توتالیتاریسم معکوس در ناشناخته‌بودن دولت شرکت‌محور متجلی می‌شود و وانمود می‌کند دموکراسی، وطن‌پرستی و قانون اساسی را پاس می‌دارد. در حالی‌که برای متزلزل‌کردن دموکراسی از فشار استفاده می‌کند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: یکی از مهم‌ترین بحث‌های کریس هجز در کتاب «امپراتوری توهم» درباره نظریه نویسنده و نظریه‌پردازی آمریکایی به‌نام شلدون اس.وولین است که طی سال‌های گذشته توسط دولت شرکت‌محور آمریکا تحریم یا اصطلاحاً بایکوت شده و دیگر کسی کتاب‌های پراقبال او را چاپ نمی‌کند. این‌اندیشمند آمریکایی به این‌دلیل بایکوت شده که با انتشار نظریه خود، سازوکار و ذات واقعی حکومت آمریکا را به مردم معرفی کرده است؛ توتالیتاریسم معکوس؛ مفهومی که در ایران کمتر شنیده شده و به‌جای آن، بیشتر عنوان «توتالیتاریسم» را در قالب فلسفه سیاسی هانا آرنت شنیده‌ایم که بارها و بارها مورد سوءاستفاده غرب‌گرایان و پیاده‌نظام دشمنان ایران قرار گرفته است.

تا به حال در پرونده بررسی کتاب «امپراتوری توهم» موضوعاتی چون صنعت سرگرمی، صنعت هرزه‌نگاری، صنعت سلبریتی‌ها، خشونت و نظامی‌گری، نخبه‌پروری خاص در دانشگاه‌ها و مراکزی ویژه، استفاده از روان‌شناسی مثبت‌گرا و بهره‌برداری از آن در جاسوسی و بازجویی از متهمان، استثمار و برده‌داری نوین و کارکشیدن بی‌رحمانه از کارگران و … را در قالب چهار مقاله بررسی کرده‌ایم. برخی از این‌موضوعات حقایق و جنایت‌های تلخی هستند که آمریکا مرتکبشان می‌شود و برخی دیگر، عناصری برای مسخ و فریب مردم آمریکا و جهان برای ندیدن آن‌ها هستند.

مطالب چهار قسمت مورد اشاره در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:

* ۱- «وقتی شخصیت‌های منفی کشتی‌کج ایرانی و روس بودند / چقدر بدهم کنار مریلین مونرو دفن شوم؟»

* ۲- «زندان ابوغریب نمونه هرزه‌نگاری آمریکایی است / "چرا ما آمریکاییها میخواهیم ستاره هرزه‌نگاری باشیم؟ "»

* ۳- «روایت کریس هجز از نخبگان لوس، کم‌هوش و ثروتمند آمریکا / روشنفکرنماهایی که با تحقیر نگاهمان می‌کنند»

* ۴- «روان‌شناسان تنها گروهی هستند که در بازجویی‌های سیا حضور دارند / داستان پادگانی به‌نام "تویوتاسیتی"»

در ادامه مشروح پنجمین و آخرین بخش از پرونده بررسی کتاب «امپراتوری توهم» را می‌خوانیم؛

* اشاره‌ای دیگر به تسخیر آمریکا توسط دولت جهانی یهود

کریس هجز دو دهه به‌عنوان خبرنگار خارجی در آمریکای لاتین، آفریقا، خاورمیانه و بالکان حضور داشته و جنایت‌ها و بی‌عدالتی‌هایی را که به نام مردم آمریکا و اغلب با حمایت آن‌ها در این‌مناطق انجام شده به چشم دیده است. او نمونه دیگر این‌جنایت‌ها را در جنگ کونترا در نیکاراگوئه و همچنین رفتارهای وحشیانه نیروهای اشغالگر اسرائیلی با فلسطینیان می‌داند. با اشاره به همین‌جنایات و آدم‌کشی‌ها هم هست که می‌گوید آمریکایی که «ما» (مردم آمریکا) تحسین می‌کنیم، توهم است و چنان تضعیف شده که دیگر قابل شناسایی نیست.

او به باوری که کمپانی‌های سینمایی و تبلیغاتی یهود در ذهن مردم آمریکا کاشته‌اند، اشاره می‌کند؛ این‌که مردم آمریکا گمان می‌کنند برای نجات بقیه جهان و برای تحمیل ارزش‌های خود که آن‌ها را برتر از تمام ارزش‌های دیگر می‌دانند، ماموریتی الهی دارند و حق دارند در این‌زمینه از زور استفاده کنند نویسنده کتاب «امپراتوری توهم» در کتاب خود اشاراتی دارد که مخاطب را به‌درستی یاد نکات نویسندگان ضدیهودی چون لوئیس مارشالکو در کتاب «فاتحین جهانی» می‌اندازند. کریس هجز می‌گوید اعضای وابسته به الیگارشی، آمریکا را ربوده‌اند. این‌اشاره به یک‌طبقه خاص اجتماعی، در واقع به‌سمت سرمایه‌داران صهیونیست است. دیگر اشاره صریح هجز به حکومت شرکت‌هاست. او می‌گوید قدرت شرکتی، حکومت آمریکا را گروگان گرفته و دولت این‌کشور می‌کوشد با قرض‌کردن تریلیون‌ها دلار پولی که هرگز قادر به بازگرداندنش نیست، رفاه را زنده نگه دارد. قرضی که قرض‌گیرنده هیچ‌گاه قادر به بازپرداختش نیست، هم اشاره دیگری است که ما را یاد فوت‌وفن‌های کسب درآمد با قرض‌دادن پول و به‌عبارت‌ساده‌تر رِبا دادن یهودیان می‌اندازد.

اداره‌کنندگان بزرگ‌ترین شرکت‌های آمریکایی عموماً برای توده‌های شهروندان ناشناخته‌اند. هجز هم می‌گوید ناشناخته‌بودن این‌نیروهای شرکتی در حکم یک خدای پنهان زمینی باعث می‌شود این‌نیروها به مردم پاسخگو نباشند و همچنان در مسند قدرت بتازند.

کریس هجز یا از قدرت یهود در آمریکا غافل است و فکر می‌کند مشتی سرمایه‌دار و شرکت اقتصادی کشورش را اداره می‌کنند، یا این‌که بر این‌ماجرا اشراف کامل دارد و به‌ناچار از زبان اشاره استفاده می‌کند. او به باوری که کمپانی‌های سینمایی و تبلیغاتی یهود در ذهن مردم آمریکا کاشته‌اند، اشاره می‌کند؛ این‌که مردم آمریکا گمان می‌کنند برای نجات بقیه جهان و برای تحمیل ارزش‌های خود که آن‌ها را برتر از تمام ارزش‌های دیگر می‌دانند، ماموریتی الهی دارند و حق دارند در این‌زمینه از زور استفاده کنند. این‌استفاده از زور البته همان‌طور که می‌دانیم مربوط به پیاده‌کردن ارزش‌های آمریکایی نیست بلکه مربوط به آرمان‌ها و ارزش‌های صهیونیستی و ساختن جهانی یهودی است. اما جمله ترسناک کریس هجز برای آمریکایی‌ها (صهیونیست‌ها) این است که «مرگ‌های پرهزینه‌ای که ما در گوشه‌ای از جهان سبب می‌شویم، زیر پای ما را در خانه خودمان خالی می‌کنند.»

مولف «امپراتوری توهم» می‌گوید سقوط امپراتوری آمریکا از زمانی آغاز شد که «ما» مردم آمریکا، به تعبیر چارلز مایر مورخ از امپراتوری تولید به امپراتوری مصرفی تبدیل شدیم. هجز می‌گوید پس از جنگ ویتنام، خطرناک‌ترین دشمنان آمریکا نه اسلامگرایان افراطی، بلکه کسانی هستند که ایدئولوژی منحرف جهانی‌شدن و سرمایه‌داری بازار آزار را به «ما» فروختند. این‌ها پایه‌های جامعه ما را از درون منفجر کردند. در این‌اشاره هم مخاطب یاد نوشته‌های ورنر سومبارت آلمانی در کتاب «یهودیان و حیات اقتصادی مدرن» می‌افتد که می‌نویسد بانکداران و کارگزاران بورس‌ها و سفته‌بازها نظام مالی کشورهایی چون آلمان و آمریکا (و حتی ایران) را به گروگان گرفته‌اند و چپاول کرده‌اند.

«جنگ و نظامی‌گری عنان‌گسیخته آمریکا» عنوان دیگری است که کریس هجز برای اشاره به عناصر حکومت شرکتی آمریکا از آن‌ها استفاده می‌کند. او می‌گوید ایالات متحده آمریکا در سرتاسر جهان ۷۶۱ پایگاه نظامی دارد. از نظر این‌نویسنده آمریکایی، سبک زندگی «ما» (آمریکایی‌ها) دیگر کارآمد نیست و مصرف‌گرایی اسراف‌کارانه این «ما» به پایان راه خود رسیده است. او ۲ سوال مهم را مطرح می‌کند: ۱- ما چگونه از پس این‌سقوط برخواهیم آمد؟ ۲- آیا به رویای پوچ ابرقدرت‌بودن و توهم فردای باشکوه خواهیم چسبید؟

طبق قانون استفاده از نیروی نظامی که پس از حادثه یازدهم سپتامبر به تصویب کنگره آمریکا رسید، با دستور رئیس جمهور ایالات متحده، ارتش می‌تواند به هر محله و هر شهر یا حومه‌ای وارد شود، شهروندی را دستگیر کند و بدون اتهام در زندان نگه دارد. این هم وجه دیگری از حکومت جهانی یهود و همان‌توتالیتاریسم معکوسی است که با مسخ‌کردن مردم خودش و برخی از مردم کشورهای شرقی چون ایران، دیگران را توتالیتر می‌خواند. اما کریس هجز درباره این‌قانون استفاده از نیروی نظامی در آمریکا سوال جالبی می‌پرسد؛ این‌که دولتمردان آمریکا برای چه‌مدت می‌توانند بدون هیچ اتهام، بدون وکیل و بدون دسترسی به جهان خارج، «ما» (مردم آمریکا) را در زندان نگه دارند؟ او می‌گوید در زبان انگلیسی ساده به چنین‌قانونی، «اعمال حکومت نظامی» و «حکومت بالفعل تحت اداره وزارت دفاع و متشکل از اعضای این‌وزارتخانه» می‌گویند.

* توتالیتاریسم معکوس؛ پیشنهادی برای مصرف‌کنندگان فلسفه هانا آرنت

یکی از نویسندگان و نظریه‌پردازانی که کریس هجز در کتابش از آن‌ها نقل قول آورده، شلدون اس.وولین استاد سابق فلسفه سیاسی دانشگاه‌های برکلی و پرینستون است. وولین کتابی به‌نام «دموکراسی به ثبت‌رسیده» دارد که در آن درباره توتالیتاریسم صحبت کرده است. همان‌طور که می‌دانیم ترجمه آثار هانا آرنت فیلسوف آلمانی یهودی و به‌ویژه «توتالیتاریسم» اش در ایران، موجب شده مفاهیم این‌کتاب و اندیشه‌های آرنت درباره توتالیتاریسم مورد استفاده روشنفکران و یا شبه‌روشنفکران و روشنفکرنماهای ایرانی قرار بگیرد تا هر اتفاق سیاسی را با اتفاقات دوران آلمان نازی و جنگ جهانی دوم تطبیق داده و مقایسات اشتباهی انجام دهند.

در چنین‌ساختاری که شهروندان را با صنعت هرزه‌نگاری، برنامه‌های کشتی‌کج یا ریالیتی‌شوها «مسخ» یا بهتر بگوییم مثل داستان پینوکیو «خر» کرده، کتاب‌های و نظرات متفکرانی چون وولین از کانون توجه عمومی حذف می‌شوند. خود وولین هم می‌گوید ناشرانی که چنددهه پیش اغلب مقالات و کتاب‌هایش را چاپ می‌کردند، امروز از چاپش هشدارهایش درباره دولت شرکت‌محور آمریکا سر باز می‌زنند به‌هرحال شلدون اس.وولین در مقابل مفهوم توتالیتاریسم هانا آرنت که حواس خیلی‌ها را از قدرت شرکت‌های صهیونیستی و توتالیتاریسم واقعی جهان منحرف کرده از توتالیتاریسمِ معکوس صحبت می‌کند و می‌گوید توتالیتاریسم معکوس، به‌خلاف توتالیتاریسم کلاسیک، حول محور رهبری کاریزماتیک یا عوام‌فریب استوار نیست. توتالیتاریسم معکوس در ناشناخته‌بودن دولت شرکت‌محور متجلی می‌شود و وانمود می‌کند دموکراسی و وطن‌پرستی و قانون اساسی را پاس می‌دارد. در حالی‌که برای متزلزل‌کردن نهادهای دموکراتیک و ایجاد مانع در کار آن‌ها از اهرم‌های فشار استفاده می‌کند. در دنیای که توتالیتاریسم معکوس آمریکا (صهیونیست‌ها) حاکم است، رسانه‌های شرکتی تقریباً تمام آن‌چیزی را که ما می‌خوانیم و می‌بینیم و می‌شنویم در کنترل دارند. این‌رسانه‌ها دیدگاه یکسان‌شده بی‌بو و بی‌خاصیتی را تحمیل می‌کنند و مخاطبان خود را با جزئیات پیش پا افتاده و شایعات مربوط به چهره‌های مشهور سرگرم می‌کنند. وولین می‌گوید در توتالیتاریسم معکوس، شرایط وارونه ی وضعیت کمونیسم شوروی یا آلمان نازی مصداق دارد. این‌جا اقتصاد بر سیاست استیلا دارد و به‌واسطه این‌استیلا، اشکال متفاوتی از ظلم و ستمگری به وجود می‌آید.

در توتالیتاریسم معکوس، کالاهای مصرفی و سطح زندگی مرفه همراهِ صنعت سرگرمی گسترده‌ای که نمایش و سرگرمی‌های جذاب تولید می‌کند، شهروندان را از نظر سیاسی منفعل نگه می‌دارد. در چنین‌ساختاری که شهروندان را با صنعت هرزه‌نگاری، برنامه‌های کشتی‌کج یا ریالیتی‌شوها «مسخ» یا بهتر بگوییم مثل همان‌داستان پینوکیو «خر» کرده، کتاب‌های و نظرات متفکرانی چون شلدون اس.وولین از کانون توجه عمومی حذف می‌شوند. خود وولین هم می‌گوید ناشرانی که چنددهه پیش‌تر اغلب مقالات و کتاب‌هایش را چاپ می‌کردند، امروز از چاپش هشدارهایش درباره دولت شرکت‌محور آمریکا سر باز می‌زنند. این هم نمونه دیگری از دیکتاتوریِ صهیونیستی در آمریکا و جهان است که فریب‌خوردگان آن در ایران، این‌جزئیات و ویژگی‌های آن را نمی‌بینند و با تصورات واهی و خیال‌های خام می‌پندارند در کشورهای غربی، جلوگیری از چاپ کتاب یا نشر اندیشه‌های متفکران جریان ندارد.

اما نکته ثابت کریس هجز در کتاب «امپراتوری توهم» این است که امپراتوری توهمی آمریکا در حال فروپاشی و سقوط است و می‌گوید «همچنان که فروپاشی شدت می‌گیرد به ما گفته خواهد شد بزرگ‌ترین تهدید علیه ما نه مسلمانان افراطی ریش‌دار (اگرچه اداره‌کنندگان قدرت هروقت بخواهند یک شوک خارجی به ما وارد کنند مسلمانان افراطی را از صندوقچه‌های هالووین بیرون می‌آورند) بلکه اراذل و اوباش داخلی، طرفداران حفظ محیط زیست، هرج و مرج طلبان، شبه نظامیان دست راستی و کارگران خشمگینی هستند که اموالشان مصادره شده است.» (صفحه ۲۶۶ به ۲۶۷)

در وضعیت تشریح‌شده، صنایع دفاعی آمریکا هیچ‌چیزی تولید نمی‌کنند که صنایع دفاعی هیچ‌چیزی تولید نمی‌کنند که برای جامعه یا اعتبار تجاری ملی مفید باشد؛ بلکه کارخانه‌های بزرگ اسلحه‌سازی این‌امپراتوری توهمی، فقط برای آمریکایی‌های ترسویی که به احساس امنیت و حمایت احتیاج دارند، پوشش امنیتی روانی عرضه می‌کنند. این‌آمریکایی‌های ترسو هم همچنان تحت بمباران ادبیات نظامی‌ای هستند که لاف قدرت و توانایی آمریکا را می‌زند و آینده متزلزل‌شان را پنهان می‌کند.

یک‌طرح‌واره معنادار از تفاوت فاشیسم و کاپیتالیسم [سرمایه‌داری] (توتالیتاریسم معکوس)

* آدم‌خواری آمریکا در سطح معیشت مردم و کار رسانه‌ای

کریس هجز می‌گوید آدم‌خواری آمریکا همچنان ادامه دارد و در جریان آن، نخبگان، آمار و اطلاعات را دست‌کاری می‌کنند تا توهم رشد و رفاه را رواج دهند. آن‌ها از پذیرش این‌که مهار جامعه را از دست داده‌اند سر باز می‌زنند. زیرا از دست‌دادن مهار به‌معنای پذیرفتن شکست است. در همین‌ساختار، شرکت‌ها هم براساس سازوکاری که هجز آن را «سازوکار منحرف» می‌خواند، به‌طور مستقیم از جیب شهروندان آمریکایی پول درمی‌آورند. نمونه بارز این‌مساله هم شرکت هالیبرتون است که سال ۲۰۰۳ بر کل تولید نفت عراق نظارت و کنترل داشت و غرق در دلارهای مالیاتی مردم آمریکا بود. «آن‌ها پول ما را هدر می‌دهند و ماهرانه از مالیات دادن فرار می‌کنند و حکومت شرکت‌محور ما نه‌تنها هزینه‌های این‌شرکت‌ها را فراهم می‌سازد بلکه از آن‌ها حمایت هم می‌کند.» (صفحه ۲۴۵)

تعداد معدودی از غول‌های رسانه‌ای از جمله شرکت‌های ای او ال تایم وارنر، جنرال الکتریک، وایاکام، دیزنی و گروه خبری روپرت مرداک تقریباً هرچیزی را که مردم آمریکا می‌خوانند، می‌بینند و می‌شنوند در کنترل دارند. به‌همین‌ترتیب، آمریکا در حال آزادکردن افسردگی‌ای است که پس از دهه ۱۹۳۰ تاکنون نظیرش دیده نشده است شاید زمانی بوده که قدرت در اختیار شهروندان ایالات متحده بوده و دموکراسی، واقعاً در این‌کشور جریان داشته است. اما به‌گفته کریس هجز، امروز این‌قدرت در اختیار شرکت‌هاست؛ شرکت‌هایی که بر تمام منابع چاپی و الکترونیکی اطلاعات، انحصار فشرده‌ای اعمال می‌کنند. تعداد معدودی از غول‌های رسانه‌ای از جمله شرکت‌های ای او ال تایم وارنر، جنرال الکتریک، وایاکام، دیزنی و گروه خبری روپرت مرداک تقریباً هرچیزی را که مردم آمریکا می‌خوانند، می‌بینند و می‌شنوند در کنترل دارند. به‌همین‌ترتیب، آمریکا در حال آزادکردن افسردگی‌ای است که پس از دهه ۱۹۳۰ تاکنون نظیرش دیده نشده است؛ مجموعه‌ای از آدم‌های شکست‌خورده و ناامید که حاضرند در ازای دستمزدهای کم بدون عضویت در اتحادیه کارگری یا برخورداری از مزایای کار استخدام شوند. این برای شرکت‌ها خبری فوق‌العاده، و برای کارگران خبری غم‌انگیز است.

* امپراتوری دروغ برای حمله به کشورها / درز خبر دایره‌ای چیست؟

کریس هجز با اشاره به دیده ژورنالیسم تلویزیونی می‌گوید دو نوع خبرنگار وجود دارد؛ خبرنگاران مشهور و خبرنگاران واقعی. مشهورها خود را به‌دروغ خبرنگاران واقعی جا می‌زنند و در سال میلیون‌ها دلار درآمد دارند و به صاحبان قدرت و چهره‌های مشهور تریبون می‌دهند تا بتوانند داستان سر هم کنند، کلی‌بافی کنند و دروغ بگویند. طبق تعبیر درست این‌نویسنده، کسانی که خبرنگاری واقعی کرده باشند، می‌دانند نشستن در یک‌استودیو و گریم‌شدن ربطی به خبرنگاری ندارد. چون خبرنگار حقیقی باور ندارد که خدمت به قدرتمندان اولویت اصلی حرفه اوست.

درباره امپراتوری دروغ‌های رسانه‌ای و سینمایی و … آمریکا، کریس هجز به دوران تهیه و تدارک جنگ عراق اشاره می‌کند و می‌گوید پیش از حمله آمریکا، بنگاه‌های خبری مثل نیویورک تایمز، سی ان ان و سه شبکه اصلی تلویزیون هر روز دروغ‌هایی را که طبقه ممتاز به خوردشان داده بودند، چنان شرح و بسط می‌دادند که گویی واقعیت دارند. در همین‌زمینه بد نیست به فیلم مستند بیل مویرس با نام «خریدن جنگ» اشاره کنیم که سال ۲۰۰۷ ساخته شد. مویرس در این‌مستند روی خبری تمرکز می‌کند که دفتر دیک چنی معاون اول رئیس جمهور وقت آمریکا به نیویورک تایمز داده بود و صبح همان‌روزی که چنی مهمان برنامه راسرت بود، روی صفحه اول روزنامه نیویورک تایمز چاپ شد. چنی هم در برنامه گفت «این‌خبر که طبق آن، مقامات ناشناس کابینه گزارش کرده‌اند صدام حسین برای دستیابی به مواد اولیه لازم بمب هسته‌ای کاوشی جهانی را آغاز کرده، در صفحه اول نیویورک تایمز منتشر شده و من به آن استناد می‌کنم.»

کریس هجز با مچ‌گیری از دیک چنی و روشی که برای توجیه حمله آمریکا به عراق به کار بست، می‌گوید چنین‌اطلاعاتی هیچ‌وقت فاش نمی‌شوند. چون فوق‌سری هستند و معاون اول رئیس‌جمهور و مشاور امنیت ملی‌اش اجازه ندارند در تاک‌شوهای یکشنبه از چنین‌اطلاعاتی صحبت کنند. اما دیک‌چنی به‌ظاهر چنین‌کاری کرد و به خبر مهمی استناد کرد که خودش آن را به روزنامه نیویورک‌تایمز داده بود. کریس هجز می‌گوید این‌رفتار، یک‌جور درز خبر دایره‌ای است. او می‌گوید در چنین‌ساختاری، فاحش‌ترین دروغ این است که گفته شود تولیدکنندگان و دست‌اندرکاران تلویزیون و روزنامه‌ها در آمریکا، «خبرنگار» هستند و به‌نمایندگی از «ما» (مردم آمریکا) خبر تهیه می‌کنند. این‌نویسنده می‌گوید نه‌فقط یکی دو مجری تلویزیون، بلکه موسسات رسانه‌ای آمریکا فاسدند.

یک‌نمونه و مثال از این‌فساد مربوط به قانونی است که با نام «قانون فیسا» سال ۲۰۰۸ توسط کنگره آمریکا به تصویب رسید. این‌قانون به شرکت‌های مخابراتی که طی ۶ سال گذشته با طرح‌های نظارتی غیرقانونی آژانس امنیت ملی همکاری می‌کردند، مصونیت می‌بخشد. به این‌ترتیب، قانون مذکور فعالیت خبرنگاران، فعالان حقوق بشر، وکلای مبارز و سوت‌زنانی را که تلاش می‌کردند سوءاستفاده‌ای را افشا کنند که حکومت آمریکا درصدد پنهان‌کردنش بود، به مخاطره می‌انداخت و هنوز هم می‌اندازد. پس آن «ما» ی مورد اشاره کریس هجز، هرگز متوجه عمق تجاوز کاخ سفید تحت رهبری بوش به آزادی‌های مدنی‌اش نمی‌شود. این‌قانون همچنین به حکومت ایالات متحده حق می‌دهد مکالمات تلفنی و ایمیل‌های مردمش را کنترل کند و دولت آمریکا عملاً حق مردم این‌کشور را برای داشتن حریم خصوصی نفی می‌کند. شرکت‌های مخابراتی آمریکا که رقمی حدود ۱۵ میلیون دلار برای لابی‌گری خرج کردند، می‌خواستند این‌قانون تصویب شود؛ بنابراین تصویب شد. تحلیل کریس هجز از این‌قانون و اجرایش در آمریکا چنین است: «ما به درباریانی اعتماد می‌کنیم که پودر به صورتشان می‌زنند و به اسم خبرنگار فریبمان می‌دهند. ما آن‌چه را درباره این درباریان القا می‌شود با اطلاعات و آگاهی و دانش حقیقی اشتباه می‌گیریم.»

دیک‌چنی معاون جورج بورش، یکی از دولتمردان دورغ‌گوی امپراتوری توهم

* ارائه آمارهای دروغ برای پوشاندن فقر آمریکا

سال ۲۰۰۹ که کریس هجز کتاب «امپراتوری توهم» را منتشر کرد، تقریباً ۵۰ میلیون آمریکایی در فقر حقیقی به سر می‌بردند و ده‌ها میلیون در دسته نزدیک به فقر طبقه‌بندی می‌شوند. «این‌داستان‌های رنج و نابسامانی زیاد به گوش ما نمی‌رسد. شبه‌رویدادها و امور تماشایی حواس ما را منحرف کرده‌اند. به ما توهم خورانده‌اند. به ما توهم خورانده‌اند. به ما اسطوره‌های تسلی‌بخشی – جوهره فرهنگ عامه‌پسند – عرضه کرده‌اند که ما و کشورمان را تحسین می‌کنند.» (صفحه ۲۴۹) ما تحت بمباران جزییات بی‌اهمیت بی‌دردنخور و شایعات مربوط به چهره‌های مشهور قرار داریم. تنها چند موسسه همچنان حرفه خبرنگاری را جستجویی اخلاق‌محور به نمایندگی از خیر همگان می‌دانند. اما اینان اقلیتی در محاصره‌اند.

با برگشت به بحث دولت شرکت‌محور، کریس هجز می‌گوید پیدایش چنین‌دولتی، همیشه پیدایش یک‌دولت امنیتی را به دنبال دارد. انگیزه پشت طرح‌های چنین‌دولتی هم نه مبارزه با تروریسم (در حمله به عراق و افغانستان) که به دست‌گرفتن کنترل داخلی و خارجی و حفظ آن است. به‌گفته این‌نویسنده آمریکایی، عدم ارتباط آن‌چه مردم این‌کشور می‌شنوند یا می‌بینند با آن‌چه واقعاً حقیقت دارد، عین همان‌حیله‌گری‌ای است که در آلمان شرقی انجام می‌شد.

سال ۲۰۰۳ است که برای تامین واگن‌های جدید مترو، شرکت نیویورک‌سیتی (موسسه حمل و نقل شهر نیویورک) این‌پروژه را به مناقصه گذاشت و هیچ‌کدام از شرکت‌های آمریکایی در این‌مناقصه شرکت نکردند. این‌موسسه در نهایت برای ساخت واگن‌های جدید مترو با شرکت‌های ژاپنی و کانادایی قرارداد بست سودِ ارائه آمارهای غیرواقعی برای شرکت‌ها بسیار زیاد است و اعلام رقم تورم مصنوعی که بسیار کمتر از نرخ واقعی تورم است، مبلغ بهره منصفانه حساب‌های بانکی و گواهی‌های سپرده‌گذاری را پایین نگه می‌دارد و وخامت اوضاع اقتصاد آمریکا را می‌پوشاند. اگر توجه کنیم، این‌جا هم صحبت از وام و بهره است و مخاطب به‌طور خودکار یاد یهودیان و شیوه‌های عجیب و غیراخلاقی‌شان در کسب سود بیشتر می‌افتد.

با آمارهایی که رسانه‌های دروغ‌گوی آمریکا منتشر می‌کنند، شرکت‌ها هرگز مجبور نیستند رقم واقعی افزایش هزینه‌های زندگی در این‌کشور را به کارکنانشان بپردازند. دروغ‌هایی که برای استتار سقوط اقتصادی آمریکا استفاده می‌شوند، طی دهه‌ای طولانی پابرجا بوده‌اند. یکی از پنهان‌کاری‌های دولت و حکومت آمریکا درباره وضعیت نابه‌سامان اقتصاد، مربوط به سال ۲۰۰۳ است که برای تامین واگن‌های جدید مترو، شرکت نیویورک‌سیتی (موسسه حمل و نقل شهر نیویورک) این‌پروژه را به مناقصه گذاشت و هیچ‌کدام از شرکت‌های آمریکایی در این‌مناقصه شرکت نکردند. این‌موسسه در نهایت برای ساخت واگن‌های جدید مترو با شرکت‌های ژاپنی و کانادایی قرارداد بست.

مثال مستند دیگر کتاب «امپراتوری توهم» مربوط به شخصی به‌نام البا فیگروا (elba figueroa) است؛ زنی ۴۷ ساله که کمک‌پرستار بود و با ابتلا به پارکینسون کار خود را از دست داد. فیگروا اکنون در ماه ۷.۳ دلار کمک دولتی دریافت می‌کند. در حالی که اجاره‌خانه‌اش به تنهایی ۷۵۰ دلار است. در سال ۲۰۰۹، ۳۶.۲ میلیون آمریکایی هر روزه با گرسنگی دست و پنجه نرم می‌کردند که این‌رقم از سال ۲۰۰۰ به بعد ۳ میلیون نفر افزایش داشته است. خبر بد برای مردم هم این بود که کمک‌های خیریه رو به کاهش هستند و گاهی چندین روز می‌گذرد و غذاخوری‌های خیریه‌ای مانند ترنتون به‌دلیل نبود مواد غذایی تعطیل هستند. کریس هجز با اشاره به این‌مسائل از یک‌مجتمع آپارتمانی مخصوص افراد کم‌درآمد به نام کینگزبری صحبت می‌کند که دو نفر از همسایه‌ها با فاصله کمی از یکدیگر، خودشان را از طبقه ۱۹ پایین انداخته‌اند.

کریس هجز می‌گوید سیستم خدمات بهداشتی آمریکا از هم پاشیده و سازوکار خدمات درمانی انتفاعی هم مانند ساختار صنعت دفاعی آمریکا قاطعه تلاش کرده از طریق لابی‌گری و کمک‌های مالی به مبارزات انتخاباتی، از خود محافظت کند. درباره نیروی کار هم از سال ۱۹۹۴ به این‌سو، به‌دلیل تعطیلی کارخانه‌ها در آمریکا، نیروی کار مکزیک دیگر به آمریکا نمی‌رود بلکه راهی چین می‌شود.

در این‌مطلب، بیش از آن‌چه در قسمت‌های پیشین به صنعت هرزه‌نگاری و مسخ مردم با فیلم و رسانه پرداختیم، به موضوع آسیب‌های اجتماعی و بزهکاری در ایالات متحده آمریکا نمی‌پردازیم. اما به‌طور خلاصه می‌شود به این‌آمار توجه کرد که آمریکا با جمعیتی کمتر از ۵ درصد جمعیت جهان در سال ۲۰۰۹ حدود ۲۵ درصد زندانیان جهان را در خود جا داده بود.

* جمع‌بندی کریس هجز درباره «ما» ی مردم آمریکا

همان‌طور که اشاره و مشخص شد، نویسنده کتاب «امپراتوری توهم» در فرازهای مختلفی از کتاب خود از لفظ «ما» برای اشاره به مردم آمریکا استفاده کرده است. در پایان پنجمین‌قسمت از پرونده بررسی این‌کتاب، به برخی از فرازهایی که محور موضوعی‌شان همان «ما» ی مردم آمریکاست، می‌پردازیم:

* ما حکومت خود را دموکراسی می‌نامیم و در همان حال مشارکت در انتخابات ملی بی‌شور و شوق، و میزان آرا در انتخابات محلی اغلب تک‌رقمی است. مقامات منتخب کشور ما نه براساس مصلحت جامعه بلکه با ملاحظه امکان دریافت کمک‌های مالی در مبارزات انتخاباتی و مشاغل پردرآمد پس از ترک پست دولتی تصمیم‌گیری می‌کنند.

* بین آن‌چه ادعا می‌کنیم بدان باور داریم با آن‌چه انجام می‌دهیم فاصله زیادی هست. توهم ما را کور کرده است، مسحور کرده است و در نهایت به بردگی کشانده است.

* ما هرچه بیشتر خود را از جهانی مبتنی بر سواد و آثار مکتوب چاپی، جهان پیچیدگی و تفاوت‌های ظریف، جهان اندیشه‌ها، دور کنیم و به جهانی تحت تاثیر چهره‌های مشهور و تصاویر و خیالات و شعارهای دلخوش‌کننده و میل به خشونت نزدیک شویم بیشتر به فروپاشی از درون محکوم خواهیم بود. هجز معتقد است این‌ها عیاشی‌های بی‌بندوبارانه تمدنی در حال زوال است.

هجز می‌گوید اختلاف و شکاف در جامعه این «ما»، بین اقلیتی باسواد و به‌حاشیه‌رانده‌شده با جماعتی است که فرهنگ توده ی بی‌سواد تباهشان کرده است. فرهنگ توده هم فرهنگ (فانتزی و خیال‌پرداز) پیتر پن است.

در مجموع، امپراتوری توهم آمریکا و عناصرش که در این‌پرونده بررسی کردیم، قادر است کشوری را که جنگ‌های غیرقانونی در جهان به راه می‌اندازد و تبعیدگاه‌های ساحلی را اداره می‌کند که در آن‌ها علناً شکنجه‌گری انجام می‌شود، به‌عنوان بزرگ‌ترین دموکراسی جهان معرفی کند.

برچسب‌ها