خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: متنی که در ادامه میخوانید یادداشتی است که به مناسبت انتشار کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» نوشته حمید حسام و مسعود امیر خانی نگاشته شده است. این کتاب روایت خاطرات کونیکویامامورا می پردازد. وی تنها مادر شهید است که اصالتی ژاپنی دارد و فرزند شهیدش جوان نوزده ساله ای بود که هم در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت های زیادی داشت و هم در زمان جنگ تحمیلی با وجود سن کم، راهی جبهه ها شد تا از اسلام و ایران دفاع کند که در عملیات والفجر یک، در منطقه فکه به شهادت رسید.
وقتی از «مادر شهید» صحبت میکنیم همه ما یک تصور ذهنی از آن داریم که تقریباً یک زن ژاپنی جایی در آن ندارد. شاید همین تصور بود که باعث شد زمانی که جلد کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» را دیدم بسیار متعجب شدم و بدون معطلی شروع به خواندن خاطرات اولین و تنها مادر شهید ژاپنی دوران دفاع مقدس کردم. «کونیکو یامامورا» دختر ژاپنی که با یک تاجر ایرانی ازدواج میکند و اسمش را به «سبا بابایی» تغییر میدهد. در مسیر شناخت مناسک و معارف دینی از بسیاری از شیعیان پیشی میگیرد. در دوران دفاع مقدس یکی از فرزندانش را تقدیم میهن میکند.
این کتاب اثر مشترک حمید حسام و مسعود امیرخانی است که خیلی زود با استقبال مخاطبان مواجه شد و به چاپ دهم رسید. این اثر به روایت خاطرات کونیکو یامامورا میپردازد. او تنها مادر شهید است که اصالتی ژاپنی دارد و فرزند شهیدش جوان نوزده سالهای بود که هم در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای زیادی داشت و هم در زمان جنگ تحمیلی با وجود سن کم، راهی جبهه های جنگ شد تا از اسلام و ایران دفاع کند که در عملیات والفجر یک، در منطقه فکه به شهادت رسید.
این کتاب به خاطر داستان و روایت متفاوتش مورد توجه بسیاری از کشورهای دیگر قرار گرفته و به زبانهای ژاپنی، روسیُ ترکی استانبولی و عربی ترجمه شدهاست. شخصیت خاص خانم بابایی باعث شدهاست که بعد از سالهای جنگ بی کار ننشیند و کارهای فرهنگی در زمینههای مختلف را ادامه دهد. ازجمله فعالیتهای او میتوان حمایت از جانبازان حمله اتمی هیروشیما و ناکازاکی در کشور خودش و حمایت از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی در ایران اشاره کرد. تلاش مداوم برای برقراری ارتباط فرهنگی بین دو کشور ایران و ژاپن از او یک شخصیت منحصربهفرد ساخته و به همین دلیل است که در مسابقات پارالمپیک به عنوان حامی معنوی کاروان ایران در مسابقات ۲۰۲۱ ژاپن انتخاب میشود.
یونیکو که پس از ازدواج با یک ایرانی مسلمان و مهاجرت به ایران اسم سبا با الهام از قرآن را برای خود برمیگزیند، با دقتی بینظیر و زبانی ساده و شیوا خاطرات خود را از کودکی تا حال بیان میکند. هرچند که سالها قبل در کشور ژاپن و در خانوادهای بودایی مذهب متولد شده و تا بیست و یک سالگی تحت آموزههای بودایی بوده، اما ازدواج با یک جوان مسلمان ایرانی مسیر زندگیاش را تغییر داده و آنقدر روحیات انقلابی و اسلامیاش را تقویت کرده که فرزند نوزده سالهاش در جبهههای جنگ تحمیلی ایران به شهادت میرسد و او به این اتفاق افتخار میکند.
چیزی که داستان زندگی این مادر شهید را منحصر به فرد میکند حوادثی است که در طول زندگیاش اتفاق میافتد و مسیر زندگی وی را تغییر میدهد تا جایی که خودش مینویسد: هیچگاه تصور نمیکردم داستان زندگی من روزی به صورت کتاب منتشر شود چون اگر در ژاپن و در کنار خانواده ام میماندم یک زندگی کاملاً عادی را تجربه میکردم در حالی که آشنایی من با یک مسلمان ایرانی مسیر زندگِیام را تغییر داد و توسط او به دنیای جدید و ناشناختهای آمدم.
