۱۹ بهمن ۱۳۸۹، ۱۵:۲۷

فدایی از انقلاب می گوید:

یارگیری‌حزب‌اللهی‌ها در زندان‌مقابل منافقان/نقش زنان وجوانان در انقلاب

یارگیری‌حزب‌اللهی‌ها در زندان‌مقابل منافقان/نقش زنان وجوانان در انقلاب

دبیر کل جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی که در زمان پیروزی انقلاب اسلامی و ورود بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران زندان بوده است از خاطرات خود و چگونگی تلاش برای یارگیری زندانیان و پیوستن آنها به حزب اللهی ها و نقش بزرگ جوانان و زنان در مبارزات انقلابی و پیروزی مردم ایران می گوید.

حسین فدایی دبیر کل جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی ضمن بازدید از خبرگزاری مهر و دیدار و گفتگو با مدیرعامل موسسه در گفتگویی با خبرنگاران مهر از خاطرات خود در روزهای پیروزی انقلاب و روز تاریخی 22 بهمن گفت.

فدایی ازفعالان انقلابی خط امامی است که به دلیل مبارزات خود علیه رژیم ستم شاهی سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی ملت ایران را در زندان های مخوف رژیم ستم شاهی روزگار گذرانده است.

* خبرگزاری مهر - گروه سیاسی: آقای فدایی شما در زمان ورود امام به کشور و روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در زندان بودید چطور از وقایع و نتایج  مبارزات مردمی مطلع شدید؟

- حسین فدایی: در روزهای شورانگیز مبارزات مردمی و زمانی که پیروزی انقلاب به اعلام شد من وتعدادی از دوستانم داخل زندان بودیم و آن زمان برای اولین بار احساس کردیم واقعا در زندانیم و ای کاش بیرون بودیم.

مادر یکی از دوستان که هم پرونده ای ما بود برای ملاقات آمد اما اشتباها نام من را صدا کردند و من برای ملاقات رفتم. این خانم خیلی رنگی اتفاقات رخ داده را تعریف می کرد؛ اینکه مردم خیابانها را جارو کشیدند و گل زدند. آنجا بود که گریه ام گرفت و احساس کردم واقعا در زندان هستم و محروم بودیم از اینکه با مردم همراه باشیم. بنابراین ما در زندان بودیم که از ورود امام مطلع شدیم.

* از روزهای آخر زندان بگویید چطور آزاد شدید؟

- در زندان قصر که بودیم یک بند اختصاص به منافقین داشت. یک بند هم مارکیست ها، میثمی ها و بچه های حزب اللهی ها بودند. ابتدای ورودمان به زندان قصر ما را به بند منافقین بردند انتخاب به عهده خودمان نبود عملا بین مدیریت امنیتی ساواک و بند منافقان هماهنگی بود که بچه هایی که از راه می رسند را به سلول منافقان بفرستند تا جذب آنها شوند.

اتفاقا مسئول بند هم از منافقان بود. وقتی وارد شدیم حدود 12-10 نفر هم پرونده بودیم که درگیری رسمی ما با منافقان از همان زمان اول شروع شد. برنامه ریزی که داشتیم این بود که هرکسی وارد می شود او راجذب کنیم تا جذب منافقان نشود و شروع  کردیم به یارگیری کردن و این برای منافقان خیلی گران تمام شد.

شهید شاه آبادی هم پرونده ما بود و توصیه اش این بود که در همین بند منافقان بمانیم زیرا این حضور حداقل باعث می شد برای تازه واردها شبهه ایجاد کنیم که به سمت منافقان گرایش پیدا نکنند.

در دوره ای ساواک برای آنکه به راهپیمایی مردم آسیب بزند یک عده به نام مردم، مردم علیه مردم را سامان دادند. نیروهای انقلاب پی به موضوع بردند و اسمشان را چماقدار گذاشتند. این سناریو شکست خورد و به دولت فشار آمد و مجبور شد خودش این نیروهایی را که ساماندهی کرده را دستگیر و زندانی کند.

این عده را به بند ما فرستادند همان روز ورود چماقداران به بند ما،خانواده ها برای ملاقات ما آمدند من هم مسئول بند شده بودم. برنامه ریزی کردیم به خانواده ها گفتیم برای جدایی چماقداران از ما وتغییر بند،شما بیرون از زندان تحصن کنید. ما هم در داخل بند تحصن می کنیم چون معتقد بودیم می خواهند موضوع را لوث کنند آنها اراذل واوباش بودند باید چماقداران را از بند ما خارج کنند. خانواده ها تا غروب به تحصن ادامه دادند و مسئولان زندان مجبور شدند چماقداران را بیرون ببرند.

* چطور از اخبار مطلع می شدید؟

- یک اتاق به نام اتاق تلویزیون در زندان بود که معمولا زندانیان چند ساعت از وقت خود را آنجا سپری می کردند اخبار هم از تلویزیون پیگیری می کردیم حتی ورود امام (ره) را هم از تلویزیون شاهد بودیم که البته برنامه قطع شد و باعث نگرانی ما هم شد.

در 19 بهمن تیرباری که در برج مراقبت زندان قصر بود شروع به تیراندازی مداوم کرد ما شعارهای مردم را می شنیدیم اما نمی دانستیم هدف تیربار کدام سمت است.

روز 20 بهمن، ما تصمیم گرفتیم شب به حیاط زندان برویم و همنوا با مردم شعار دهیم تا همراهی خود را با مردم نشان دهیم. تیربار هم همچنان کار می کرد در روز 21 بهمن بلا انقطاع کار می کرد. ساعت حدود 6 بعد از ظهر 21 بهمن ماه نگهبانان بند که 2 ساعت به 2 ساعت عوض می شدند تا ساعت 12 شب تغییر نکردند.حس کردیم اتفاقات جدیدی درحال رخ دادن است.

ساعت 12 شب بود که نگهبانان شروع به گریه و زاری کردند که ما بی گناهیم و ... ما متوجه شدیم اتفاقات جدیدی افتاده است. صبح روز 22 بهمن تیربارچی را از دریچه ای که در بند وجود داشت می دیدیم که تیربار را رها کرد. حدس زدیم موضوع خیلی باید جدی باشد اما از جزئیات بی اطلاع بودیم. دریچه کوچکی ته بند بود که قلاب گرفتیم بچه ها بالا رفتند که ببینید بیرون چه خبر است متوجه شدیم بیرون از بندها بی نظمی است.

زندانی هایی که حکم حبس ابد و اعدام داشتند ماشین ها را روشن کردند و دیوارها را تخریب کردند. خلاصه زندان بهم ریخته بود برایمان محرز شد که باید داخل بند کاری کنیم. برنامه ریزی کردیم 2-3 زندانی دریچه را شکستند از آن دریچه بیرون رفتیم و موفق شدیم قفل را بشکنیم. وقتی خارج شدیم اثری از افسرنگهبان نبود.

یک‌یک سلولها را گشتیم که کسی اززندانیان جا نماند همه را بیرون کردیم. بیرون که رفتیم دیدیم دوطرف خیابان مردم ایستادند  وسط خیابان کپه کپه آتش است و بچه های هوانیروز با اسلحه ژ- 3 در رفت و آمد هستند یک لحظه فکر کردیم کودتا شده است.

در راه برگشت به خانه به منزل یکی از رفقا رفتیم و تماس گرفتیم که ما آزاد شدیم درحالی که خانواده های ما جلوی درب زندان جمع شده بودند و نمی توانستیم همدیگر را پیدا کنیم.

سه نفر بودیم که به سمت شهرری که منزلمان بود راهی شدیم یکی از ما که کمی سمپاتی پیدا کرده بود به یکی از زندانیان منافق که قبلا آزاد شده بود، گفت می خواهم بروم به او سر بزنم؛ از او خواهش کردیم که نرو . اگر بروی رفته ای پس نرو، متاسفانه رفت و شد جزو گارد ویژه مسعود رجوی و در نهایت شد از توابین.

* مبارزات مردمی در شهرری تا کی ادامه داشت؟

- من و دکتر عسگری که هم اکنون معاون فنی صدا و سیماست پس از آزادی از زندان که حوالی ظهر بود ساعت 4-5 بعد از ظهر بود که رسیدیم به شهر ری. در مسیر صحنه های زیبایی می دیدیم مات و مبهوت بودیم از صحنه هایی که می دیدیم مردم به پیشوازما آمدند یک عده از دوستان ما هم زودتر رسیده بودند جمعیت ما را به سمت حرم عبدالعظیم برد، درحرم ازما خواستند برای مردم سخنرانی کنیم به دوستم گفتم حالا چه بگوئیم به مردم.

رسم بود که سخنرانی ها با آیات کوبنده قرآنی شروع می شد یکی  از دوستان با عبارت" باسم رب الشهدا و صدیقین" شروع به صحبت کرد و تا میکروفن به من رسید تیراندازی شد جمعیت انبوهی که آمده بودند ظرف 30 ثانیه رفتند و ما تنها شدیم.

از حرم ما را با موتور به منزل بردند ظرف چند دقیقه خانه پر از شیشه و بنزین و پنبه شد و خانم ها شروع کردند به درست کردن کوکتول مولتوف و دست به دست به مردم خیابانها می رساندند.

آخرین جایی که سقوط کرد همان آرامگاه رضاخان بود.انقلاب شده بود،حکومت ساقط شده بود اماآرامگاه رضاخان هنوز سقوط نکرده بود بالاخره ساعت 11 شب آرامگاه رضاخان هم پس از درگیری و شهادت 7-8 نفر از بچه ها سقوط کرد.

درگیری که تمام شد خانه ما شد کمیته وافرادی که دستگیر شده بودند آوردند آنجا.گفتند با اینها چه کنیم؟ وقتی دردادن پاسخ تاخیر  کردیم، یکی گفت آقا بگذاریدشان سینه دیوار و اعدام انقلابی، یک رگبار به آنها می بندیم.

اما پدرم گفت اینها سربازند لباسشان را عوض کنید 100 تومان هم پول بدهید بروند خانه شان اما درجه داران را بفرستید کمیته امام. به پیشنهاد پدرم عمل کردیم. همه هم این پیشنهاد حکیمانه را پذیرفتند.

----------------------------------------------------------

بخش های دیگر این گفتگو درخصوص وحدت اصولگرایان و نقد اختلاف افکنی میان قوا در روزهای آینده منتشر خواهد شد.

کد خبر 1248905

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha