۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۱

روایت صبحانه‌های ساده‌ در مدرسه؛

معلم سیستانی برای بچه‌ها لقمه می‌گیرد

معلم سیستانی برای بچه‌ها لقمه می‌گیرد

معلم‌ها دومین فرد تاثیرگذار در زندگی همه ما هستند، آن‌ها بعد از خانواده اولین کسی هستند که به شکل مستقیم در تربیت و رفتار ما نقش دارند، اما بعضی‌ها تنها معلم نیستند، مانند پدر می‌شوند.

مجله مهر: مدتی قبل بود که عکسی از یک معلم در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شد که هر روز صبح برای بچه‌های مدرسه صبحانه حاضر می‌کند. همه‌اش یک عکس بود و نام شهر «زابل». شماره‌اش را پیدا کردیم و پای صحبت‌هایش از برنامه‌ای نشستیم که حالا ۶ ساله شده، نامش رامین ریگی است و ۴۲ سال سن دارد و ۲۳ سال هم سابقه تدریس. خودش سه فرزند در سن و سال ابتدایی و راهنمایی دارد. در دبستان مرحوم غلامعلی شهرکی تدریس می‌کند و به گفته خودش بیشتر وقتش را در این سال‌ها برای بچه‌های مدرسه گذاشته و سعی کرده چیزهایی که لازم دارند را تهیه کند. از این‌کار خیلی راضی و خوشحال است و همین که می تواند کمکی برای بچه‌ها باشد، برایش لذت بخش است.

نتوانستم درد بچه‌ها را تحمل کنم

ریگی معلم دبستان است، اما پیش از این مدرسه و چند سال قبل در منطقه صفر مرزی کار می‌کرده، دبستان دخترانه ام‌البنین شاه‌کرم. ۱۳ معلم خانم آن‌جا بودند و یک مرد که او بوده است. خودش حسن نیتی که که خانواده‌های آن روستا به او و خانواده‌اش داشتند را دلیل ماندنش در آن منطقه می‌داند، آن‌جا کلاس پنجم تدریس می‌کرده است. «اما دیگر نتوانستم، ضعف جسمانی پیدا کرده بودم که دیگر نمی‌توانستم معلمی کنم و می‌خواستم بروم. در آن زمان از بچه‌ها خواستم که هرچیزی را که درباره من، مدرسه و حتی شهرشان به ذهنشان می‌رسد را برای من بنویسند. در میان بچه‌ها دختری در مدرسه بود که هروقت ما سرکلاس می‌رفتیم، می‌دیدم صندلی‌ها، میزها و حتی بخاری را تمیز کرده است، من تصور می‌کردم که چون این دختر من و خانواده‌ام را می‌شناسد، این‌کارها را انجام می‌دهد. اما غافل از اینکه این دختر خلایی در زندگی‌اش دارد که من متوجه آن نشده‌ام، روز ۲۵ ماه رمضان که از آن‌ها خواستم برایم بنویسند، همین دانش آموز دختر برایم نوشته بود که «شما همیشه به ما می‌گویید مانند برادری برای ما هستید، مثل پدری هستید و دختری دارید که همسن ماست پس احساس غریبی با من نکنید. با وجود این حرف‌ها آیا شما می‌دانید که من چطور امرار معاش می‌کنم و هزینه ابزار و وسائل زندگی را از کجا می‌آورم؟ یا خوراک خودم را از کجا تهیه می‌کنم.» تا آن زمان من اصلا فکر نمی‌کردم که باید وارد زندگی و شرایط دانش‌آموزها بشوم و بدانم در زندگی‌شان چه می‌گذرد، فکر می‌کردم به من مربوط نمی‌شود، اما بعد از خواندن این نوشته احساس کردم من اصلا معلم نیستم، چون یک معلم در ابتدا باید دانش آموز خودش را بشناسد. شرایط خوبی نبود و من یک هفته وقتی برمی‌گشتم خانه گریه می‌کردم، چون نمی‌دانستم چطور می‌توانم به این دختر کمک کنم، بین ۳۰۰ دانش‌آموز و ۱۳ معلم دیگر نمی‌توانستم فقط برای همین یک نفر هدیه ببرم.»

افسردگی که سه‌سال زمان برد

بعد از این اتفاق ریگی متوجه می شود که چهار دانش‌آموز بی‌سرپرست در مدرسه هستند و از همین رو تصمیم تازه‌ای می‌گیرد «تصمیمی که گرفتم این بود که چهار پارچه چادری خریدم و به معاون مدرسه دادم و گفتم بدون اینکه کسی متوجه شود، بعد از تمام شدن ساعت‌ مدرسه به آن‌ها بدهید، به‌طوریکه خودشان هم فکر کنند به عنوان جایزه از آموزش و پرورش برای‌شان آمده است. بعد از چند روز دیدیم که بچه‌ها از این چادرها استفاده می‌کنند و خیلی هم خوشحال هستند، اما من روز به روز افسرده‌تر می‌شدم و سه سال هم افسردگی شدید گرفتم و اصلا حاضر نبودم دوباره در آموزش و پرورش خدمت کنم.»

تغییر مدرسه هم کافی نبود

ریگی می‌گوید که خدا برایش راهی را باز کرد که بتواند دوباره تدریس کند و دوستانش در آموزش و پرورش به او کمک کردند، «به من گفتند تدریس داشته باش، اما روزی که حال خوبی نداشتی، سر کلاس حاضر نشو. مخصوصا روزهای اول مهر که وقتی می‌دیدم یک دانش‌آموز با امکانات و لباس کامل حاضر می‌شود و یک دانش‌آموز دیگر با نصف دمپایی می‌آید. سعی کردم آن چند سال روزهای ابتدای مهر نروم. مورد بعدی که به من گفتند تغییر مکان بود که از مدرسه قبلی به این مدرسه آمدم، مدرسه شهید غلامعلی شهرکی. در این دبستان همان اتفاقی که آن‌جا افتاده بود، افتاد. متوجه شدم یک دانش‌آموز همیشه دیر می‌آید و از او پرسیدم چرا ساعت ۹ می‌آیی؟ متوجه شدیم که در خانه‌شان نان پیدا نمی‌شود و تا نان پیدا کند و با خودش بیاورد که چیزی داشته باشد، دیر می‌شود. چون به هر حال آموزش و پرورش در ماه تنها دو یا سه بار می‌تواند صبحانه بدهد و بیشتر از این در توانش نیست، از همان روز با خدای خودم صحبت کردم و گفتم خدایا راهی را به من نشان بده که بتوانم برای این بچه‌ها قدم کوچکی بردارم.»

صبحانه‌های ۶ ساله

همین دانش‌آموز بهانه‌ای می‌شود برای این معلم تا همراه خودش صبحانه ببرد، «یک روز آزمایشی نان و پنیر خریدم و به مدرسه بردم. دیدم چه ذوق و شوقی میان بچه‌ها صورت گرفت و خیلی خوشحال شدند، از همان لحظه تصمیم گرفتم که باید کارهایی را برای بچه‌ها انجام بدم. همین قضیه صبحانه حاضر کردن را ادامه دادم. «نان و پنیر»، «نان و حلوا»، «نان و خرما» بعضی وقت‌ها کلوچه‌های سنتی و نان‌های روغنی می‌خریدیم و در مدرسه به بچه‌ها می‌دادیم. حالا ۶ سال است که این کار را انجام می‌دهیم.»

او دیگر خودش را موظف به انجام این کار می‌داند و اگر روزی نتواند، دلش راضی نمی‌شود بچه‌ها بدون صبحانه بمانند، «اگر روزی شرایط به شکلی باشد که نتوانم صبحانه را حاضر کنم، با خودم فکر می‌کنم که اگر این کار را انجام ندهم، ممکن است اتفاق بدی برای من رخ بدهد. از ترس اینکه خدای نکرده دل یکی از دانش‌آموزها صبحانه بخواهد و من مقصر باشم که همه چیز را حاضر نکردم، کل هفته را سعی می‌کنم صبحانه حاضر کنم، البته در حد توانم و همیشه هم از خود بچه‌ها می‌پرسم چه چیزی دلشان می‌خواهد، ساندویچ، کیک، بستنی یا هرچیزی. از کلاس اول تا ششم ابتدایی هم هستند، همه مدرسه را صبحانه می‌دهیم و البته اتفاق‌ می‌افتد که بچه‌هایی که از کنار مدرسه رد می‌شوند را هم دعوت کنیم، بچه‌های ۴-۵ ساله‌ای که دیگر از برنامه صبحانه ما خبر هستند، دم در مدرسه می‌آیند و ما هم دعوتشان می‌کنیم داخل.»

تمیزکاری با بچه‌های مدرسه

این معلم برنامه‌های دیگری هم برای بچه‌ها دارد، «اول سال که می‌رویم، من تی و دستکش برای مدرسه تهیه می‌کنم و چون نیروی خدماتی نداریم، تمیز کردن مدرسه با خودمان است، بچه‌ها خودشان این کار را خوب انجام می‌دهند و اصلا اجازه نمی‌دهند من کاری انجام دهم. آن‌ها هفته‌ای یک‌بار کل دفتر معلم‌ها را کامل تمیز می‌کنند و پاکیزگی کلاس‌های‌شان را هم خودشان انجام می‌دهند.»

زابل شهر پر از گرد و خاکی است و طوفان هم زیادی دارد، از همین رو آقا معلم همیشه تعدای ماسک در ماشینش دارد و در مواقع ضروری به بچه‌ها می‌دهد. او می‌گوید که تاکنون به هیچ مسئولی مراجعه نکرده و همین که خودش کاری را اجام می‌دهد و از آن راضی است و لذت می‌برد، برایش کافی است، «به هیچ مسئولی هم مراجعه نکردم، متوجه شدم کاری که انجام می‌دهم برایم مهم است و لذت می‌برم. به هر حال خود مسئولین می‌دانند شرایط در جامعه به چه شکل است و دیگر من نباید بروم سراغش و حرف‌هایی که می‌دانند را بزنم.»

لباس‌های نو برای بچه‌ها

رامین ریگی برای اینکه یکسان سازی میان بچه‌ها داشته باشند و فقیر و غنی شبیه به یکدیگر باشند، برای بچه‌ها لباس فرم در نظر می‌گیرد، «لباس فرم‌هایی که خودمان برای‌شان حاضر کردیم و همه یک شکل شدند تا برابری باشد و بچه‌ها احساس تفاوت نداشته باشند. البته یک بار هم برای همه بچه‌ها کفش خریدیم. عید امسال هم برای همه آن‌ها پوشاک تازه تهیه کردیم که خیلی خوشحال شده بودند.»

خدا روزی‌رسان است

برای‌مان سوال شده بود مگر حقوق معلمی چقدر است که ریگی می‌تواند همه این‌کارها را انجام دهد، «من اعتقاد دارم حقوق معلمی خیلی بالاست، اما به نیت معلم‌ها بستگی دارد. درست است به تنهایی کار سختی است، اما اگر هر کدام از معلم‌ها ماهی ۵۰ هزار تومان از حقوق خودشان را کنار بگذارند، می‌توانند این کارها را انجام دهند. من و خانمم هر دو معلم هستیم. پدرم هم فروشگاه دارد و تصمیم گرفتیم دو یا سه درصد از فروش مغازه را برای دانش‌آموزها بگذاریم و باور کنید از لحظه‌ای که تصمیم گرفتیم این کار را انجام دهیم، روزی‌مان دگرگون شده و ده برابر تغییر کرده است. برای همین دیگر هیچ فشاری روی ما نمی‌آید و مانند این است که خدا خودش پولی را در اختیار ما قرار می‌دهد تا برای خودش خرج کنیم. درست است که فقط معلمی نیست و شغل دومی که پدرم دارد هم به ما کمک می‌کند، اما خدا روزی رسان است.»

دختری بی‌سرپرستی که درس می‌خواند

ریگی بهترین خاطره‌ای که از روزهای حضورش در زهک دارد، را مربوط به دختری می‌داند که حالا در مدرسه درس می‌خواند و اوضاع خوبی هم پیدا کرده است، «دختری در شهرستان زهک بود که در کوچه و خیابان پلاستیک جمع می‌کرد، من هم او را سوار ماشین کردم و به مدرسه آوردم و گفتم تو دیگر دختر من هستی و اگر کار خطایی انجام دهی، آبروی من را برده‌ای. گفتم اگرچیزی می‌خواهی به من بگو که برایت تهیه کنم، اما به پدر و مادر خودت نگو و خانه عمویت هم زندگی کن. این حرف‌ها را از این جهت زدم چون پدرش او را مجبور کرده بود، کار کند. الان این بچه در مدرسه درس می‌خواند.»

این معلم توضیح می‌دهد که گاهی سهل‌انگاری خانواده‌ها زیاد می‌شود و یادشان می‌رود باید موی بچه‌ها را کوتاه کنند، «چون در این منطقه موی بلند امکان شپش گرفتن دارد، به همین دلیل من دو ماشین کوتاه کردن مو (موزِر) خریدم و همه‌ بچه‌ها را ردیف می‌کنم تا موهای‌شان را کوتاه کنیم. البته بچه‌ها خودشان در این کار کمک می‌کنند و موهای همدیگر را می‌زنند و خودم هم می‌نشینم و به کارشان نظارت می‌کنم. حتی روزهای شنبه بچه‌هایی هستند که ناخن‌های‌شان بلند است که ناخن‌گیر دارم و در دفتر مدرسه ناخن‌ می‌گیرند. ممکن است این اتفاق‌ها برای یک فرد بزرگ که شرایط بچه‌ها را می‌بیند، دردآور باشد، اما خود بچه‌ها از این کارها لذت می‌برند و خوشحال هستند.»

جایی برای بدسرپرست‌ها

ریگی دیگر حواسش به بچه‌های شهرستان هست و حالا که مجتمعی برای بچه‌های بد سرپرست درست شده، حواسش به آن‌ها هم هست، « مجتمع خوبی است که برای بچه‌ها امکانات هم در نظر گرفته شده‌است. متاسفانه بین آن‌ها بچه‌های سن بالاتری هم وجود دارد که تحصیل نکرده‌اند، ما هم اعلام آمادگی کرده‌ایم که در هفته دو روز به این مجتمع برویم و تدریس کنیم، به شرط اینکه آموزش و پرورش پایان سال از آن‌ها امتحان بگیرد و نمره برای‌شان ثبت شود. راه دیگری که پیشنهاد دادیم این بود که بچه‌های بزرگتر که بعضی‌های‌شان چند کلاس هم خوانده‌اند را هر روز با خودم به مدرسه ببرم و سر کلاس‌ها حاضر شوند و ظهر برگردانم، این باعث می‌شود که بچه‌ها هم درس بخوانند هم اینکه در محیط اجتماعی آلوده که پیش از این در آن بوده اند، دوباره قرار نگیرند.»

کد خبر 3746985

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • 12 ۱۲:۱۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۳۱
      0 0
      بقیه هم یاد بگیرند خوب است
    • م غ ۱۵:۱۳ - ۱۳۹۵/۰۵/۳۱
      0 0
      درود بر این معلم خداوند برای ما هم راه خوب بودن را فراهم کند انشاالله
    • سقراط ۱۵:۴۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۳۱
      0 0
      و این اعجاز الهی است که معلمی از قشری غیر از اشراف اینگونه به ضعفا رسیدگی میکند، حال آنکه اشراف در خوشگذرانی بسر برند.
    • همایون ۱۶:۲۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۳۱
      0 0
      وقتی مسئولین با حقوقهای نجومی خوابند این باغیرت بیدار مونده و وجدان خودش رو به خواب نمیزنه امیدوارم مهربونی رو از این آدمها بیاموزیم
    • رصا ۱۶:۳۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۳۱
      0 0
      ا فرین مرد پهلوان
    • طباطبایی ۲۰:۰۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۳۱
      0 0
      دروردبرشماسیستانی باغیرت .
    • Azam ۰۰:۵۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۱
      0 0
      che marde bozorgi
    • سلام ۰۲:۳۹ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۱
      0 0
      درود بر تو ای مرد خدا. درود بر تو که حقا حق معلمی را بر ما یادآور شدی.
    • علی اکبر میرزایی ۰۸:۳۴ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۱
      0 0
      سلام و درود خداوند بر این معلم فداکار. بدون شک امثال این معلم ها از اولیا خداوند هستند
    • زینب ۱۱:۱۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۱
      0 0
      بغض کردم و اشک ریختم. خوشا به سعادتت مرد خدا
    • مهدی ۱۲:۴۳ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۱
      0 0
      باور کنیم که یکی از قشرهایی که واقعا بدون هیچ گونه طمع به جامعه در حال خدمت هستند همین فرهنگیان هستند.
    • مستانه شرق ۱۴:۲۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۱
      0 0
      درود بر شما انسان واقعی .اجرتان با پرودرگار باد .با آرزوی موفقیتهای روزافزون برای شما آموزگار نمونه .سربلند باشید
    • محسن ۱۵:۰۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۱
      0 0
      درود بر شرفت !!!
    • آ ۱۷:۴۳ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۱
      0 0
      چه تاثیری اون نامه دختره داشته و چه معلم فهمیده ای بوده کاش منم در کمک کردن و قدم خیر برداشتن یاد بگیرم
    • سعید شیرازیان ۱۸:۱۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۱
      0 0
      سلام اگر شماره حسابی ویا ایمیلی از این آقا دارین برام ایمیل کنیین تا من هم کمک بده ام
    • بهروز ۲۱:۰۶ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۱
      0 0
      سلام خدا بر این جوانمرد و بر راوی این روایت. ... با این گزارش در خودم گریستم. ای داد ...
    • علیرضا اصف ۰۱:۲۳ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۲
      0 0
      دوستان با حلوا حلوا کردن دهن شیرین نمیشه ، با باریکلا و درود بر تو گره ای از کار باز نمیشه. اقای دبیر محترم ، من به اندازه توان خودم در خدمت تو بزرگوار هستم. من و دوستانم اگر قرار باشه بیشتر کار میکنیم تا بتونیم دین خودمون رو به گلهای وطن ادا کنیم. برای من و امثال من فرقی بین بلوچ ، کرد ، عرب ، شیعه ، سنی و مسلمان و غیر مسلمان نداره ، ما انسانیم و هر کدوم باید به انسان دیگه کمک کنیم. بزرگوار من از راه دور دستت رو میبوسم ، فقط به من یک شماره حساب بده تا بتونم ادای دین کنم. نگران نباش،علیرضا سوئد
    • تین ۰۷:۳۱ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۲
      0 0
      جناب 12 به بقیه چیکار داری،لطفا خودت یاد بگیر،بقیه هم خدا بزرگه اصلاح شدن رو از خودمون شروع کنیم
    • محسن ۱۲:۴۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۲
      0 0
      درود به شرفت...خدا خیرت بدهد
    • عبدالله ۱۴:۵۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۲
      0 0
      افرين و مرحبا مردونگي و عزت از قيافش ميباره
    • رهگذر ۲۲:۵۵ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۲
      0 0
      خوش به سعادت این مرد.چه آبرویی پیش خدا داره ..خدا حفظش کنه در سلامت
    • معلم مدرسه ۲۳:۲۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۲
      0 0
      من هم معلم بودم در منطقه 2 تهران خجالت می کشم که در مقابل عظمت کاری که شما کردید بگویم معلمی کردم گرچه من هم به نوبه خود در حد توان کارهای کوچکی در جهت کمک به دانش آموزان کردم ولی خدا به شما عمر طولانی با سلامت بدهد و چقدر خوشخبت بودید که در آن منطقه قرار گرفتید .
    • مهدوی ۱۰:۱۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۳
      0 0
      این مصداق معلمی است که پیروی از انبیاء دارد . درود بر شما. در پناه حق سالم و سلامت باشید
    • مرتضی ۱۲:۲۳ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۳
      0 0
      افرین بر تو لطفا یه شماره حسابی اعلام کن تا این حقیرهم کمک کنم بخدا فقط اشک ریختم
    • یک همکار ۱۳:۲۵ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۳
      0 0
      سلام بر تو همکار بزرگوار،زبان در برابراحساس مسولیت تو الکن است.همیشه پاینده باشی.
    • اکبر محمدی ۲۰:۱۱ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۳
      0 0
      درود بر آقای رامین ریگی.چندین نکته مهم را از ایشان فرا گرفتم.با همت والای خودشان کارهای بسیار موفقی ارایه کرده اند.امیدوارم سایرمسئولین هم از افرادی همچون ایشان الگو بگیرند.خداوند خیرش بدهد.
    • به یاد اکبر ۱۲:۰۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
      0 0
      فقط خوبیست که می ماتد...
    • علي اكبر ۱۲:۲۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
      0 0
      احسنت ومرحبا اگر افراد اين چنين در جامعه ما زياد شوند هيچ كودكي گرسنه سر بر بالين نميزارد اما افسوس.......خدا نگهدارت باد