۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۰

گفتگوی مهر با محمد حدادی-۲

من اولین بیننده قصه غم‌انگیز سوژه‌ها هستم/ تپش قلب می‌گیرم

من اولین بیننده قصه غم‌انگیز سوژه‌ها هستم/ تپش قلب می‌گیرم

محمد حدادی که تجربه فیلمبرداری مستندهای اجتماعی را دارد می‌گوید پس از کار در ۱۰۰ اثر هنوز سر صحنه تپش قلب می‌گیرد و به عنوان اولین بیننده روایت تلخ سوژه‌ها سعی می‌کند احساساتش را کنترل کند.

خبرگزاری مهر-گروه هنر: سیزدهمین دوره‌ جشنواره‌ فیلم مستند کرونوگراف طی روزهای ٢٣ تا ٢٩ اردیبهشت ١٣٩٥ در شهر گیشناو برگزار شد و فیلم مستند «رویاهای دم صبح» به کارگردانی مهرداد اسکویی جایزه بزرگ، جایزه بهترین فیلمبرداری و جایزه ویژه‌ جشنواره‌ بین‌المللی فیلم مستند «کرونوگراف مولداوی» را از آن خود کرد.

اهدای جایزه فیلمبرداری به یک فیلم مستند اتفاقی کم نظیر در میان افتخارات بین المللی سینمای ایران است که این افتخار را محمد حدادی از آن خود کرد. برای آشنایی بیشتر با جایگاه فیلمبرداری در سینمای مستند و همچنین این جایزه با حدادی گفتگویی داشته ایم که در بخش نخست آن بیشتر درباره اهمیت سینمای مستند در جهان و کم توجهی به این بخش از سینما در ایران صحبت کردیم. در بخش دوم این گفتگو، محمد حدادی از نحوه همکاری خود با مهرداد اسکویی کارگردان مستند «رویاهای دم صبح» گفت و همچنین از نحوه نورپردازی در آثاری که در آنها به عنوان فیلمبردار حضور دارد صحبت کرد.

با ما در بخش دوم این گفتگو همراه می شوید.

*کمی در مورد نورپردازی در سینمای مستند توضیح بدهید چگونه نور با کیفیت و استاندارد را لحاظ می کنید چراکه سوژه شما در سینمای مستند ممکن است در لحظه جایی قرار بگیرد و رفتاری کند که در منطق نوری شما نباشد از طرفی امکان کات دادن و تکرار ندارید.

- با وجود اینکه من تا کنون در بیش از ۱۰۰ عنوان فیلم مستند کار کرده ام ولی هنوز هم سر صحنه فیلم هایی که ممکن است اتفاقات گذرا در آن رخ دهد و باید در لحظه بهترین و درست ترین تصمیم را گرفت، تپش قلب پیدا و استرس بسیاری تحمل می کنم. این موضوع زمانی بیشتر تشدید می شود که باید در فیلم های اجتماعی که با لحظات عاطفی شخصیت ها سر و کار دارد، حضور پیدا کنم. به هرحال این شخصیت ها مقابل دوربین زندگی می کنند و بسیار احساسی، عاطفی و برون گرا هستند. به همین دلیل این حجم از اتفاقات روی ذهن من به عنوان اولین بیننده فیلم فشار می آورد، زیرا به هرحال من هم انسان هستم و هنگامی که فردی در مقابل دوربینم یک قصه تاثیرگذار، غم انگیز و سهمگین را تعریف می کند بر روحیه من نیز تاثیر می گذارد.

*به نظر در چنین لحظه‌هایی کار کردن برای فیلمبردار بسیار سخت است و ممکن است هر لحظه کنترل شرایط از دستش خارج شود و یا تمرکز سوژه هم در این مواقع بر هم خورد. درباره نحوه انتخاب دوربین هم برای چنین سوژه‌هایی توضیح می‌دهید.

- بله باید اعتراف کنم که این موضوع بی نهایت کار را برای فیلمبردار سخت می کند. با این وجود هنگامی که در چنین صحنه هایی پشت دوربین قرار می گیرم سعی می کنم به خودم بگویم که من به لحاظ احساسی، آدم سخت و محکمی هستم تا این اتفاقات روی من تاثیر نگذارد و بتوانم کارم را به بهترین شکل انجام دهم. از طرف دیگر ما این روزها با دوربین هایی کار می کنیم که عمق میدان بسیار کمی دارند. چنین دوربین هایی جنس سینمایی تری دارند و فیلم را به فضای نگاتیو نزدیک تر می کنند. به هرحال کار با دوربین، لنز و دنبال کردن سوژه در یک فضای واضح بسیار سخت است پس من باید ضمن فراموش کردن همه آن اتفاقات، کار خودم را انجام دهم زیرا بیننده ای که فیلم را تماشا می کند همین انتظار را دارد. مخاطب نباید احساس کند یک انسان پشت دوربین بوده و تحت تاثیر آن اتفاقات قرار گرفته و یادش رفته است که تصویر واضح تری نشان دهد. بیننده دوست دارد بهترین تصویر ممکن را ببیند. باید بگویم چالش مهم این دست از فیلم ها، همین امر است چراکه ما باید سعی کنیم کارمان را به لحاظ فنی در بالاترین استاندارد انجام دهیم. با این وجود من واکنش های خوبی از این جهت در جشنواره های بین المللی با «رویاهای دم صبح» کسب کردم. جالب است بگویم کسانی که فیلم را دیدند به من می‌گفتند چه طور ممکن است تو این همه اتفاقات را دیده باشی و تصویرت از وضوح خارج نشده باشد؟ ما می دانیم که تو با چه دوربین های کار کرده ای و این شگفت انگیز است. در واقع ما در چالش بسیار پیچیده ای قرار گرفته بودیم.

*چقدر زمان برای شناخت نوری که احتیاج دارید لازم است و یا چقدر از وقت‌تان را قبل از کار می‌گیرد؟

- جالب است بگویم وقتی ما تصمیم گرفتیم «رویاهای دم صبح» را بسازیم، یک روز با مهرداد اسکویی بدون به همراه داشتن دوربین و تجهیزات به کانون اصلاح و تربیت رفتیم تا فضای آنجا را ببینیم. همانجا با دیدن  سوله ای که بچه ها در آن زندگی می کردند به لحاظ کار با دوربین به یک چشم اندازی رسیدم که چگونه باید آن سالن، نورهای پنجره، پرده ها را کنترل کنم و یا اساسا در آن فضا به چه کنتراستی برسیم که به قصه ما نزدیک تر باشد تا فضایی که به عنوان محصول نهایی فیلم از آب در می آید به لحاظ ویدیویی و تصویری به هم نزدیک باشند. این تصمیمات را ما در همان یک روز گرفتیم و از طرفی با بچه هایی هم که قرار بود جلوی دوربین ما بیایند، آشنا شدیم. این آشنایی باعث شد که بعدها بچه ها از دوربین نترسند و نسبت به آن گارد نگیرند. به این ترتیب وقتی ما کارمان را با دوربین انجام می دادیم از یک جایی به بعد، دیگر بچه ها ما را نمی دیدند و بدون اینکه بخواهند نقشی را برای ما بازی کنند در مقابل دوربین، خود واقعی شان می شدند.

به نظرم این هماهنگی های قبل از فیلمبرداری بسیار مهم است تا جایی که به یاد دارم ما آلبوم Visual cv داشتیم که تعداد زیادی عکس از آن انتخاب می کردیم؛ عکس هایی که احساس می کردیم می توانند فضای بصری فیلم را به لحاظ کمپوزیسیون نور، رنگ و ... بسازند. یعنی ما با تماشای آن عکس ها، تصمیم می گرفتیم که کدام یک را و به چه دلیلی انتخاب کنیم به طوری که فیلم‌مان هم به حال و هوای آن عکس نزدیک شود. برای مثال تصمیم می گرفتیم  از کنتراست زیاد استفاده کنیم، زیرا در آن عکس ها مورد پسند ما واقع شده بود. تعدادی از عکس ها را من و تعدادی را مهرداد انتخاب کرده بود که ما در ادامه با هم به یک جمع بندی رسیدیم که کدام یک از آنها برای انجام کارها بهتر هستند و به حال و هوای فیلم ما می خورند. اصلا وقتی فیلمبردار و فیلمساز قبل از فیلمبرداری به یک تفاهم برسند آنگاه در صحنه نصف بیشتر راه را رفته اند و دیگر می دانند که برای مثال باید از چه لنزی استفاده کنند، بهترین جای دوربین کجاست و نسبت به نور در چه زاویه ای قرار بگیرند. با توجه به اینکه ما هم از قبل یک تصور ذهنی نسبت به آنها داشتیم خیلی راحت در لحظه می توانستیم تصمیم بگیریم. البته من به عنوان فیلمبردار از جانب کارگردان این اختیار را داشتم که در لحظه تصمیم بگیرم کدام یک از مموضوعات و سوژه ها را دنبال کنم اما با این وجود، همه اینها از جریان اصلی قصه بیرون می آمد. به عبارتی من تصمیم نمی گرفتم بلکه قصه به من می گفت که چه کنم.

*به نظر می‌رسد که شما و آقای اسکویی به قدری به وجه مشترک رسیده بودید که این اتفاق افتاد و حس اعتماد دوطرفه بین‌تان ایجاد شد.

- بله. البته این پروسه داشتن آلبوم و انتخاب عکس ها حتی به کارگردانان و فیلمبردارانی که پیش تر با هم کار نکرده اند نیز بسیار کمک می کند، زیرا آنها به لحاظ ذهنی به یکدیگر نزدیک می شوند و باعث می شود بدون اینکه در صحنه با هم گفتگو و چالشی داشته باشند نصف مسیر را طی کنند. من این تجربه را با بسیاری از افراد دیگر که با آنها کار نکرده بودم نیز داشته ام. با وجود این آلبوم، ما بسیار کمتر در صحنه با هم صحبت می کنیم. زیرا به هرحال ممکن است کارگردان به جای دیگری برود، مراقب اتفاقات و شخصیت های جلوی دوربین باشد و زیاد نتواند به فیلمبردار بگوید که من این پلان را می خواهم و یا آنچه را که مدنظرش است بگوید.

*در فیلم به نظر می رسید که بچه ها دوربین را فراموش کرده بودند. چطور به این مهم رسیدید؟

- بله. آنها خیلی به ما اعتماد داشتند زیرا ما حتی در مواقعی هم که فیلمبرداری نداشتیم ارتباطمان را با بچه ها قطع نمی کردیم. متاسفانه این اتفاق در سینمای مستند رایج است که بعضی ها به سوژه هایشان به گونه ای نگاه می کنند که گویا خودشان خارج از یک آکواریوم هستند یعنی هیچوقت با آنها ارتباط مستقیم و حسی برقرار نمی کنند اما ما هنگامی که دوربین را کنار می گذاشتیم جزوی از آنها می شدیم. به طوری که با آنها غذا می خوردیم، به درددلهایشان گوش می دادیم و ... این موارد به لحاظ حسی ما را به آن کودکان نزدیک می کرد و در آنها این اعتماد را ایجاد می کرد که این گروه تنها نیامده اند که فیلم خود را بسازند و بروند، نیامده اند که از ما بهره برداری کنند و بروند بلکه آنها به درددل ما گوش می دهند. البته ما هم اگر امکانش بود کمکشان می کردیم و می گفتیم که چطور باید در زندگی خود عمل کنند.

به هر حال آنها کودکانی بودند که به خاطر شرایط زندگی خود دچار لغزش هایی هرچند کوچک شده بودند. حتی بعضی از آنها با درصد گناه و خطای کم در آنجا بودند. به هر حال بچه بودند و گناه و خطاهای آنها نیز بچه گانه بود و ما سعی می کردیم به آنها نزدیک شویم. به یاد دارم در آخرین روز کاری ما در آنجا و هنگامی که می خواستیم بازگردیم همه آن بچه ها برای ما گریه می کردند. این برایم خیلی ارزشمند بود. من فیلم های مستند زیادی کار کرده بودم اما این اتفاق هیچگاه برای من رخ نداده بود که سوژه های فیلم تا این اندازه با فیلمساز و گروهش نزدیک شوند و از دوری آنها گریه کنند. آن زمان این موضوع به نظرم خیلی عجیب بود به خاطر همین هم هست که در صحنه هایی حس می شود کودکان دوربین را فراموش کرده اند چون آنها دیگر دوربین را نمی دیدند و به قول خودشان عمو محمد و دایی مهرداد را می دیدند.

* هنوز هم برای دیدن این کودکان به کانون اصلاح و تربیت سر می زنید؟

- با توجه به اینکه محدودیت های برای رفت و آمد و دیدن آنها وجود دارد من هنوز موفق به دیدار مجدد آنها نشده ام اما ما تصمیم گرفته ایم بعد از این جشنواره ها به دیدار بچه هایی که هنوز آنجا هستند برویم. البته خوشبختانه بسیاری از آنها آزاد شده اند.

* با چه دوربینی کار می کردید؟

- ما تصمیم گرفتیم با دوربین Canon ۵D III کار کنیم، زیرا جثه کوچکی داشت و بچه ها با ابزار و ادوات بزرگ رو به رو نمی شدند و به این ترتیب فکر نمی کردند با چیز عجیبی برخورد کرده اند.

* پیش آمد که در  پلانی با مهرداد اسکویی دچار اختلاف نظر بشوید؟

- خیر اگر هم بوده من الان به خاطر دارم زیرا به لحاظ سلیقه بصری بسیار بهم نزدیک هستیم و با توجه به اینکه از قبل هماهنگی هایی داشتیم، معمولا این اتفاق نمی افتاد.

* مهرداد اسکویی اصولا با دکوپاژ خاصی سر فیلمبرداری می آید و فیلمنامه آنچنانی دارد؟

- بستگی به مدل فیلم مستند و رویکرد او در فیلم دارد. اگر در فیلمی امکان طراحی پیش از فیلمبرداری وجود داشته باشد حتما او از قبل پلان هایی خواهد داشت، اما به هرحال گاهی اوقات در دل صحنه یک کشفی اتفاق می افتد و باید در لحظه، تصمیماتی بگیریم. البته ما همیشه کلیتی از فضا می دانیم که این موضوع کار را برای ما ساده تر می کند. به لحاظ بصری هم به تفاهمی می رسیم که درصورت نبود فیلمنامه حداقل به لحاظ تصویری با فضا آشنا باشیم.

ادامه دارد...

کد خبر 3708781

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha