۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۱۴:۱۱

نگاهی به یک روز زندگی یک کودک کار در مشهد

کودکانی خاموش در دل شهر/ اعتیاد بر سر کودکان کار سایه افکنده است

کودکانی خاموش در دل شهر/ اعتیاد بر سر کودکان کار سایه افکنده است

مشهد ـ دیدن کودکانی که هر روز سرچهارراه‌ها هستند و مشغول کار، شاید کلیشه باشد اما در پس قدم زدن‌های آنها و تلاششان برای درآوردن لقمه نانی، چیزهای دیگری نهفته است.

خبرگزاری مهر ـ گروه استان‌ها: پسرک در حالیکه هراسان پشت سرش را نگاه می کند، می دود. نمی داند نگرانی اش بیهوده است زیرا تنها تاریکی است که در این وقت شب او را دنبال می کند. او حتی به خودش فرصت نفس تازه کردن هم نمی دهد.

ازسوی دیگر، مادری پشت پنجره ایستاده، در حالیکه سعی می کند اشک هایش را از دختر دو ساله اش مخفی نگه دارد. این موقع شب چه چیزی او را کنار پنجره کشانده است؟

مادر سرش را رو به آسمان گرفته و از ماه می خواهد امشب کمی مهربان تر باشد و زمین را بیشتر غرق نور کند، در همین لحظه در عمق تاریکی چشمش به جنبنده ای می افتد که نزدیک می آید و اتفاق غریبی است حس مادری.

مادر سراسیمه از پله ها پایین می دود و در را باز می کند. پسرک مقابل او ایستاده و حالا این مادر است که آغوش پرمهرش را بر روی پسرک می‌گشاید.

شاید برات عجیب باشد که پسرک کم و سن سالی چون «علی» این موقع شب، و در دل تاریکی مطلق از چه فرار می‌کند و در پی چه چیزی می‌دود. کارش دویدن نیست، بیشتر راه می‌رود، بین خودروها و سرچهارراه‌ها راه می‌رود.

علی تا چند وقت پیش روزنامه می‌فروخت بین خودروها، گاهی تا ساعت‌ها منتظر می ماند تا کسی بوق خودرو را به صدا درآورد و با اشاره ای او را بخواند تا ، ۲۰۰ تومان از فروش هر روزنامه نصیبش شود.

دیدن کودکانی که هر روز سرچهارراه‌ها هستند و مشغول کار، شاید کلیشه هر روزت باشد و دیدن آنها با آن لباس‌های کهنه تقریبا برایت عادی به نظر برسد، شاید خودت هم مشتری خیلی از آنها بوده ای و آنها را برای خریدن گل و روزنامه انتخاب کرده باشی اما این تنها ظاهر ماجراست.

تو تنها ظاهر کار کردن این کودکان و نوجوانان را می بینی اما در پس قدم زدن‌های آنها بین چهارراه‌ها و پیاده‌روها و تلاششان برای درآوردن لقمه نانی، چیزهای دیگری نهفته است. دردناک و غمبار.

«علی» قهرمان کوچک

سخن امروز اما درباره روی دیگر زندگی «علی» است، شاید ندانی علی و امثال او چرا باید برای تأمین مخارج خانواده‌شان کار کنند؟ مگر آنها همچون دیگر کودکان پدری ندارند که به او تکیه کنند و با آسایش از حضورش، دوران کودکی را سپری کنند، مگر مادری ندارند که تکیه‌گاهشان باشد و در روزهای سخت در کنارشان؟ شاید پاسخش را «علی» بهتر بداند.

حالا تو کنار «علی» هستی، می خواهی درباره آن شب از او بپرسی و بیشتر بدانی دردهای دلش را، می‌گویی: چرا با عجله در کوچه ها دویده است، می خواستی خود را به چه چیز برسانی؟

 می خواهد حرف بزند اما انگار می ترسد، انگار ترس با وجود علی عجین شده و در چشمانش به خوبی خود را نشان می دهد.  به تو خیره می‌شود و سوال می‌کند: چه بگویم؟ می گویی: ماجرای آن شب را بگو، آن شبی که با عجله در خیابان‌ها حرکت می‌کردی تا خود را به مادرت برسانی؟ چرا آن همه هراسان بودی؟

علی حالا نگاهی به مادر که همچنان سرش را پایین انداخته می اندازد، انگار می‌خواهد به او می گوید این تو نیستی که باید سر به زیر باشی و شرمسار.