زندگی در ایران و جامعه اسلامی برای یامامورا بسیار جالب و پر از اتفاقات و حوادثی نظیر قیام ۱۵ خرداد، انقلاب و تغییر حکومت و دوران جنگ تحمیلی است که یکی از پسران خود را در این مسیر تقدیم اسلام و کشور میکند و معتقد است در زندگی هرچه جلوتر میرود درهای جدیدی به رویش باز میشود.
وطنپرستی در آیین شینتو یک اصل اساسی و مهم به شمار میرود. خانواده یامامورا نام «کونیکو» به معنای فرزند وطن را روی دخترشان گذاشتند و زمانی که دختر خانواده بزرگ شد و به مدرسه رفت، هر بار که همکلاسیها و دوستانش «کونیکو» را صدا میکردند احساسی همراه با غرور در وجودش پیدا میشد.
انگار سرنوشت «کونیکو» با جنگ گره خورده بود. او از همان دوران کودکی با جنگ آشنا شد و با پرواز هواپیماهای جنگی و صدای بمباران بیگانه نبود. زمانی که کلاس اول بود و پشت میز مدرسه نشسته بود صدای وحشتناک هواپیماهای دشمن در جریان جنگ جهانی دوم را بر فراز شهرش شنید. آنجا اولین باری بود که «کونیکو» با جنگ آشنا شد. آن روز همه ترسیده بودند. معلمش آشفته و ترسان به دانشآموزان میگفت: «خدا به دادمان برسد! مثل اینکه جنگ جهانی دوم از اروپا به کشور ما هم رسیده است.» حملات به ژاپن بیرحمانه بود. فقط در یک شب ۳۲۵ هواپیما در سه ساعت توکیو را بمباران کردند و صدها هزار نفر را یکجا کشتند. ژاپنیها از این بمباران به عنوان ویرانگرترین بمباران هوایی تاریخ یاد میکنند. پسر دایی و پسر عمه کونیکو در این جنگ کشته شدند و او طعم از دست دادن در جنگ را چشید.
جنگ با بجا گذاشتن ویرانیهای زیادی تمام میشود و داغ جنایت سنگین آمریکاییها را برای همیشه در دل ژاپنیها میگذارد. با وجود فجایع سختی که بر سرشان آمده بود خیلی زود شروع به ساختن کشورشان کردند. هر چه بیشتر میگذشت عمق فاجعه بیشتر برای کونیکو و ژاپنیها مشخص میشد: «با آشنایی از عمق فاجعه بمباران هیروشیما و ناکازاکی، دیگر شکلات امریکاییها برایم شیرین نبود. آنها ژاپنیها را مردمی خنگ و شایسته تحقیر میدانستند و من، کونیکو، فرزند وطن از این تحقیرها میسوختم.» (ص ۴۱ و ۴۲)
محمد در سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید و خبر شهادتش برای مادر بسیار سنگین بود. همرزمانش ماجرای شهادت محمد را چنین توصیف کردند: «ما در منطقه شرهانی بودیم و قبل از حرکت نیروهای پیاده به عنوان گردان تخریب زودتر از بقیه حرکت کردیم تا مینها را خنثی کنیم و برای عبور رزمندگان معبر بزنیم. ظاهراً دشمن خودش را برای مقابله با ما آماده کرده بود. همین که تعدادی از مینها را خنثی کردیم دشمن از تپههای روبهرو با تیربار شلیک کرد. حجم آتش آنقدر زیاد بود که چسبیدیم به خاک. محمد کنار من بود. با کلاه آهنیمان خاکها را کندیم تا جانپناهی درست کنیم… آتش تیربار و خمپاره ۶۰ بیوقفه میبارید. کلاه آهنی را روی سر گذاشتیم که بیسیم از عقب پیام داد امکان آمدن نیروهای پیاده نیست. شما هم بیایید عقب. یکدفعه دیدم سر محمد خم شد. ترکش کلاهش را از جلو سوراخ کرده بود و خون از پشت سرش میریخت» پس از شهادت خبر قبولی محمد در رشته متالوژی دانشگاه علم و صنعت آمد.
این کتاب در سال ۱۳۹۹ با ۲۴۸ صفحه توسط انتشارات سوره مهر به بازار کتاب عرضه شد و اکنون به چاپ دهم رسیدهاست.
نظر شما