۲۷ تیر ۱۳۸۸، ۱۷:۱۲

به یاد مجتبی تکین/

معناداری زندگی در مواجهه با مرگ

معناداری زندگی در مواجهه با مرگ

در مواجهه با مرگ باید به گونه ای زندگی کنیم که هر لحظه گویا آخرین لحظه زندگیمان است و آخرین فرصت و چه بسا پس از این لحظه، لحظه ای را دیگر نتوانیم تجربه کنیم و این مواجهه درجه ای از شور و جدیت به زندگی می بخشد که زندگی به صورت طبیعی فاقد آن است.

 بسیاری از فیلسوفان "وجودی" مواجهه با مرگ را امری مهم و حیاتی می دانند و زندگی انسان در این مواجهه تعریف می کنند. چیزی که مالکیت ما را بر زندگیمان امکانپذیر می کند تجربه دلهره یا دلشوره (Anxiety ) است. تنها با دلهره است که با مشروط بودن نهایی امکانات که از جهان همگانی اخذ می کنیم روبرو می شویم. بنابراین تنها در دلهره است که ما به این شناخت می رسیم که پیوسته ما در برابر فقدان امکانهای دیگر قرار می گیریم. اگر دلهره را  کمی وسیعتر بگیریم به جایگاه مرگ یعنی پایان زندگی می رسیم. در اینجاست که دلهره یا دلشوره ما را به محض "بودن" به سوی مرگ می آورد. مرگ صرفاً به معنای وفات نیست بلکه بیشتر به این واقعیت دلالت دارد که "بودن" خود ما بودنی امکانی و مشروط  است.

اوج این تفکر به آنجایی می رسد که در مواجهه با مرگ ما را اینگونه هدایت می کند که هر لحظه چنان زندگی کنیم که گویا آخرین لحظه زندگیمان است و آخرین فرصت و چه بسا پس از این لحظه،  لحظه ای را دیگر نتوانیم تجربه کنیم و این مواجهه درجه ای از شور و جدیت به زندگی می بخشد که زندگی به صورت طبیعی فاقد آن است. در واقع با مواجهه با محدودیت زندگی است که می فهمیم هر چیز برای ما ممکن نیست و نیازمند این تصمیم می شویم که زندگی از تولد تا مرگ چه صورتی می پذیرد یا خواهد پذیرفت.

موضعگیری دربارة مرگ خودم زندگی را به گونه ای سوق می دهد که در هر یک از اعمالم بتوانم شناخت روشنی از مقصد زندگیم، از اینکه چگونه اشیاء به عنوان یک کل معقول به نظر آیند ارائه کنم. زندگی ای که بدینگونه نگریسته شود معطوف به آینده است و فرد از تباه شدنش در امکاناتی که بر حسب تصادف خود را به او تحمیل می کنند رهایی می یابد. رهایی فرد به گونه ای  است که می تواند برای اولین بار به طریقی اصیل عمل کند. آن امکانات واقعی را که پیش از مرگش قرار دارند بفهمد و از میان آنها دست به گزینش بزند.

ما امکانات را امکانات چیزی که بر می گزینیم تلقی می کنیم و از این رو زندگیمان را امری می یابیم که به شیوة خود اجزای آن را به هم پیوند می دهیم. این تصور از اصالت ربطی به احساسات درونی ندارد. زیرا فردی که اصیل است از روی احساس زندگی نمی کند و از روی احساسات نیز عمل نمی کند. بلکه بر عکس زیستن و زندگانی او به گونه ای است که زندگی به عنوان یک کل هدفدار تلقی می شود.

در این راه باید زندگی خود را ساده تر کنیم و چیزهای زائد و فرعی را کنار بزنیم و درگیر تجملات و زرق و برقها نشویم و از شر چیزهایی که فقط حکم مشغول کننده دارند و انسان را به خود مشغول و سرگرم می کنند رهایی یابیم. در این راه تنها با داشتن فهمی معقول از آنچه واقعاً امکانات اصلی زندگی اصیل است فرد انسانی می تواند به آنچه واقعاً ارزش تعقیب در زندگی را دارد متمرکز شود. تنها از طریق چنین تخصیص سرنوشت ساز امکانات است که فرد اصیل برای اول بار متفرد (individuated)  شده و از این رو خود "حقیقی" می شود.

 اصیل شدن و یا تفرد یافتن تنها برتری یافتن نسبت به تودة مردم و یا تبدیل شدن به یک فرد رها نیست و شخص اصیل امکاناتی تازه بدست نمی آورد و علقه یا دلبستگیهای خود را از جهان قطع نمی کند. فرد اصیل نیز زندگی می کند و با اشیاء جهان اطراف خود ارتباط برقرار می کند. او نیز حتی مثل دیگر انسانها  می تواند دارای زن و فرزند و نیز دیگر ارتباطهای دیگر باشد اما چیزی که مهم است این است که اصالت شیوة زندگی شخص را دگرگون می کند.

----------------

علی فیضی خواه - مدیر خبر خبرگزاری مهر

کد خبر 914471

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha