۱۱ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۵۹

جان آپدایک «از مزرعه» به کتابفروشی‌ها آمد

جان آپدایک «از مزرعه» به کتابفروشی‌ها آمد

رمان «از مزرعه» نوشته جان آپدایک با ترجمه سهیل سمی‌ توسط انتشارات ققنوس منتشر و به بازار نشر عرضه شد.

به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب که نسخه اصلی آن در سال 1993 به چاپ رسیده، به عنوان صد و بیستمین کتاب از مجموعه ادبیات جهان و صد و سومین رمان انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.

جویی شخصیت اصلی رمان، به همراه همسر دوم و پسرخوانده‌اش به مزرعه مادری بر می‌گردد و در خلال سه روز، خط سیر زندگی‌اش را در کنار سه شخصیت دیگر بررسی می‌کند. فضای مزرعه مادری در این مدت عرصه کاوش در روح چهار انسان است، انسان‌هایی در جستجوی آرامش و عشق. اما با وقوع تراژدی، خانواده در برابر افقی تازه قرار می‌گیرد.

منتقد نشریه نیویورک تایمز درباره این کتاب نوشته است: «از مزرعه» به واضح‌ترین و کامل‌ترین معنای کلمه یک شاهکار کوتاه است. لس‌آنجلس تایمز نیز درباره این اثر نوشته است: آپدایک استاد بی‌همتای فرم ادبی است.

جان هویر آپدایک نویسنده آمریکایی در سال 1932 متولد شد و در سال 2009 درگذشت. بیشتر شهرت این نویسنده به دلیل انتشار رمان چهارگانه «خرگوش» است که نگارش اولین کتاب از این چهارگانه اوایل دهه 1960 آغاز شد.

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

بوی موهای خیس پگی در داخل خانه پیچیده بود. مادرم تکه‌چوب‌های درخت گیلاس را در شومینه ریخته و آتشی گیرانده بود و همسرم، جلو آتش نشسته و پاهایش را روی هم انداخته بود، و با حوله‌ای آبی‌رنگ موهایش را خشک می‌کرد. آتش به شکل خطرناکی به پرده موهایش نزدیک بود، سرش را جلو برده بود و با نوک انگشتانش فرق سرش را ماساژ می‌داد. کنده‌چوب‌ها ترق‌ترق‌کنان می‌سوختند و وا می‌رفتند. ریچارد داشت کتاب مي‌خواند؛ یک پایش را روی دسته صندلی راحتی انداخته بود و مثل پاندول تابش می‌داد. باران بر گرد خانه نفس می‌کشید، و با تکبر تمام به جام‌های پنجره مشرف به انبار می‌کوبید، و در میان سطوح سبز و لرزان آلاچیق شاخه‌های مو در خارج از پنجره‌های جنوبی و مشرف به مرغزار حیات داشت. مادرم در آشپزخانه داشت بشقاب‌ها را می‌چید. به سمت راه‌پله که رفتم، مادرم خیلی نرم و آهسته از من پرسید: ناراحت نمی‌شن شامو زود بخورن؟

گفتم: از خودشون بپرس. احساس کردم که مادرم در باغچه احساس گناه را به پگی تحمیل کرده بود، توانسته بود نقطه ضعف او را آشکار و علنی کند، و همین پیروزی‌اش باعث شد صبرم در مقابلش لبریز شود. به او اجازه نمی‌دادم که وانمود کند من و او علیه این دو غریبه با هم تبانی کرده‌ایم. بازی‌هایش باعث دلزدگی و بیزاری‌ام شده بود. با این حال، در راه‌پله، وقتی صدای مادرم را شنیدم که از آن دو سوال کرد، و بعد صدای پگی را شنیدم که با شور و نشاط جواب او را داد، دلسرد شدم و احساس کردم که به حلقه ارتباط آن‌ها راه ندارم. در طبقه بالا، لباس‌های خیسم را در‌آوردم و از میان اشباح برهنه گذشتم. نقطه‌ای که مادربزرگم در تلاش برای بلند شدن از جایش بر روی تخت، روی آن افتاده و مرده بود، تاریخ و سرگذشتش را در لفاف مرموز و اسرارآمیز تکه‌چوبی ساییده پیچیده بود.

پنجره هنوز مشرف به چمن‌ها، انبار و جاده بود، انگار چشمان پدربزرگم هنوز منتظر دیدن پستچی بودند - به قول پدربزرگم «کُندچی». گنجه چوب کاج هنوز پر از لوازم قدیمی و دفاتر خاطرات او بود، دفترچه‌هایی باریک و سرخ که او در آن‌ها، سال از پی سال، با جملاتی موجز و فشرده، وضعیت هوا را ثبت کرده بود، فقط وضع هوا و تقریبا دیگر هیچ...

این کتاب با 176 صفحه، شمارگان هزار و 650 نسخه و قیمت 7 هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 2088295

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha