دنبال می‌کرد؛ اما اکنون به معرفت‌شناسی می‌پردازد. دین در جامعه غربی امری فردی شده و آقایان نواعتزال هم دین را به همین سطح فرو می‌کاهند. روشنفکران دینی ما به خیال خود تلاش می‌کنند که ما را از مرحله اول دنیای غرب (قرون وسطی) خارج کرده و به مدرنیسم برسانند؛ تمام هم و غم روشنفکران دگراندیش گویا صرف مدرنیزه کردن اسلام و آموزه‌های دینی و جایگزینی مدرنیسم به جای اسلام است.

با توجه به مطالبی که نقل شد نسبت ایشان با دیانت اسلامی چگونه است؟

از آنچه گفته آمد واضح است که این فکر در واقع از دین بریده شده است و در یک دین ذهنی و خیالی که برای خود ساخته و قرن‌ها و فرسنگ‌ها با آنچه قرآن گفته فاصله دارد سیر می‌کند وقتی می‌گویند: اگر دین بخواهد بماند باید عرضیات را کنار بگذارد و اخیراً در کلام مجتهد شبستری آمد که اساساً تکلیفی در دین وجود ندارد و این تکالیف مانند اعمال شب قدر هستند که خواستی انجام بده نخواستی به جا نیاور! مستحضر هستید که این گفته‌ها چه نسبتی با دین پیدا می‌کند.

به عنوان آخرین سوال، چه توصیه‌ای به دانشجویان و علاقه‌مندان به این مباحث دارید تا در دام این افکار نیفتند؟

اولاً جریان‌شناسی لازم دارد. اینها یک فرد نیستند؛ بلکه یک جریان‌اند. نو اعتزال در کل کشورهای اسلامی منتشر است و بیش از شصت درصد کرسی‌های تدریس اسلام در دنیا در دست اینهاست. گمان نکنند هرکس از اسلام گفت اسلام‌شناس و از قرآن گفت قرآن‌شناس است. حتی برخی از اساتید علوم قرآنی دانشگاه‌های کشور خودمان از همین دسته‌اند. اساس کار، جریان‌شناسی است که مبانی فکری جریان‌ها را به انسان می‌دهد. ثانیاً ارتباط وثیق جوانان با اسلام‌شناسان واقعی است؛ نه هرکس عمامه به سر دارد. دین را از امثال شهید مطهری و مرحوم مصباح بگیرند و به پژوهشکده‌های مطرح حوزوی و دانشگاهی مراجعه کنند. زود حرف کسی را نپذیرند؛ چون ظاهر حرف‌های این نومعتزلی‌ها شیرین است؛ ولی وقتی با عالمی اسلام‌شناس بنشینند می‌فهمند که اینها مبنایی قوی ندارند.