۱ مرداد ۱۴۰۱، ۱۶:۲۰

حادثه برای یکی از اهالی قلم؛

ضرب‌ و شتم یک نویسنده در جریان حمایت از یک مستاجر

ضرب‌ و شتم یک نویسنده در جریان حمایت از یک مستاجر

یک نویسنده و روزنامه نگار، در جریان حمایت از یکی از همسایه‌های خود که توسط برخی افراد برای تخلیه ملک تحت اجاره‌اش در فشار قرار گرفته بود، مصدوم و زخمی شد.

به گزارش خبرنگار مهر، عصر روز پنج‌شنبه، ۳۰ تیر ۱۴۰۱ طی یک درگیری که مقابل منزل رامین سلیمانی عضو سابق شورای تحریریه مجله «داستان همشهری» و نویسنده رمان «یک مناظره‌ی سیاسی کهن» رخ داد، افرادی این نویسنده را مورد ضرب و شتم قرار دادند. گویا این درگیری از جانب یک صاحبخانه برای تخلیه ملک خود توسط مستاجرش (از همسایگان سلیمانی) رخ داده است.

سلیمانی درباره این رخداد به مهر گفت: در واحد دیگری از آپارتمان کوچک ما خانمی مستأجر است که موعد اجاره‌اش تمام شده و مثل تمام مستأجرها این روزها گرفتار است. ظاهراً صاحبخانه خانه را به دیگری فروخته و دیگری به دیگری. دیروز عصر سه مرد قوی‌هیکل به همراه دو خانم چند بار زنگ واحد ما را زدند که در را باز کنید ما مالک هستیم. طبق قاعده گفتیم زنگ واحد خودتان را بزنید.

وی افزود: اما مزاحمت پی‌درپی شد. کم‌کم سر و صدا بلند شد. یکی عربده می‌زد که باید خالی کنی. یکی قمه دستش بود. به حیاط رفتیم که: آقا به هم کمک کنیم، اگر هم شکایت دارید قانونی اقدام کنید. فحش را کشیدند به جان ما که شما همسایه‌ای به شما ربطی ندارد. گفتم: «آقا ما آبرو داریم.» فایده نداشت. صدای دیگر اهالی محل هم درآمد. از مالکان جدید مردی لگد به در می‌زد و مردی از در بالا می‌آمد. قصد ورود داشتند و بیش از همه برای جان خانم همسایه نگران بودیم. ناچار رفتیم بیرون.

سلیمانی ادامه داد: ناگهان دیدیم یکی لباسش را درآورده و به سمت ما می‌دود. برای دفاع از خود درگیر شدیم. آن وسط‌ها دو ضربه کاری با قفل فرمان خوردم. دستم از آرنج و ساعد شدیداً متورم شد. به برادرم گفتم: «با ۱۱۰ تماس بگیر فکر کنم دستم شکسته.» بعد از چند دقیقه مأمورها آمدند و از همان ابتدا برخورد بدی با ما داشتند. به یکی‌شان گفتم: «دستم شکسته.» فایده نداشت. یکی از مالکان به مادرم توهین کرد گفتم «دهنت رو ببند.» گفت: «می‌خوای جلو همین مأمورا بزنمت دیه‌ات رو هم پرت کنم تو صورتت؟» گفتم: «بزن.»

نویسنده رمان «یک مناظره‌ی سیاسی کهن» اضافه کرد: یک‌دفعه یکی از مأمورها از پشت موتور پرید پایین که: «تو خیلی دهنت بازه‌ها.» گفتم: «آقا شما مأمور قانونی شکایت منو ثبت کن بریم کلانتری.» گفت: «می‌خوای دهنت رو ببندم؟» من متعجب و عصبی گفتم: «چطوری؟» پرید پایین. دست آسیب‌دیده‌ام را پیچاند و بعد دست دیگر را و از پشت دستبند زد. درد آرنجم آن‌قدر شدید شد که چشمم سیاهی رفت. پای مأمور را روی گردنم احساس می‌کردم. فشار داد. گفت تق. فکر کنم آخرین دیسک سالم گردنم بیرون زد. صورتم را کرده بود توی جوی وسط کوچه. صدایش را مبهم می‌شنیدم که می‌گفت: «خفه‌شو، خفه‌شو.» اما من که حرف نمی‌زدم! مأمور بلندم کرد و کوبیدم به دیوار. با وساطت همسایه‌ها بعد از چند دقیقه دستبند را باز کرد و هلم داد تو بغل پدرم که داشت از حال می‌رفت. پدرم را گرفتم که از هوش نرود، مادرم گوشه‌ای افتاده بود نمی‌توانستم کاری کنم.

وی همچنین با اشاره به این نکته که در کلانتری هم برخورد خوبی با او نداشته‌اند، گفت: با زور یک لیوان آب قند و درد شدید رفتیم کلانتری. مأموری را که بهم دستبند زده بود، در حیاط کلانتری دیدم. گفتم: «اسم شما چیه؟» سینه‌اش را سپر کرد که اسمش را ببینم بعد هم رفت. مالکان جدید قبل از ما رسیده بودند انگار از مستأجر شکایت کرده بودند. مرد قمه به دست چند بار نگاهم کرد گفت: «سرت را می‌برم.» حتی رمق نداشتم جواب بدهم. مأمورها هم هیچ واکنشی نداشتند. دست‌آخر نگاهی از سر قدرت کرد و رفت. دستم تیر کشید، دیدم دستبند پلیس که دقیقاً روی مچم فشرده بود تورم ساعدم را بیشتر کرده و آرنجم در اثر پیچاندن مأمور کبود شده و متورم‌تر.

سلیمانی در پایان گفت: شکایت کردیم. گفتند مأمور پلیس گزارش را نداده است. مشخصات ضارب را به ما ندادند. گفتم: «الان شکایت کرد از مستأجرش مشخصاتش هست دیگه!» گفتند: «اون جداست!» یعنی چی واقعاً؟. گفتم: «من از مأمور شما شکایت دارم، گزارش را نداده با من هم این کار رو کرده.» گفت: «حتماً بی‌ادبی کردی به مأمور.»! از کسی که نمی‌دانیم کیست شکایت کردیم. آمدم بیرون سریع با ۱۹۷ تماس گرفتم. ثبت کردند. گفتند: «بازرس الان زنگ می‌زنه.» نزد. رفتیم بیمارستان معیری. شلوغ، شلوغ. گچ گرفتند. آمدیم خانه. گردنم از درد تحمل دستم را ندارد، درد دستم امانم را بریده.

کد خبر 5544612

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha