حجت الاسلام صدوق در مصلای قدس:

فقها، «اخلاق» را در «مطلوبیت‌ها» لحاظ نمی‌کنند/ تفاوت عرفا و فقها

فقها، «اخلاق» را در «مطلوبیت‌ها» لحاظ نمی‌کنند/ تفاوت عرفا و فقها

فقها، «اخلاق» را در «مطلوبیت ها» لحاظ نمی‌کنند. می گویند اگر مردم به فقه عمل کنند رشد اخلاقی حاصل می شود، یعنی «فقه» را هدف می دانند، اما عرفا چنین دیدگاهی ندارند.

به گزارش خبرنگار مهر، درس خارج نقد و نقض روشهای تفسیر قرآن، زمینه دستیابی به سرفصلهای فقه حکومتی، از شنبه تا چهارشنبه هر هفته، صبحها از ساعت ۱۰ صبح، توسط حجت الاسلام والمسلمین شیخ روح الله صدوق در  مصلای قدس در شهر مقدس قم برگزار می شود.

گزارش جلسه اول این نشست که ۲۳ مهرماه برگزار شد، ارائه می شود:

ابتدا باید ربط «علم تفسیر» و «علم فقه» را بررسی کنیم و در آن استدلال کنیم که چرا بحث از «فقه حکومتی» مبتنی به تفسیر قرآن است، یعنی باید بیان کرد که چرا مستقیما وارد بحث «فقه حکومتی» نمی شویم. بحث بعدی بررسی «روشهای تفسیر قرآن» و نقد و نقض آنها خواهد بود. بحث سوم این است که چه اشکالی بر «روش تفسیر قرآن به قرآن» که مرحوم علامه طباطبایی مطرح می کنند ـ که به دلیل اینکه قوی ترین روش عقلانی تفسیری در فضای موجود حوزه است بعنوان منبع نقد و نقض ما محسوب می شود ـ وارد است، سپس به بررسی تفسیر ایشان در آیات قرآن خواهیم پرداخت، لذا بحث اصلی، بحث «فقه حکومتی» است و ما از باب مقدمه، روش های تفسیری را مورد بررسی قرار می دهیم و اینکه تفسیر المیزان را منبع اصلی قرار دادیم به این دلیل است که بالاترین عقلانیتی که در حوزه به این موضوع پرداخته است تفسیر المیزان است، اما چرا ما در نسبت میان «فقه» و «تفسیر»، عنوانی که از فقه حکومتی گفتیم را به تفسیر تطبیق می دهیم؟

دلیل این است که ما در مبنای مختار، حوزه «توصیفات» و «تکالیف» و «ارزش ها» را سه جزیره مختلف نمی دانیم بلکه اینها را به یکدیگر وابسته می دانیم، یعنی «هستی شناسی» از «ارزشها»(غایات و اهداف) جدا نیست و «ارزشها» نیز از «تکالیف» جدا نیست، بلکه همه اینها باید در یک نظام ملاحظه شود. یعنی چه توصیفی از هستی داشته باشیم و چه غایات اخلاقی برای ما مورد نظر باشد (یعنی هدف و غایات هستی چه باشد) تا چه تکالیفی (باید و نبایدها) ما را به آن غایات برساند. در رابطه با رتبه آنها نیز باید گفت که «توصیفات» بر «تکالیف» مقدم است و «ارزش ها» نیز بر «تکالیف» مقدم است.

چرا که توصیفات به منزله ابزار و وسایلی هستند که ما را از وضعیتی که در توصیف از هستی به آن رسیدیم، به سمت غایات حرکت می دهند. به عنوان مثال در مبنای مختار می‌گوییم همه عالم، «فاعل» خلق شده اند و همه آنها هدف و غایت دارند. یعنی برای چیزی خلق شده اند. می گوییم برای وجود مبارک نبی اکرم (ص) خلق شده اند. اینکه این فاعل ها می خواهند به هدفشان که توسعه نبی اکرم (ص) هست برسند از طریق این تکالیف امکان پذیر است. خداوند عالم را خلق کرده است که اعطاء کند؛ برای اینکه مخلوقش بهره مند شود، بهجت و لذت او توسعه پیدا کند. محبت او به خدای متعال توسعه پیدا کند. حال آیا در این خلق می خواهد همین لذت را نیز توسعه دهد؟ می گوییم بله. پس وقتی نبی اکرم (ص) را به عنوان اولین مخلوق خلق کرد، می خواست این را توسعه دهد، چرا که وجود مخلوق بدون «حرکت» و بدون «ترکیب» امکان ندارد. لازمه حرکت مخلوق اول، خلق فاعل های دیگر است. پس «علت هستی» که «تعریف هستی» نیز هست روشن شد. وقتی علت هستی روشن شد برای تحقق آن به ابزار و مناسک احتیاج است که «تکالیف»، ابزار آن است. پس در ابتدا «هستی شناسی»، سپس «غایت ها»(مطلوبیت ها) که «توسعه لذت» است موضوعیت پیدا می کند. البته توسعه لذت برای کل نظام است، اما وقتی بحث از توسعه نبی اکرم (ص) شد می گوییم توسعه نبی اکرم (ص) هدف خلقت است! لذا وقتی می گوییم هدف خلقت، توسعه نبی اکرم (ص) است ضرورتا توسعه همه نظام نیز لازم می آید! لذا توسعه انسان ها و حیوانات و نباتات و جامدات و... نیز در آن هست. پس وقتی می گوییم نظام، منظورمان نظام مخلوقات است. بنابراین ما نظامی از «توصیفات و تکالیف و ارزش ها» را ملاحظه می کنیم.

سوالی که ممکن است نسبت به این تقسیم سه تایی (توصیف، تکلیف، ارزش) در ذهن طلبه ها ایجاد شود این است که با توجه به اینکه تقسیم توصیف و تکلیف همان تقسیم به «هست ها» و «بایدها» در حوزه است و قابل درک است؛ نسبت میان «ارزش ها» با «هست ها» و «بایدها» چگونه است؟ فرقش این است که در علوم موجود حوزه، علمی به نام اخلاق نیز وجود دارد که قلمروی آن را غیر از قلمروی توصیف و تکلیف می دانند. اخلاق، غایات و مطلوبیت ها است.

اگر بگوییم «ارزش» همان اخلاقیات است، پس می توان گفت «ارزش» همان تکالیف مستحبی است، یعنی از جنس باید و نباید است. نخیر! علم اخلاق علمی است که روش نداشته و عرفا به صورت ذوقی عمل کرده اند؛ لذا نمی توان تقسیم را در این دو منحصر کرد. بنابراین باید این قسم (ارزشها) را بعنوان غایاتی بپذیرید که نه از جنس توصیفات هستند و نه از جنس تکالیف هستند. بعنوان مثال اگر شما وارد عرفان شوید آنجا برای خودشان واجباتی را فرض می‌کنند که مستحبی نیست، اما ما آن را به اهداف تعریف کردیم که قرار است به آن برسیم؛ به همین دلیل از جنس توصیف وضعیت موجود نیست، و از جنس توصیف از هستی نیز نیست، چون تکامل امسال با تکامل سال آینده متفاوت است. وقتی وضعیت مطلوبی را ترسیم می کنید و غایاتی را در نظر می گیرید متناسب با آن حرکتی را به آن سمت، شکل می دهید. پس مطلوبیت ها و اهداف همان ارزش ها هستند؛ آن خبرهایی که از حال یا گذشته می دهیم توصیف هستند؟ بله و یک سری تکالیف هستند که شما را سیر می دهد. لذا «تکالیف»، ابزار و مناسک توسعه و تکامل شماست.

یعنی در هر صورت اینها باید به ارزش ها برسد؟ دائما باید توسعه و تکامل پیدا کنند، لذا ارزش ها انتها ندارند، چرا که به هر هدفی که دست یافتید هدف بالاتری نیز وجود دارد. پس همیشه جامعه وضعیتی دارد؛ برای ۲۰ سال ـ ۵۰ سال آینده غایتی متصور می شود که برای رسیدن به آن مراحلی را طراحی می کند و به سمت آن حرکت می کند. برای این مهم نیز نمی توان وضعیت موجود را نشناسد. در سطح مخلوقات نیز به صورت تطبیقی عرض شد که همه عالم، فاعل است و سه نوع فاعل «محوری، تصرفی، تبعی» داریم که خلقت همه اینها غایت دارد که غایت آنها توسعه نبی اکرم (ص) بوده است و مناسکی هم که دارد تکالیفی است که ما را به آن توصیف می رساند. لذا هر وقت نبی اکرم (ص) را در هر وضعیتی دارای ظرفیت خاصی باشد این ظرفیت ثابت نمی ماند و دائماً در حال رشد است، لذا نمی توان گفت ایشان انسان کامل است بدین معنا که اگر به او رسیدیم از حرکت باز می ایستیم! چرا که مخلوق تا زمانی که هست حرکت دارد و تا زمانی که حرکت دارد تکامل دارد و تا زمانی که تکامل دارد خدای متعال به او اعطا می کند. بنابراین ربوبیت او دائمی است.

نتیجه بیان فوق در بحث این است که باب تفقه همیشه باز است. نتیجه اش در بحث این است که اولاً موضوع فقه از «تکالیف» به «توصیفات و تکالیف و ارزش ها» تعمیم پیدا می کند. علاوه بر این باید گفت شناخت «توصیفات و ارزش ها» بر شناخت «تکالیف» مقدم است، چون بحث از «خود ابزار» همیشه مؤخر از «هدف ابزار» است، یعنی ابتدا باید از وضعیت موجود توصیف داشت و مطلوبیت ها و اهدافی را ترسیم کرد تا بتوان تکالیفی را برای سیر از وضعیت موجود به مطلوبیت ها طراحی کرد.

به عبارتی می توان گفت نتیجه این بحث این است که «منابع توصیفی» به «منابع تکلیفی و ارزشی» _ که حوزه از آنها در تفقه استفاده می کند _ اضافه می شود؟ با این تفاوت که فقها، «اخلاق» را در «مطلوبیت ها» لحاظ نمی کنند. می گویند اگر مردم به فقه عمل کنند رشد اخلاقی حاصل می شود، یعنی «فقه» را هدف می دانند. این جا با آنها اختلاف داریم که حتی قبل از این، فقها با عرفا چنین اختلافی داشتند، چون عرفا مطلبی اضافه بر فقه را بر خود لازم دانستند، اما ما می‌گوییم باید غایات دیگری را لحاظ کرد که به تبع آن نمازپرست نشویم، چرا که نمازپرست شدن خلاف توحید است. فرق است بین اینکه به تکالیف «نگاه ابزاری» داشته باشیم یا «نگاه غایتی» داشته باشیم. اختلاف عرفا با فقها نیز در همین است که عرفا قائل به این هستند که هدف این است که عجب و تکبر و... کم شود و صبر بر طاعت و معصیت زیاد شود و برای رسیدن به این اهداف، فلان شیوه چله نشینی و ذکر و... لازم است. اینها مناسکی است که عرفا برای خود داشتند. بنابراین چنین تفاوتی میان ما و فقها هست که:  اولاً موضوع تفقه باید توسعه پیدا کند. حتما هم توصیفات و تکالیف و ارزش ها با یکدیگر متفاوت است. اگر ثمره این بحث را در فلسفه خلقت نیز ملاحظه کنیم نتیجه متفاوتی خواهد داشت. آنهایی که می گفتند غرض خلقت «انسان» است، انسان خلیفه الله است نمی توانند غرض خلقت را به نظام ختم کنند.

چرا که باید جواب دهند آیا میلیون ها انسان متکثر با یکدیگر مرتبط هستند یا هر کدام برای خودشان خلیفه الله هستند؟! اگر بخواهیم به نظام برسانیم باید ارتباط آنها را پذیرفت، اگر به یکدیگر مرتبط باشد باید مقدم و مؤخر داشته باشند. اگر چنین شد باید ارتباط آنها به نقطه واحدی ختم شود. اگر به آن  نقطه واحد بگویید خلیفه الله است صحیح است که وجود نبی اکرم (ص) است. پس تفاوت تعاریف از «غرض از خلقت» چنین تاثیری در بحث دارد.بنابراین در قدم اول، ضرورت توسعه فقه بیان شد. غرض از این دوره بحث این است که مباحثی که مرحوم استاد صدوق (ره) در چهار دوره بحث تفسیر گفتند را تدوین کنیم و کتاب «نقد و نقض روش های تفسیری» به صورت مدوّن آماده شود. در قدم دوم مباحثی که در روش تفسیری مرحوم علامه طباطبایی (ره) به صورت مجزا در دور دوم از چهار دوره مورد دقت قرار دهیم و کتاب آن را تدوین کنیم. برای این مهم طبیعتا بایستی پیاده ها و ویراست هایی که انجام نشده است انجام شود و تدوین آغاز شود. در قدم سوم نیز وارد تفسیر سوره های قرآن (از سوره حمد) خواهیم شد و سرفصل های فقه حکومت را از آن استخراج خواهیم کرد.

سوالی در ابتدای جلسه مطرح شد که بنابر مبنای مختار چرا ما بحث «فقه حکومتی» به بحث تفسیر تطبیق می دهیم؛ طبیعتا پاسخ این سوال به تبع این بیان روشن شد که وقتی ما انحصار موضوعات تفقه را از «تکالیف» به «توصیفات و تکالیف و ارزش ها» تعمیم دادیم باید منبع تفقه از آیات الأحکام فراتر رود و همه آیات قرآن را موضوع تفقه خود می داند. بنابراین غرض علم تفسیر را نیز برآورده می کند. بله! تفسیر در فضای موجود غیر از فقه بوده است، لذا وقتی ما ورود پیدا می کنیم دائماً باید اشکال کنیم که چرا شما روش دیگری را غیر از «روش فقاهت و اجتهاد» پی گرفتید؟! یعنی ممکن است ادعا شود که مرحوم علامه (ره) تفسیر را بنابر همان اجتهادی که در حوزه ها بوسیله «علم اصول فقه» مصطلح بوده است انجام داده است که باید بررسی تفصیلی این امر را در بحث روش تفسیر قرآن به قرآن دنبال کنیم که ابتدا این دو روش (روش تفقه و روش تفسیر) چه تفاوت هایی دارد و چه اشکالاتی بر این مطلب وارد است.

سوال دیگری که ممکن است برای آقایان مطرح شود، این است که شما که ادعای گسترش منابع فقه از طریق بررسی «توصیفات و ارزش ها»، علاوه بر «تکالیف» را دارید چگونه ممکن است از منابع توصیفی، احکام تکلیفی استخراج کرد چرا که خبر و توصیف غیر از باید و نباید است. پاسخ این سوال را الآن به صورت مصداقی بیان می کنیم تا بعداً به تفصیل به استدلال فلسفی و منطقی آن بپردازیم. قرآن قصص انبیاء را توصیف می کند، اما ما از این توصیفات فلسفه تاریخ را استنباط کردیم. بنابراین وقتی فلسفه تاریخ استنباط شد در حقیقت احکام حاکم بر تاریخ استنباط شده است. احکام حاکم بر تاریخ یعنی اینکه چگونه امت و حکومت و تمدن تشکیل شود؛ فلسفه قیام و قعود پیامبران و ائمه (ع) چه باشد؛ در چه زمانی تقیه کنند و در چه زمانی تقیه نکنند. این استنباط از توصیفات و خبرها و داستان ها و قصص قرآن است که از امتحانات و آیات و معجزات و عذاب ها خبر داده است. علاوه بر این، مباحث روشی نیز وجود دارد که چگونگی استنباط از توصیفات را بیان می کند. مضافاً اینکه احتمالاً در علم اصول نیز بدین مطلب اشاره شده است که فهم «معنای وجوب» فقط منحصر از «ماده ی امر» نیست، چه بسا مولا توصیفی نسبت به موضوعی انجام دهد و بنده تشخیص دهد که این مطلوبیت مولا است وجوب حاصل می شود. مثلا مولا می گوید چه آب گوارایی است! این توصیف بمنزله امر مولا محسوب می شود که آب بیاور!

در مستقلات عقلیه می گویند اگر میان «توصیف مولا» تلازم عقلی یا عقلایی یا عرفی وجود داشت می توان از توصیف به تکلیف رهنمون شد. در باب دیگری هم می گویند ممکن است توصیفی بیان شده باشد که متکلم یا مولا از آن انشاء قصد کرده باشد. مثلا در معامله ماشین به دلیل حتمیت زیادی که در قصد خود دارد می گوید ماشین را خریدم، در حالی که هنوز ماشین را نخریده و پول هم نداده است.

بله! مرحله بعدی بحث پیرامون تعریف قرآن است که حوزه چه تعریفی از آن دارد، علامه طباطبایی چه تعریفی ارائه می دهد و ما چه تعریفی داریم. روش های فهم و تفسیر و تفقه و علم به قرآن چیست که در آن بررسی شود که چند روش وجود دارد و با بحث و استدلال، تفقه را روش صحیح بدانیم و بگوییم تفسیر در حقیقت استحسانی است که به قرآن نسبت داده اند، لذا صحیح نیست؛ یا گرایشی است که دینامیزم قرآن را نتیجه می دهد. می خواهیم همه نحله های مختلف را نفی کنیم و فقط تفقه را اثبات کنیم.

پی نوشت:

۱. معانی مترادف «توسعه»، «بزرگ شدن، تکامل، گسترش» به صورت کمی و کیفی و جهتی است. اما علت اینکه از عبارت «توسعه» استفاده می کنیم این است که از لحاظ روشی گویاتر از عبارات دیگر است. عبارت تکامل نیز هنگامی بکار برده می شود که جهت مثبت و منفی برای عالم خلقت معین می شود؛ اما چون از لحاظ روشی اصل خلقت به یک سمت در حرکت است «توسعه» گویاتر از دیگر عبارات خواهد بود. اینها بحث های فرعی است که در فلسفه مطرح شده است.

کد خبر 4117626

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha