محسن مومنی شریف گفت: روایت شهدای خارجی دفاع مقدس ناگفته مانده است. مثلا یکی از آن ها جوانی آلمانی است که برای حضور در جبهه پدر و مادرش را مجاب کرد.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه_ فاطمه ترکاشوند: «تنها مادر ژاپنی شهید دفاع مقدس درگذشت»؛ این تیتری بود که دیروز در صدر اخبار مهم کشور قرار گرفت؛ تیتری که به خصلت فرامرزی دفاع مقدس اشاره داشت و همزمان از مادر شهیدی می‌گفت که سال‌ها پایاپای تلاش برای صلح و کمک به قربانیان حمله اتمی وحشیانه آمریکا به هیروشیما و ناکازاکی، برای کمک به جانبازان شیمیایی سردشت دوندگی و فعالیت کرد.

مادری که هم برای صلح جنگید و هم در جنگ تحمیلی استکبار علیه ملت ایران، شهید داد. سبا بابایی، «مهاجر سرزمین آفتاب» است. او با نامی که این جا کنجکاوی‌برانگیزترش می‌کند، «کونیکو یامامورا» هرچند، سوژه‌ای جالب و منحصر به فرد به نظر می‌رسید اما زبان گویای خصلتی ناشناخته از دفاع مقدس بود که به قول محسن مؤمنی شریف، هنوز ناگفته‌های بسیاری از آن، خاموش مانده و شاید هم فرصت از دست رفته و همراه با شهیدان و بستگان آنان، زیر خاک آرام گرفته باشد.

آن چه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگوی مهر با محسن مؤمنی شریف، رئیس پیشین حوزه هنری است که روزگاری هم‌رزم شهید محمد بابایی بود و روزگاری دیگر، میزبان خاطرات مادرش در انتشارات سوره مهر؛

* آقای مومنی شریف با توجه به آشنایی‌تان با خانم بابایی بفرمائید سلوک و رفتار و نگاه این مادر شهید چگونه بود؟

من پیش از آن که خانم بابایی را بشناسم با فرزند شهید ایشان در عملیات والفجر مقدماتی یک، هم‌رزم بودیم. البته رفاقت آن طور نزدیکی نداشتیم اما با هم در یک یگان بودیم. چهره ایشان، مقداری شبیه ژاپنی‌ها بود و دوستان گاهی ضمن شوخی می‌گفتند که ایشان ژاپنی است و من فکر می‌کردم شوخی می‌کنند. تا این که بعدها پس از شهادت ایشان متوجه شدم مادر محترم این شهید، ژاپنی هستند.

اما آشنایی ما با خود سرکار خانم بابایی در حوزه شروع شد. ایشان در مسائل مربوط به دفاع مقدس و به ویژه جانبازان شیمیایی، بسیار فعال بودند. هر سال گروهی از پزشکان ژاپنی که در ماجرای بمباران هیروشیما حاضر بودند یا نقشی داشتند و به بیماران هیروشیما کمک کرده بودند، به ایران می‌آمدند و سرکار خانم بابایی هم همواره به عنوان مترجم و راهنما در کنار این گروه بودند. بین این گروه و موزه صلح ما و عده‌ای از جانبازان و بعدها هنرمندان ما، ارتباطاتی برقرار شد و حضور خانم بابایی در تمام این مسیر بسیار مؤثر بود.

در این سفرها که هر سال در ایام بمباران هیروشیما انجام می‌شد گروهی از جانبازان و هنرمندان در جریان این بازدیدها همراه می‌شدند و خانم بابایی همیشه حضور داشتند. معمولاً این برنامه با همکاری موزه صلح و حوزه هنری انجام می‌شد و برخی نهادهای دیگر هم گاهی کمک می‌کردند. خانم بابایی همیشه در این سفرها، فعال بودند و واقعاً فراتر از سن‌شان کمک می‌کردند تا ارتباط بین دولت و هنرمندان و جانبازان ما با هنرمندان و بازماندگان حمله هیروشیما شکل بگیرد.

البته ایشان در آن جا هم با نهادهای دیگری مثل جامعه المصطفی همراهی می‌کرد و به مسائل تازه‌مسلمانان ژاپنی رسیدگی می‌کردند و اگر احیاناً نیازی به منابع معرفتی داشتند، خانم بابایی آن‌ها پشتیبانی می‌کردند.

* چه وجهی از ایشان بیشتر در ذهن و یاد شما به شکل پررنگ ثبت شده است؟

آن چه از ایشان آموختم ایمان قوی بود. ایشان واقعاً اسلام را آگاهانه پذیرفتند و تا آخرین لحظاتی هم که می‌توانستند و سر پا بودند، مجاهدانه برای ترویج اسلام و ارزش‌های انسانی فعالیت کردند. خانم بابایی، خانم بسیار متینی بودند و علو طبع بالایی داشتند.

اصلاً مایل نبودند که نام‌شان مطرح شود. ما به همراه آقای حمید حسام و آقای مسعود امیرخانی به زحمت مجابشان کردیم تا مصاحبه کنند و کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» منتشر شود. نمی‌خواستند قبول کنند چون مایل به معرفی خودشان نبودند. در این کتاب هم اگر مطالعه کنید متوجه می‌شوید که باز هم بیشتر همسرشان، مرحوم بابایی را معرفی کرده‌اند که البته خود ایشان هم شخصیت بزرگ و والایی بودند.

خانم بابایی به عنوان مادر شهید هیچ توقع خاصی برای خودش نداشت. این هم از نکاتی بود که بسیار جالب توجه است. برای خودش هیچ نمی‌خواست اما برای جانبازان چرا؛ خصوصاً برای جانبازان شیمیایی خیلی دوندگی می‌کردند. برای مردم مظلوم و جانبازان سردشت خیلی فعالیت می‌کردند و اگر دست‌شان به جایی می‌رسید برای دارو و درمان آن‌ها به سراغ مسئولین می‌رفتند.

* گویا رفت‌وآمد شخصی هم به هیأت خانگی ایشان داشتید. مقداری هم از رفتارشان در این سیر و سلوک شخصی بفرمائید

ما توفیق داشتیم چند باری به خانه ایشان برویم و ایشان هم منزل ما تشریف بیاورند. در خانه‌شان یک هیأت گردشی برای خانواده‌های شهدا بود. آن چه برایم در این قصه خیلی جالب می‌آمد، نظم خانم بابایی بود. به نظرم آن نظم مشهور ژاپنی را به این جا آورده بودند و با این که از فرهنگ ایرانی خیلی تأثیر گرفته بودند اما این جنس نظم، همچنان ژاپنی بود.

به این هیأت که می‌رفتیم سر ساعت برنامه شروع می‌شد و با این که خودشان در طبقه بالا و محفل زنانه بودند و مراسم در طبقه پایین در بخش مردانه هدایت می‌شد اما تأثیری که خانم بابایی داشتند و فرزندان‌شان هم البته کمک می‌کردند این طور بود که مراسم، به موقع شروع و به موقع تمام می‌شد. یعنی اگر قرار بود خطیب هیأت ۲۰ دقیقه صحبت کند واقعاً به ۲۱ دقیقه نمی‌کشید! همه چیز بسیار منظم بود. خیلی با سایر هیأت‌ها متفاوت بود. هم از این جهت که هیأتی انقلابی بود و خانواده‌های شهدا به آن جا می‌آمدند وهم این که به وقت حضار واقعاً ارزش گذاشته می‌شد. آدم نزد خانم بابایی، قدر دو چیز را بیشتر می‌فهمید: یکی قدر عمر و نظم و دقت در امور و دیگری قدر اعتقادات و پایبندی به آن‌ها.

* کدام خصلت در دفاع مقدس باعث می‌شد که دامنه معرفتی آن از مرزهای جغرافیایی فراتر برود تا مادرانی از سایر سرزمین‌ها هم فرزندان‌شان را در این راه فداکارانه تقدیم کنند؟

تا آن جا که به خانم یامامورا مربوط است ایشان پیش از انقلاب و قبل از سال ۴۰ به ایران مهاجرت کرده بودند و در این فضا بزرگ شده و طبیعتاً چون همسرشان و خودشان، اسلام را آگاهانه انتخاب کرده بودند طبیعی بود اسلام امام خمینی (ره) به عنوان اسلام ناب محمدی (ص) مطلوب آن‌ها باشد.

اما تا آن جا که به دفاع مقدس مربوط است ناگفتنی‌های دفاع مقدس خیلی زیاد است. یعنی آن چه در این باره گفته شده نسبت به آن چه، گفته نشده، واقعاً اندکی از بسیار است. خانم بابایی و کتابی که درباره ایشان منتشر شد، تقریباً نزدیک ۴۰ سال بعد از شهادت فرزندشان اتفاق افتاده و ایشان اجازه دادند و چنین کتابی متولد شد.

و خدا می‌داند ما چقدر از این سوژه‌های ناب داشتیم که از دست رفت‌اند. خدا لطف کرد که خانم بابایی تا پیش از آن که از میان ما بروند، شناخته و خاطرات‌شان گفته شد و ان‌شاالله کتاب‌شان در تاریخ ادبیات ما خواهد ماند. اما مانند خانم بابایی کم نیستند.

ما در همین بهشت زهرا شهیدی داریم که یک جوان ترک آلمانی بوده که از آلمان آمده و مادر و پدرش را مجاب کرده تا اجازه داده‌اند در جبهه‌های دفاع حق علیه باطل بجنگد؛ جوانی که تحت تأثیر یکی از جانبازان آذربایجانی ما این تصمیم را می‌گیرد و شهید می‌شود و الان هم مزارش در بهشت زهراست. از این موارد هم بسیار استهستند مجاهدانی که از کشورهای دیگر دنیا آمدند و در بهشت زهرای ما یا دیگر گلزارهای شهدا، غریبانه دفن شدند. ما در همین بهشت زهرا شهیدی داریم که یک جوان ترک آلمانی بوده که از آلمان آمده و مادر و پدرش را مجاب کرده تا اجازه داده‌اند در جبهه‌های دفاع حق علیه باطل بجنگد؛ جوانی که تحت تأثیر یکی از جانبازان آذربایجانی ما این تصمیم را می‌گیرد و شهید می‌شود و الان هم مزارش در بهشت زهراست. از این موارد هم بسیار است. شهدای افغانستانی و عراقی را هم که کمابیش می‌شناسیم. اما هستند شهیدانی که از کشورهای دیگر آمدند و آگاهانه این راه را انتخاب کردند و در کنار رزمندگان ما جنگیدند، یا شهید شدند یا بازگشتند.

این آن بخشی از دفاع مقدس است که هنوز چندان به آن نپرداخته‌ایم. یکی از این‌ها، اسرای عراقی هستند که زمانی در مقابل ما می‌جنگیدند اما بعد از اسارت، انسان‌های دیگری شدند و امروز، بخشی از آن‌ها امروز در عراق در برابر داعش و آمریکا مؤثر هستند. نکته این است که ناگفته‌های دفاع مقدس بسیار بیشتر از گفته‌های آن است.

* کدام جاذبه در دفاع مقدس چنین خاصیتی را باعث شده است؟

هر چیزی که ریشه در فطرت انسانی داشته باشد انسان‌ها جذب آن می‌شوند و به سمت آن، سوق پیدا می‌کنند. دفاع مقدس چنین ویژگی‌ای داشت. فقط یک جنگ سرزمینی نبود. درست است که در دفاع سرزمین ما اتفاق می‌افتاد اما در آن یک جبهه‌ای تشکیل شد که یک طرف آن حق بود و دیگری باطل و استکبار. طبیعتاً وقتی که ادبیات دفاع مقدس ما ترجمه و منتشر می‌شود به همین علت است که مورد استقبال قرار می‌گیرد. برخی کارهای ما که در آمریکا ترجمه و منتشر شد و اثر گذاشت، به همین دلیل مورد استقبال قرار گرفت.

یادم هست مترجم محترمی که استاد یکی از دانشگاه‌های آمریکا به نام راتگرز بود و با ما همکاری می‌کرد، درباره یکی از کتاب‌های ما می‌گفت که پس از ترجمه آن و پیش از انتشارش، کتاب دست به دست می‌گشت. می‌گفت این بدان معنا نیست که اساتید دانشگاه‌های آمریکا، کم کتاب خوانده‌اند بلکه واقعاً این کتاب، متفاوت بود و برای آن‌ها این انسانی که در این داستان است یعنی بسیجی و این فضایی که در آن تصویر می‌شود یعنی جبهه ما برای آن‌ها تازگی دارد و جذاب است. البته این را هم این جا بگویم که بعد از آن دیگر ما نتوانستیم این کتاب‌ها را در آمریکا منتشر کنیم. هر چیزی منتشر شد قبل از آن زمانی بود که هنوز متوجه نشده بودند چه اتفاقی دارد می‌افتد پس از انتشار ۱۰ کتاب، دیگر تحریم کردند و در طول ۸-۹ سال اخیر دیگر هیچ کتابی از ما اجازه انتشار در آن جا را پیدا نکرد.