۲۷ تیر ۱۳۸۸، ۱۴:۳۵

امروز روز بدی شد با خبر رفتن تو...

امروز روز بدی شد با خبر رفتن تو...

اکنون باید بیشتر از او بگوییم و بشنویم و بیاموزیم و خاطراتش را سبز کنیم و نگاهش را دوره کنیم و برایش بگوییم که چقدر جای خالی‌اش "امروز ما" را تلخ کرده است.

کاش می‌دانستم کدامین بهانه اشتیاق رفتن را در خیالت به تماشا گذاشت

تو رفتی و ما در سوگ رفتنت در میان فراموشی‌ها گم شدیم

آری ما هنوز هم با دیدگانی خوابزده چشم به راهت داریم

و هنوز هم مانند پنجره‌های منتظر باران، حسرت دیدارت را با فروریختن اشک‌هایمان به دست غربت می‌سپاریم...

حال عجیبی است، دلهایمان پر از درد است، چشم‌هایمان غرق اشک، شانه‌هایمان زیر بار مصیبتتان خم شده است...

رفتنت کابوسی است که دلمان می‏خواهد هر چه زودتر تمام شود، ‌هر چه زودتر امروز تمام شود و بار دیگر صدای بی‌صدای تو در خبرگزاری بپیچد. چگونه می‌توان باور کرد تکین مهر چهره در نقاب خاک کشیده است؟ می‌دانم سال‌ها با او زندگی کرده‌اید و از بودن در کنار او لذت برده‌اید...

اما باور دارم که او هرگز تمام نمی‌شود و مصداقی است از "دو صد گفته چون نیم کردار نیست"

اکنون باید بیشتر از او بگوییم و بشنویم و بیاموزیم و خاطراتش را سبز کنیم و نگاهش را دوره کنیم و برایش بگوییم که چقدر جای خالی‌اش "امروز ما" را تلخ کرده است...

می‌توان گفت چه تلخ

یا چه سنگین و سیاه!

یا که افسوس و فغان و صد آه

می‌توان در غم و اندوه آن یار رحیم

صبح هر روز به اندازه صد سال گریست...

ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ

احمدرضا مومنی

کد خبر 914318

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha