۲۷ تیر ۱۳۸۸، ۱۶:۱۷

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته/

آقا مجتبی ! تو نمی میری و نخواهی مرد

آقا مجتبی ! تو نمی میری و نخواهی مرد

سنندج - خبرگزاری مهر: تو خودت گفته بودی که هماهنگ کنم تا با شکیلات بیای سنندج، می گفتی هماهنگ کن تا چند روزی به دور از هیاهوی تهران کردستان را بگردیم، ولی حالا چرا بدون حداحافظی رفتی آقا مجتبی؟

وقتی اواخر سال 85 تصمیم گرفتم که زنگ بزنم و با خبرگزاری مهر همکاری کنم و بپرسم که چگونه می شود عکاسی کرد، صدای مهربانت را شنیدم و تو خود شدی رابط من و مهر.

از اولین تلفنم تا روزی که برای اولین بار آمدم و از نزدیک دیدمت هزاران فکر در مورد تو در ذهنم به وجود آمده بود ولی تو خود حدیث این ماجرا بودی آقا مجتبی.

اولین باری که دیدمت، گفتم "من شهرستانی ام یه خورده هوای منو داشته باش و راهنمایی ام کن" تو هم قول دادی و تا روز آخر همانی بودی که خود گفته بودی.

هر بار که عکسهایم را ایمیل می کردم تلفن را برمی داشتم تا در مورد عکسهام بگویم تو همانی بودی که از روز اول بودی، مهربان و خودمانی و دوست داشتنی.

راستی یادش به خیر آقا مجتبی! همین دوشنبه هفته گذشته کلی قول قرار گذاشتیم، یادت هست؟ مگر قرار نبود که عکسهای جشنواره تئاتر خیابانی مریوان را برایم انتخاب کنی تا نمایشگاه بزنم؟ مگر قرار نبودکارگاه آموزشی در سنندج برگزار کنیم و تو با آن لبخند همیشگی ات بیایی و در مورد عکاسی خبری برای بچه ها بگویی.

دیروز ساعت 18 بود که تلفنم زنگ زد، خانم راسخی مثل همیسشه نبود آقا مجتبی، خودم هم تعجب کرده بودم. من اون لحظه سر صحنه عکاسی بودم، اون هم جشنواره بادبادکها همون که قرارش رو روز چهارشنبه باهات گذاشته بودم و گفته بودی ارزشش رو داره عکاسی کن یه چند تایی می گذاریم، ولی وقتی خبر را شنیدیم باورم نمی شد آخر مگر می شود تصور کرد.

راستی مگه قرار نبود که این هفته سه شنبه عکسهای سال گذشته مشهد را برایت بیاورم من آنها را جدا کرده بودم، دوباره دیشب رفتم سراغشان، یادش به خیر، سه روز مشهد را می گویم آقا مجتبی.

راستی زیارت امام رضا و ساعت 4 صبح آبان سال گذشته در حرم امام رضا (ع) را یادت هست، وقتی که به طالب و امیر هم زنگ زدم و خواستم خبر بدهم چیزی برای گفتن نداشتم، مگر می شد که باور کنند.

الان که دفتر خاطراتم را ورق می زنم باز هم باور نمی کنم که تو از میان ما رفته باشی، راستی آقا مجتبی مگر نگفتی که صحبت کرده ای و قرار است در مورد بچه های عکس تصمیم هایی بگیرین؟!

الان که خاطرات سه سال کار کردن با تو را مرور می کنم تمام آنها شیرین است و این شیرینی است که سوز دلم و اشکهایم را بیشتر می کند. هر بار که یکی از بچه های عکس شهرستانی ناراحت می شد در جوابشان قط می خندیدی، راستی می گفتی کار که همه اش حق الزحمه نیست.

آقا مجتبی من به مادرم گفته بودم که میهمان داریم برای هفته آینده، ولی دیشب که عکس خودت و شکیلات را نشانش دادم چیزی نگفت چشمانش را بست و اشکهایش سرازیر شد، آخر من به مادرم گفته بودم که هفته آینده مهمان داریم و قول داده به خانه ما بیابد و همین جا بماند.

الان که می خوام عکسهای مشهد را برای بچه ها ایمیل کنم مثل همیشه می خواستم بعد از سلام و علیک بگویم ببخشد آقای تکین هست اما به خودم گفتم وعده دیدار من با تکین مثل همه دوستان و آشنایانش به دنیایی دیگر موکول شد.

راستی این هم کلام آخر من آن هم به زبان کردی، تقدیم به تویی که همیشه لبخند مهربانت در خاطره هایم باقی می ماند:

"نه مردوی نامری هیوای دلمانی ئیمه بولبولین هه ر تو گولمانی" (نمی میری و نخواهی مرد چون امید زندگی مای / ما همه بلبلیم تو مثل گل محفل مایی)

.............................

آرمان نصراللهی نماینده مهر در کردستان

کد خبر 914255

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha