هیتلر بین بورژوازی و مارکسیسم تفاوتی چندانی قائل نبود و ریشه مارکسیسم را در یهودیت میدانست. برهمین‌اساس معتقد بود برای مبارزه با یهودیت و مارکسیسم نباید جلوی ازدواج و بارداری آلمانی را گرفت.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: پرونده نقد و بررسی کتاب «نبرد من» نوشته آدولف هیتلر را از آذرماه سال ۹۸ باز کردیم و در این‌مسیر، تا به حال بخش اول کتاب را که شامل ۱۲ فصل می‌شود، بررسی کردیم. در این‌زمینه جان کلام و موارد با اهمیتی که نزد هیتلر از اولویت برخوردار بودند، تحلیل و تشریح کردیم. پنج‌قسمت پیشین پرونده در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند.

۱- بررسی ریشه‌های تنفر هیتلر از مارکسیسم و یهودیت / در ضدّیت دموکراسی

۲- وقتی تنها راه رستگاری آلمان جنگ بود / تاکتیک‌های تبلیغاتی هیتلر

۳- در باب ضدیت هیتلر با بلشویسم هنری، کوبیسم، دادائیسم و فوتوریسم

۴- هیتلر درباره یهودی‌ها چه می‌گوید؟ / پیشگویی تقابل ایران با اسرائیل

۵- علت انتخاب پرچم قرمز و حذف لفظ توده از عنوان حزب نازی

اما در ادامه، قصد داریم بخش دوم این‌کتاب یعنی «جنبش حزب ناسیونال سوسیالیست» را تشریح کنیم. این‌بخش از کتاب با فصل سیزدهم شروع می‌شود. در این‌قسمت از پرونده دنباله‌دار «نقد کتاب نبرد من» به مطالب و مفاهیمی که هیتلر در فصول سیزده تا شانزده کتاب به آن‌ها پرداخته، اشاره کرده و آن‌ها را بررسی می‌کنیم.

مشروح متن این‌قسمت از پرونده در ادامه می‌آید:

* ایدئولوژی، حزب و مذهب

در سیزدهمین‌فصل از کتاب «نبرد من» که «ایدئولوژی و حزب» نام دارد، نویسنده درباره تحقق آرزو و رؤیای قدیمی مردم آلمان برای استقلال و عزت‌مندی صحبت می‌کند و معتقد است فقط زمانی این‌رویا به واقعیتی نیرومند تبدیل می‌شود که اشتیاق آرمان‌گرایانه به استقلال، طوری سازماندهی شود که با نیروی نظامی برای ایده‌آل خود مبارزه کند. هیتلر معتقد است باید از عقاید کلی، برنامه‌ای سیاسی طرح‌ریزی کرد و ایدئولوژی کلی باید با نام ایمان سیاسی مشخص، مُهر شود.

درباره اصول اولیه مرام نازیسم، هیتلر به تاریخ ۲۴ فوریه ۱۹۲۰ اشاره می‌کند که خط مشی ابتدایی و اصول اولیه این‌حزب در اولین‌اجلاس عمومی بزرگ جنبش جدید (حزب) به عموم مردم آموزش داده شد. او این‌اصول را نیروی جدیدی در میان بورژوازی بزدل و بی‌مسئولیت جامعه می‌داند و با کنایه‌زنی به بورژوازی و حاکمیت آن‌زمان آلمان، نوشته این‌گروه یعنی بورژواها تلاش می‌کنند بدنه گاری را با رنگ‌های جدید نقاشی کنند. (صفحه ۳۱۸) او در همین‌صفحه و صفحه بعد کتاب، به نمایندگان مجلس بی‌فایده هم می‌تازد و می‌گوید هنگامی که انتخابات تمام می‌شود و نمایندگان پارلمانی، آخرین اجتماعات خود را برای پنج‌سال آینده برگزار می‌کنند، یعنی زمانی که از وادار کردن مردم عادی به اطاعت امر فارغ می‌شوند و می‌توانند خود را فدای وظایف خوشایندتر و بالاتری کنند، آنگاه کمیته برنامه منحل می‌شود و نزاع برای سازمان‌دهی دوباره و روبه‌توسعه امور عمومی دوباره جای خود را مشغله تأمین مایحتاج روزانه می‌دهد که برای نمایندگان پارلمان صرفاً به معنای خدمت است. هیتلر کنایه‌اش به نمایندگان مجلس را این‌گونه و با استفاده از علامت سوال معناداری در مقابل لفظ «نماینده‌ای شریف» دنبال می‌کند و می‌گوید هر روز نماینده‌ای شریف (؟) روانه مجلس می‌شود، و گرچه ممکن است خودش وارد تالار مجلس نشود، حداقل تا تالار جلویی پیش می‌رود، جایی که در آن صورت اسامی نمایندگان حاضر وجود دارد.

از نظر هیتلر، انتخابات، رفتن جماعت رای‌دهنده به جایگاه‌های معمولی رأی و انتخاب دوباره گمراه‌کنندگانشان است و هیچ‌صحنه‌ای را مایوس‌کننده‌تر از برگزاری انتخابات و به‌قول خودش، «این‌حقه‌بازی» نمی‌داند. او بر این‌باور است که دموکراسی غربی، ابزار و سلاحی است که مارکسیسم برای نابودکردن مخالفان و دستیابی به اختیار تام برای استفاده از شیوه عمل خود آن را مورد سو استفاده قرار داده است. به‌این‌ترتیب او دوباره این‌مساله را تکرار می‌کند که فقط یک‌آدم بسیار ساده‌لوح می‌تواند خود را موظف به رعایت قانون بداند نویسنده «نبرد من» در حالی‌که با طنز و نیش‌وکنایه، نمایندگان پارلمان را «مردان شریف» خطاب می‌کند، می‌نویسد آن‌ها به‌طور ناگهانی دچار علاقه‌ای شدید برای خدمت به مردم می‌شوند. او دوباره در ادامه روندی که در فصل‌های پیشین کتاب داشته، دوباره انتقاد از حکومت دموکراسی را از سر می‌گیرد و با اشاره به انتخابات پارلمانی می‌گوید زمانی که از حماقت غیرقابل درک جامعه خود آگاه باشیم، از موفقیت چنین تاکتیک‌هایی متعجب نمی‌شویم. از نظر هیتلر، انتخابات، رفتن جماعت رای‌دهنده به جایگاه‌های معمولی رأی و انتخاب دوباره گمراه‌کنندگانشان است و هیچ‌صحنه‌ای را مایوس‌کننده‌تر از برگزاری انتخابات و به‌قول خودش، «این‌حقه‌بازی» نمی‌داند. او بر این‌باور است که دموکراسی غربی، ابزار و سلاحی است که مارکسیسم برای نابودکردن مخالفان و دستیابی به اختیار تام برای استفاده از شیوه عمل خود آن را مورد سو استفاده قرار داده است. به‌این‌ترتیب او دوباره این‌مساله را تکرار می‌کند که فقط یک‌آدم بسیار ساده‌لوح می‌تواند خود را موظف به رعایت قانون بداند و می‌دانیم که مقصود او از قانون، همان‌مقررات و حقوقی است که در دموکراسی غربی وجود دارند.

تمام احزابی که از اصول به‌اصطلاح بورژوایی صحبت می‌کنند، از نظر هیتلر به حوزه‌های سیاسی به‌عنوان صحنه نبردی برای تصاحب جایگاهی در مجلس نگاه می‌کنند و این‌میان، جنبش ناسیونال‌سوسیال توسط وزرای کابینه‌ی به‌اصطلاح ناسیونال‌بورژوا مانند نمایندگان باواریایی به ایجاد انقلاب متهم شده است. هیتلر با استفاده از ضمیر جمع «ما» می‌گوید این ما فقط یک‌پاسخ برای این «کوتوله‌های سیاسی» دارند که از این‌قرار است: «شما با زد و بندهای پارلمانی به نابودی ملت کمک کردید اما ما با سیاست‌های تهاجمی خود، در حال برقراری ایدئولوژی و آرمان جدیدی هستیم که باید با فداکاری و ایثار و استواری از آن دفاع کنیم.» هیتلر در فصل شانزدهم («خصوصیت و آرمان‌های دولت مردمی» در صفحه ۳۷۴) هم می‌گوید عقیده‌ای که اصل دموکراتیک حاکمیت توده‌ها را انکار می‌کند و این‌جهان را به بهترین مردم می‌دهد [یعنی مرام نازیسم]، باید همان اصل آریستوکراتیک را برای افراد درون اجتماع بومی به کار بگیرد و مراقب باشد موقعیت‌های رهبری و بالاترین تأثیرگذاری به بهترین افراد سپرده شود. بنابراین باور و مرام نازیسم بر پایه اکثریت نیست، بلکه براساس شخصیت است.

