۲۶ آذر ۱۴۰۲، ۱۳:۴۵

یادداشت؛

خیمه‌گاه فاطمه(س) پناهگاه بی پناهان/اینجا نظرکرده فرشتگان است

خیمه‌گاه فاطمه(س) پناهگاه بی پناهان/اینجا نظرکرده فرشتگان است

بندرعباس - ایام فاطمیه روزهای عجیب و غریبی ست، انگار فرشتگان نگاه ویژه ای به خیمه‌گاه عزاداری حضرت فاطمه(س) دارند.

خبرگزاری مهر - گروه استان‌ها؛ الهه نظری*: ایام فاطمیه است. مساجد و تکایاپذیرای عزاداران فاطمه (س) است. در جوار مزار شهدای گمنام در کنار مصلی بزرگ بندرعباس خیمه‌ای بر پا گشته تا عزاداری حضرت فاطمیه زهرا سلام الله علیها، دور هم جمع شوند. گویا خبری در راه است.

صدای سنج و دمام نمی‌آید، همه چیز متفاوت با عزاداری امام حسین (ع) است. خیمه شبیه کلاس‌های صحرایی دوران دفاع مقدس شده، خانواده‌ها همه از گوشه و کنار سیاه پوش وارد خیمه می‌شوند من نیز که فشار اقتصادی و بد اخلاقی‌های اجتماعی روحم را آزرده وارد خیمه می‌شوم. حضور بانوان به همراه کودکانشان در خیمه گاه حضرت فاطمه (س) نشان از ارادت مردم و ارزش والای ایام فاطمیه است. حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمودند: «هر کس در ایام فاطمیه با خون دل اشک برای فاطمه می‌ریزد، آن چشمانش در قیامت از آتش در امان است.»

آری شرمسار و سرافکند وارد خیمه شدم که ناگهان در بین بانوان سیاه پوش خانمی با پوشش و ظاهری متفاوت تمام توجه ام را به خود جلب می‌کند. بی کلام و بی هق هق روضه‌ای برپا کرده بود ناخودآگاه در جایم میخکوب شدم و به او نگریستم چه حال و هوای عجیبی داشت و چون ابر با تمام توان اشک می‌ریخت، سیل اشک تمام رخسارش را پوشانده بود. دخترش مضطرب گوشه‌ای از مانتوی مادرش را چسبیده؛ یاالله روضه حضرت رقیه سلام الله علیها و این مداح عجیب در دلم آشوب برپا شد. تا آنجاکه مشکلات خویش را فراموش کردم. خدای من دستانم خالی بود با تمام وجود دلم می‌خواست برایش کاری کنم نمی‌دانستم چه باید کرد.

ای که آورده طبق، تا گلِ احساس حسین

آمدی تا که بری جان و دلِ یاسِ حسین؟

آمدی شعله زنی دامن این طفلِ سه سال؟

دیده‌ای دور بسی دیده‌ی عباسِ حسین

رحم کن کودک افتاده به زاری و عزا

رحم کن ای که ز نو کرده‌ای انگار بلا

جان میانِ تن او در هوس پرواز است

از چنین منظر غمگین و پر از درد و نوا

در کنکاش با خویشتن بودم و از خدا کمک برایش طلب می‌کردم. یا الله گویان جلو رفتم و سجاده کوچکی که در جیبم که عکس ترمه روی او بود را از درآورم و با لحنی آرام طوری که کسی متوجه نشود گفتم دلم می خواهداین سجاده را به تو بدهم. خورشید نگاهش به سویم چرخید. رنگین کمان امید گویا بر رخسارش نمایان شد از هیبت نگاهش ناخودآگاه دوباره تکرار کردم نمی دانم چرا دلم می‌خواهد این را به تو هدیه بدهم و دیگر بی هیچ گفتگو رفتم گوشه خیمه که مزین گشته بود به نام حضرت فاطمه زهرا (ص) مانند کودکی که زیر چادر مادرش پنهان می‌شود و فکر می‌کند امن ترین جای دنیا است نشستم خدای من چه جای عجیب و حال غریبی گویا کائنات با تمام قوا دست به دست یکدیگر داده بودند برای فاطمه زهرا (س) روضه خوانی کنند.

اشک از چشمانم جاری شد سعی داشتم اشک هارا متوقف کنم و تمرکزم را معطوف صحبت‌های سخنران کنم ولیکن نمی‌توانستم غرق در افکار خویش و سرگردان ناگاه دستی روی شانه‌ام قرار گرفت، بی اختیار سرم به سمتش برگشت. دیدم همان خانم است ولی این بار امید وار با متعجب و خیره نگاهش کردم. بی مقدمه و بی آنکه بداند من کیستم گفت: چند روز است مشکلات زندگی و بد اخلاقی‌های همسرم باعث شده به خانه خواهرم بیایم امروز می‌خواستم کنار دریا بروم ولی نمی دانم چرا سر از مزار شهدای گمنام در آوردم.

وقتی وارد گلزار شدم با دیدن پرچم‌ها و خیمه تعجب کردم و پرسیدم چه خبره؟ با دریافت پاسخ سوالم تازه متوجه «ایام فاطمیه» شدم آری من تقویم را فراموش کردم و شرمنده بودم و روم نمی‌شد وارد شم چون پوششم مانند دیگران نبود. راستش را هم بخواهی چادر داشتم.... مکثی کرد ناگهان گویا احساساتش غلیان کرد با امید سجاده را در پیشانی گذاشت و بی آنکه سخنش را ادامه دهد کنارم نشست و ساکت شد و به سخنان سخنران گوش داد در آن لحظه این شعر به یادم افتاد:

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
بیگانه چو بیگانه ببیند خوشش آید

چون شمع بسوزیم همگی در پی دلدار
گر شمع که پروانه ببیند خوشش آید

دنیا همه جا پست و بلندیست
دلبر دل مستانه ببیند خوشش آید

غافل شدن از ذکر خدا نیست طریقت
حاسد که چو ویرانه ببیند خوشش آید

پناه می برم به خدا از این ذهن مشوشم به جمله حسد رسیدم و دلم برای مظلومیت خاندان پیامبر آتش گرفت. شعله‌ای به جانم افتاده بود صدای ضربان قلبم را می‌شنیدم گویا صدایی عجیب ولی نامفهوم از ژرفای تاریخ به گوشم می‌رسید نمی‌فهمیدم چه می‌گوید نمی‌شنیدم ولی هیاهویی برپابود. سوال بود و سوال مانند کودکی پر سوال و بی جواب گشته بودم.... راستی چه بر سر صحابه پیامبر آمده بود که پس از مرگ ایشان منزلی که حتی ملائک بی اجازه وارد نمی‌شدند «واقعه هجوم به خانه حضرت فاطمه (س)» در تاریخ رقم خورد. من نمیگویم «بنا بر نقل منابع شیعه و سنی، در این واقعه که پس از رحلت پیامبر (ص)، عمر بن خطاب تهدید کرد که اگر اهل خانه بیرون نروند خانه را آتش خواهد زد.

دیگر نمی‌توانستم در خیمه بنشینم بیرون آمدم و به خیمه‌ای که برای کودکان و نوجوان در صحن مسجد جامع برپا شد رفتم. شور هیاهویی برپا بود دیدن چهره‌های معصوم کودکان باعث شد کنارشان بنشینم و با آنان هم کلام شوم تا بلکه قلبم آرام گیرد.

از یکی از کودکان که اسمش زکیه بود پرسیدم چطور تصمیم گرفتید امروز به اینجا بیاید دختر بچه گفت: ما چند روز است به گلزار شهدا می آییم و تازه هر پنج شنبه نیز با مامان و بابام میایم ناخودآگاه ازش پرسیدم واقعاً هر پنج شنبه میای نارحت نمیشی؟ دختر بچه گفت: خیلی خوشحالم اینجا میام.... از پاسخش شکه شدم با تاکید و تند پرسیدم خوشحالی میای عزاداری؟ و خیره و متعجب نگاه ش کردم، او معصومه با آرامشی که گویا او استاد است و من شاگرد گفت: «من اینجا دوستای زیادی پیدا کردم تازه چیزهای خوبی یاد گرفتم وقتی شلوغ می‌کنیم آنها عصبانی نمیشن با آرامش با ما حرف می‌زنند تازه اگه آب بخوایم برامون میارن».

خدای من دوباره قصه کودک تشنه و آب گویا این خاندان جملات را کد گذاری کرده‌اند آب مهریه حضرت زهرا (ص) تشنگی گلوی پاره حضرت علی اصغر (ع) و سقا ابوالفضل.

کودک که تاز ه سر صحبتش باز شده بود با هیجان ادامه داد: «خاله میدونی چیه؟ من قبل از اینکه اینجا بی‌ام اگه چیزی می‌خواستم راحت می‌گفتم و باید برام می‌آوردند ولی کم کم یاد گرفتم که به مامان و بابام بگم لطفاً. مثلاً می گم لطفاً برام آب بیارید، تو این چند روز که پشت سر هم داریم می آیم در مورد احترام یاد گرفتم دیگه سعی می‌کنم خودم برم آب بی ارم و با اجازه مامان بابا کارا رو انجام می دم اینجا خیلی چیزای خوب یاد گرفتم»

دوستش زهرا خانم کوچولو با لحن شیرین و صدای کودکانه که وسط هر دو کلمه یک بار آب دهانش را به صورت با مزه و پر هیجان قورت می‌داد گفت: «من اینجا یاد گرفتم اگه چیزی بخوام، از خدا بخوام، اون بار که زیارت امام رضا رفتیم گفتم امام رضا من دوست دارم خواهر داشته باشم میشه از خدا بخوای به من ابجی بده خدا رو شکر حالا خواهر دارم خیلی خوشحالم حرف منو گوش داد».

پسر بچه بازیگوش و پرهیجانی با قدرت پرید وسط حرف دخت را و گفت: «میدونی چیه من یه داداش قوی دارم خیلی منو دوست داره ها، امسال با اینکه درس داشت رفت کربلا و خادم امام حسین (ع) شد از وقتی رفته و برگشته خیلی خیلی بیشتر مهربون شده منم تصمیم گرفتم مثل اون برم پیش امام حسین (ع).»

دختر کچولو دیگه گویا تو فکر رفته بود، با شنیدن نام کربلا گویا حرف دل مامانش رو می‌خواست به من برسونه، گفت: من امام رضا و کربلا نرفتم مامانم هم نرفته. بغض کرد و لبهاشو گزید صورتش مانند غنچه پژمرده شد دوستش ییهو بغلش کرد گفت: «نارحت نشو ما قرار کربلا بریم اونجا به امام حسین (ع) میگم مامان بابای تو هم بیاره کربلا».

میان بچه‌های هیاهویی برپاشد بود یکی از بچه‌ها بلند داد زد و با فریاد گفت: «ما هم کربلا نرفتیم ولی نارحت نیستم چون تو خونمون پرچم «یا زهرا (ع)» زدیم خیلی خوشگل شده اگه دوست داشتید بی این خونه ما آخه مامانم میگه هرکی این خانواده رو دوست داشته باشه و هر روز سلامشون کنه اونا می‌شنوند اگه دوست داشتی با مامانت فردا بی این خونه ما.»

دنیای کودکان تفاوت‌های بنیادینی با بزرگسالان دارد براستی چه زیبا امام حسین (ع) را الگویی برای همه عصرها و نسل‌ها دانسته‌اند آری او نیز شاگرد مکتب فاطمی بوده است. انصاف بدهید از فاطمه گفتن کار بسیار مشکلی است.

آئینی همچنین برپا بود. سخنرانی به اتمام رسیده بود و مداح مداحی را آغاز کرد من هم آهسته آهسته با پای پیاده به سوی خانه روانه شدم که در مسیر یه گروه در حال برپایی ایستگاه صلواتی بودند. یاد این سخن گوهر بار مولا امیرالمومنین علی (علیه‌السّلام) افتادم که می‌فرماید: «خداوند تبارک و تعالی به زمین نظر کرد و ما را برگزید و شیعیان ما را برای ما برگزید که ما را کمک کرده به سرور ما مسرور و به غم ما محزون هستند و اموال و جانشان را در راه ما نثار می‌کنند آنان از ما بوده و به سوی ما خواهند آمد»

آخه با حب تو قلبا پر از صفاست / حساب عشق تو از دیگران سواست

تشخیص راه و چاه آسونه وقتی که / رشته چادرت حبل المتین ماست

*فعال رسانه‌ای

کد خبر 5968901

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha