۲۰ خرداد ۱۳۸۶، ۱۴:۰۴

/ گروه دین و اندیشه "مهر" بررسی می کند /

رویه های متفاوت نسبت دین و مدرنیته از نظر ملکیان

رویه های متفاوت نسبت دین و مدرنیته از نظر ملکیان

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: چندی پیش دکتر سروش دباغ نقدی در باب اندیشه‌های استاد مصطفی ملکیان پیرامون نسبت دین و مدرنیته در فصلنامه "مدرسه" منتشر کرد که بازتابهایی قابل‌توجه در عرصه نظری کشور داشت. از جمله این بازتابها نقد ابوالقاسم فنایی به این مقاله بود. این مقال در صدد است با کنار هم قرار دادن این دو مقاله پاره‌ای نکات را در باب رویکردهایشان بسط دهد. تذکار این نکته ضروری است که گروه دین و اندیشه مهر از انتشار ابرازنظرهایی در این باب استقبال می‌کند.

به گزارش خبرنگار مهر، بحث نسبت دین و مدرنیته یکی از مهمترین پرسشهای فرهنگی ما ایرانیان است. به تعبیر دیگر اگر ادیان را مهمترین نماد سنتهای معنوی جهان قلمداد کنیم نسبت دین و مدرنیته مهمترین پرسش همۀ فرهنگهای جهان است. حتی مغرب‌زمینیان نیز واجد سنتی معنوی هستند که مدرنیته در دل این سنت روییده و بنابراین این نسبت در آنجا نیز قابل طرح است.

در دیار ما  این پرسش در طول تاریخ یکصد ساله ارتباط با غرب و مدرنیته پرسشی مهم بوده و ذهن و زبانهای بسیاری را به خود مشغول داشته است. جدیدترین جد و جهدی که در این زمینه صورت گرفته نقدی است که دکتر سروش دباغ بر آرای استاد مصطفی ملکیان در باب نسبت دین و مدرنیته وارد کرده است.

دباغ با تکیه بر آنچه در کتاب "سنت و سکولاریسم" آمده معتقد است ملکیان اولاً جوهرۀ دینداری را تعبد می‌داند و از سوی دیگر جوهرۀ مدرنیته را نیز عقلانیت ارزیابی می‌کند و بنابراین حکم به تباین دین و مدریته می دهد. به نظر دباغ صورت این استدلال معتبر است، اما ماده (مقدمات) آن نادرست است. وی در طی نقد خود می‌کوشد نادرستی مقدمات این استدلال را نشان دهد. دباغ می‌کوشد مقدمه اول را از دو راه یا دو منظر متفاوت نقد کند. یکی منظر پسینی، تجربی و دیگری منظر پیشینی . به نظر او با رجوع به تاریخ تمدن اسلامی، می‌توان افرادی را یافت که به معنای یادشده متعبد نیستند و در عین حال دیندارند. بنابراین، تعبد رکن رکین و مؤلفه لایتخلف دینداری نیست.

دباغ در باب نقد مقدمه دوم می گوید اولاً  انسانهای مدرنی هستند که در عین مدرن بودن استدلال‌گرا نیستند. اولین موردِ نقض، مبناگرایانی نظیر آلستون و پلنتینگا هستند. به نظر دباغ، رویکرد مبناگرایانه در معرفت‌شناسی به معنای یادشده استدلال‌گرا نیست، زیرا در مبناگرایی استدلال‌ورزی در جایی، یعنی در مورد باورهای پایه، قطع می‌شود. مورد نقض دوم شهودگرایان اخلاقی هستند که موضعی مشابه مبناگرایان در معرفت‌شناسی دارند و سرانجام مورد نقض سوم، ویتگنشتاین است به خاطر رأی او در بحث از نحوه تبعیت از قواعد. این مدعیات در جلسه ای که پنجشنبه هفته پیش در مشهد برگزار شد و سخنرانی ای که دباغ در آنجا داشت تکرار می شوند. گروه دین و اندیشه مهر گزارشی مبسوط از این جلسه در معرض دید و نظر خوانندگان قرار داد که در خبر مرتبط این نوشتار آمده است.

از سوی دیگر ابوالقاسم فنایی به دفاع از ملکیان بر می خیرد و تقریر دباغ از آرای ملکیان را درست نمی داند. به نظر فنایی خطای دباغ در صورتبندی مدعای ملکیان معلول دو علت است: نخست اینکه وی در رجوع و استناد به آثار ملکیان به دو منبع خاص، یعنی کتاب "سنت و سکولاریسم" و دیگری مصاحبه ملکیان با روزنامه شرق، اکتفا کرده و دوم اینکه در فهم و تفسیر همین دو منبع نیز تأمل و دقت کافی به خرج نداده و قیود و قرائن و تصریحات مکررِ موجود در کلام ملکیان را نادیده گرفته است.

به نظر وی ملکیان نمی‌گوید که نسبت دین و مدرنیته تباین است، بدین معنا که هیچ ربط و نسبت و تعاملی میان دین و مدرنیته نمی‌توان سراغ گرفت. مدعای ملکیان این است که در آن واحد نمی‌توان هم (به معنای سنتی کلمه) کاملاً دیندار بود و هم کاملاً مدرن، و این ادعا هیچ ربط و نسبتی با وجود ربط و نسبت و امکان و فعلیت تعامل میان دین و مدرنیته ندارد. به نظر فنایی، دباغ هم در صورتبندی مقدمه اول و هم در صورتبندی مقدمه دوم استدلال ملکیان اشتباه کرده و لذا نقد او تماماً متوجه صورتبندی نادرستی از استدلال ملکیان است که با واقع، یعنی با مقصود ملکیان و آنچه که او گفته است، مطابقت ندارد.

به نظر دباغ مقدمه اول استدلال ملکیان این است: ”رکن رکین و مؤلفه لایتخلف دینداری تعبد است.“ خطاهای موجود در این صورتبندی به شرح زیر است:

اولاً، آقای ملکیان قائل به تباین دین و مدرنیته ـ به معنای مورد نظر آقای دباغ از واژه تباین ـ نیست، بلکه قائل به ناسازگاری دین و مدرنیته است. وی نمی‌گوید که هیچ ”ربط و نسبت و تعاملی میان این دو نمی‌توان سراغ گرفت.“ می‌گوید: این دو در یک مصداق یا شخص واحد با هم جمع نمی‌شوند. اما روشن است که ربط و نسبت و تعاملِ دو چیز دائر مدار امکان جمع شدن آنها در مصداق واحد نیست.

ثانیاً، مدعای ملکیان این نیست که مدرنیته به نحو مطلق با دینداری به نحو مطلق ناسازگار است. بلکه مدعای او این است که نوع خاصی از دینداری و تلقی خاصی از دین با مدرنیتۀ تمام‌عیار ناسازگار است، و یک فرد در آن واحد نمی‌تواند به این معنای خاص، هم کاملاً دیندار باشد و هم کاملاً مدرن. اما آن معنای خاص دینداری و آن تلقی خاص از دین که با مدرنیته نمی‌سازد چیست؟ آن معنی عبارتست از دین نهادینه شده تاریخی و آن تلقی عبارتست از فهم سنتی از دین. افزون براین، ملکیان بارها تصریح کرده که معنویت با عقلانیت سازگار است و اساساً طرح او می‌کوشد بین این دو فضیلت بزرگ جمع کند. وی در مواضع مختلف تصریح کرده که معنویت همان «دین عقلانی‌شده» یا «دیانت خردورزانه» و «گوهر دیانت» یا «گوهر مشترک ادیان» است؛ از جمله عنوان سخنرانی‌های او، که در کتاب "سنت و سکولاریسم" چاپ شده، این است: معنویت گوهر ادیان. بنابراین از نظر ملکیان، معنویت (= دین غیرتاریخی) و تلقی معنوی از دین و دین‌ورزی با مدرنیته سازگار است. به عنوان نمونه وی می‌نویسد: ”چون بزرگترین ویژگی اجتناب‌ناپذیر مدرنیته عقلانیت است، بنابراین، اولین ویژگی معنویتی که ذکر کردیم این است که با عقلانیت سازگار است. وقتی چنین شد، می‌توان از معنویت تعریف دیگری نیز ارائه داد.

به نظر ملکیان معنویت یعنی دین عقلانیت یافته و عقلانی شده.“ است و نیز: ”به تعبیر بهتر، دینداری سنتی برای انسان مدرن ـ اگر به معنای دقیق کلمه مدرن باشد ـ ولو مطلوب هم باشد، اما ممکن نیست. اما ظاهراً معنویت برای او، در عین اینکه مطلوب است، ممکن نیز هست (توجه داشته باشید که مراد از دین و دینداری، فهم سنتی از دین نهادینه است، نه لب و گوهر دین که به گمان بنده، همان معنویت است.)“

ثالثاً، ملکیان قائل به تباین دین و دینداری با مدرنیته نیست، قائل به ناسازگاری دین تاریخی و دینداری سنتی با مدرنیته تمام‌عیار است. مدعای ملکیان این است که قوام دیند‌اری سنتی به تعبد است، آنهم به معنای خاصی از تعبد و چون این نوع خاص از تعبد با نوع خاصی از استدلال‌گرایی که از مقومات مدرنیته است نمی‌سازد، بنابراین شخص نمی‌تواند در آن واحد هم به این معنای خاص کاملاً دیندار باشد و هم کاملاً مدرن باشد. بنابراین، سومین خطای دباغ در صورتبندی مدعای ملکیان این است که چنین وانمود می‌کند که از نظر ملکیان دین و مدرنیته و به تبع این دو دیندار بودن و مدرن بودن امرشان دائر مدار همه یا هیچ است و هیچ درجه‌ای از دینداری با هیچ درجه‌ای از مدرن بودن نمی‌سازد. در حالی که وفق رأی ملکیان، تعبد، استدلال‌گرایی، دیندار بودن، مدرنیته و مدرن بودن همه مفاهیمی مقول به تشکیک هستند و التزام به دین و نیز التزام به مدرنیته هر دو از امور مُدَرَّج‌اند و لذا درجاتی از این دو می‌توانند با یکدیگر جمع شوند و عملاً نیز جمع شده‌اند؛ چیزی که از نظر ملکیان قابل جمع نیست، التزام عملیِ کامل و تمام‌عیار به این دو مقوله است، نه التزام ناقص و نیم‌بند به آنها. یعنی شخص واحدی ممکن است در مقام عمل تا حدودی به دین تاریخی وفادار باشد و تا حدودی به مدرنیته و ملکیان بر این باور است که همه ما کمابیش چنین هستیم. و تفاوتی اگر هست در میزان و درجه وفاداریِ عملی به سنت و دین سنتی و میزان و درجه وفاداریِ عملی به مدرنیته و اصول آن است، نه در وجود و عدم این دو. آنچه آمد تنها خلاصه ای از مقاله بلند فنایی در نقد نقد دباغ از استاد ملکیان بود.

در باب این مکالمه تذکار چندین نکته  ضروری به نظر می رسد:

اول. نگاشتن در باب اندیشه های استاد ملکیان بدان جهت که اندیشه های وی در قالب کتاب و مقاله در دسترس نیستند کاری راحت نیست. بسیاری از آرای این استاد مسلم فلسفه در رسانه های بسیار متفرقی قرار گرفته اند که تضلع بدانها کاری آسان و سهل نیست. شاید به همین جهت بوده است که پاره ای از شاگردان ملکیان سایتهای را به راه انداخته اند که در آنها مقالات، سخنرانیها و گفتگوهای وی موجوند. به نظر می رسد استاد ملکیان برای این نقیصه باید فکری کند.

دوم. مشکل بند اول باعث شده که دباغ نتوان تقریری درست از آرای ملکیان ارائه کند . ملکیان چه در باب دین و چه در باب مدرنیته سخنان بسیاری گفته که ندیدن آن سخنان تقریر دباغ را به مشکل مواجه کرده است. فنایی بدین مشکل بدرستی اشاره کره است. به طور مثال اگر دباغ تقسیم معروف ملکیان از دین 1 و دین 2 و دین 3 را مدنظر قرار می داد بیانش ازآرای ملکیان رنگ و بوی دیگری می یافت. از سوی دیگر ملکیان در باب مدرنیته نیز آرای زیادی را ابزار داشته است؛ از تمایز مدرنیته و مدرنیسم سخن گفته و خصایص چندگانه را برای هر یک برشمرده است که ذکر آنها در اینجا مقدور نیست اما تفطن دباع بدانها ضروری می نماید.

سوم. در آرای ملکیان امکان گفتگوی دین و مدرنیته برقرار است و این امکان مبتنی برتقسیم بندی هایی است که استاد از دین و همچنین مدرنیته در ذهن دارد. با این همه در پاره ای اوقات شاهد رویکردهایی ذات گرایانه از استاد ملکیان هستیم که نقد دباغ را از ملکیان توجیه می کند.

چهارم. بزرگترین ضعف ملکیان هنگامی که در حال سخن گفتن از مدرنیته است دوری وی از ادبیاتی است که در این زمینه وجود دارد. بالاخره رویکردهای مشخصی در باب مبانی نظری مدرنیته وجود دارند که حتی اگر ملکیان بخواهد آنها را نپذیرد باید بدانها اشاره کند. وبر، کانت، هگل، فوکو، هایدگر و.. همه در باب مبانی مدرنیته سخن گفته اند اما ملکیان تنها رویکرد خود را بیان می کند و این رویکرد در افق گفتمان مسلط نیست. همین فضا را برای سوء فهم از آرای وی باز می کند. این معضل در باب آرای دیگر ملکیان هم موجود است بخصوص در چند سال اخیر که ملکیان بی محابا به عرصه های مختلفی وارد شده بدون آنکه تسلطی در آنها داشته باشد.

پنجم. این مقال کوتاه مجالی را برای عیارسنجی این مکالمات گرانقدر حول اندیشه های یکی از مطرحترین اندیشمند ایرانی ینی استاد ملکیان فراهم نمی کند اما گروه دین و اندیشه مهر از هر گونه نظری در باب مکالمه هایی از این نوع حمایت می کند و آنها را در معرض دید و نظر خوانندگان خود قرار خواهد داد.

کد خبر 499584

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha