خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: زیگموند فروید یکی از چهرههای جنجالی جهان علم در قرن بیستم بود و به اشتباه بهعنوان پدر علم روانشناسی شناخته میشود. در حالیکه روانشناسان دیگری بودهاند که پیشتر پایههای اینعلم نو را گذاشته بودند. یکی از آثار فروید، کتاب «موسی و یکتاپرستی» است که چندسال پیش با ترجمه صالحی نجفی توسط نشر نی به فارسی منتشر شد. فروید همانطور که خود گفته یکملحد است و کتابش نیز دربردارنده گزارههای الحادی است. با اینحال برای تقویت تاریخ و دینشناسی خود، بد نیست نگاهی به اینکتاب داشته باشیم.
یکی از نکات جالب توجه که در مطالعه و بررسی اینکتاب فروید به نظر میآید، این است که اینمرد ملحد و بیدین که از نظر نژادی یهودی است و پس از شروع جنگ جهانی دوم، خود را فراری آلمان نازی نامید و به انگلستان رفت، مفاهیم و مطالبی در کتابش دارد که به نفع حکومت ضدبشری اسرائیل و رژیم صهیونیستی هستند. فروید از طرفی پنبه دین یهود و خدایی بودن مردی بهنام موسی را میزند و اینپیامبر را در حد یکاسطوره و افسانه کهن تقلیل میدهد. دینش را هم دینی برگرفته از ادیان مصر باستان عنوان میکند. نتیجهگیری مهمش هم این است که خدای یهود یا همان یهوه، خدایی برساخته از روحیات و خلقیات موسای خشمگین است و آنچیزی که قوم یهود را ساخته نه خدایی بهنام خدای یگانه بلکه مردی قدرتمند بهنام موسی است که تجلی پدر و پدرسالاری در قبایل انسانی است.
اثر مشابهی که پیشتر در حوزه مطالعات یهود بررسی کردهایم، کتاب «موسی» نوشته گرهارد فونراد یکی از مهمترین مفسران عهد عتیق در قرن بیستم است. اینکتاب دربرگیرنده تفسیر فونراد از فرازهایی از کتاب مقدس یهودیان است و مقاله بررسی آن در پیوند «ردپای باورهای وهابیت در عهد عتیق / تقابل کلیمالله و موسای خشمگین» قابل دسترسی و مطالعه است.
در ادامه به نقد و بررسی مفاهیم و موضوعات مهم مندرج در کتاب «موسی و یکتاپرستی» میپردازیم؛
* گمانهزنیهای غیرعلمی و حمله به دین به اسم علم
زیگموند فروید در فرازهای مختلفی از کتاب «موسی و یکتاپرستی» نسبت به مواضع و نظرات خود ابراز تردید میکند و آنها را گمانهزنی میخواند. او دین را داروی بیحسکننده و اعتیادآور میداند و کلیسای کاتولیک را هم دشمن سرسخت و قسمخورده هرنوع آزادی اندیشه.
مشکل فروید این است که دین را بهدرستی نمیشناسد و تلاش میکند از دریچه روانشناسی به تحلیل آموزههای دینی بپردازد. اینمساله را هم بهصورت صریح بیان میکند. او میگوید پدیدههای دینی را فقط باید طبق الگوی علائم رواننژندی فردی فهم کرد که بازگشت اتفاقهای فراموششده مهم در ابتدای تاریخ تشکیل خانوادههای بشری و بسیار آشنایند. خصلت وسواسگونهشان را هم از همان منشأ دارند و قوه اثرگذاریشان را از آن حقیقت تاریخی که در خود دارند میگیرند.
از نظر اینروانشناس اتریشی، تصور و خاطره خدای بزرگ یکتا، یکخاطره تحریفشده است و کیفیتی وسواسگونه دارد. انسان هم محکوم به تکرار و باور آن است آموزههای ادیان در نظر فروید آکنده از خصلت علائم روانپریشی هستند. اما از آنحیث که تودهها را درگیر میکنند، از نفرین منسوخشدن در امان ماندهاند. در اینزمینه ابتدا باید گذشته و پیشینه ذهنی خود فروید را کندوکاو کنیم و ببینیم در کودکیاش چه اتفاقی افتاده که بدون آنکه واقعاً رویکرد علمی داشته باشد، از ابتدا نسبت به دین حب و بغض دارد و آن را پدیدهای منفی مثل روانپریشی میبیند. اینمساله میتواند دو پاسخ داشته باشد؛ اول اینکه فروید واقعاً با اتفاقات تلخی روبرو شده و از دین زده شده باشد و دوم اینکه شاید مأموریتی برای آینده اسرائیلی یا صهیونیستی جهان داشته است! بههرحال کار ما در اینمجال پیدا کرده پاسخ اینسوال نیست و بنا داریم صرفاً مطالب و محتوای «موسی و یکتاپرستی» را بررسی کنیم. با اینحال فروید در فرازی از اینکتاب، خود بند را آب میدهد و اشاراتی دارد که ظن ما را تقویت میکنند؛ ازجمله اینکه میگوید پس از شروع جنگ جهانی دوم [به زعم او و یهودیان «تعرض آلمان»] وقتی به انگلستان مهاجرت کرده، نامههایی از لون به دستش رسیده که نویسندگانشان نگران عذاب و شکنجه روح او بودهاند و میخواستند او را بهطرف مسیح ارشاد کنند و ذهنش را نسبت به آینده اسرائیل روشن کنند!
فروید در انتهای کتاب، خود را در گروه لامذهبان قرار داده و میگوید باور ندارد در زمانه معاصر، یکخدای قادر متعال وجود دارد. بلکه معتقد است در ادوار ماقبل تاریخ، شخصی بوده که بین آدمیان دیگر بزرگ و پرابهت بوده است. از نظر فروید اینفرد به مرتبه خدایی رسیده و به حافظه انسانها راه پیدا کرده است. به اینترتیب از نظر اینروانشناس اتریشی، تصور و خاطره خدای بزرگ یکتا، یکخاطره تحریفشده است و کیفیتی وسواسگونه دارد. انسان هم محکوم به تکرار و باور آن است. بد نیست اینجا اینپرانتز را باز کنیم که یکفرد یهودی، الزاماً فردی خداباور نیست چون نزد یهودیان (اسرائیلیها)، یهود مسألهای نژادی است تا دینی و داوید بنگوریون اولیننخستوزیر اسرائیل نیز یک فرد خداناباور بود.
بههرحال، فروید مدعی است سعی میکند رویکرد علمی داشته باشد و از همانمسیری که در روانشناسیاش به اسطورههایی چون ادیپ و عقده ادیپ میرسد، در بحث خدا و یکتاپرستی هم میگوید آنخاطره خدای یکتا، پدرِ بزرگ قبایل بوده که بهدست فرزندانش به قتل رسیده و قدرتش به نسلهای بعدی منتقل شده است. به اینترتیب اینروانشناس یهودی میگوید آنچه مقدس است، اصلاً و بدواً همان تداوم اراده پدر مقتول قبایل ابتدایی است. همانطور که در کتاب پیشرو میبینیم فروید علیرغم تلاشی که میکند تا نگاه علمی به ماجرا داشته باشد، بهشدت بغض و کینه مسیحیت قرون وسطایی را دارد و البته رابطه خوبی هم با یکتاپرستان یهودی ندارد. او از بحث بازگرداندن حقوق تاریخی پدر بدوی صحبت میکند و مساله پدرسالاری را پیش میکشد. فروید میگوید پولس قدیس، مردی یهودی و رومی از طرسوس بود که احساس گناه از کشتن پدرِ نخستین (پدر اول قبایل) را گناه ازلی نامگذاری کرد. در حالیکه خارج از دایره روانشناسی فرویدی و در عالم دین، ماجرای خوردن میوه ممنوعه توسط آدم و حواست که گناه نخستین خوانده میشود.
فروید میگوید پولس قدیس، مردی یهودی و رومی از طرسوس بود که احساس گناه از کشتن پدرِ نخستین (پدر اول قبایل) را گناه ازلی نامگذاری کرد نویسنده کتاب «موسی و یکتاپرستی» میگوید گناه ازلی که مسیحیان به آن اشاره دارند، همان قتل پدر ازلی است بعدها به مقام خدایی رسید. جالب است که فروید با تلاشش برای علمیبودن و ادعایش در اینباره، از مساله گناه اولین در مسیحیت [خواسته یا ناخواسته] غفلت میکند و هیچاشارهای به گناه آدم و حوا نمیکند. در عوض با پریدن از روی ایننکته مهم، به اینجا میرسد که عیسی (ع) باید پسر خدا میبود چون گناه اصلی و اولیه، همان قتل پدر ازلی بوده است. او با گمانهزنی میگوید جوهره ایننظر یا به تعبیر او اینخیالپردازی، ابتکار پولس رسول بوده است. فروید میگوید اینکه عیسی (ع) خود را قربانی خریدن گناه ازلی مردم کرد، تحریفی جهتدار است که با تفکر منطقی همخوانی ندارد. او اینمساله را یکتناقض میخوانَد که در واقعیت تاریخ وجود نداشته است. چون «بازخرنده گناه» نمیتواند کسی جز گناهکارترین مرد باشد.
یکنکته جالب دیگر که ما را به تردید میاندازد که فروید نسبت به بعضی از واقعیتهای تاریخی دین غفلت کرده یا تعمدا آنها را نادیده گرفته، فرازی از کتاب است که میگوید دین آتون و سپس دین موسی، نخستین و چه بسا نابترین نمونه دینی توحیدی در تاریخ بشر است. در حالیکه همانطور که یهودیان هم میدانند بهجز نوح و آدم و پیشینیان دیگر، حداقل باید نامی از ابراهیم نبی (ع) بهعنوان پدر ایمان که فیلسوفی چون کییر کگور بهشدت درگیر چالش ایمانیاش بوده، در کتاب فروید آورده میشد. اما چنین نیست. جالب است که فروید برای جستجوی مساله شرعی و مذهبی ختنه در قوم یهود، سراغ مصر باستان و آداب و رسومش میرود اما اشارهای به اینکه سنت ختنه از زمان ابراهیم (ع) بین خداپرستان رایج شد، نمیکند. البته فروید در فراز دیگری از کتاب، ضمن اینکه دوباره پدیدههای دینی را بخشی از روانشناسی توده میخواند، جشن یا ولیمه توتمی و توتمپرستی را نخستین جلوهگاه دین _نه یکتاپرستی_ در تاریخ بشر به شمار میآورد. او ضمن اینکه اقرار میکند مرور تاریخیاش، کمبودهای فراوانی دارد، میگوید گام بعدی بشر این بود که اینتوتمها به معبودی انسانی تبدیل شدند.
* تبدیل ماجرای موسی به افسانه و اسطوره / موسی مصری بود نه یهودی
مؤلف «موسی و یکتاپرستی» همانابتدای کتابش اینسوال را مطرح میکند که آیا موسی شخصیتی تاریخی بوده یا چهرهای افسانهای؟ و مشخص است تلاش دارد به گزینه دوم برسد. ما هم در مقام مخاطب در مواجهه با اینسوال دوگزینهای، اینسوال به ذهنمان میرسد که اصلاً چرا فروید کتابی درباره موسی نوشته و چهچیزی در پس انگیزه او برای نگارش اینکتاب وجود داشته است؟ وقتی مردی علمگراست و با دین کاری ندارد، چرا باید چنینمقالاتی بنویسد که در قالب یککتاب چاپ شوند و بنا باشد دربرگیرنده نظرات علمی او در حوزه دیگری باشند و همچنین، چندین اعترافش را به اینکه خیلی از مباحثش گمانهزنی هستند، در خود جا دهند؟ نوع پاسخگویی فروید به پرسشی که خود مطرح کرده، ما را به پاسخ سوالمان خواهد رساند.
فروید میگوید اگر خیلی خوشبین باشیم، نام موسی یا نام موشه در زبان عبری، فقط بهمعنای «بیرونکشنده» است نه «بیرونکشیدهشده». او بهزعم خود ثابت میکند موسی نامی مصری است نه عبری. همچنین میگوید معنا ندارد یکشاهزادهخانم مصری (منظورش آسیه همسر فرعون است) با ریشه واژگان عبری آشنا باشد و اسم موشه را روی نوزاد درون سبدی بگذارد که رودخانه به قصر آورده است. فروید میگوید رودی هم که نوزاد از آن بیرون کشیده شده، بهظن قوی رود نیل نبوده است. توجه داریم که او از عبارت «بهظنقوی» استفاده کرده و سند و مدرکی برای ردکردن نام رود نیل ندارد.
فروید در حالیکه نتیجهاش را گرفته و از لفظ «افسانه تولد موسی و به آبسپاری او» استفاده میکند، میگوید اینافسانه با دیگر اسطورهها تفاوت دارد و در یکبخش اساسی، داستانش حتی ضد آنهاست. منظور فروید از اینتفاوت این است که در دیگر داستانها، نوزاد از قصر پادشاه بیرون برده و فراری داده میشود اما در ماجرای موسی، نوزاد از بیرون وارد قصر پادشاه و پدر میشود نویسنده «موسی و یکتاپرستی» در ادامه میگوید دور از انتظار نیست یکی از بسیار نویسندگانی که مصریبودن نام موسی را پذیرفته باشند، به ایننتیجه رسیده باشد یا ایناحتمال را در نظر گرفته باشند که دارنده یکنام مصری، خودش هم مصری بوده است. اما شاید ایننویسنده جرأت نکرده باشد خیال کند موسی از بنیاسرئیل نبوده است. اگر دقت کنیم، دوباره با یکگمانهزنی و عبارت «دور از انتظار نیست» روبرو شدهایم. بههرحال فروید اینمطلب را بیان کرده که به راهکار روانکاوی برسد؛ علمی که ظاهراً در آن تبحر دارد. او مدعی است برای پیشبرد اینبحث از روانکاوی مدد میگیرد و با استفاده از اصول و چارچوبی که خود تعریفش کرده، میگوید شخصیتهایی چون سارگن آگادهای، موسی، کوروش و رمولوس (بنیانگذار رم) در یکمجموعه قرار میگیرند و شرح حال کودکی و جوانیشان کاملاً یا بعضاً شبیه هم است. به زعم فروید، قهرمانان افسانهای چون اودیپوس، کارنا، پاریس، تلیفوس، پرسئوس، هراکلس، گیلگمش، آمفیون، زتوس و … هم در همینمجموعه جا دارند. در مجموعه مورد اشاره، قهرمان، مردی است که دلاورانه با پدرش میستیزد و سرانجام پیروزمندانه بر وی چیره میشود. در اینقصههای شبیه به هم، نوزاد علیرغم خواست پدرش به دنیا میآید و به رغم نیات شوم پدر نجات پیدا میکند.
تحلیل روانکاوانه فروید از ماجرای به آبانداختن و نجات موسی (ع) [به زعم او افسانه و اسطوره موسی] و در واقع دینزدایی از آن، به اینترتیب است: «نهادن کودک در صندوقچه و بیپناهگذاردن او بهروشنی نمادی از تولد و زایش است. صندوقچه همان زهدان مادر است و رودخانه همان آبی است که کودک به هنگام تولد در آن غوطهور است. در خوابهای بیشماری، رابطه کودک با والدین بهصورت بیرونکشیدن یا نجاتدادن از آب تصویر میشود. هنگامی که قومی در خیال و تصور خویش اینافسانه را به شخصیت مشهوری نسبت میدهد، حکایت از این دارد که آن شخصیت به عنوان قهرمان در میان آنان به رسمیت شناخته شده و زندگانی او با سرمشق مذکور تطابق یافته است. خاستگاه درونی اینافسانه، همان بهاصطلاح رمانس خانوادگی فرزندان است که در آن پسر نسبت به تغییر ارتباط درونی خویش با پدر و مادرش بهویژه با پدرش واکنش نشان میدهد. سالهای نخست زندگی کودک زیر سلطه پدر و در سایه اقتدار زیاده از حد وی سپری میشود؛ از اینرو پادشاهان و ملکهها در رویاها و افسانههای پریان همواره معرف پدران و مادران هستند.» (صفحه ۱۸)
فروید در حالیکه نتیجهاش را گرفته و از لفظ «افسانه تولد موسی و به آبسپاری او» استفاده میکند، میگوید اینافسانه با دیگر اسطورهها تفاوت دارد و در یکبخش اساسی، داستانش حتی ضد آنهاست. منظور فروید از اینتفاوت این است که در دیگر داستانها، نوزاد از قصر پادشاه بیرون برده و فراری داده میشود اما در ماجرای موسی، نوزاد از بیرون وارد قصر پادشاه و پدر میشود. او به اینجا میرسد که بگوید افسانه موسی، یا منشأ مصری دارد یا ریشه یهودی و میگوید فرض اول یعنی مصریبودن افسانه را میتوان نادیده گرفت چون مصریها انگیزهای برای تجلیل و تکریم موسی نداشتند و از دید آنها، او قهرمان نبود. بنابراین ریشه اینافسانه را باید در قوم یهود جستجو کرد. با اینحال نتیجهگیری فروید اینچنین است: موسی فردی مصری و «احتمالا» با تباری بلندپایه است که اسطوره میکوشد او را به فردی یهودی تبدیل کند.
به اینترتیب اولیننتیجهگیری مهم فروید در کتاب «موسی و یکتاپرستی» این است که نجاتدهنده قوم یهود از سلطه فرعون و قانونگذار دین یهود، نه یکفرد یهودی بلکه مردی مصری است. او مینویسد: «از دیرباز بسیاری صاحبنظران دریافته بودند که نام موسی از واژگان زبان مصری مشتق شده است، اما چنانکه باید و شاید به آن وقعی نگذاشته بودند. من استدلال دیگری به ایناستدلال افزودم و عنوان کردم که تفسیر افسانه بیپناهی و سرراهگذاری در مورد موسی لاجرم به ایننتیجه میرسد که او فردی مصری بود و قومی نیاز داشت تا وی را یهودی معرفی کند.» (صفحه ۲۷)
او با اشاره به همانمساله گناه نخستین کشتن پدر ازلی، میگوید دین موسی، دین پدر بود و دین عیسی دین پسر شد. فروید در حالیکه دوباره اعتراف میکند دانش تخصصی لازم را ندارد، گمانهزنی میکند که شالوده دین محمدی، تکرار دین یهود در قالبی فشرده باشد مؤلف کتاب «موسی و یکتاپرستی» میگوید اینروایت که موسی پس از دستور خدا برای رفتن به جانب فرعون و دعوتش، از خدا خواست برادرش هارون را بهعنوان معاون با او همراه کند، تأیید دیگری بر این «فرضیه» است که موسی مصری بوده است. علت فروید برای اینادعا یا «فرضیه» این است که موسی لکنت و کندی گفتار داشته و ممکن است «با اندکی تحریف»، به ایننکته برسیم که موسی به زبان دیگری تکلم میکرده است.
فروید با بازگشت به بحث تراژدی و قهرمانش میگوید در یونان، اسطوره و همسرایان، نماد قهرمان شورشی و طایفه برادراناند و این مهم است که در قرون وسطی، تئاتر از نو با داستان مصیبت مسیح پا گرفت. او با اشاره به همانمساله گناه نخستین کشتن پدر ازلی، میگوید دین موسی، دین پدر بود و دین عیسی دین پسر شد. فروید در حالیکه دوباره اعتراف میکند دانش تخصصی لازم را ندارد، گمانهزنی میکند که شالوده دین محمدی، تکرار دین یهود در قالبی فشرده باشد که به تقلید از آن به منصه ظهور رسیده است.
یهودیان غیر از تورات، ادبیات غنی گستردهای دارند که از نظر فروید باید با جستوجو در آن، دنبال افسانهها و خرافههایی بود که طی قرنها حول سیمای پرمهابت نخستین پیشوا و بنیانگذار دین یهود یعنی موسی ساخته و پرداخته شده و سیمای او را هالهای هم از تقدس و هم از ابهام بخشیدهاند. همانطور که میدانیم و فروید هم اذعان دارد، اسفار خمسه (تورات)، موسی را فردی تندخو و آتشینمزاج توصیف میکند. او از اینمساله به اینجا میرسد که نمیتوان ایناحتمال را رد کرد که بسیاری از خصایص شخصیتی که یهودیان در تصور اولیهشان از خدا گنجانیدند، هنگامی که او را حسود و عبوس و غیور خواندند، در اصل از خاطرهشان از موسی نشأت گرفته باشد.
* موسی دین و سنت ختنه را از مصریان گرفت!
گمانهزنی دیگر فروید این است که دینی که موسی به قوم یهود ارزانی داشته، یکی از دینهای مصری بوده باشد. او میگوید اگر موسی مصری بود و دین خود را به قوم یهود انتقال داده، میتوان نتیجه گرفت ایندین، دین آتون یعنی هماندین متعلق به ایخناتون فرعون یکتاپرست مصر بوده است. ایخناتون بساط پرسش خدایان مختلف مصری را برچید و همه را مجبور به پرستش خدای یگانه کرد. ادامه مسیر گمانهزنی فروید این است که ایخناتونِ رویاپرداز، خود را با قومش بیگانه کرد و امپراتوریاش را فروپاشاند. طبع فعال و پرتحرک موسی [که مرید ایخناتون بود] هم، آبستن برپایی امپراتوری نوین و یافتن قومی جدید بود که بتواند دین خوارشمرده آتون در مصر را به ایشان عرضه کند. این اقدام موسی تلاشی بود که با یک تیر دو نشان بزند و خسرانهایی را جبران کند که بر اثر مرگ فاجعهبار ایخناتون متحمل شده بود. به همیندلیل روابطی استوار با قوم یهود پی ریخت. پیشوایشان شد و به زور بازو خروجشان را از مصر راهبری کرد. در اینجا فروید با روایت کتاب مقدس مخالفت میکند و میگوید در تضاد کامل با آن، میتوان فرض کرد اینخروج با آرامش و بدون تعقیب و گریز انجام شده است.
از نظر فروید اینکه در زمان خروج بنیاسرائیل چهکسی فرعون بوده، پرسش عبثی است. چون آنزمان هیچ فرعونی حکومت نمیکرده و خروج بنیاسرائیل در دوران فترت رخ داده است. او میگوید کتاب مقدس بر اثر دستکاریهای جهتدار تحریف شده و با پروازهای خیال شاعرانه، شاخ و برگ پیدا کرده است. فروید در حالیکه میگوید تحریف یکمتن، بیشباهت به ارتکاب قتل نیست، به نکته جالبی اشاره میکند؛ اینکه دشواری کار نه در عمل کشتن بلکه در پاککردن و زدودن ردپاهای آن است. اینروانشناس میگوید پس از تحریف ماجرای خروج، در تحریفهای بعدی کتاب مقدس تلاش شد وضع رسوم و قوانین را به گذشتهای بسیار دور نسبت دهند تا مبتنی بر شریعت موسی به نظر برسند و بر ایناساس، تقدس آنها را به مردم حقنه کنند. تذکری هم که اینمیان درباره تحریف میدهد، این است که بین خروج از مصر و تدوین نهایی متن کتاب مقدس توسط عزرا و نحمیا ۸۰۰ سال فاصله بوده است. فروید میگوید یهودیان ابتدا روایتهایشان را با وجدانی آسوده، مطابق با نیازها و گرایشهای روزگارشان پرداختند. انگار هنوز تصوری از مفهوم تحریف نداشته باشند آنچه در روایت مکتوب حذف شده یا تغییر یافته بود، به احتمال قوی در سنت بدون تحریف محفوظ میماند. به اینترتیب سنتها، با گذر زمان ضعیفتر که نشدند هیچ، طی قرنها قویتر هم شدند، به درون تلاشهای بعدی برای تدوین و تنظیم روایات رسمی راه یافتند و سرانجام چندان قوت یافتند که بر اندیشه و فعالیت قوم یهود تأثیر قطعی گذاشتند.
فروید میگوید حدیث و سنتِ ناظر به گذشته، سرانجام موفق شد یهوه را بهصورت خدایی درآورد که موسی معرفی کرده بود، و در کالبد دینی که موسی قرنها پیش بنیان نهاده و بعدها فراموش شده بود روحی تازه بدمد. هنگامی هم که زمینه برای بازگشت دین موسی مهیا میشد، یونانیان گنجینه فوقالعاده ارزشمندی از افسانهها و اسطورهها درباره زندگی و مرگ پهلوانان داشتند یکی از مسائل مهمی که فروید در کتاب «موسی و یکتاپرستی» به آن اشاره میکند، قتل موسی به دست قوم یهود است که به آن خواهیم پرداخت. اما فعلاً با گذر از آن، در بحث دین یهود، او میگوید قوم مورد نظر، پس از کشتن موسی، دین آتون را که او برایشان آورده بود، رها کرده و به پرسش خدای دیگری رو آوردند که تفاوتی با خدایان بعل در قبایل مجاورشان نداشت. همه تلاشهای عوامل تحریفگر بعدی هم در پنهانساختن اینواقعیت که فروید آن را واقعیت ذلتبار میخوانَد، ناکام ماند. او میگوید چنان نبود که دین موسی از میان برود و ردپایی از خود بهجا نگذارد. بلکه قسمی خاطره از آن زنده ماند؛ یکسنت مبهم و تحریفشده. فروید اینفراز بحث را به همانمبحث اسطوره و افسانهبودن موسی و دینش پیوند میزند و میگوید حدیث و سنتِ ناظر به گذشته، سرانجام موفق شد یهوه را بهصورت خدایی درآورد که موسی معرفی کرده بود، و در کالبد دینی که موسی قرنها پیش بنیان نهاده و بعدها فراموش شده بود روحی تازه بدمد. هنگامی هم که زمینه برای بازگشت دین موسی مهیا میشد، یونانیان گنجینه فوقالعاده ارزشمندی از افسانهها و اسطورهها درباره زندگی و مرگ پهلوانان داشتند. در کنار اینکنایه معنادار، فروید اینسوال را هم مطرح میکند که یونانیان مواد و مضامین اینهمه اسطوره و افسانه را از کجا آوردند؟
فروید میگوید اگر بپذیریم فرمانروایی امپراتوری فرعون، علت بیرونی پیدایش اندیشه یکتاپرستی بوده، میبینیم که ایناندیشه پس از یک دوره نهفتگی طولانی، مهار اینقوم را به دست میگیرد، نزد ایشان بهصورت گرانبهاترین مایملکشان حفظ میشود و بهسهم خویش اینقوم را مفتخر به لقب قوم برگزیده میسازد و جاودانهشان میکند. فروید ضمن اینکه به ایننتیجهگیری میرسد: «این، هماندین پدر نخستین است و امید ثواب و برگزیدگی و مالا فرمانروایی بر جهان با آن گره خورده است.»، بسیار هوشمندانه بر تمایل صهیونیستها برای فرمانروایی بر جهان سرپوش میگذارد و میگوید: «فانتزی یا خیال آرزومندانه اخیرالذکر _ هوسی که قوم یهود دیری است دست از آن شسته _ همچنان در میان دشمنان یهودیان در قالب اعتقاد به توطئه جهانی مشایخ صهیون زنده است.» (صفحه ۱۲۲) به اینترتیب شاهدیم که او در روزگار جنگ جهانی دوم که یهود بینالملل بلندترین دورخیز خود را برای فتح جهان انجام داده بود، اینقصد و غرض را متعلق به گذشته و هوسی میخواند که یهود آن را کنار گذاشته است.
اما بحث دیگر فروید، درباره سنت ختنه است که او میگوید خاستگاهش در مصر است نه ادیان توحیدی. بهگفته اینروانشناس، ختنه در مصر باستان نشانه ارجمندی و باعث احترام بوده است. به «گمان» فروید، انگیزه خروج بنیاسرائیل از مصر، رسم و آئین ختنه را هم شامل میشود. چون موسی که آرزو داشت از یهودیان امتی مقدس بسازد، آنها را با اینسنت آشنا کرد و با اتکای آن، به یهودیان تقدس بخشید تا دستکم از نظر اجتماعی با مصریان همطراز و برابر شوند. فروید در فراز دیگری از کتاب هم، میگوید موسی مردی از نزدیکان صمیمی ایخناتون بوده و به بیگانگان که قبیلهای سامی بودند، رو آورد، آنان را بهجای قوم خود برگزید و کوشید آرمانهایش را از طریق آنها به واقعیت نزدیک کند. در فراز دیگری از کتاب «موسی و یکتاپرستی» هم، ضمن اینکه گفته میشود نمیتوان از افسانهها و اسطورههای دینی توقع داشت با وسواس مراقب خط و ربطهای منطقی باشند، اینکنایه به چشم میآید که جالبْ خداوندی است که ناگهان قومی را برمیگزیند و آن را قوم خویش و خود را خدای آن قوم میسازد. به تصور فروید، اینیگانهمورد در تاریخ ادیان بشری است و او هرگز خدایی را سراغ ندارد که قومی جدید برگزیده باشد. از نظر اینروانشناس، موسی بود که به همراهی یهودیان تن سپرد و آنها را قوم خود ساخت. یعنی آنها قوم برگزیده او بودند نه خدا. یهوه، یعنی همانخدایی هم که فروید میگوید تجلی رفتارهای موسی است، خدایی محلی، تنگنظر، بیشرم، بیرحم و خونریزی است. او در جایی از کتاب، از موسای انسان و خدای موسی بهعنوان دو مفهوم متفاوت صحبت میکند و میگوید بعید نیست موسی، پارهای از صفات خود مانند تندخویی و سازشناپذیری را، در منش خدای خود ادغام کرده باشد.
با چرخش دوباره بهسمت مباحث روانشناسی، فروید میگوید سنت ختنه، جایگزین نماد اختگی است؛ مجازاتی که پدر بدوی در سایه قدرت قاهرهاش در گذشتههای دور بر پسرانش اعمال میکرد و هرکس ایننماد را میپذیرفت، نشان میداد آماده است هرچند به بهای مایهگذاشتنی دردناک، تسلیم اراده پدر شود. به اینترتیب یهودیان پس از کشتن موسی، خاطره او را به مدیان و قادش انتقال دادند و با کاهن بنیانگذار مذهب یهود یکی کردند. سنت ختنه هم رسواکنندهترین نشانه وابستگیشان به مصر بود. اما بهخاطر هویتشان، نیازمند حفظ آن بودند.
به اینترتیب است که فروید میگوید یهودیان هرکاری توانستند کردند تا پیوند آئین ختنه را با مصر منتفی کنند. او در اینجای بحث، اشاره گذرایی به ایننکته میکند که «گفته شده» یهوه اینآیین را پیشتر برای ابراهیم واجب کرده است. اما بهسرعت میگوید اینروایت، یکدستکاری خامدستانه و ناآزموده است.
بههرحال فروید میگوید «اسرائیلی» هایی که متن کتاب مقدس را «آفریدند»، ممکن نبود از اینواقعیت که سنت ختنه آئین بومی و دیرین مصریان است، بیاطلاع بوده باشند.
ارنست زلین
* یهودیان موسی را کشتهاند!
یکی از نقلقولهای فروید در کتاب «موسی و یکتاپرستی» از ادوایر مایر است که گفته هیچیک از آنانی که موسی را بهعنوان شخصیت تاریخی مطرح کردهاند، موفق نشدهاند به اینقالب تهی محتوایی ببخشند و او را به منزله شخصیتی واقعی توصیف کنند.
سال ۹۱۲۲ ارنست زلین اعلام و به تعبیر فروید کشف کرد طبق نوشتههای صحیفه هوشع نبی (نیمه دوم قرن هشتم پیش از میلاد)، موسی در جریان یکی از طغیانهای «قوم نافرمان و لجباز خود» به نحوی خشونتبار کشته شده است. دینی که او بنیان گذاشته بود در همانزمان به حال خود رها شد. مکان احتمالی اینحادثه به زعم ارنست زلین، شطیم بوده است.
فروید دوباره گمانهزنی میکند که احتمال قتل موسی کم نیست و موسی به همان تقدیری مبتلا شده که دامان ایخناتون را گرفته بود؛ تقدیری که بهزعم او در کمین همه فرمانروایان مستبد روشناندیش است.
فروید میگوید حق داریم دو شخصیت موسای مصری و موسای مدیانی را متمایز بدانیم. چون موسای مصری هرگز در قادش نبوده و هرگز نام یهوه را نشنیده و موسای مدیانی هرگز قدم به مصر نگذاشته و چیزی درباره آتون نمیدانسته است. در نتیجه برای تبدیل ایندو شخصیت به یکتن، سنت یا افسانه، موسای مصری باید به مدیان آورده میشد اشاره کردیم که فروید در کتابش از دو مفهوم «موسای انسان» و «خدای موسی» صحبت کرده است. او به تمایز دو مفهوم دیگر یعنی «موسای مصری» و «موسای مدیانی» هم اشاره کرده و میگوید قبیلهای که از مصر به سرزمین کنعان مراجعت کرد، بعدها در دیاری بین مصر و کنعان بار دیگر با قبایل خویشاوندی که پیشتر چندی در آنجا ساکن شده بودند درآمیخت. ایناتحاد قبایل که به زایش قوم اسرائیل منتهی شد، در پذیرش دینی جدید نمود پیدا کرد که بین تمام قبایل مشترک بود: دین یهوه. فروید بنا را عقیده مایر میگذارد که اینرویداد در قادش و تحت سلطه مدیانیها روی داده است. به اینترتیب بهمرور زمان، فاصله زمانی دو واقعه خروج بنی اسرائیل از مصر و تأسیس دین تازه، کمتر و کمتر شد و سرانجام فاصله طولانی آندو از یادها رفت. فروید میگوید حق داریم دو شخصیت موسای مصری و موسای مدیانی را متمایز بدانیم. چون موسای مصری هرگز در قادش نبوده و هرگز نام یهوه را نشنیده و موسای مدیانی هرگز قدم به مصر نگذاشته و چیزی درباره آتون نمیدانسته است. در نتیجه برای تبدیل ایندو شخصیت به یکتن، سنت یا افسانه، موسای مصری باید به مدیان آورده میشد.
در فرازهای ابتدایی کتاب هم به اینمساله اشاره میشود که شکافی میان شریعت موسی و دین بعدی یهود وجود داشته و گزارش کاهنان یهود با هر وسیله و ترفندی، اینسلسله رویدادها را انکار میکند. فروید میگوید اندیشه خدای یکتا و همچنین تاکید بر تکالیف اخلاقی بهنام آن خداوند و رد همه آئینهای سحر، آموزه موسی بود که در آغاز به آن توجهی نشد اما پس از مدتزمان طولانی قدرش معلوم شد و سرانجام غلبه یافت. ادعای دیگر فروید این است که در تاریخ دین یهود، پس از فاصلهگرفتن از دین موسی، دورهای طولانی هست که نمیتوان در آن ردپایی از فکر یکتاپرستی، محکومکردن مناسک دستوپاگیر و تاکیدگذاشتن بر بعد اخلاقی دین پیدا کرد. بنابراین برای تحلیل باید دست به دامان روانشناسی شد. به اینترتیب به ایننتیجهگیری فروید میرسیم که دین موسی فقط زمانی بر قوم یهود تأثیر گذاشت که بهصورت یکسنت یا حدیثی درباره گذشته باشکوه درآمد.
* بازکردن جاده برای اسرائیل
درست است که فروید خود را بیخدا و لامذهب میخواند، اما در نهایت یک یهودی است و نسبت به نژاد خود علاقهمند. بنابراین با وجود همه تزلزلی که در اعتقادات دینی همنژادهای خود و دیگران ایجاد میکند، از «مقاومت بینظیر قوم یهود» در رویارویی با بدبیاریها و بدرفتاریها هم صحبت میکند. فروید ضمن اینکه به تحریفات کتاب مقدس اشاره میکند و میگوید روایت کتاب مقدس از خروج، اسطورهای مذهبی است که روایتی کهن را به مقتضای مصالح خود دگرگون کرده، میگوید رفتار امروز قوم یهود با رفتار دیروزش تفاوتی ندارد. از ایناشارات معنادار، باز هم در نوشتههای فروید وجود دارد؛ مثلاً طرح اینسوال که «پس این قوم کوچک و ناتوان از کجا این جسارت و بیباکی را به دست آورد تا خود را فرزند محبوب خدای احکمالحاکمین بخواند؟»
طرفداری فروید از قوم یهود و مفهومی بهنام اسرائیل را میتوان بهصراحت در اینفراز از کتاب «موسی و یکتاپرستی» مشاهده کرد: «ایشان تن به ذلت نمیدهند و در مقابل ظلم تمکین نمیکنند، بیرحمانهترین ایذاها هم موفق به قلع و قمع ایشان نشده است. برعکس، ایشان نشان دادهاند که در زندگی عملی هرگز عقب نمینشینند و همواره از مواضع خود دفاع میکنند و هرجا که به عضویت پذیرفته شوند کمکهای گرانقدری به شکوفایی تمدن پیرامون میکنند. انگیزههای عمیقتر یهودستیزی ریشه در اعصاری بسیار دور دارد؛ از ناخودآگاه برمیخیزد در ظاهر امر، فروید پنبه دین و یهودیت را میزند و میگوید اینکه یهودیان خود را قوم برگزیده خدا میدانند، ناشی از توهم آنهاست. اما به ایننکته هم اشاره دارد که رشک و حسدی که یهودیان با اعتقاد به اینکه فرزند نخستزاده و محبوب خدای پدرند در دیگر اقوام برانگیختند، هنوز هم مرتفع نشده است. او میگوید قوم یهود با توان مقاومت بینظیرش در رویارویی با بدبیاریها و بدرفتاریها، ویژگیهای مَنشیِ از آن خود را پرورانده و دست بر قضا بیزاری شدید همه اقوام دیگر را برانگیخته است. طرفداری فروید از قوم یهود و مفهومی بهنام اسرائیل را میتوان بهصراحت در اینفراز از کتاب «موسی و یکتاپرستی» مشاهده کرد: «ایشان تن به ذلت نمیدهند و در مقابل ظلم تمکین نمیکنند، بیرحمانهترین ایذاها هم موفق به قلع و قمع ایشان نشده است. برعکس، ایشان نشان دادهاند که در زندگی عملی هرگز عقب نمینشینند و همواره از مواضع خود دفاع میکنند و هرجا که به عضویت پذیرفته شوند کمکهای گرانقدری به شکوفایی تمدن پیرامون میکنند. انگیزههای عمیقتر یهودستیزی ریشه در اعصاری بسیار دور دارد؛ از ناخودآگاه برمیخیزد.» (صفحه ۱۲۹)
در فراز دیگری از کتاب است که فروید برای آنچه منابع تحریفشده یهود آوارگی و زجر یهودیان خواندهاند، توجیه میآورد و با جبههگیری مقابل مسیحیان، میگوید قوم بینوای یهود که با سازشناپذیری لجوجانه معمول خود پیوسته قتل پدر خویش را انکار میکردند، در گذر قرنها تاوان اینگناه را با تمام وجود پس دادهاند. چون مدام در گوششان به ملامت خواندهاند که شما خدای ما را کشتید! یعنی صورت ازلی خدا، پدر بدوی و تناسخهای او را کشتید.
فروید از ادوایر مایر نقل قول میآورد که «یهودیان در بازگشت از مصر در سرزمینی هممرز با فلسطین، شبهجزیره سینا و عربستان، با قبایل و طوایفی که خویشاوندان نزدیکشان بودند متحد شدند و در منطقهای حاصلخیز موسوم به قادش، تحت تأثیر اعراب مدیان، به دین جدیدی گرویدند و بندگی یهوه خدای آتشفشان را گردن نهادند. اندکی بعد هم، مهیای فتح کنعان شدند.
فروید موسی را نه بهخاطر پیامبر و مرد خدا بودنش، بلکه بهخاطر تأسیس قوم یهود، مردی بزرگ میخواند؛ مردی که خصلت خدایی عالمگیر را که بر همه سرزمینها و قومها حکومت میراند حفظ کرد و اضافه میکند اینواقعیت که پرستش اینخدا از مصریان به یهودیان انتقال یافته بود در اینآموزه الحاقی که قوم یهود قوم برگزیده وی بود تجلی پیدا کرد.
همانطور که گفتیم، فروید میگوید رفتار گذشته قوم یهود با رفتار امروزشان (معاصر او در جنگ جهانی دوم) تفاوتی ندارد. او اشاره جالبی به اینموضوع دارد که قابلیت تطابق جالبی در دورههای مختلف تاریخی اسرائیل حداقل در دههها و چندسده گذشته دارد. همانطور که نویسندگان و پژوهشگرانی چون لوئیس مارشالکو یا ورنر سومبارت گفتهاند، یهودیان قابلیت زندگی بین مردم دیگر و همرنگ جماعتشدن را دارند اما با آنها مخلوط نمیشوند و آداب و رسوم خود را بهشدت حفظ میکنند. حال فروید میگوید یونانیان که یهودیان در میانشان و در کنارشان میزیستند، به صفات و اخلاقیات یهودیان همانطور واکنش نشان میدادند که میزبان امروز یهودیان نشان میدهند. عبارت «میزبانان امروز» در گزاره فروید بسیار مهم و قابل توجه است. اینمیزبانان در جنگ جهانی دوم، اروپاییها و پس از آن مردم بیگناه فلسطین بودند. به اینترتیب فروید دوباره روی رفتارهای صهیونیستها و اسرائیلیان زمان جنگ جهانی دوم که در پی اشغال جهان بودند، سرپوش گذاشته و میگوید هر قوم یا ملتی خود را برتر از سایر اقوام میدانست اما اعتماد به نفس قوم یهود بهواسطه موسی تکیهگاهی دینی پیدا کرد و جزوی از اعتقاد و ایمان مذهبیشان شد.
یکی از مهمترین نتیجهگیریهای فروید در کتاب «موسی و یکتاپرستی» از اینقرار است: «از آنجا که میدانیم پسِ پشتِ خدایی که یهودیان را برگزید و آنان را از مصر رهایی بخشید، مردی بهنام موسی ایستاده که آنکار را برحسب ظاهر به فرمان خدا انجام داد، خطر میکنم و میگویم مردی بهنام موسی بود که یهودیان را آفرید. اینقوم پایمردیاش را در آریگفتن به زندگی بهرغم سختیها مدیون اوست؛ اما بیشتر دشمنیهایی را که تا بوده درگیرشان بوده نیز از او دارد.» (صفحه ۱۴۷) همانطور که میبینیم برای فروید و دیگر یهودیان بیدین، اصلاً مهم نیست موسی مرد خدا یا پیامبر بوده باشد، مهم این است که او مفهومی بهنام قوم یهود (اسرائیل) را خلق کرده باشد که بناست آقایی جهان را از آن خود کند.
نظر شما