رمان «سوءقصد» نوشته هری مولیش نویسند هلندی، به نوعی عقده گشایی و چالش نویسنده اش با گذشته ای آکنده از جنگ و خونریزی است و نویسنده با نوشتن آن در واقع حفره ای در تاریخ کشورش حفر کرده است.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: هری مولیش یکی از نویسندگان بزرگ و به تعبیری غول های ادبیات معاصر هلند است. رمان «سوءقصد» یکی از آثار شناخته شده اوست که ترجمه هلندی به فارسی اش، چندی پیش به قلم سامگیس زندی توسط نشر چشمه منتشر شد. در یک کلام و به طور خلاصه، اگر رمان را بخوانیم و اطلاعاتی هم از زندگی این نویسنده داشته باشیم، می توانیم بگوییم که رمان، تصویری بسط و گسترش یافته از کودکی خود مولیش است؛ البته تصویری از کودکی تا دوران بزرگسالی و پیری اش. این نویسنده متولد سال ۱۹۲۷ و درگذشته به سال ۲۰۱۰ بود.

فیلمی سینمایی که با اقتباس از رمان «سوءقصد» ساخته شد، جوایز اسکار و گلدن گلوب را دریافت کرد. مادر مولیش یک زن آلمانی یهودی و پدرش مردی با ملیت مجاری اتریشی بوده که شغلش بانکداری اما افسری در خدمت نازی ها بوده است. _ تاریخ جنگ جهانی دوم، پر از چنین شخصیت هایی با ملیت های آمیخته و تلفیقی است _ به هر حال، با بررسی مستندات زندگی مولیش، می توانیم کدها و ردپاهای حقیقی جالبی در رمان پیدا کنیم. شخصیت واقعی مولیش؛ در این رمان به طور ساده در شخصیت اصلی یعنی آنتون حلول نکرده است بلکه به طور تلفیقی در او و دیگر شخصیت ها مانند پسر فاکه پلوخ تقسیم شده است. به عنوان مثال، در جهان واقعیت پدر هری مولیش، زمان اشغال هلند توسط آلمان، از سرسپرده های قدرت نازی و مسئول مصادره اموال یهودی ها بوده است. بنابراین این شخصیت را در جهان داستان، می توانیم در قالب شخصیت پلوخ در رمان مشاهده کنیم. از طرف دیگر در جهان واقعیت، پدر و مادر مولیش از هم جدا شده بودند و پدرش هنگام انتقال هری و مادرش به اردوگاه مرگ، آن ها را نجات داده است. در رمان البته، صحبتی از اردوگاه های مرگ نمی شود اما جمله ای که از مولیش درباره خودش ثبت شده، واقعا قابل تامل است: «من فقط درباره جنگ جهانی دوم ننوشته ام، خود من جنگ جهانی دوم هستم.»

جدا از تاثیرات جنگ جهانی دوم روی مردم هلند و شخصیتی چون مولیش، اتفاقاتی که در کودکی برای این نویسنده رخ داده، باعث شده به سمت نوشتن داستانی چون «سوءقصد» برود. یک سوءقصد در کوچه به جان یک هلندی خودفروخته به آلمان ها که موجب دردسر خانواده آنتون می شود، پدر و مادر و برادرش کشته شده و آنتون باید تا پایان زندگی تلاش کند تا از خاطره حادثه آن شبی که این اتفاقات در آن افتاد، فرار کند. که البته بالاخره ناچار است با آن روبرو شود و تا انتهای واقعیت پیش برود. کشته شدن پدر و مادر و برادر آنتون در جهان داستان را شاید بتوان با کشته شدن مادربزرگ هری مولیش در جهان واقعیت معادل دانست یا هر اتفاق واقعی مشابه این. چون پدر نازی دوست مولیش نتوانسته مادربزرگ هری را از چنگ نازی ها نجات دهد و او در اتاق گاز کشته شده است.

یکی از ویژگی های جالب این رمان، این است که نویسنده روزهای پایانی جنگ جهانی دوم را برای بستر ابتدایی و سرآغاز رمانش انتخاب کرده است. یعنی اتفاق از سال های ابتدایی یا میانی و بهبوهه فعالیت های گروه مقاومت هلند در جنگ شروع نمی شود بلکه اتفاق اصلی که بهانه نوشته شدن چنین رمانی شده، در چند روز پایانی جنگ رخ می دهد. به تعبیر راوی داستان: «ژانویه ۱۹۴۵ بود. تقریبا همه اروپا آزاد شده بود، مردم پای کوبی می کردند، می خوردند، می آشامیدند، هم آغوشی می کردند و جنگ رفته رفته از یادها می رفت، اما هارلم روز به روز بیشتر شبیه خرده زغال های گداخته خاکستری می شد، شبیه چیزی که وقتی زغال داشتند، توی بخاری شان یافت می شد.» در آن برهه از تاریخ کشور هلند، یعنی ماه های زمستانی منتهی به پایان جنگ، مقطعی به نام زمستان گرسنگی وجود دارد که ابتدای رمان مربوط به این بخش تاریخی است: «او گرسنه بود، اما می دانست باید تا صبح روز بعد صبر کند که دوباره یک لقمه نان سیاه با شیره چغندر به او بدهند.»

راوی دانای کل داستان، روایت رندانه ای دارد و در واقع فرازمانی عمل می کند. نمونه بارز این روایت را می توان در صفحات ۱۹ و ۳۴ مشاهده کرد. «وسط خیابان متروک، جلوِ خانه آقای کورتوخ دوچرخه ای افتاده بود، چرخ جلوش که بالا مانده بود هنوز می چرخید؛ یک صحنه غم انگیز که بعدها در کلوزآپ های همه فیلم های مربوط به مقاومت دیده می شد.» همین صحنه که در صفحات ابتدایی کتاب توصیف می شود، حضوری شبح گونه در کل کتاب دارد و به طور متناوب، در رفت و آمد است. در واقع همین اتفاق و همین صحنه است که بهانه شکل گیری اتفاقات درونی و بیرونی رمان شده است. زبان توصیف گرای هری مولیش در این کتاب بسیار قابل توجه و کاربردی است که به ادبی شدن این رمان یاری زیادی رسانده است. نمونه بارز این مولفه را هم می توان در صحنه آتش زدن خانه آنتون مشاهده کرد؛ توصیفی شاعرانه و تاثیرگذار که البته زمان در آن متوقف نمی شود: «درون اتاق هایی که مدت ها هوایش سرد مانده بود، حالا جهنمی در جوش و خروش بود. تراشه های سیاه از هر طرف روی برف فرود می آمدند. یکی دو دقیقه بعد، میان این همه آشوب، صدای ترق تروق بلند شد و میان فواره ای از نور به بلندی یک برج، خانه فرو ریخت.»

همان طور که اشاره شد روایت دانای کلی این رمان، حالتی رندانه دارد و در واقع هری مولیش در مقام این راوی، گذشته و امروز هلند را با رفت و برگشت های سریع، به هم پیوند زده است. به نظر می رسد همین رفت و برگشت های زمانی هم باشد که موجب اقتباس های تصویری از آثارش و به ویژه همین رمان «سوءقصد» شده باشد. به هر حال، این رفت و برگشت، یا همان فلش فوروارد زدن و دوباره برگشت به زمان فعلی روایت، از همان صفحات ابتدایی کتاب شروع می شود که نمونه ای از آن در بالا، درج شد. اما علاوه بر بازی با زمان، هری مولیش با جهان و عرف های معمولش نیز بازی کرده است. نمونه اش مطالبی است که درباره سینما و فیلم های سینمایی آمده است. «اما چیزی که او آن زمان، در سال ۱۹۴۵ می دید، اگر امروز با همان روبه رو می شد، چیز دیگری می دید. تقریبا چهل ساله بود. یک صورت لاغر و بی روح با یک جای زخم افقی زیر گونه چپش؛ تیپی که امروزه به درد هیچ کس نمی خورد، غیر از کارگردان های فیلم کمدی یا سادیستی درجه دو. در این زمانه فقط صورت های بچگانه هیملر مانند تا حدودی به درد سینما می خورند. اما در آن زمان این یک مورد سینمایی نبود، در واقع چهره خودش همین طور بود، یک «نازی متعصب»، که در آن زمان چیز مضحکی نبود. او کمی بعد بدون این که به آنتون نگاه کند آن جا را ترک کرد.» دقت کنیم که این توصیف مربوط به یک افسر آلمانی در روزگار پایانی جنگ بوده و همچنین منظور هری مولیش از «امروز»، سال ۱۹۸۲ است.

رمان «سوءقصد» ۵ فصل دارد که به ترتیب، این چنین نامگذاری شده اند: سال ۱۹۴۵، سال ۱۹۵۲، سال ۱۹۵۶، سال ۱۹۶۶ و سال ۱۹۸۱. البته پیش از این ۵ فصل، یک پیشگفتار درج شده که در حکم معرفی نامه محله و وضعیت زندگی آنتون و خانواده اش پیش از شروع بحران و اتفاق اصلی است. علاوه بر مطالب گفته شده در بالا و توجه به همین طریقه نامگذاری فصل ها و شیوه روایت، در متن این رمان این نکته مشهود است که هری مولیش به خوبی با مفهوم زمان، گذشته و آینده بازی می کند. یکی از فرازهایی که این ویژگی به خوبی و درشتی خود را نشان می دهد، صفحه ۱۵۵ رمان است: «او هم پشت به آینده ایستاده بود و رو به گذشته. وقتی او درباره زمان فکر می کرد، که گاهی که این کار را می کرد، به چشم او حوادث از آینده نمی آمدند که از حال بگذرند و به گذشته سیر کنند. وقایع از گذشته وارد حال می شدند، راهی آینده ای نامعلوم.» یا در جایی دیگر از داستان، وقتی که آنتون با هفت تیری روبرو می شود که با آن پلوخ را کشته اند، راوی این جمله را در روایت می آورد: «گویی آن هفت تیر روی میز وزنه ای بود که آنتون را با خود به اعماق گذشته می کشید.» به هر حال، گذشته، امری است که در امور ذهنی گاهی مانند گردابی انسان را به درون می کشد و این گذشته، برای هری مولیش، جنگ جهانی دوم است که ظاهرا هیچ راه فراری از آن نداشته و ناچار شده مانند شخصیت اول همین رمانش با نوشتن، با آن روبرو شود: «جنگ، گرچه گاهی در برنامه های تلویزیون و کتاب ها زنده می شد، به تدریج داشت به گذشته دوری می پیوست؛ اگر آدم اجازه داشته باشد چنین چیزی را به زبان بیاورد. قتل پلوخ، جایی پشت افقِ رنگ باخته، به یک حادثه مهم بدل شده بود که غیر از آنتون عده خیلی کمی چیزی درباره آن می دانستند؛ افسانه هولناکی در زمان های قدیم.»

از بابت ترجمه روان و همچنین پاورقی های مناسب، باید به مترجم این کتاب تبریک گفت. شاید یک دلیل خوب بودن این ترجمه، زندگی مترجم در هلند و آشنایی با فرهنگ عمومی این کشور و همچنین قلم هری مولیش باشد. یک دلیل دیگر هم می تواند بازگردانی مستقیم از زبان اصلی به فارسی باشد. چون اگر این رمان از زبانی مانند انگلیسی یا فرانسه به فارسی برگردانده می شد، به نظر می رسد چنین ارتباطی با خواننده برقرار نمی کرد. از دل همین پاورقی ها و توضیحات مترجم و البته جملاتی که نویسنده هم در متن آورده، می توان توجه خواننده را به این نکته جلب کرد که نباید از رفتارهای نامناسب هلند در زمینه استعمارگری و همچنین کژرفتاری های اعضای نهضت مقاومت مقابل نازی ها غافل شد. یعنی اگر نازی ها بد بوده اند، جبهه مقابل هم چندان پاک و منزه نبوده و دست به جنایت هایی زده است. به هر حال، در رمان، بحث هایی درباره تاریخ استعمارگری هلند در اندونزی می شود و ما هم در مقام خواننده توجه داریم که هری مولیش اصلا در پی ارائه تصویر پاک و بی گناه از هلند درگیر در جنگ نبوده بلکه به نظر می رسد بیشتر مشغول کشتی کردن با خود و درونش بوده است.

مولیش در طول روایت ۱۹۰ صفحه ای خود، چند لحظه ماندگار و درخشان را با نگه داشتن زمان، خلق کرده که به خوبی در داستان از آن ها استفاده کرده است. نمونه اش مواجهه آنتون کودک با زن جوان مبارز در سلول تاریک است. زن خونین و زخمی که اواخر کتاب مشخص می شود همان سوءقصد کننده و ضارب بوده، در ثانیه هایی از زمان گذشته آنتون را روی زانو نشانده و برای دلداری نوازشش کرده است: «میان آن حفره تاریک یک نقطه نورانی به شدت می درخشید؛ نوازش سر انگشتان آن زن روی صورتش.» دقت داریم که در این جمله هم مسیر بین گذشته و حال یا آینده، یک حفره تاریک است؛ دقیقا مانند همان سلولی که آنتون به همراه زن در آن حبس شده و به دلیل تاریکی اش، نمی توانسته صورت زن را ببیند. این مواجهه در فصل اول کتاب اتفاق می افتد. درباره این فصل می توان گفت که نویسنده روایت فصل ابتدایی را به طور یک نفس تا صفحه ۵۸ پیش آورده و علاوه بر مواجهه مبهم آنتون و زن چریک در سلول، یک صحنه و تلنگر دیگر را هم در همین فصل قرار داده است؛ در جمله آخر.

درباره هری مولیش گفته می شود که او از افسانه ها و اساطیر در روایت داستانی اش بهره می برد. یک نکته دیگر درباره فصل اول رمان، این است که زن چریک در سلول، در جملاتی، مرامنامه و سلوک عارفانه مبارزان و اهالی نهضت مقاومت را برای آنتون تشریح می کند که شباهتی به مفاهیمی از جمله نفس کشی و غلبه بر خویشتن خویش دارد: «ما مجبوریم قبل از این که اون ها رو نابود کنیم، اول کمی خودمون رو نابود کنیم، ولی اون ها نه، اون ها می تونن خودشون بمونن، برای همینه که اون ها از ما قوی ترن.»

مفهوم مبارزه هم از مفاهیمی است که هری مولیش در کشتی گرفتن خود با گذشته به آن پرداخته است. از نظر این نویسنده و حرفی که در دهان شخصیت های داستانش گذاشته، مبارزه در ظرف زمانی خاصی معنی دارد و خارج از آن ظرف زمانی، دیگر فاقد معناست. «آنتون با خودش فکر کرد؛ این چیزی است که از یک مرد مبارز باقی مانده است؛ یک مرد شلخته، بدبخت و نیمه مست در یک اتاق در زیرزمین.» واقع امر هم همین است که بسیاری از اعضای جبهه مقاومت پس از جنگ، سرنوشت های چندان خوشایندی از نظر سلامت روح و روان نداشتند و چالششان با گذشته، عاقبت کار دستشان داد. یکی از دوستان همان شخصیت زن چریک در جایی از رمان که مربوط به زمان حال و پس از جنگ است، درباره خاطراتش از او در سال های جنگ و ترسش از پایان جنگ می گوید: «یک بار گفت هر موقع به بعد از جنگ فکر می کنه، یک چاله سیاه و بزرگ می بینه.» یعنی آن زن چریک از پایان زمانی که مبارزه معنا داشته، ترس داشته است؛ ته کشیدن ظرف مبارزه.

«سوءقصد» در حوزه های تاریخ پس از جنگِ هلند، وضعیت اروپا و جهان در سال های پسین جنگ جهانی دوم، اثری جامع و مفصل است. یکی دیگر از موضوعاتی که مولیش در این رمان به تصویر کشیده، تعدد نظرات مبارزان سال های مقاومت و تفاوت آن ها با یکدیگر است. از طرفی باید توجه داشت که پس از پایان جنگ و شکست آلمان و ژاپن، جهان هنوز روی آرامش را به خود ندید چرا که جنگ سرد شروع شد و آمریکا و شوروی، جهان را به یک دوقطبی تبدیل کردند. مضاف بر این که شعله جنگ ها و درگیری هایی چون جنگ ویتنام بالا کشید. دیالوگ ها و جملات جالبی در این زمینه و درباره نظر هلندی ها درباره آمریکا وجود دارد که در رمان «سوءقصد» درج شده اند. در فصل پایانی هم یکی از تظاهرات های ضد جنگ و در محکومیت سلاح های اتمی به عنوان محملی برای پرده برداری نهایی از حقیقت گذشته در نظر گرفته شده که تمام واقعیت، در این تظاهرات برای آنتون مشخص می شود.

مطالعه «سوءقصد» هم برای علاقه مندان رمان های داستانی جنگ جهانی دومی لذت بخش خواهد بود؛ هم برای کتاب خوان هایی که در پی تاریخ و شاید حقیقت جنگ جهانی هستند.

برچسب‌ها