رهبر حزب نازی در تشریح نام حزب کارگر ناسیونال‌سوسیالیست یعنی نازی، می‌گوید این‌عبارت می‌تواند به چندشیوه تفسیر شود و کاربرد عملی‌اش درست به اندازه واژه «مذهب» کلی است. پس از نظر او ایدئولوژیِ حزب، جایگاهی برابر با عنصر مذهب دارد اما باید شایستگی جایگزینی با مذهب را داشته باشد. او در فصل سیزدهم «نبرد من» نوشته اگر آموزه مذهبی را منسوخ کرده و آن را با چیزی جایگزین کنیم که ارزشی برابر با آموزه مذهبی ندارد، نتیجه این خواهد شد که بنیان‌های وجود بشر به سختی شکسته خواهد شد. پس آدولف هیتلر معتقد است عملکردی که یک‌عقیده در اعتقاد مذهبی دارد، با عملکرد اصول حزب برای حزبی سیاسی که در فرایند شکل‌گیری است، برابر و یکسان است؛ و استخراج عقاید ضروری از مفاهیم و مطالب وسیع اما مبهم ایدئولوژی و باور داشتن به تبدیل آن‌ها به عقیده و اندیشه را وظیفه ویژه خود می‌داند. او در صفحه ۳۲۶ کتاب «نبرد من» می‌گوید این‌عقاید به‌دلیل معنای دقیق و آشکارشان و هدف متحدکردن تمام افرادی که آماده پذیرفتن آن‌ها به عنوان اصل هستند، مناسب‌اند.

اگر بخواهیم به این‌سوال پاسخ دهیم که حزب کارگر ناسیونال‌سوسیالیست آلمان با چه‌جهان‌بینی‌ای پایه‌گذاشته شد، می‌توانیم به این‌فراز از آموزه‌های هیتلر توجه کنیم که این‌حزب، اصول لازم را از اندیشه کلی جهان که بر اساس عقیده عامه است استخراج می‌کند و براساس این‌اصول، مکتب سیاسی خود را پایه‌ریزی می‌کند که واقعیات عملی روز، ماهیت زمانه‌ها، گوهر انسانی در دسترس و تمام کمبودهایش را به حساب می‌آورد. هیتلر معتقد بود می‌توان از طریق این‌مکتب سیاسی، توده‌های عظیم مردم را در سازمانی گرد هم آورد که بسیار استوار و محکم است. از نظر او تشکیل چنین‌سازمانی، مهم‌ترین اقدام اولیه ضروری برای پیروزی نهایی آن‌رویا و آرمان مردم آلمان محسوب می‌شد.

نکته مهمی که میان این‌نوشته‌های هیتلر وجود دارد، توضیح او از مفهوم اعتقاد است که به‌معنای یک‌شعار انتخاباتی جدید در حوزه سیاست نیست. بلکه همان‌طور که دیدیم، او مفهوم اعتقاد را معادل ایدئولوژی حزبی و هم‌طراز با عقیده مذهبی می‌داند. نکته مهم دیگری که باید به آن اشاره کرد، این است که بین همین‌نوشته‌ها، هیتلر به این‌مساله اشاره کرده که نبرد برای بازسازی رایش می‌تواند در این‌زمان آغاز شود و عبارت «بازسازی رایش» را برای تاکید بیشتر، داخل گیومه گذاشته است.

* مساله نژاد و شیوه صحیح ژرمانیزه‌کردن

هیتلر از اواخر فصل سیزدهم، بحث نژاد را دوباره مطرح و بسط و گسترش داده که همراه با آن، به مساله ازدواج و پیش‌گیری یا عدم پیش‌گیری در بارداری پرداخته است. یکی از سخنان بسیار مهم او در فصل چهاردهم («دولت» صفحه ۳۶۰) آمده، که درباره تأثیر یهودیان بر جهان است و از این‌قرار است: «یک امر مسلم است: جهان ما با انقلابی عظیم روبه‌روست. تنها سوال این است که آیا نتیجه آن برای آریایی‌ها مناسب است یا یهودیان از آن سود خواهند برد.»

او این‌تذکر را می‌دهد که در قرن نوزدهم، منظور اصلی از ژرمانیزه‌کردن، فرایند وادارکردن مردم دیگر به تکلم به زبان آلمانی بود اما آن‌چه یک‌نژاد را می‌سازد، زبان نیست بلکه خون است. مثالی هم که در این‌زمینه می‌زند، این است که آلمانی‌های قرن پیش، اعتقاد داشتند می‌شود مردم لهستان را به‌زور به تکلم زبان آلمانی وا داشت و به این‌ترتیب آن‌ها را ژرمانیزه کرد که این‌کار، نتیجه‌ای بد و مخرب داشت با ادامه بحث نژاد، هیتلر در فصل چهاردهم به مفهوم ژرمانیزه‌کردن یا آلمانی‌کردن می‌پردازد و می‌گوید این‌واژه در طول قرن نوزدهم، سبکسرانه به بازی گرفته شده است. چون مردم درک نکردند سیاست ژرمانیزه‌کردن فقط در مورد انسان صورت می‌گیرد. او این‌تذکر را می‌دهد که در قرن نوزدهم، منظور اصلی از ژرمانیزه‌کردن، فرایند وادارکردن مردم دیگر به تکلم به زبان آلمانی بود اما آن‌چه یک‌نژاد را می‌سازد، زبان نیست بلکه خون است. مثالی هم که در این‌زمینه می‌زند، این است که آلمانی‌های قرن پیش، اعتقاد داشتند می‌شود مردم لهستان را به‌زور به تکلم زبان آلمانی وا داشت و به این‌ترتیب آن‌ها را ژرمانیزه کرد که این‌کار، نتیجه‌ای بد و مخرب داشت. چون لهستانی‌ها، مردمی از نژاد بیگانه، و مجبور بودند از زبان آلمانی برای بیان افکاری استفاده کنند که برای آلمانی‌ها بیگانه بودند. به این‌ترتیب از نظر هیتلر، حقارت لهستانی‌ها با مقام و اصالت نژاد و ملت آلمان، تناقض داشت.

بنابراین از نظر هیتلر، صحبت از ژرمانیزه کردن فقط وقتی قابل قبول است که فعالیت‌ها و فرایند موردنظر، بتواند خون مردم زیردست را تغییر دهد که این، امری غیرممکن است. او در صفحه ۳۳۱ نوشته «تنها با اختلاط خون این تغییر ممکن می‌شود، اما در این اختلاط کیفیت نژاد برتر خراب می‌شود.» در ادامه مطالبی که در این‌باره در صفحه ۳۳۲ «نبرد من» آمده‌اند، هیتلر دوباره به یهودیان، نژاد و مساله زبان اشاره می‌کند و می‌نویسد: «اندیشیدن به این که استفاده یهودیان از زبان و لهجه آلمانی هنگام ورودشان به ایالات متحده سبب شد آن‌ها جزو آلمانی‌ها طبقه بندی شوند، به این‌دلیل که بسیاری از آمریکایی‌ها کاملاً از شرایط آلمان بی‌اطلاع هستند، بسیار منزجر کننده است. میان ما، هیچ‌کس این مهاجران آلوده شرقی را صرفاً به دلیل این که به آلمانی صحبت می‌کنند جزو نژاد و ملت آلمان نمی‌داند.»

ظرفیت و توانایی خلق ارزش‌های فرهنگی از نظر هیتلر، ضرورتا براساس عناصر نژادی است و بر این‌اساس، هدف عظیم دولت، حفظ و بهبود نژاد است؛ چون نژاد شرط غیرقابل انکار در پیشرفت تمدن بشر است. هیتلر در فصل چهاردهم «نبرد من» همچنین به کارل مارکس آلمانی و یهودی می‌تازد و به این‌جا می‌رسد که اصل و اساس حزب نازی برپایه مساله نژاد پایه گذاشته شده و دولت، خود هدف نیست بلکه ابزاری برای رسیدن به هدف است. او در ادامه بحث، مواضعش درباره نژاد آریایی را که در فصول پیشین شروع کرده، دنبال کرده و می‌گوید باید به‌طور انحصاری، دنبال وجود و حیات واقعی نژادی بود که از خلاقیت فرهنگی به‌عنوان یک‌موهبت برخوردار است. او در صفحه ۳۳۳ می‌نویسد: «اگر آریایی که خالق و پاسدار تمدن است، از بین برود، تمام فرهنگی که متوازن با نیازهای معنوی ملل برتر است، نیز نابود می‌شود.»

هیتلر بر این‌باور است که محصولات بعدی اختلاط نژادی، به‌ویژه نسل‌های سوم، چهارم و پنجم آسیب زیادی می‌بینند. او در صفحه ۳۶۰ می‌گوید با اختلاط مداوم نژاد آلمانی، با دیگر نژادها، امکان دارد دیگران از سطح پایین تمدن‌شان به سطحی بالاتر کشیده شوند و آلمانی‌ها برای همیشه از بالاترین سطح تمدن سقوط کنند. او معتقد است کسی که خون مختلط دارد، گیج و مبهوت می‌ماند و معیارهایی را اتخاذ می‌کند که منسجم نیستند. یکی از دیدگاه‌های غیرانسانی هیتلر در بحث نژاد، در همین‌فرازهاست که مطرح می‌شود؛ این‌که هرکسی که خون مختلط دارد، محکوم به این است که به‌سرعت منقرض شود.

از نظر نگارنده مطلب، او احتمالاً در واکنش به فعالیت‌های نژادپرستان یهودی و صهیونیست، این‌مفاهیم را مدوّن کرده است. چون به این‌باور رسیده که نژاد آریایی ارباب جهان است و در موضعی که به نگاه صهیونیست‌ها بسیار شباهت دارد [و فقط باید در آن جای نام نژادها را تعویض کرد] گفته «سرانجام بهترین نوع بشر، زمین را در اختیار خواهد گرفت.» (صفحه ۳۲۵) هیتلر در همین‌صفحه می‌نویسد: «همه احساس می‌کنیم که در آینده‌ای دور بسیاری افراد شاید با مشکلاتی روبه‌رو شوند که این مشکلات فقط توسط نژاد برتر انسان حل می‌شود، نژادی که مقدر شده است ارباب تمام مردم جهان شود و تمام ابزار و منابع کل جهان در خدمت او باشد.» گوشه‌ای از اشارات هیتلر به مساله نژاد در فصل سیزدهم، به نژاد آریایی برمی‌گردد. او همان‌طور که پیش‌تر اشاره کرده‌ایم، معتقد است استعداد خلاق اعجاب‌انگیز، موهبتی مخصوص آریایی‌هاست و در جهانی که از دورگه‌ها و سیاه‌پوستان تشکیل شده، تمام ایده‌آل‌های زیبایی و اصالت بشری و تمام امیدهای آینده مطلوب بشریت برای همیشه از بین می‌رود. در این‌سیاره فرهنگ و تمدن بشر برای همیشه با حضور آریایی‌ها پیوند دارد و اگر نژاد آریایی نابود یا مقهور شود، آنگاه هاله تاریک عصر جدید بربریت زمین را فرا می‌گیرد. مساله تاریک‌دیدن آینده و عصر جدید توسط هیتلر هم از جمله مسائل مشکوک و مرموزی است که باید به آن توجه داشت. به هرحال، یکی از مقدمات هیتلر برای این‌بحث، این است که در مرام ملت، نمی‌توان تاکید کرد که یک‌نژاد با نژاد دیگر برابر است. او همچنین می‌گوید امتیاز و برتری دولت، باید براساس درجه خدمت نهادهای دولت به گروهی نژادی که متعلق به آن است، سنجیده شود. هیتلر معتقد است ملت [آلمان] به این‌حقیقت که اصل اساسی تمام عملکردهای طبیعت، اصل نجیب‌زادگی یا اصالت نژادی است احترام می‌گذارد و معتقد است این‌قانون بسیار خوب است. از نظر نگارنده مطلب، او احتمالاً در واکنش به فعالیت‌های نژادپرستان یهودی و صهیونیست، این‌مفاهیم را مدوّن کرده است. چون به این‌باور رسیده که نژاد آریایی ارباب جهان است و در موضعی که به نگاه صهیونیست‌ها بسیار شباهت دارد [و فقط باید در آن جای نام نژادها را تعویض کرد] گفته «سرانجام بهترین نوع بشر، زمین را در اختیار خواهد گرفت.» (صفحه ۳۲۵) هیتلر در همین‌صفحه می‌نویسد: «همه احساس می‌کنیم که در آینده‌ای دور بسیاری افراد شاید با مشکلاتی روبه‌رو شوند که این مشکلات فقط توسط نژاد برتر انسان حل می‌شود، نژادی که مقدر شده است ارباب تمام مردم جهان شود و تمام ابزار و منابع کل جهان در خدمت او باشد.»

یکی از مفاهیم زیرشاخه بحث نژاد در مطالب هیتلر در فصل سیزدهم کتاب، «فردگرایی» است. آن‌چه او از این‌مفهوم و گونه افراطی آن برداشت می‌کند، به‌قول خودش از این‌حقیقت برمی‌خیزد که عناصر نژادی ابتدایی آلمانی‌ها بدون هیچ‌گونه ادغامی در کنار هم زیسته‌اند. در طول دوران صلح هم، چنین‌موقعیتی منافعی در بر داشت، اما مانع سروری آلمانی‌ها در جهان شد. هیتلر در دنباله همین‌بحث جمله‌ای دارد که انگیزه او را در مسائلی مثل اخراج یهودیان و تلاشش برای خالی‌کردن قلمرو حکومت رایش از حضورشان مشخص می‌کند: «این حقیقت که مردم ما حیاتی ملی براساس یکپارچگی خونی نداشتند، منشأ بدبختی بی‌اندازه‌ای برای ما شده است.»

مساله فردگرایی، در فصل شانزدهم کتاب هم مورد توجه قرار گرفته و هیتلر در فصل مذکور گفته نعمت‌های بشریت هرگز از طرف توده‌ها نبوده، بلکه از ذهن‌های خلاق افرادی سرچشمه گرفته که در واقع ولی‌نعمتان واقعی انسان هستند. در نتیجه فقط کسانی باید حکومت کنند که سرشت ذاتی و استعداد رهبری دارند. اشاره دیگر او به نوابغ انسانی، مربوط به مخترعان است. او معتقد است اولین و بالاترین وظیفه یک‌جامعه بومی، این است که مخترع را در موقعیتی قرار دهد که بتواند نسبت به دیگران امتیازی بالاتر داشته باشد.

از نظر هیتلر، زندگی یک نبرد است و بهره‌مندی از اختراعات و خدمات مخترعان یعنی انسان‌های برگزیده و نابغه، باعث راحت‌تر شدن این‌نبرد می‌شود: «اختراعات ثمره استعداد افرادی است که ازجمله ی نیکوصفتان و نیکوکاران و ولی‌نعمتان بشریت هستند، چرا که میلیون‌ها و حتی میلیاردها انسان با بهره‌مندی از اختراعات ایشان به منابع و ابزارهایی دست یافته‌اند که نبرد برای حیات را آسان گردانیده است. (صفحه ۳۷۵ به ۳۷۶)

* وظایف دولت مردمی در قبال نژاد آلمانی

یکی از اظهار تاسف‌های هیتلر در «نبرد من» این است که هستی ملی آلمان براساس گونه نژادی متحدی بنا نشده و ساختار متحد خون و روح ملی این‌کشور نابود شده و مرزهای کشور بومی آلمان باز هستند. اما با وجود اظهار تاسفی که گفتیم، او از امتیاز بی‌همانندی هم صحبت کرده که در اختیار آلمان بوده و آن، از این‌قرار بوده که گروه‌های بزرگی از آلمانی‌های نوردیک در ساختار ملی این‌کشور حضور داشتند که خون‌شان هنوز با خون دیگر نژادها مخلوط نشده بود.

فرازهایی از تاملات هیتلر درباره مساله نژاد، مربوط به وظایف دولت ایده‌آل و آرمانی آلمان در قبال این‌مساله هستند. او معتقد است پیش‌شرط غیرقابل انکار برای وجود خصوصیت برتر انسان، دولت نیست بلکه نژادی است که به‌تنهایی قابلیت تولید آن خصوصیت انسانی برتر را دارد. همچنین، این‌دولت نیست که باعث پیشرفت فرهنگی می‌شود. بلکه دولت می‌تواند از نژادی که علت و هدف چنین پیشرفتی است حمایت کند. رهبر آلمان نازی معتقد است دولت باید حافظ یک‌نژاد باشد و می‌نویسد باید بین ظرف و مظروف، تمایز روشنی قائل شد. یعنی دولت فقط ظرف و نژاد مظروف آن است. ظرف هم تنها زمانی معنا پیدا می‌کند که از محتویات خود حفاظت و حراست کند. در غیر این‌صورت بی‌ارزش است. او می‌گوید ارزش یک‌دولت تنها با میزان موفقیت‌های واقعی‌اش در ارتقای سعادت نژادی خاص مشخص می‌شود نه نقشی که در جهان ایفا می‌کند و از این دیگِ در هم‌جوش [دولت فعلی آلمان]، نژاد متشخص متمایز جدیدی سر بر نمی‌آورد. هیتلر بر این‌مساله که خود دولت، یک‌اساس و واقعیت مادی نیست تاکید می‌کند و دولت را یک قالب می‌داند. به این‌ترتیب به این‌جا می‌رسد که سطح فرهنگ، معیاری نیست که بتوان با آن ارزش دولتی را که مردم در آن زندگی می‌کنند، سنجید.

پیش‌شرط غیرقابل انکار برای وجود خصوصیت برتر انسان، دولت نیست بلکه نژادی است که به‌تنهایی قابلیت تولید آن خصوصیت انسانی برتر را دارد. همچنین، این‌دولت نیست که باعث پیشرفت فرهنگی می‌شود. بلکه دولت می‌تواند از نژادی که علت و هدف چنین پیشرفتی است حمایت کند. رهبر آلمان نازی معتقد است دولت باید حافظ یک‌نژاد باشد و می‌نویسد باید بین ظرف و مظروف، تمایز روشنی قائل شد. یعنی دولت فقط ظرف و نژاد مظروف آن است. ظرف هم تنها زمانی معنا پیدا می‌کند که از محتویات خود حفاظت و حراست کند. در غیر این‌صورت بی‌ارزش است آدولف هیتلر برای اولین‌بار در صفحه ۳۳۵ کتاب از لفظ «ما ناسیونال‌سوسیالیست‌ها» برای خطاب به خود و همفکرانش در حزب نازی استفاده می‌کند و می‌گوید باید موضعی انقلابی در جهان امروز اتخاذ کنیم و باید نام انقلابیون را برگزینیم. او در صفحه ۳۳۹ هم از هدف نهایی صحبت می‌کند و می‌نویسد: «هرچه هدف نهایی که برای رسیدن به آن تلاش می‌کنیم عالی‌تر باشد و توده‌های مردم آن را کم‌تر درک کنند، موقعیت آن باشکوه‌تر خواهد بود. این درسی است که تاریخ به ما می‌آموزد.»

پس از ترسیم جهانی که در آن اصالت نژادی رعایت نشده، هیتلر می‌گوید کسانی که نمی‌خواهند زمین به چنین‌وضعیتی برسد، باید بدانند در این‌زمینه وظیفه دولت آلمان است که فرایند اختلاط نژاد و تحریف را به پایان برساند. با انجام مأموریت دولت آلمان در این‌زمینه است که مأموریت انسان و بشریت به پایان می‌رسد. او می‌گوید نسل‌های ضعیف به چنین‌رفتاری به چشم تجاوز به مقدس‌ترین حق بشریت اعتراض می‌کنند اما پاسخ‌شان این است که تنها یک‌حق مقدس وجود دارد و آن، این‌الزام است که باید خلوص نژادی حفظ شود تا زمانی که بهترین گونه‌های بشر محافظت شوند و موجبات پیشرفت باشکوه بشریت به دست بیاید.

در یک‌جمع‌بندی مختصر و مفید باید بگوییم هیتلر، وظایفی را برای دولت و ملت آلمان متصور است. رسالت و مسئولیت ملت آلمان را هم وابسته به تشکیل دولتی می‌داند که هدف عالی‌اش، حفظ و ارتقای بخشی از عناصر اصیل از نژاد آلمانی و تمام بشریت است که بی‌نقص باقی مانده‌اند. رایش و امپراتوری آلمان هم باید تمام آلمانی‌ها را در بر بگیرد. وظیفه این‌دولت، نه‌تنها جمع‌آوری و پروراندن ارزشمندترین گروه‌های مردم آلمان است، بلکه هدایت‌شان به‌طور آهسته و پیوسته به‌سمت موقعیتی مقتدر در جهان نیز هست. هیتلر در فصل شانزدهم کتاب به این‌مساله اشاره کرده که جنبش ناسیونال‌سوسیالیست، نه‌تنها در موقعیتی قرار خواهد گرفت که به‌عنوان راهنمای دولت آینده خدمت می‌کند، بلکه سازمان خود را به گونه‌ای خواهد داشت که اختیار دولت را نیز در دست خواهد گرفت.

فرازهایی از فصل شانزدهم کتاب «نبرد من»، درباره معنی صحیح و ایده‌آل مشورت در کار حکمرانی است. او در ساختار مورد نظر خود، هر فرد مسئول را دارای مشاورانی می‌بیند که وظیفه‌شان مشورت‌دادن است اما تصمیم نهایی بر عهده خود آن‌فرد مسئول است. در این‌ساختار باید به رهبر، قدرت کامل داده شود و آن‌فرد که رهبر شده، مسئول تمام امور است. به پارلمان‌ها و مجالس شوراها هم به‌معنای واقعی ماهیت وجودی‌شان نیاز است. حکومت دولت مردمی رایش، از سرپرستی شهرداری تا دولت رایش، هیچ‌یک از نمایندگانی را که با اکثریت آرا تصمیم‌گیری می‌کنند، انتخاب نخواهد کرد. بلکه فقط افرادی مشاور خواهد داشت و این‌مشاوران به رهبر منتخب کمک می‌کنند. رهبر هم وظایف مختلف را بر عهده آن‌ها خواهد گذاشت و آن‌ها باید این‌وظایف را عهده‌دار شوند. او در ادامه، خطاب به مخاطبان کتاب می‌گوید توجه‌شان را به این‌حقیقت جلب می‌کند که «اصل دموکراسی پارلمانی، همیشه بر جهان حاکم نبوده بلکه این‌اصل در مدت دوره‌های کوتاهی از تاریخ رایج بوده و همیشه آن دوره‌ها به سقوط ملت‌ها و دولت‌ها انجامیده‌اند.»

هیتلر در همین‌فصل شانزدهم، می‌گوید دولت مردمی باید رسم و سنت مشورت‌گرفتن از اشخاصی را که فاقد صلاحیت هستند، ممنوع کند. به این‌ترتیب دولت، باید مجالس نمایندگان خود را به «مجلس سیاسی» و «مجلس مشارکت» تقسیم کند. مجلسی منتخب یعنی سنای ویژه هم بر آن دو حاکم باشد. در مجلس‌ها یا سنا، هیچ «رأیی»  گرفته نشود و در این‌نهادها اعضای خاص حق داشته باشند رأی مشورتی بدهند اما حق تصمیم‌گیری نداشته باشند و حق تصمیم‌گیری منحصراً در اختیار رئیس باشد.

یکی از گلایه‌های هیتلر در آغاز فصل پانزدهم کتاب («شهروندان و اتباع دولت») این است که فرد با به‌دنیا آمدن در درون مرزهای یک‌کشور دارای حقوق شهروندی می‌شود و نژاد و ملیت‌اش در این‌زمینه هیچ‌نقشی ندارند. خلاصه این‌که به کسانی که صرفاً در یک‌کشور متولد شوند، تابعیت آن‌کشور اعطا می‌شود. به این‌ترتیب کل فرایند کسب حقوق شهروندی با فرایند پذیرفته‌شدن در یک‌باشگاه اتومبیل‌رانی تفاوت چندانی ندارد. هیتلر می‌گوید چنین‌ملاحظه‌ای فقط در آلمان وجود ندارد بلکه دیگرکشورها هم نگران و دغدغه‌مند این‌مساله هستند. او می‌نویسد: «نه فقط در دولت جمهوری آلمان که در ایالات متحده آمریکا نیز برای هماهنگ‌کردن اندرزهای عقل سلیم تلاش می‌شود. آن‌ها با جلوگیری از مهاجرت افراد بیمار و محروم‌کردن نژادهایی خاص از حق اعطای تابعیت به عنوان شهروند، اصولی را مشابه آنچه ما می‌خواهیم در دولت مردمی ایجاد شود، معرفی کردند.» (صفحه ۳۷۰)

متولدشدن در مرزهای یک‌کشور نباید برای گرفتن تابعیت آن‌کشور کافی باشد. پسران و دختران آلمانی که ملیت آلمانی دارند، باید دوره آموزش مدرسه اجباری درنظر گرفته شده برای هر آلمانی را کامل کنند؛ پسر آلمانی همچنین باید وارد ارتش شود و پس از پایان دوره سربازی، طی جشنی باشکوه به مقام شهروندی نائل شود با بیان این‌توضیحات، این‌سوال مطرح می‌شود که دولت مردمی درباره مساله تابعیت شهروندانش چه باید کند؟ پاسخ هیتلر این است که باید جمعیت خود را به سه‌گروه تقسیم کند: شهروند، اتباع دولت و خارجی‌ها. و اضافه می‌کند متولدشدن در مرزهای یک‌کشور نباید برای گرفتن تابعیت آن‌کشور کافی باشد. پسران و دختران آلمانی که ملیت آلمانی دارند، باید دوره آموزش مدرسه اجباری درنظر گرفته شده برای هر آلمانی را کامل کنند؛ پسر آلمانی همچنین باید وارد ارتش شود و پس از پایان دوره سربازی، طی جشنی باشکوه به مقام شهروندی نائل شود. این‌دیپلمِ حق شهروندی را هیتلر برجسته‌ترین و مهم‌ترین گواهی‌نامه تمام زندگی پسر آلمانی می‌خواند. او درباره دختر آلمانی را هم ازجمله اتباع دولت می‌داند اما زمانی که ازدواج کند، به مقام شهروندی ارتقا پیدا می‌کند. به همین‌ترتیب زنانی که به‌طور مستقل امرار معاش می‌کنند، این‌حق را دارند که در صورتی که تبعه آلمان باشند، به مقام شهروندی برسند.

یکی از تفاوت‌های مهمی که هیتلر معتقد است دولت مردمی باید در این‌بحث قائل شود، بین اعضای ملت و افراد مقیم ملت است. او می‌گوید: «دولت باید میان افرادی که به‌عنوان اعضای ملت، پایه و اساس و حامی حیات و عظمتش هستند و افرادی که فقط مقیم دولت هستند، تفاوتی مشخص قائل شود.» (صفحه ۳۷۱) او در همین‌صفحه کتاب جمله بسیار جالب و مهمی دارد به این‌ترتیب: «شهروند رایش بودن حتی به‌عنوان رفتگر، باید از پادشاه کشوری بیگانه‌بودن باافتخارتر باشد.» که چنین‌جمله‌ای حد نهایی و ایده‌آل بسیار سخت‌گیرانه هیتلر درباره استانداردهای شهروندان رایش را نشان می‌دهد.

وظایف دولت درباره ازدواج

با توضیحاتی که دادیم، هیتلر وظایفی را درباره ازدواج مردم آلمانی، برای دولت این‌کشور متصور است؛ این‌که باید ازدواج را به‌عنوان نهادی مقدس که برای تولید مخلوقاتی مانند مخلوقات خداوند کار می‌کند، تقدیس کند؛ نه نهادی که هیولاهایی از اختلاط انسان و میمون به وجود می‌آورد. او در ادامه از رواج داروهای ضدبارداری انتقاد می‌کند و کلیسا را به‌خاطر همین‌مساله و خالی‌بودن نظام معاصر آلمان از آرمان‌های ازدواج و فرزندآوری، مقصر می‌داند. پس هیتلر کلیسا را در وجود چنین‌وضعیتی که خود، آن را ارتکاب جرم در قبال اراده خداوند می‌خوانَد، شریک می‌داند. او در جایی از فصل چهاردهم، این‌نقل را که آلمانی‌های پیش از مسیحیت، وحشی و بی‌تمدن بودند، بی‌شرمانه می‌خواند و می‌گوید آلمانی‌ها هرگز این‌گونه نبوده‌اند. در فراز دیگری از همین‌فصل هم، همان‌طور که پیش‌تر گفته، از ماجرای اعزام مبلغان مسیحی به کشورهای دیگر شکایت می‌کند و می‌گوید: «در حالی که مردم اروپایی، که خدا را عبادت و شکر می‌کنند، قربانی انحراف اخلاقی می‌شوند، مرسلین مذهبی به آفریقای مرکزی می‌روند و پایگاه‌های میسیونری یا مرسلین برای سیاهان ایجاد می‌کنند. سرانجام، مردم صحیح و سالم اما اولیه و عقب‌مانده، تحت نام "تمدن برتر" به دو نژاده‌های رنگارنگ تنبل و وحشی تبدیل خواهند شد.» (صفحه ۳۴۲) او معتقد بود دو فرقه مسیحی در آلمان باید موعظه سیاهان را متوقف کنند چون سیاهپوستان نه خواستار موعظه‌اند و نه آن را درک می‌کنند. در نهایت، کاری که از نظر هیتلر، موجب خشنودی خداوند خواهد بود، این است که تلاش شود مردم اروپا را با مهربانی و جدیت آموزش دهند و اگر زوجی از سلامت برخوردار نیستند و توانایی فرزندآوری ندارند، به یک‌یتیم عشق و محبت نشان دهند و به‌جای زندگی‌دادن به کودکی بیمار که برای همه عذاب‌آور است، پدر و مادر آن یتیم شوند.

هیتلر از رواج داروهای ضدبارداری انتقاد می‌کند و کلیسا را به‌خاطر همین‌مساله و خالی‌بودن نظام معاصر آلمان از آرمان‌های ازدواج و فرزندآوری، مقصر می‌داند رهبر آلمان نازی معتقد بود سربازی که دوره آموزش نظامی را پشت سر می‌گذارد، باید دو مدرک بگیرد؛ یکی دیپلم به‌عنوان شهروند و دیگری گواهی‌نامه سلامت جسمی که صلاحیت‌اش را برای ازدواج نشان دهد. او با اشاره به این‌حقیقت که فرزند باارزش‌ترین دارایی مردم است، سوال مهمی را مطرح می‌کند؛ این‌که جلوگیری از بارداری چه‌زمانی شرافتمندانه خواهد بود؟ پاسخش هم این است که این‌کار وقتی شرافتمندانه است که والدین، بیمار یا مبتلا به ضعف‌های موروثی باشند که در این‌صورت بچه‌دارشدن باعث رسوایی می‌شود. اما در صورت عدم وجود چنین‌شرایطی، ممانعت از به دنیاآوردن کودکان سالم، عملی زشت و نکوهیده است. در کنار نظر انسان‌دوستانه یتیم‌نوازی هیتلر، نظر غیرانسانی او هم در زمینه بیماری‌های وراثتی به چشم می‌آید که معتقد است دولت باید تمام افرادی را که بیماری موروثی دارند، عقیم کند. اما در عین حال، او نظر صحیح دیگری را هم همراه با نظرات غیرصحیح خود دارد؛ این‌که توجه و مراقبت دولت باید به‌سمت کودکان متوجه و متمایل باشد؛ تا بزرگسالان.

بد نیست حالا که این‌مسائل را مطرح کردیم، نظریات هیتلر درباره بیماری را هم بررسی کنیم. از نظر او، بیماری و بیماربودن ننگ نیست اما به‌هرحال تصادفی ناخوشایند و ترحم‌برانگیز است. او با درنظر گرفتن این‌وضعیت ترحم‌آور، معتقد است بدترکردن مصیبت بیماری با انتقالش و گسترش معایب به مخلوقات بی‌گناه، یک‌جنایت و رسوایی است. پس از این‌نظریات، راهکار عملی او برای این‌مشکل، در صفحه ۴۳۴ به این‌ترتیب است که اگر فقط به مدت ۶۰۰ سال، تمام افرادی که از نظر جسمی رو به زوال‌اند یا از نظر ذهنی بیمارند عقیم شوند، بشریت نه تنها از مصیبتی بسیار بزرگ نجات پیدا می‌کند، بلکه به شرایط سلامت عمومی‌ برمی‌گردد که در زمان نوشته‌شدن «نبرد من» به‌سختی می‌شد آرزو و تصورش را داشت. راه‌های رسیدن به این‌خواسته، با توجه به نظریات هیتلر، مشمول فعالیت‌های غیرانسانی است. چون او مستعمره‌سازی را پیشنهاد می‌کند و می‌گوید رسیدن به آن‌سلامت عمومی با مستعمره‌سازی تحت راهنمایی اصولی مشخص و تأهل ممکن است.

از نظر او، بیماری و بیماربودن ننگ نیست اما به‌هرحال تصادفی ناخوشایند و ترحم‌برانگیز است. او با درنظر گرفتن این‌وضعیت ترحم‌آور، معتقد است بدترکردن مصیبت بیماری با انتقالش و گسترش معایب به مخلوقات بی‌گناه، یک‌جنایت و رسوایی است آدولف هیتلر درباره مستعمره‌سازی این‌توضیح را دارد که مستعمرات مرزی به تدریج پایه‌ریزی خواهند شد و ساکنین آن‌ها از خالص‌ترین گروه‌های نژادی خواهند بود. درباره مساله تأهل هم می‌گوید نمی‌شود در جهانی که صدهاهزار نفر تجرد را به‌عنوان انتخاب خود پذیرفته‌اند، مردم را به پذیرش فداکاری تأهل دعوت کرد. پس مردم باید متوجه شوند تأهل وظیفه اخلاقی آن‌هاست.

جالب است که هیتلر افراد هنرستیز را متهم می‌کند که بُعد اخلاقی و ایثارگرایانه ازدواج و لزوم مستعمره‌سازی را درک نکرده و این‌مسائل را مسخره می‌کنند. او می‌گوید این‌گروه مخالف‌خوان معتقدند راه‌حل‌هایش قابلیت اجرایی ندارند اما ارتش عظیم مردمی و ارتش جوانان آلمان روزی دولتی برپا می‌کنند که بر پایه عقیده نژادی بنا شده و آخرین شاهدان سقوط کامل و مرگ جهان بورژوا خواهند بود.

وظایف دولت در زمینه آموزش و پرورش

از نظر هیتلر، وظیفه دیگر دولت آلمان برای به‌دست‌آوردن و حفظ خلوص نژاد آلمانی، اتخاذ ابزار آموزشی برای ارزشمند ساختن هر شهروند در تولیدمثل آینده گروه نژادی است. اگر بخواهیم کلام او را در این‌زمینه خلاصه کنیم، باید بگوییم مروج شعار «عقل سالم در بدن سالم» است. پرورش و تربیت استعدادهای عقلی از نظر پیشوای آلمان نازی، در درجه دوم اولویت قرار دارد و پرورش قدرت اراده و تصمیم‌گیری در اولویت اول. ساختار رسمی علوم هم در آخرین درجه اهمیت ایستاده است. او معتقد است باید تعادلی مشخص بین عقل و جسم انسان وجود داشته باشد. چون یک‌جسم بیمار با وجود داشتن ضمیر تابناک، منظره‌ای نه‌چندان زیبا می‌سازد.

نویسنده کتاب «نبرد من» معتقد است در دولت مردمی، تعلیم جسم یک‌موضوع شخصی نیست بلکه وظیفه است و نسل خانه‌نشین پیشرفت نمی‌کند و پس از مرحله نوزادی باید جسم بچه‌ها را تربیت کرد. در نتیجه، امر آموزش و بهداشت باید از مادر جوان آغاز شود. دولت مردمی باید زمان بیش‌تری را به تعلیم تن یا جسم در مدارس اختصاص دهد و پر کردن مغزهای جوانان با انبوه مطالبی که طبق تجربه، فقط کمی از آن در ذهن جوانان باقی می‌ماند، و بیشترشان مطالب غیرضروری هستند، عملی بی‌معناست. در همین‌زمینه، هیتلر بر آموزش ورزش بوکس و تقویت روحیه مبارزه‌طلبی تاکید می‌کند. او دوباره با نگاهی اندوهبار به گذشته، به انقلاب آلمان اشاره می‌کند و می‌گوید رهبران تحصیل‌کرده آلمان، فقط آموزش‌های عقلی و تئوری دیده بودند و اگر ورزشی مانند بوکس در مدارس این‌کشور تدریس می‌شد، هرگز قلدران، فراریان و اراذل آلمان نمی‌توانستند انقلاب کنند. انتقادش هم از نظام آموزشی عالی معاصرش، این است که مردان واقعی تربیت نمی‌کند.

هیتلر بر آموزش ورزش بوکس و تقویت روحیه مبارزه‌طلبی تاکید می‌کند. او دوباره با نگاهی اندوهبار به گذشته، به انقلاب آلمان اشاره می‌کند و می‌گوید رهبران تحصیل‌کرده آلمان، فقط آموزش‌های عقلی و تئوری دیده بودند و اگر ورزشی مانند بوکس در مدارس این‌کشور تدریس می‌شد، هرگز قلدران، فراریان و اراذل آلمان نمی‌توانستند انقلاب کنند. انتقادش هم از نظام آموزشی عالی معاصرش، این است که مردان واقعی تربیت نمی‌کند هیتلر می‌نویسد: «دولت مردمی نباید کنترل تعالیم جسمی خود را به دوره مدرسه رسمی محدود کند بلکه باید دستور دهد بعد از ترک مدرسه و زمانی که جسم نوجوان هنوز در حال رشد است، بالاخص در مورد پسرها این تعلیمات ادامه یابد.» (صفحه ۳۴۹) او در نوشته‌های خود در صفحه ۳۴۵ کتاب، به رواج مصرف مشروبات الکلی هم می‌تازد و الکل را «مفسده ویرانگر» می‌خواند. هیتلر معتقد است اروپای بورژوا توان مبارزه با این‌مفسده را ندارد و اگر تمام این‌قاره، برای رهایی مردم از چنگ مشروبات الکلی فعالیتی را آغاز کند، کاری که اروپای بورژوا می‌تواند انجام دهد، بهتر از نگاه‌کردن احمقانه از گوشه چشم، تکان‌دادن سر با شک‌وتردید و تمسخر جنبش ناسیونال‌سوسیال به‌واسطه زهرخندی متکبرانه نخواهد بود. خلاصه آن‌که هیتلر معتقد است جهان بورژوای معاصرش، برای هرگونه وظیفه اصیل بشری بی‌فایده شده، چون تمام کیفیات عالی خود را از دست داده است. برای برون‌رفت از چنین‌وضعی، به مبارزه نیاز است و سیاستمداران بورژوا هم برای هر اقدامی غیر از مبارزه، مناسب‌اند.

حالا که دوباره صحبت از انتقادات هیتلر از حکومت بورژوازی شد، بد نیست اشاره‌ای به فرازهایی از فصل سیزدهم کتاب داشته باشیم که در آن‌ها، هیتلر درباره فردگرایی و نژاد مطالبی را گوشزد کرده و می‌گوید در سیاست‌های پیشین، اهمیت فرد کاهش پیدا کرده است. اگر این‌مطلب انکار شود که نژادهای گوناگون در قدرت‌های خلاق فرهنگی‌شان با یکدیگر تفاوت دارند، آنگاه این‌تصور اشتباه، ارزیابی ارزش فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد. هیتلر در صفحه ۳۲۴ «نبرد من» می‌گوید این‌فرضیه هم که تمام نژادها مشابه هستند به این‌نتیجه‌گیری منتهی می‌شود که مفاهیم و افراد با یکدیگر برابرند. مارکسیسم بین‌المللی هم که متأثر از کارل مارکس یهودی است، چیزی جز کاربرد مفهوم کلی زندگی در حرفه معین باور سیاسی نیست. او در همین صفحه می‌گوید چنین‌باور و مفهوم کلی‌ای، مدت‌ها پیش از کارل مارکس وجود داشته است.

از نظر هیتلر، آن‌چه مارکس را از میلیون‌ها نفری که به همین شیوه متأثر شده بودند مجزا می‌کند، این است که در جهان متمایل به پریشانی تدریجی، او از قدرت پیش‌گویی‌اش برای کشف سموم ضروری استفاده کرد و با هنر احضار ارواح، این‌سموم را استخراج و با محلولی غلیظ کرد تا باعث تخریب سریع ملت‌های مستقل جهان شود. تذکر هیتلر در این‌باره این است که مارکس تمام این‌اعمال را برای خدمت به نژاد خود انجام داد. اگر دقت کنیم هیتلر می‌گوید مارکس همه اعمال و سخنان خود را برای خدمت به نژادش یعنی یهودیت انجام داده و گفته است. بنابراین، او مارکس را در خدمت یهودیت و صهیونیسم می‌داند. جمله بعدی او هم در این‌زمینه، اهمیت زیادی دارد که به این‌ترتیب است: «مکتب مارکسیست عصاره فشرده ذهنیتی است که امروزه زیربنای مفهوم کلی زندگی را تشکیل می‌دهد.»

تذکر هیتلر در این‌باره این است که مارکس تمام این‌اعمال را برای خدمت به نژاد خود انجام داد. اگر دقت کنیم هیتلر می‌گوید مارکس همه اعمال و سخنان خود را برای خدمت به نژادش یعنی یهودیت انجام داده و گفته است. بنابراین، او مارکس را در خدمت یهودیت و صهیونیسم می‌داند. جمله بعدی او هم در این‌زمینه، اهمیت زیادی دارد که به این‌ترتیب است: «مکتب مارکسیست عصاره فشرده ذهنیتی است که امروزه زیربنای مفهوم کلی زندگی را تشکیل می‌دهد.» اما هیتلر سوال مهمی را مطرح می‌کند؛ این‌که چرا بورژواها نمی‌توانند با مارکسیسم مقابله کنند؟ پاسخش هم به این‌سوال، از این‌قرار است: «زیرا این‌جهان بورژوا پوشیده از تمام آن سموم است و اندیشه‌اش در مورد زندگی به‌طور کل با مارکسیسم تفاوتی اندک از نظر شخصیت و خصوصیت افراد معتقد به آن دارد.» هیتلر در همین‌صفحه ۳۲۴ این‌جمله صریح را دارد که «جهان بورژوا مارکسیست است و مصمم است جهان را به دست یهودیان بسپارد.» او در فصل شانزدهم (خصوصیت و آرمان‌های دولت مردمی) می‌گوید اعمال مخرب یهودیت در بخش‌های مختلف بدنه ملی را می‌توان در تلاش‌های کنونی‌شان برای تخریب اهمیت شخصیت درمیان ملت‌هایی که میزبان‌شان هستند و همچنین در جایگزینی سلطه توده‌ها به جای یک‌شخص، مشاهده کرد.

هیتلر معتقد بود اصل سازنده انسانیت آریایی با اصل مخرب یهودیت جایگزین شده و یهودیان، ویرانگر، مایه فساد میان ملت‌ها و نژادها و به‌معنای وسیع‌تر، ویرانگران تمدن بشری هستند. مارکسیسم هم چشم‌گیرترین تلاش یهودیت برای حذف استیلای شخصیت در تمام حوزه‌های زندگی انسان و جایگزینی آن با قدرت توده‌هاست. در حوزه سیاست، قالب پارلمانی دولت مظهر این‌تلاش است. در همان‌فصل شانزدهم، هیتلر به این‌جا می‌رسد که «مارکسیسم نه تنها قادر نیست در هیچ‌کجا نظام فرهنگی یا اقتصادی خلق کند، بلکه حتی در پیشبرد تمدن و نظام اقتصادی موجود طبق اصول خویش نیز ناتوان است.» (صفحه ۳۷۷ به ۳۷۸) در نتیجه اگر برنامه اجتماعی جنبش ناسیونال‌سوسیالیست، شامل حذف شخصیت و جایگزینی آن با مفهوم توده مردم باشد، آن‌گاه ناسیونال سوسیالیسم هم مانند احزاب ناسیونال بورژوازی آلمان با زهر مارکسیسم مسموم شده است. بنابراین دولت مردمی باید بی‌رحمانه اصل پارلمانی را از تمام گروه‌های حاکم در دولت حذف کند؛ اصلی که طبق آن قدرت سرنوشت‌ساز از طریق رأی اکثریت به عامه مردم اعطا می‌شود. مرحله بعدی هم این است که مسئولیت شخصی جایگزین اصل پارلمانی شود.

هیتلر در فصل چهاردهم کتاب خود، علیه مکتب فلسفی ماتریالیسم هم نکاتی دارد که در کنارشان، درباره مفهوم کار هم صحبت می‌کند. این‌مفهوم از نظر او، معنی متضادی با معنی کار نزد مکاتب ماتریالیسم و مارکسیسم دارد. او معتقد است هرگونه کاری، دو ارزش دارد؛ یکی ارزش مادی و دیگری ارزش آرمانی و در پایان این‌فصل کتاب به این‌جا می‌رسد که در دوران معاصرش، پول یگانه قدرتی است که بر زندگی حکمفرماست اما زمانی می‌رسد که انسان‌ها دوباره به خدایانی والاتر تعظیم خواهند کرد. او معتقد است بی‌میلی مردم نسبت به انجام کارهای یدی، به‌خاطر این است که براساس درآمد پایین، سطح فرهنگی کارگران پایین آمده است. در همین‌زمینه بد نیست به این‌مطلب اشاره کنیم که یکی از اصول مرام نازی که در این‌فصل به آن اشاره می‌شود، در صفحه ۳۶۷ آمده و از این‌قرار است که این‌اصل که انسان نباید فقط برای لذت مادی زندگی کند، از اهداف جنبش ناسیونال‌سوسیالیسم است. او در مطالب پایانی فصل چهاردهم، دوباره به آرمان ملی آلمان بازمی‌گردد و می‌گوید بشر باید مواظب باشد قدرت آرمان را دست کم نگیرد. چون وقتی مردم آلمان با آرمان ملی، بیگانه و غریبه شدند و اهداف مادی را دنبال کردند، به‌جای ورود به بهشت ابدی، وارد برزخ نفرت جهانی شدند. به همین‌دلیل باید با ایمان به رایش آرمان خواه، با مادی‌گرایان جمهوری ماتریالیست روبه‌رو شد.

* جوانان، پوشاکِ ایده‌آل و حمله به صنعت مُد

در زمینه آموزش و پرورش کودکان و جوانان آلمانی، هیتلر صنعت مُد را مورد حمله قرار می‌دهد و فرازهایی را به «مضرات جنون مُد» بین جوانان آلمانی اختصاص می‌دهد. او می‌گوید لباس باید در خدمت جوانان باشد و شیوه لباس‌پوشیدنشان باید با این‌هدف هماهنگ شود. مؤلف «نبرد من» با انتقاد از دولت آلمان می‌گوید حاکمیت به‌جای آن‌که زمام جوانان را به دست بگیرد، آن‌ها را رها کرده تا در خیابان‌ها و روسپی‌خانه‌ها فاسد شوند. او در صفحه ۳۵۹ کتاب می‌گوید دختر یا پسر جوان، نباید پس از ترک مدرسه، تبدیل به موجودی نیمه‌صلح‌طلب، دموکرات یا چیزی شبیه آن‌ها شود. بلکه باید یک‌آلمانی کامل و تمام‌عیار محسوب شود. اما این‌آلمانی تمام‌عیار چگونه تولید می‌شود؟ از نظر هیتلر، با درهم‌آمیختن روح ناسیونالیسم و احساس عدالت اجتماعی در قلب جوانان. به این‌ترتیب دوباره وظیفه‌ای برای نظام آموزش و پرورش دولت مردمی تعریف می‌شود که باید تلقین بینش نژادی و درک عقیده نژادی به قلب و ذهن جوانان را بالاترین وظیفه خود بداند. در این‌ساختار آموزشی، مردم باید برای موقعیت‌هایی تعلیم داده شوند که با استعداد ذاتی‌شان [مسائل نژادی] منطبق باشند.

او در صفحه ۳۵۰ کتاب «نبرد من» به این‌مساله اشاره کرده که باید در تعلیم دختران همیشه هدف نهایی به یاد داشتن این‌حقیقت باشد که آن‌ها روزی مادر خواهند شد آدولف هیتلر درباره آموزش دختران، نظراتی دارد که تمدن غربی آن‌ها را خوش نداشته و هنوز هم ندارد. او در صفحه ۳۵۰ کتاب «نبرد من» به این‌مساله اشاره کرده که باید در تعلیم دختران همیشه هدف نهایی به یاد داشتن این‌حقیقت باشد که آن‌ها روزی مادر خواهند شد. او در ادامه بحث آموزش‌های صحیح به دانش‌آموزان، مساله ناتوانی از حفظ اسرار کشور مقابل دشمن را به مدرسه و خبرچینی‌های کودکی مرتبط می‌داند اما خلاف رویکرد رژیم استالین در شوروی که بچه‌ها را به خبرچینی تشویق می‌کرد، می‌گوید «معلم نباید سعی کند از طریق شیوه پلید خبرچینی، حقه‌ها و شیطنت‌های کودکانه را کشف کند.» (صفحه ۳۵۱)

بیگانگی بچه‌های نسل معاصر با شخصیت‌های واقعاً مهم در تاریخ آلمان، یکی از نگرانی‌های هیتلر بود. او با تاکید بر مساله علوم انسانی در مدارس، آموزش علوم دیگر را ضروری، اما بناگذاشتن فرهنگ عمومی ملت بر دانش علوم انسانی را خطرناک می‌دانست. البته او تاریخ را می‌ستاید و می‌گوید مطالعه تاریخ باستان نباید نادیده گرفته شود. تاریخ روم را هم نه‌تنها برای دوران خود بلکه برای آیندگان به‌عنوان بهترین معلم می‌داند. هیتلر با قراردادن مفهوم میهن‌پرستی سلطنت‌طلبانه مقابل میهن‌پرستی پرشور، می‌گوید از زمان وقوع انقلاب در آلمان که میهن‌پرستی سلطنت‌طلبانه عقب‌نشینی کرد و مستحیل شد، هدف تدریس تاریخ چیزی بیش‌تر از ذخیره دانشی نظری نبوده است. در نتیجه پیشوای آلمان نازی بر این‌باور است که باید در شیوه تدریس تاریخ در مدارس آلمان، اصلاحاتی اعمال شود و برنامه‌ریزی برای نوشتن تاریخ جهان که در آن موضوع نژاد جایگاهی برجسته داشه باشد، وظیفه دولت مردمی در نظر گرفته شود.

هیتلر معتقد بود علوم فنی، بیش از پیش خود را برای خدمت به پول فدا می‌کند و برای خنثی‌کردن چنین‌وضعیتی، فرهنگ عمومی باید حداقل در اشکال آرمانی خود حفظ شود. او می‌گفت در مدارس دوران معاصرش، آموزه‌ای جز تعلیم کلیشه‌ای «میهن‌پرستی» وجود ندارد و در آلمان قدیم که بر حق الهی حاکمان حتی کوچک‌ترین آن‌ها، تاکید بسیاری می‌شد، شیوه تنظیم و ارائه این حق الهی چندان هوشمندانه نبوده است. از نظر او وفاداری، ایثار و رازداری فضایلی هستند که یک ملت بزرگ باید داشته باشد و آموزش و پرورش این‌فضایل در مدرسه، مسأله‌ای مهم‌تر از دیگر موضوعاتی است که در برنامه درسی وجود دارد.

بیگانگی بچه‌های نسل معاصر با شخصیت‌های واقعاً مهم در تاریخ آلمان، یکی از نگرانی‌های هیتلر بود. او با تاکید بر مساله علوم انسانی در مدارس، آموزش علوم دیگر را ضروری، اما بناگذاشتن فرهنگ عمومی ملت بر دانش علوم انسانی را خطرناک می‌دانست. البته او تاریخ را می‌ستاید و می‌گوید مطالعه تاریخ باستان نباید نادیده گرفته شود او همه این‌مطالب را می‌گوید تا در صفحه ۳۵۲ به این‌جا برسد: «اگر جوانان ما، در طول سال‌های مدرسه ابتدایی ذهن‌شان را کم‌تر با اطلاعات پر کرده بودند و اگر به‌جای آن آموزه‌های بی‌ثمر، آموخته بودند چگونه ارباب خود باشند، در طول سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ بهتر خدمت می‌کردند.» او درباره آموزش زبان‌های خارجی هم در مدارس، نظرات جالبی دارد و می‌نویسد هیچ‌دلیلی وجود ندارد میلیون‌ها نفر ملزم باشند دو یا سه زبان را در طول تحصیل‌شان در مدرسه بیاموزند، در حالی‌که فقط بخش اندکی از آن‌ها این‌فرصت را خواهند داشت که از این زبان‌ها در زندگی آینده خود بهره‌برداری کنند و باقی، این‌زبان‌ها را به‌طور کامل فراموش کنند. هیتلر می‌گوید اگر تمام این‌دانش‌آموزان می‌توانستند از این‌آموزش‌ها در زندگی پس از مرگ خود استفاده کنند، وضعیت موجود منطقی بود.

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری هیتلر در زمینه آموزش و پرورش در مدارس، این است که لازم است دولت مردمی آلمان، نظام آموزشی عمومی را طوری بازسازی کند که فقط مطالب ضروری را شامل شود. یعنی باید شرایطی فراهم شود که آموزش عمومی در تمام رشته‌ها اجباری اما انتخاب تخصص بر عهده خود فرد باشد.

هیتلر ارتش و خدمت سربازی را یکی از محل‌های مهم تربیت و ساختن مردان آلمانی می‌داند و معتقد است تعلیم و آموزش از منظر نژادی، باید در طول دوره خدمت سربازی به اوج خود برسد. او می‌گوید ارتش مدرسه نهایی و عالی آموزش میهن‌پرستی است. به این‌ترتیب، یک‌جوان باید در دوران آموزش نظامی خود به یک‌مرد تبدیل شود. شاید تصور شود، هیتلر مورج عقیده نظامی‌گری خشک و اطاعت صرف در ارتش بوده اما طبق نوشته‌هایش در «نبرد من» واقعیت امر این‌گونه نیست. چون او نوشته سربازی که وارد سربازی و حوزه تعالیم نظامی شده، نباید فقط اطاعتِ محض را فرا بگیرد، بلکه باید مهارت‌های اساسی و لازمه فرماندهی را کسب کند. به این‌ترتیب می‌توان علت موفقیت‌های چشمگیر آلمان نازی را در سال‌های اولیه جنگ جهانی دوم متوجه شد. چون در ارتشی که هیتلر از آلمانی‌های شکست‌خورده ی جنگ اول ساخت، بنا بود هر سرباز یک‌فرمانده باشد و در دوران آموزش متقاعد شود که متعلق به مردمی شکست‌ناپذیر است. اما او در جملات بعدی خود درباره ویژگی‌های سرباز ایده‌آل، حرف خود را نقض می‌کند و در بحث کسب مهارت‌های فرماندهی، می‌گوید سرباز موردنظر باید یاد بگیرد نه‌تنها زمانی که به درستی توبیخ شد ساکت بماند، بلکه زمانی که به غلط و خطا هم توبیخ شد، سکوت کند!

* چرایی علاقه دشمنان برای برپایی جمهوری در آلمان

در فرازهایی از فصل چهاردهم «نبرد من»، هیتلر به توزیع ناعادلانه امکانات در جامعه آلمان اشاره می‌کند و می‌گوید بزرگ‌ترین هنرمندان از خانواده‌های فقیر برخاسته‌اند و چه‌بسا پسری از روستا، که به استادی ماهر تبدیل شده است. او در همین‌فرازها با اشاره به ارتباط بین مفاهیم دانش و استعداد، مفهوم عالِم بی‌عمل را هم در نوشته‌هایش دارد. از نظر او، دلیل رشد شمار اکتشافات مهم در آمریکا این بود که تعداد افراد بااستعداد طبقات پایین جامعه آمریکا که آموزش عالی دریافت کرده‌اند، نسبت به اروپا بیشتر است. نویسنده «نبرد من» به کارگرها هم به‌عنوان مردمان طبقه پایین جامعه توجه کرده و می‌گوید طی سال‌های گذشته به آن‌ها ظلم و اجحاف شده و دولت مردمی باید نسبت به قدردانی از کارگرانی که از وضعیت کنونی‌شان کاملاً برترند، نگاهی ویژه داشته باشد.

هرچه سیاستمداران به‌سمت روشنفکرترشدن رفته‌اند، ضعیف‌تر و سست‌تر شده و شجاعت و جسارت لازم را از دست داده‌اند. او به صدراعظم پیشین آلمان اشاره می‌کند و او را فیلسوفی وقت‌تلف‌کن می‌خواند هیتلر در همین‌فصل مانند فصول پیشین کتاب، به طبقه روشنفکر حمله می‌کند و می‌گوید این‌طبقه به‌ویژه در آلمان، آن‌قدر در خود فرو رفته که ارتباط زنده با طبقات فرودست‌تر را از دست داده است. ویژگی طبقه روشنفکر آن‌زمان آلمان از نظر هیتلر در دو مورد خلاصه می‌شود: ۱- با مردم، بیگانه شده و ۲- فاقد قدرت اراده لازم است. او در همین‌زمینه و در انتقادی جالب به هم‌میهنان خود می‌نویسد: «خدا می‌داند که ما آلمانی‌ها هرگز در فرهنگ علمی کمبودی نداشته‌ایم، اما همیشه کمبود چشم‌آزار ما، در قدرت اراده و توانایی تصمیم‌گیری است.» (صفحه ۳۶۳) در ادامه همین‌گلایه است که هیتلر می‌گوید هرچه سیاستمداران به‌سمت روشنفکرترشدن رفته‌اند، ضعیف‌تر و سست‌تر شده و شجاعت و جسارت لازم را از دست داده‌اند. او به صدراعظم پیشین آلمان اشاره می‌کند و او را فیلسوفی وقت‌تلف‌کن می‌خواند. در نتیجه طبقه روشنفکر و روشنفکری را به انقلاب آلمان مرتبط دانسته و می‌گوید مطالب به‌شدت روشنفکرانه‌ای که رهبران آلمان‌ِ آن‌دوره ساختند، بهترین متحد شیادانی بود که انقلاب نوامبر را عملی کردند.

نویسنده کتاب «نبرد من» معتقد بود دشمن در پی برپاسازی حکومت جمهوری در آلمان است چون این‌کار به برده‌نگه‌داشتن این‌مردم کمک می‌کند. او در صفحه ۳۵۸ می‌نویسد: «واقع امر این که این‌جمهوری موجودیت یافته تا به تمام عالم آرامش بخشد و اعلام دارد که آماده قدردانی و جبران مافات طرف پیروز و امضای هرگونه انصراف ارضی است. برای بقیه جهان این‌جمهوری دوست‌داشتنی است، درست مانند آدم ضعیف‌النفسی که برای افرادی که می‌خواهند به او تعظیم کنند از فردی قوی، خوشایندتر و بهتر است.»

هیتلر همچنین، در فصل شانزدهم (صفحه ۳۷۴) هم گفته ملتی که در درونش اصلاحاتی خارجی صورت گیرد، کوچک‌ترین‌فرصتی برای موفقیت در نبرد همگانی برای زندگی میان ملت‌های جهان ندارد. در نتیجه جنبشی که ماموریتش را به چنین سازش‌هایی محدود می‌کند، نفوذ گسترده یا اصلاحی چشمگیر در نظم موجود نخواهد داشت.

* جملات قصار:

* استحکامات و دژهای نظامی، دولت را حفظ نخواهد کرد، بلکه دیوار زنده مردان و زنانی که سرشار از عشق به کشورشان و آکنده از روح اشتیاق به میهن‌پرستی ملی هستند، دولت را نجات خواهد داد. (صفحه ۳۵۹)

برچسب‌ها