علی اما برایت تعریف می‌کند: آن شب پدرم حالش خوب نبود، اصلا حالش خوب نبود، در خانه راه می رفت و با خودش حرف می زد. مادرم چند روز پیش قهر کرده بود و به خانه مادربزرگم آمده بود اما پدرم اجازه نداد مرا را با خودش ببرد.

او از لحظاتی می‌گوید که تک و تنها گوشه اتاق خانه کز کرده و تلاش داشته جلوی چشمان پدرش نباشد... اصلا کاش پدر آن شب علی او را فراموش می‌کرد، کاش آن شب پدر فکر می کرد او هم همراه مادرش رفته است... اما نه، او می دانست علی آن‌جاست، برای همین در خانه راه می رفت و با او حرف می زد.

علی ادامه می دهد: خیلی ترسیده بودم. می دانستم قرص ندارد و از اطرافیان شنیده بودم افرادی که شیشه مصرف می کنند دچار توهم می شوند. هر لحظه گمان می کردم اتفاقی بیفتد.

این ترس برای پسری به سن او زیاد است وشانه هایش توان تحمل آن را ندارند، به او می گویی: پدرت که حالش خوب نبود، چرا همان لحظات اول سعی نکردی فرار کنی؟ جوابش قانع کننده است، او در را به روی سجاد قفل کرده و تنها کلید منزل در جیب پدر بود.

به اینجای ماجرا که می رسی کم کم احساس می کنی علی سعی دارد بر ترس حاصل از یادآوری حادثه آن شب غلبه کرده و حالت قهرمان گونه‌ای به خود بگیرد، چون اینبار با لبخندی مملو از هیجان می گوید: بگویم چگونه توانستم فرار کنم؟ که با لبخند او را به اینکار تشویق می کنی.

 می گوید: پدرم هر لحظه حالش بدتر می شد و حرکاتش عصبی تر. می دانستم اگر کاری برای دور شدن از آنجا انجام ندهم اتفاق وحشتناکی برایم رخ می دهد. آخر مادر هم که همیشه سپر بلای من و خواهرم بود، در خانه نبود، نبودن مادر را در آن لحظه بیشتر احساس می کردم.

پس‌اندازی که خرج خرید مواد مخدر شد

علی ادامه می دهد: آن روز، روز مادر بود و من از مدت‌ها قبل برای خریدن هدیه برای او برنامه ریزی کرده بودم. اما اتفاقات آن شب و ترس از بلایی که ممکن بود برسرم بیاید، فکری را به ذهنم انداخت، هرچند دلم شکست اما چاره ی دیگری نداشتم... به سراغ قلکم رفتم.

این قهرمان کوچک می گوید: پدر عصبانی بود و می ترسیدم به او نزدیک شوم اما این کار را کردم، قبل از هر چیز قلک را به‌ سوی او گرفتم و همزمان گفتم: با پول‌های این قلک برای خودت قرص بخر. پدر سریع قلک را گرفت. با شمردن هر اسکناس در دل من قطره اشکی ریخته می شد چون من آنها را به سختی برای خریدن هدیه روز مادر پس انداز کرده بودم و حالا...

ظاهرا پدر دیگر تهدید نمی کند،  از خانه بیرون می رود بی آنکه در را قفل کند و علی از پشت پنجره شاهد دور شدن او است، لحظاتی بعد علی در حال دویدن در کوچه است. انگار می داند کمی دورتر، کسی کنار پنجره در انتظار رسیدن او بی قراری می کند و کسی نمی داند او امشب بهترین کادو را به مادرش هدیه می دهد...

ترس همراه همیشگی کودکان خانواده های معتاد

زندگی در فضای خطرناک و ملتهبی که کودکان خانواده های معتاد با آن درگیر هستند سبب می‌شود تا آنها همیشه و همواره با ترسی پنهان زندگی و کار کنند و عدم اعتماد به والدین معتاد نگرانی آنها را تشدید می کند.

به راستی چنین کودکانی پس از ورود به مرحله نوجوانی و جوانی و حضور بیشتر در اجتماع با چه مشکلاتی رو به رو خواهند شد؟ چه حوادث پیش بینی نشده ای در انتظار آنها است؟ آیا ممکن است این افراد نیز همان الگوهای رفتاری والدین معتادشان را در پیش بگیرند؟

علی تنها نمونه ای از کودکانی است که در گوشه و کنار این شهر اسیر شب‌های تاریک هستند، روزها کار می‌کنند و شب‌ها هر لحظه بیم تهدیدهای والدین معتاد را دارند. کار در سن کم و زندگی در فضایی مملو از حس ناخوشایند اعتیاد هرلحظه زندگی این کودکان را تهدید می کند.

پسرک آنشب توانست نجات یابد و به گفته خودش از شاید مرگی وحشتناک بگریزد اما آیا تضمینی وجود دارد که این خطرات شب های دیگر به سراغش نیاید؟ آیا «علی» های شهرمان می‌توانند در چنین سن کمی، بار ترس و حس نا امنی را به دوش بکشند؟

پاسخ این سوالات را از مدیر کل بهزیستی خراسان رضوی جویا شده‌ایم:

مدیر کل بهزیستی خراسان رضوی در گفتگو با خبرنگار مهر با اشاره به مکانیسم شناسایی کودکان در معرض خطر والدین معتاد می گوید: کارشناسان بهزیستی از چند مسیرنسبت به این قبیل اتفاق ها مطلع می شوند  که یک مورد آن تماس تلفنی با شماره ۱۲۳ توسط مردم و آشنایان فرد در معرض خطر است، تیم ۱۲۳ پس از گزارش در محل مربوطه حاضر می شوند، همچنین گزارش های  دیگری نیز از سوی نیروی انتظامی،  بیمارستان ها و افراد عادی جامعه صورت می گیرد و یا اینکه اورژانس اجتماعی در گشت‌زنی‌های خود این موارد را پیدا می کند.

حمیدرضا پوریوسف ادامه می دهد: در صورتی که این کودکان در اختیار بهزیستی قرار بگیرند، ما تلاش می کنیم با نگهداری آنها در مراکز بهزیستی، آسیب‌های روحی و روانی آنها را جبران کنیم اما نکته اینجاست که کودکان درمعرض خطر صرفا باید با دستور مقام قضایی در اختیار بهزیستی قرار گیرند و ما نمی توانیم کودکان را از خانواده جدا کنیم.

وی می افزاید: ما تلاش کردیم کودکان خیابانی و کار را ساماندهی کنیم که این ساماندهی می تواند بخشی ازآسیب های درون خانواده را کاهش دهد اما نمی توانیم بدون صدور دستور مقام قضایی کودکان را از خانواده جدا کنیم.

پراکنده‌کاری در شناسایی کودکان در معرض خطر

پوریوسف تأکید می کند: بهزیستی دارای پایگاه های اورژانس اجتماعی است و این پایگاه ها کودکان در معرض آسیب جدی را شناسایی می کنند اما ما این امکانات را نداریم که بتوانیم تمام کودکانی که درمعرض خطر والدین معتاد قرار دارند را شناسایی کنیم و تحت پوشش خود قرار دهیم بلکه اولویت ما با کودکانی است از شرایط وخیم تری رنج می برند.

مدیر کل بهزیستی خراسان رضوی با تأکید بر اینکه در شناسایی این کودکان غربالگری ضروری به نظر نمی‌رسد، می‌گوید: از نظر ما در این زمینه، به جای اینکه کودکان را ازخانواده ها جدا کنیم، باید خانواده ها را توانمند کرد تا بتوانند خود سرپرستی فرزندشان را در اختیار داشته باشند.

پوریوسف ادامه می دهد: بحث توانمندسازی خانواده‌هایی با سرپرستان معتاد صرفا برعهده بهزیستی نیست، برخی از سازمان ها در حال حاضر در این موضوع فعالیت می کنند اما پراکنده کاری است و فعالیت متمرکزی در حوزه توانمندسازی این خانواده ها انجام نمی شود.

کودکانی که بی‌صدا خاموش می‌شوند

دل شهر پر است از کودکانی که بی صدا خاموش می شوند و شاید تو هرگز نه آنها را نبینی و نه کلامی با آنها کودکان سخن بگویی اما آزارهای روحی و جسمی برای این کودکان همچنان ادامه دارد و ای کاش بدانیم و بدانند که کودک امروز، نسل فردای همین جامعه است.

کد خبر 3744992

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha