۷ مهر ۱۳۹۳، ۱۵:۱۱

احمدزاده در نشست بانوان راوی جنگ:

قلاب خالی را انداخته‌ایم و توقع داریم ماهی بگیریم!

قلاب خالی را انداخته‌ایم و توقع داریم ماهی بگیریم!

حبیب احمدزاده فیلمنامه‌نویس و نویسنده عرصه دفاع مقدس، گفت: تفکری که با لذت و کاربرد همراه نباشد، به نسل بعد منتقل نمی‌شود. ما مثل ماهی‌گیری هستیم که قلاب خالی را در رودخانه پر از ماهی انداخته‌ایم و توقع داریم، ماهی بگیریم.

به گزارش خبرگزاری مهر، چهل و دومین نشست بانوان راوی دفاع مقدس عصر یکشنبه 6 مهر با موضوع «مقاومت آبادان» با حضور حبیب احمدزاده و جمعی از بانوان راوی دفاع مقدس در محل حوزه هنری استان تهران برگزار شد.

احمدزاده در ابتدای این نشست با بیان این‌که این‌روزها می‌گوییم شهید آوینی‌ها چه کردند، گفت: ما باید با مدیریت جهادی که دارای 3 مشخصه کمترین قیمت، بیشترین کمیت و بالاترین کیفیت است، کارها را پیش بریم چرا که شهدای ما هم منتظر کسی نماندند و با توکل بر خدا حرکت کردند و کارهای ماندگاری از خود به یادگار گذاشتند. تجربه‌ای که ما از سقوط خرمشهر داریم این‌ است که منتظر تیپ‌ها و لشگرهای کمکی نباشیم بلکه بیل و کلنگ‌مان را برداریم و شروع به کار و مقاومت کنیم.

نویسنده رمان «شطرنج با ماشین قیامت» ضمن اعلام مخالفت خود با شعارهای طرح شده در فیلم‌های دفاع مقدس، گفت: متاسفانه دچار بیماری مظلوم‌نمایی شده‌ایم و نگاه ما به دفاع مقدس نگاه ناقصی است.  در بسیاری از تریبون‌ها از مشکل حجاب حرف می‌زنیم ولی تا زمانی که نتوانیم علل بدحجابی را کشف کنیم، موفق نمی‌شویم.

وی افزود: ما باید حرف‌مان جدید و نو باشد تا مخاطبان ما از آن لذت ببرند. همانگونه که بیگانگان برای مردم ما «نیاز» درست می‌کنند ما هم باید با تدبیر، «نیاز» دینی و معنوی مردم دیگر سرزمین‌ها را رفع کنیم.
خالق مجموعه داستان‌های «شهرجنگی» تصریح کرد: بزرگترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم اینست که نگذاریم آیین‌هایمان تبدیل به نمایش و ظاهرکاری شود چرا که خطرناکتر از بدحجابی، ظاهرسازی و تظاهر دینی است.

نویسنده فیلمنامه «اتوبوس شب» با تاکید بر این‌که برخی‌ها به‌دنبال این هستند که پیغمبر (ص) و ائمه(ع) در 1400 سال پیش چه می‌کردند، گفت: هیچ‌کس نمی‌پرسد اگر این بزرگواران امروز بودند چه کار می‌کردند.

احمدزاده ادامه داد: افراد درگیر با دفاع مقدس 3 دسته‌اند. اولی عزیزانی هستند که در جنگ جانباز یا شیمیایی شده‌اند اینان شهیدان زنده‌ای هستند که همچنان مشغول مقاومت و ایستادگی‌اند. دومین گروه افرادی بودند که پس از جنگ مشغول فعالیت‌های اقتصادی شدند و برخی از آن‌ها در جبهه کارآفرینی و اقتصاد مشغول خدمت شدند و البته برخی‌ها نیز متاسفانه با زراندوزی در این بخش فاسد شدند و بالاخره گروه سوم که در شلمچه نشسته‌اند و دو دستی بر سر خود می‌زنند و گریه می‌کنند.

مشاور فیلمنامه فیلم «آژانس شیشه‌ای» گفت: تفکری که با لذت و کاربرد همراه نباشد، به نسل بعد منتقل نمی‌شود. ما مثل ماهی‌گیری هستیم که قلاب خالی را در رودخانه پر از ماهی انداخته‌ایم و توقع داریم، ماهی بگیریم. ما امروز باید نیروهای مسلمان و آزاده جهان را به سمتی ببریم تا کسی در جبهه استکبار قرار نگیرد. صدام بعثی، بین دو ملت مسلمان و برادر ایران و عراق جنگی به راه انداخت تا میان دو ملتی که اشتراکات مذهبی و فرهنگی بسیاری با هم دارند، جدایی و افتراق بیاندازد. امروز هرکس طبق خواسته صدام و استکبار عمل کند همان راه دشمن را می‌رود.

وی در پایان با توصیف 8 سال جنگ تحمیلی به گنجینه بی‌پایان، گفت: پس از پایان جنگ تحمیلی برخی دستگاه‌های متولی فرهنگ دفاع مقدس، مانند مغازه‌داری عمل کردند که میلیاردها تومان جنس را داخل مغازه‌ای ریخته‌اند و در پایان ماه، هزار تومان هم نفروخته‌اند. باید از 8 سال دفاع مقدس که به حق سرمایه عظیمی برای انقلاب اسلامی است استفاده بهینه و درست کنیم.

در ادامه برنامه بخش‌هایی از فیلم مستند جشنواره فیلم کودک پخش شد که طی آن 67 هزار دانش‌آموز در فضایی شاد و مفرح با مقوله دفاع مقدس آشنا شدند.

در ابتدای این نشست سید مهدی ابطحی مدیر دفتر ادبیات و هنر پایداری حوزه هنری استان تهران، ضمن تبریک فرا رسیدن هفته دفاع مقدس، گفت: طی یک‌سال حصر آبادان گروه‌های مختلف فکری و عقیدتی در نهایت دوستی و برادری دوش به دوش هم از شهر دفاع کردند.

در ادامه بخشی از فیلم مستند «آبادان شهر جنگی» تولید کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، پخش شد و سید مهدی ابطحی از چند تن از بانوان راوی خواست تا خاطرات خود را در این زمینه در 5 دقیقه، بگویند.

افسانه قاضی‌زاده نخستین بانوی راویی بود که خاطره‌ای از بیمارستان طالقانی و صبر و بردباری رباب یونسی همسر شهید خسروی بدین شرح بیان کرد:

«هر چه ما به خانم رباب یونسی پرستار بیمارستان طالقانی که در ماه آخر بارداری بودند می‌گفتیم که استراحت کن، او با شور و انرژی بیشتری مشغول خدمت به مجروحان می‌شد. تا اینکه خبر شهادت همسر ایشان (شهید خسروی) به ما رسید. شهید خسروی در سردخانه بیمارستان بود و خانم یونسی در طبقه بالای بیمارستان مشغول خدمت‌رسانی. تمام کادر پزشکی و کارکنان بیمارستان در ابتدا تصمیم گرفتند خبر شهادت را از خانم یونسی پنهان کنند. پیکر شهید در طبقه پایین بیمارستان و در سردخانه بود و ما با حزن و اندوه فراوان سعی داشتیم همسر شهید از ماجرا خبردار نشوند. قبل از ترخیص شهید از سردخانه بیمارستان طالقانی، رسم بود که صوت قرآنی از بلندگوها پخش می‌شد و پس از آن تشیع شهداء انجام می‌شد. فردا صبح هم صوت قرآن از بلندگوها پخش می‌شد که در کمال تعجب دیدیم خانم یونسی با حجاب کامل و دسته گلی وارد بیمارستان شدند. تمام کادر پزشکی بیمارستان از شدت ناراحتی هق‌هق می‌زدند، ولی همسر شهید با صبر و متانت بسیار و مثال‌زدنی به شهید نزدیک شده و شروع به نجوا با شهید خسروی کردند. پس از یازده روز از شهادت شهید خسروی، دختر ایشان به دنیا آمد و هر وقت ما به گلزار شهداء می‌رفتیم، خانم یونسی را می‌دیدیم که همراه با نوزاد قنداق پیچ شده، در بالای سر مزار شهید خسروی ایستاده و در حال تلاوت قرآن است.»

مریم کاتبی یکی دیگر از اعضای مجمع بانوان راوی دفاع مقدس با ذکر خاطراتی از نخستین روزهای جنگ تحمیلی و مبارزه با ضد انقلاب در شهر مریوان گفت:

«به همراه چند تن از خواهران برای رسیدگی به امور مجروحین وارد مریوان شدیم. در آن زمان بخش بسیار کوچکی از شهر در دست نیروهای انقلاب بود و عمده شهر توسط کمله‌ها و نیروهای ضد انقلاب تصرف شده بود. راههای مواصلاتی به شهر، روزها توسط نیروهای ما کنترل می‌شد ولی شب‌ها محل جولان نیروهای ضد انقلاب بود. ما به همراه چند خواهر در کنار دریاچه زریوار مسئول تامین امنیت جاده شدیم. در سومین روز حضور ما دو هواپیمای بعثی در ارتفاع پایین شروع به بمباران منطقه کردند و دیوار صوتی را شکستند که باعث ترس و دلهره بسیار ما شد. در ششم مهرماه 1359 من برای صدمین بار مشغول مطالعه کتاب «فاطمه فاطمه است» نوشته دکتر علی شریعتی بودم. در آن‌روزها به دلیل در دسترس نبودن روزنامه و کتاب، ما مرتبا همین یک کتابی که در دسترس ما بود را می‌خواندیم.  نزدیک‌های غروب محمد توسلی با یک جیپ دنبال ما آمد و با عجله از ما خواست سوار شده و هر چه زودتر منطقه را ترک کنیم. زیرا نیروهای کومله تا نزدیکی‌های ما آمده بودند و امکان شهادت و یا اسارت ما وجود داشت. ما یازده خواهر بودیم که در یک اتاق 2در3 متر استراحت می‌کردیم. روزها برای تامین امنیت جاده‌ها می‌رفتیم و شب‌ها مجبور بودیم در فضای کوچک اتاق شب را به صبح برسانیم. بسیاری از شب‌ها، با صدای انفجار توپ‌ها و خمپارهای ضد انقلاب از خواب می‌پریدیم و سر ما به میله تخت بالایی می‌خورد و مجروح می‌شد. تا اینکه برادران پی به این موضوع بردند و برای اینکه دلهره و ترس را از ما دور کنند، گفتند بسیاری از این انفجارها توسط نیروهای رزمنده ما صورت می‌گیرد. شب‌های بعد که صدای مهیب انفجارها را در نزدیکی خودمان احساس می‌کردیم با خوشحالی فکر می‌کردیم که توپخانه و راکت‌انداز خودی در حال شلیک است در حالی که ضد انقلاب بود که سعی می‌کرد مواضع ما را هدف قرار دهد.»

کد خبر 2380126

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha