به گزارش خبرنگار مهر، رمان «سوءقصد» نوشته هری مولیش به تازگی با ترجمه سامگیس زندی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب دویست و چهل و هشتمین کتاب داستان غیرفارسی مجموعه «جهان نو» است که توسط این ناشر چاپ می شود.
این رمان در سال ۱۹۸۲ در آمستردام نوشته شده است. فروش نسخه مکتوب این اثر باعث شد تا اقتباسی سینمایی از آن هم ساخته شود. این رمان یک شخصیت قهرمان دارد که نوجوان و در ابتدای کار، جسد یک پلیس مقابل خانه اش کشف می شود. این اتفاق در ماه های پایانی جنگ جهانی دوم رخ می دهد و داستان با آن شروع می شود. پلیس مقتول یکی از همکاران پلیس نازی است و خانواده قهرمان داستان پس از این اتفاق محکوم شده و خانه شان به آتش کشیده می شود.
پسر جوان به اردوگاه کار اجباری می رود. پس از پایان جنگ او به خانه باز می گردد و پرونده گذشته و آن شبی که بر او و خانواده اش گذشت، باز می شود. هری مولیش در یکی از مصاحبه هایش گفته «من خود جنگ دوم هستم نه صرفا راوی اش.»
مولیش که متولد سال ۱۹۲۷ و درگذشته به سال ۲۰۱۰ است، یکی از سه غول بزرگ ادبیات هلند است. دو نویسنده دیگر، یکی فردریک هرمانس و دیگری جرارد ریو هستند. سه رمان «بستر سنگی عروس»، «سوء قصد» و «کشف آسمان» از برجسته ترین آثار هری مولیش هستند. او زاده مادری یهودی و پدری اتریشی بود که با نازی ها همکاری می کرد. پدر هری توانست او و مادرش را از اردوگاه کار اجباری فراری دهد اما مادربزرگ خانواده در اتاق گاز کشته شد. بسیاری از سطرهای رمان «سوءقصد» بر پایه همین اتفاقات نوشته شده اند.
از این نویسنده در سال ۲۰۰۲ به دلیل کمک های ادبی اش برای آشتی میان آلمان و هلند با اعطای صلیب شایستگی تقدیر به عمل آمد.
رمان «سوءقصد» ۵ فصل دارد که عناوین شان به ترتیب از این قرار است: سال ۱۹۴۵، سال ۱۹۵۲، سال ۱۹۵۶، ۱۹۶۶ و سال ۱۹۸۱. ترجمه فارسی این اثر از زبان هلندی انجام شده است.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
یپ گفت «بله بله، پسرهای خوبی ان. اما خریت، از سال ۱۹۴۴ تو هیچ موقع با نازی ها مخالفتی نداشتی، مخالف همون پسرهای خوب بودی.»
آنتون مطمئن بود که اسم پدرزنش خریت نبود؛ خودفرید لئوپولد یرومی بود، اما پیدا بود که در این گفت و گوهای دوستانه هم یکدیگر را با همان نام های مستعار خطاب می کردند که در مقاومت زیرزمینی از آن ها استفاده می کرده اند. اسم یپ هم حتما یپ نبود.
«بله، تو چی می خوای بگی؟ نازی ها از قبل فرسوده شده بودن؟» دی خراف معصومانه به یپ نگاه کرد. «باید ستمگرها رو جانشین همدیگه می کردیم؟»
لبخندش کمی ملایم تر شد.
یپ گفت «چرند نگو!»
«تو لطف بزرگی به ما بکن و روشن مون کن. اگه تو در سال ۱۹۴۵ خودسری نکرده بودی، از حزب اخراج نمی شدی، مثل حالا، اما در اون صورت تو رو جلوِ دیوار می گذاشتن. به خصوص با اون مقامی که داشتی. درست مثل سلانسکی، وقتی تیربارانش کردن من در چکسلواکی بودم. این که هنوز زنده ای، باید سپاس گذار دولت نظامی باشی.» چون یپ جواب نداد، او ادامه داد «همیشه بهتر است آدم به عنوان رئیس یک باشگاه فوتبال، توی زباله دانی تاریخ بیفتد تا یک لاشه فراموش شده باشد. این طور نیست؟»
مرد درشت هیکلی که روبه روی دی خراف نشسته بود، یک شاعر معروف، با شیطنت در چشم های لوچش، دست هایش را زیر بغل زد و شروع کرد به خندیدن و گفت «به نظر من این صحبت داره رفته رفته خیلی خیلی جالب می شه.»
این کتاب با ۱۹۰ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۶ هزار و ۵۰۰ تومان منتشر شده است.
نظر شما