۱۵ بهمن ۱۳۸۶، ۹:۳۸

/ خاطرات حمید سبزواری /

سرایش "خمینی ای امام" و "برخیزید ای شهیدان راه خدا" از زبان شاعر

سرایش "خمینی ای امام" و "برخیزید ای شهیدان راه خدا" از زبان شاعر

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: حمید سبزواری در کتاب خاطرات خود (حال اهل درد) آورده است: "سرود «خمینی ای امام» را قبل از پیروزی انقلاب سرودم یعنی وقتی که حضرت امام از نجف به پاریس رفتند." بخشی از خاطرات این شاعر انقلابی مرور می شود.

حمید سبزواری در این کتاب که از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی و به کوشش و تنظیم مصطفی فیض منتشر شده، آورده است: در آن موقع اعلامیه‌های حضرت امام به ایران می‌آمد. اگر خاطر دوستان باشد، اعلامیه‌ها وقتی می‌آمد مثل شبنامه تکثیر می‌شد، بچه‌ها شب‌ها آنها را در خانه‌های اطراف می‌انداختند و سخنرانی‌ها در نوار کاست ضبط می‌شد و کاست‌اش دست‌ به ‌دست می‌چرخید. به هر صورت این اعلامیه‌ها و سخنرانی‌ها که کاست می‌شد یک رویِ نوار، خالی بود و عزیزانی که این نوارها را تکثیر می‌کردند، می‌آمدند و می‌گفتند یک شعری برای آن روی نوار بگو تا ضبط کنیم که فرمایشات حضرت امام که در یک روی نوار بود پوشش داده شود. من هم یکی دو تا شعر دادم یکی « با یاد عاشورا به‌ پا خیزید»، یکی هم «خمینی ای امام» بود. که الان شعر «با یاد عاشورا بپاخیزید» را به یاد ندارم.

آشنایی با علی معلم و تأثیر گرفتن از او

در اوان پیروزی انقلاب من ایشان را نمی‌شناختم. آشنایی ما از یک شب شعر شروع شد. ایشان به جلسه آمدند و شعر بلندی نیز خواندند. یادم است جلسه در خیابان خراسان تشکیل شده بود و یکی دو تا از شعرای معروف دیگر نیز آنجا بودند. من از آنجا با ایشان آشنا شدم. سبک شعری هر دو تای ما سبک خراسانی بود، هر دو در قصیده دستی داشتیم. این قالب نیز ساخته‌ پیشینیان ماست ولی ما سعی می‌کنیم تا رنگ و لعاب عهد خودمان را به آن بدهیم که تفاوت‌هایی با دوران سامانی و غزنوی داشته باشد.

اخیراً حوزه‌ هنری کتابی چاپ کرده بود و در آنجا مطرح شده بود که من از ایشان تأثیر گرفته‌ام. البته اشکالی ندارد که دوست از دوست خود متأثر شود. در آنجا نوشته بودند که ایشان این گونه شعرگویی را از آقای معلم گرفته است. من از این آقای شاعر تقاضا می‌کنم هنر خودشان را بیایند بنمایانند، مردم بیایند قضاوت کنند. من نمی‌خواهم بگویم از ایشان برتر هستم. یکی از مشکلات شاعر حسد است. به عقیده‌ من یک شاعر باید معلم جامعه‌ خودش باشد. شاعری که وظیفه‌ خودش را بشناسد باید از این مسائل دور باشد، اگر می‌خواهد درباره‌ افراد قضاوت کند قضاوت به حق کند. من آقای علی معلم را دوست دارم، شاعر توانایی است، من از ایشان استفاده می‌کنم و هیچ ابایی ندارم. آقای معلم هم از من استفاده می‌کند، چه پروایی است. این برای انسان ننگ نیست. من شعرهای قبل از این جریان را دارم. مثلاً سروده‌ «درد من» موقعی گفته شده است که من با آقای معلم آشنا نبودم. قصایدی هم در آن جا دارم که به تبع قصیده‌سرایان خراسان سرودم و غالباً در سبزوار سروده شده است. من از سال 47 به تهران منتقل شدم و آن موقع که به تهران منتقل شدم 43 سال داشتم و پیش از آن اشعار گوناگونی گفته بودم.

سرود «خمینی ای امام»

سرود «خمینی ای امام» را من قبل از پیروزی انقلاب سرودم یعنی وقتی که حضرت امام از نجف به پاریس رفتند. در آن موقع اعلامیه‌های حضرت امام به ایران می‌آمد، اگر خاطر دوستان باشد اعلامیه‌ها وقتی می‌آمد مثل شبنامه تکثیر می‌شد. بچه‌ها شب‌ها آنها را در خانه‌های اطراف می‌انداختند و سخنرانی‌ها در نوار کاست ضبط می‌شد و کاست‌اش دست ‌به ‌دست می‌چرخید. به هر صورت این اعلامیه‌ها و سخنرانی‌ها که کاست می‌شد یک رویِ نوار، خالی بود و عزیزانی که این نوارها را تکثیر می‌کردند، می‌آمدند و می‌گفتند یک شعری برای آن روی نوار بگو تا ضبط کنیم که فرمایشات حضرت امام که در یک روی نوار بود پوشش داده شود. من هم یکی دو تا شعر دادم یکی « با یاد عاشورا به‌پاخیزید»، یکی هم «خمینی ای امام» بود. که الان شعر «با یاد عاشورا بپاخیزید» را به یاد ندارم.

حالا شعرش هم یادم رفته. این شعر را عده‌ای از بچه‌های مطمئن و از فامیل‌های خودشان و دوستان خودشان آورده بودند در خفا روی نوار ضبط می‌کردند و پخش می‌کردند. این تا موقعی ادامه داشت که تقریباً نزدیک تشریف‌فرمایی امام بود. من احساس کردم اگر امام تشریف بیاورد به اولین جایی که خواهد رفت بهشت زهرا است. چون در جریان‌هایی که قبل از انقلاب پیش آمده بود و کشتاری که از مردم کرده بودند کلی شهید داشتیم اما سرود امام را که من سرودم و روی نوار ضبط کردم، این نوار در دست مردم بود، در ماشین نوار را می‌گذاشتند و کسانی که سوار ماشین می‌شدند این سرود را می‌شنیدند و به این صورت تکثیر می‌شد. ضمناً تنها سرود «خمینی ای امام» نبود بلکه یک سرودی نیز برای زندانی‌ها گفته بودم. یادم نیست، یک سرودی که با کلمه‌ زندانی شروع می‌شد که بیشتر آیت‌الله طالقانی مد نظر ما بود ولی من اینها را به دلایلی نتوانستم حفظ کنم چون واقعاً ترس داشتم که هر آن بریزند به خانه‌ ما و گرفتاری پیش بیاید، اینها از بین رفت. شاید آقای شمسایی اینها را داشته باشد چون نوارهایشان را ایشان پر می‌کردند. آخرین ضبط «خمینی ای امام» موقعی بود که امام می‌خواست بیاید به ایران. وضع تهران خیلی از این جهت آشفته بود و همه در انتظار آمدن امام بودند و می‌خواهم بگویم تهران به حال انفجار رسیده بود. خانواده‌ سلطنتی هم در شرف فرار بودند. ما هم داشتیم آخرین ضبط خمینی ای امام را انجام می‌دادیم که در آنجا بخوانند بعد هم «برخیزید ای شهیدان راه خدا»

آشنایی و همکاری با شاهنگیان

شاهنگیان از نظر خانوادگی از یاران و آشنایان امام بودند و آقای زورق هم ایشان را می‌شناخت و از این راه ما با آنها آشنا شدیم. آقای زورق با ایشان در ارتباط بود و شاهنگیان شمه‌ای از آهنگ‌سازی می‌دانست و یک مقداری به امور تصنیف و آهنگ‌سازی وارد بود و بعد آمد در صدا و سیما منشأ خدمات زیادی شد و سرپرستی سرودها را در اختیار داشت و انصافاً از جهاتی هم خوش‌ذوق بود، گرچه نمی‌خواهم بگویم خیلی وارد به «نت» بود ولی از نظر علمی تقریباً این کار را درک کرده بود و از دانشجویانی بود که در آمریکا تحصیل کرده بود و در آنجا هم از مبلغان مکتب امام بود در خارج از کشور. بعد که ایران آمد با ما آشنا شد و در مجالس ما شرکت می‌کرد. قبل از پیروزی انقلاب معمولاً شب‌های شعر تشکیل ‌می‌دادیم که پر از جمعیت می‌شد و این کار ادامه داشت تا بعد از پیروزی انقلاب و زمانی که حاج آقا خامنه‌ای ـ رهبر معظم انقلاب ـ مورد سوءقصد قرار گرفت. حتی بعد از پیروزی انقلاب هم این خانه‌ها پر از جمعیت بود که از علاقه‌مندان شعر و شاعری بودند و یکی از جاهایی بود که تقریباً شعر انقلاب نشأت گرفت، خیلی از دوستان ما از جمله آقای بهجتی و زورق نیز شرکت می‌کردند.

آشنایی با شعرای انقلابی

از میان شعرای آن دوره آقای زورق در خاطرم است که با ما همکاری می‌کردند. آقای بهجتی، امام جمعه‌ اردکان بود. موقعی که به تهران منتقل شدیم آقای زورق یک چیزهایی چاپ کرده بود. از شعرای مشهدی آقای قدسی بودند. خود حاج آقا خامنه‌ای بودند و علاوه بر اینها آقای امیری فیروزکوهی و نعمت میرزازاده را می‌شناختم. اما راه برخی از آنها با ما عوض شد. به طوری که یک روز با آقای بهجتی و آقای شمسایی و به نظرم آقای زورق بود که به خانه‌ آزرم رفتیم. من در آنجا احساس کردم که دارند آزرم را می‌دزدند. بعد از پیروزی انقلاب من در همان روزهای اول به خانه‌ ایشان رفتم و در آنجا یک مسائلی را به آزرم گفتم که شما سال‌ها برای امام شعر گفتید و....

از شعرای آذری زبان استاد شهریار را به یاد دارم و از معاصرین استاد مشفق را به یاد دارم که اشعار سیاسی نیز دارند؛ اشعاری که برای امام سروده شده است.
با آقای شاهرخی در اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی آشنا شدم که در روزنامه‌ انقلاب اسلامی بودند و یک قطعه شعر هم دادم در آنجا چاپ کردند. بعداً دیدم که اینجا اصلاً اسلامی نیست و به آقای شاهرخی نیز گفتم که اینجا جای تو نیست و از آنجا بریدیم . از شعرای زن خانم (طاهره) صفارزاده بودند و مرحوم سپیده‌ کاشانی که شعرهایشان بعد از انقلاب بسیار شعرهای پخته‌ای بود. آقای حسین لاهوتی نیز بودند. آقای ستوده بود که باز به کردی و به فارسی شعر می‌گفت و مرد ادیبی بود. آقای مجاهدی بودند که شاعر بسیار خوبی بودند و سالیان دراز شعر گفتند. از شعرای اصفهانی و اهالی استان فارس نصرالله مردانی بود و محمدعلی مردانی نیز از شعرایی بودند که با ما هم‌گام بودند.

خاطره‌ای از دوره‌ ریاست جمهوری بنی‌صدر

اوایل انقلاب اولین دولتی که بر سر کار آمد دولت بنی‌صدر بود و بنی‌‌صدر داشت از اول ریشه‌ها را قطع می‌کرد. من یادم است که در مشهد بودیم. سخنرانی بنی‌صدر را در مشهد بودیم و شنیدیم. من بودم و آقای زورق و آقای شمسایی و آقای بهجتی هم بودند. با ماشین رفتیم به مشهد، خانه‌ یکی از شعرا؛ مثل اینکه خانه‌ خسرو بودیم، خدا رحمتش کند از شعرای مشهد بود. رادیو را گرفته بودیم. آقای بنی‌صدر یک صحبتی کرد خطاب به امام اما در لفافه که این جا را چه کار کردید؟ فی‌امان‌الله، فی‌امان‌الله،... همین‌طوری صحبت می‌کرد و می‌گفت فی‌امان‌الله یعنی طعنه به امام می‌زد. من یک شعری آنجا سرودم ولی حالا آن را ندارم:
الا مـنـافـق‌ تردسـت؛ فی‌امان‌الله
رسیده‌ای تو به بن بست؛ فی‌امان‌الله

چون به امام می‌گفت به بن بست رسیدی و من برای او گفتم:
رسد به کوچه‌ بن‌بست هر که او نبود
بــه هـیـچ قــاعده پابست فی‌امان‌الله

این را با تلفن به تهران دادم. از همانجا خانه‌ خسرو آن را فتوکپی کردند بعد چاپ و ماشین کرده بودند و بعد پخش کرده بودند. در بازگشت از آنجا با روزنامه‌ انقلاب اسلامی همکاری کردم و چند شعر من را علیه بنی‌صدر در صفحه‌ اول زدند که باید در روزنامه‌های آن زمان نگاه کنم چون آن شعرها را ندارم. از جمله شعر زیر:
آن زما بگسسته، با کس سیر نتواند نشست
نشوه را ماند که در سر دیر نتواند نشست

کی گناه عاقلان باشد اگر دیوانه‌ای
بر کنار از حلقه‌ زنجیر نتواند نشست

هر که خواهد دیو بدبینی به خاطر پرورد
«در حضور سایه بی‌شمشیر نتواند نشست»

لاجرم چون صورت آیینه از خاطر رود
هر که با یک چهره در تصویر نتواند نشست

دو رنگی‌های بنی‌صدر را در بیت زیر نیز یاد کرده‌ام:
گرچه سحر سامری در خامه‌ عصیان اوست
بر دل موسی خط تزویر نتواند نشست

تأکید بر عدم فریب‌خوری امام از بنی‌صدر که در قالب‌های این‌جوری آورده شده است و غزل دیگری سرودم با مطلع زیر:
بار سودا می‌کشم بر دوش و سرمی‌خوانمش
شعله در کانون تن دارم، جگر می‌خوانمش

علاوه بر این خطاب به جوانان قصیده‌ زیر را سرودم:
بردار سر ای جوان ز بالینا
وزسر به در آر خواب نوشینا

شب طی شد و روی دلکش خورشید
بر شد زکران چو تشت زرّینا

این شعر را موقعی سرودم که از یک سو کمونیست‌ها این بچه‌ها را فریب می‌دادند و منافقین نیز از سوی دیگر همین کار را می‌کردند.

آشنایی با شهید مطهری

من شهید مطهری را از دو جنبه می‌شناختم. یکی از مجامع و مجالسی که ایشان داشتند، وقتی که به تهران منتقل شدم از سال 47 به بعد در محفل ایشان حاضر می‌شدم و گاهگاهی نیز توفیق پیدا می‌کردم در پای منبرش مسائل روز و از فرمایشات حیات‌بخش و رهایی‌بخشی که بر زبانش جاری بود استفاده می‌کردم و دیگر اینکه ایشان نیز مسائل اسلامی را آن گونه بیان می‌کردند که ما می‌فهمیدیم منظور چیست، چون روشن سخن گفتن برای هر کس مقدور نبود. گرچه ایشان مسائلی را علنی نیز بیان می‌کردند یکی از بزرگترین نعمت‌هایی که فرمایشات ایشان داشت پی بردن به آن سرمایه‌ اصلی است که امت و ملت اسلامی در دست دارد و بازیافت آنچه که از دست داده بود. می‌خواهم بگویم که تقدم با این بزگوار بود وگرنه افراد دیگری نیز بودند که این حرف‌ها را می‌زدند. ایشان یکی از پایه‌های انقلاب اسلامی بودند.

سرودن شعر در رثای شهید مطهری و دیدار با امام

در سال 59 برای سالگرد شهادت شهید مطهری شعری سرودم. جریان بدین گونه بود که وقتی سالگرد شهادت ایشان نزدیک می‌شد در صداوسیمای جمهوری اسلامی واقع در میدان ارک بودیم، صحبت از سرودی شد که ساخته شود و به مناسبت شهادت ایشان پخش شود. مدیر آن قسمت آقای مجید حداد عادل بود. او گفت که آقای راغب یک سرودی لازم است. من گفتم که آقای راغب یک آهنگی به من بده من یک سرود بسازم. او با دهانش یک چیزی زمزمه کرد و من هم گفتم فردا شعرش را می‌آورم، در خانه دارم و رفتم. شب یک چیزهایی به آن اضافه کردم و یک قسمت‌هایی به آن افزودم:
ای مجاهد شهید مطهر
مرتضی را چو آیینه مظهر

ای شهید ره حکمت و علم
خون تو حافظ دین و دفتر

در عزای تو ای بحر تقوا
دیده در خونِ دل شد شناور

در رثای تو ای کوه دانش
وای اگر نشکند خامه را سر

یک سرمایه‌ بسیار بسیار گرانبها و پر ارج ملت ما با یک گلوله‌ خائنِ فریب خورده از دست رفت، خون او کارساز بود و هر شهیدی که در انقلاب اسلامی و در جنگ تحمیلی به خاک افتاد، درس علی و اولاد علی گرفته بود.

بعد از این سرود به محضر مقدس حضرت امام دعوت شدم و از حضور ایشان بهره‌مند شدم. دست بزرگوار را بوسیدم ولی آن موقع که من نسبتاً جوان بودم و الان سال‌ها از آن دوران می‌گذرد، این هیبت حضرت امام مرا گنگ کرد. فقط نگاه کردم. دست‌شان را بوسیدم. امام متوجه شدند و خندیدند. خدا رحمتشان کند. چون دیدم عده‌ای بیرون منتظرند و می‌خواهند امام را ملاقات کنند دیگر معطل نکردم. برگشتم و بیرون آمدم.

شرکت در کمیته‌ فرهنگی

وقتی که انقلاب پیروز شد از بنده دعوت نمودند که در کمیته‌ ادبی فرهنگی انقلاب شرکت کنم. این کمیته زیرنظر آیت‌الله خامنه‌ای تشکیل می‌شد. من، آقای گرمارودی و خانم سپیده کاشانی از شعرایی بودیم که در آنجا شرکت می‌کردیم. چند نفر دیگر هم بودند، البته از شعرای فعال بودند. دوستان ما همه از شعر و شاعری بهره‌مندتر بودند تا من. در آن موقع سرود «خمینی ای امام» را خیلی جلوتر از تشریف‌فرمایی حضرت امام سرودم و چون پیش‌بینی می‌کردم که ایشان بعد از تشریف‌فرمایی به بهشت زهرا خواهند رفت، سرود «برخیزید ای شهیدان راه خدا» را سرودم و بعد از اینکه انقلاب پیروز شد معلوم شد که شاعر اینها چه کسی بوده است. از ما در کمیته دعوت کردند و کمیته در منزل خودمان با حضور شاعرانی همانند آقای ستوده، آقای مشفق و مرحوم اوستا تشکیل می‌شد. بعدها آقای معلم را شناختیم. افرادی دیگر نیز به آنجا می‌آمدند که اسامی آنها را الآن به خاطر ندارم. حاج آقا خامنه‌ای هم به تبع علاقه‌ای که به شعر و شاعری داشتند در آن مجالس حاضر می‌شدند. گاهی نیز که ایشان در جبهه مسئولیت داشتند با همان تفنگ خودشان که در زیر عبا بود به همان مجالس می‌آمدند و من عکس‌هایی با ایشان در موقع صرف شام در مجالس دارم. مرحوم محمدتقی جعفری نیز به آنجا می‌آمدند ولی من الان حافظه‌ام یاری نمی‌کند اسم همه‌ آنها را بگویم. چند تا از مداح‌ها نیز بودند که توسط آقای شمسایی ما با آنها آشنا شده بودیم. آنها نیز در مجالس بودند و مجالس را گرم می‌کردند. حاج آقا خامنه‌ای هم در آن جلسات می‌آمدند تا زمانی که ماجرای سوءقصد برای ایشان پیش آمد.

کد خبر 632458

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha