۲۶ فروردین ۱۳۹۳، ۹:۳۵

روز نوشت‌های محسن مومنی از سوریه؛

روایت رئیس حوزه هنری از اقامه نماز زیرشلیک خمپاره/ اشک‌های مادام مک‌وایر در مصیبت حضرت زینب (س)

روایت رئیس حوزه هنری از اقامه نماز زیرشلیک خمپاره/ اشک‌های مادام مک‌وایر در مصیبت حضرت زینب (س)

محسن مومنی رئیس حوزه هنری در تازه‌ترین گزارش خود از کشور سوریه در یک شبکه اجتماعی ماجرای اقامه نماز جماعت زیر شلیک خمپاره در حرم حضرت رقیه(س) را روایت کرده است.

به گزارش خبرنگار مهر، محسن مومنی شریف رئیس حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی که با کاروان زائران صلح در کشور سوریه به سر می‌برد در تازه‌ترین یادداشت خود در شبکه اجتماعی گوگل پلاس نوشت:

الان در سوریه یازده شب است. امروز صبح از قرار، باید می‌رفتیم به دانشگاه دمشق. دیروز هم آنجا رفته بودیم و سخنرانی چند نفر از اعضای کاروان را شنیده بودیم، برای همین من و آقای قزوه پیچاندیم و از حرم حضرت رقیه سلام الله علیها سر درآوردیم. از خادمان و محافظان که بگذریم، زائران به 10 نفر هم نمی‌رسید و دلمان شکست.

خاطرات زیارت‌های قبلی به ذهنم هجوم می‌آورد که تمام این صحن و حیاط و اطرافش مملو از عاشقانی بود که هر یک به نوایی ابراز عشق عرض نیاز داشتند. اما اکنون؟

خیلی تاسف خوردم از این که بلد نیستم روضه بخونم. تازه فهمیدم این برای یک بچه شیعه کم ضعفی نیست. دروغ چرا، من خیلی اهل هیئت و روضه نیستم اما چند سال پیش هم یک بار در مکه چنین حالی پیدا کردم و به رضا امیرخانی پیغام فرستادم برایم متن زیارت ناحیه را بفرستد.

زیارت عاشورا خواندم با صد سلام و هر سلام به یاد هر دوستی که آن لحظه نامش به ذهنم خطور می‌کرد و به اسم همه کسانی که التماس دعا کرده بودند، عرض ارادت شد. آن قدر ماندیم که صدای الله اکبر از مناره‌های مساجد برخواست. حالا لابد بعضی از کاسبان اطراف بودند که آمده بودند.  نماز جماعتی با حدود 40 نفر برگزار شد و صدای انفجار چند خمپاره به آن صفای دیگری داد. می‌دانستیم هیمنجا یکی از اهدافی است که خمپاره‌های نادانان کوردل تکفیری در پی‌اش هستند. راستی در اینجا چقدر مرگ و زندگی در هم آمیخته‌اند! همین الان که این یادداشت را می‌نویسم، خمپاره‌ای نزدیک هتل می‌خورد و  و هم‌اتاقی‌ام آقای قزوه می‌گوید: ای جان!

حالا که صحبت از خمپاره شد، یادم آمد امروز رایزنمان تعریف می‌کرد چند وقت پیش در همین محله سیده رقیه، خمپاره‌ای به خانه‌ای فرو می‌آید. وقتی امدادگران می‌رسند در بسته بوده است اما صدای گریه بچه‌ای می‌آمده، می‌گویند: در را باز کن! می‌گوید: نمی‌توانم. مادرم گفته تا کسی را نشناسی در را برایش باز  نکن! می‌پرسند مادرت کجاست؟ می‌گوید: همینجا خوابیده.

به هر تقدیر در را می‌شکنند و می‌روند تو. آن سوتر مادر برای همیشه خوابیده بود!

بگذریم. رفتیم بازار حمیدیه. انصافا شلوغ بود و همانطور که قبلا گفتم زندگی به شدت جریان داشت. رفتیم بستنی بکتاش. آن قدر شلوغ بود که یک ربع طول کشید تا نوبتمان برسد. مغازه دارها وقتی می‌فهمیدند ایرانی هستیم، می‌پرسیدند: پس ایرانی‌ها کی‌می‌رسند؟ از حرم سیده رقیه تا بازار حمیدیه، چشم انتظار زائران ایرانی‌اند!

پس از تحریر: از روضه گفتم، یادم آمد یک شنبه عصر که به حرم حضرت زینب سلام الله علیها مشرف شدیم، خانم مایرد مگ‌وایر برنده جایزه صلح نوبل 78و خانم دستیارش هم بودند. چادر سر کردند و همراه خانم دکتر رجایی فر و خانم دکتر روح‌افزا در زنانه مشرف شدند. احتمالا از سر کنجکاوی به آنجا آمده بودند اما خانم روح‌افزا به انگلیسی از واقعه کربلا و حضرت زینب گفته بود. نقل می‌کردند هر دو خانم مسیحی کلی اشک ریخته بودند.

کد خبر 2271040

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha