۱۴ دی ۱۳۸۸، ۸:۲۶

مددی در گفتگوی مشروح با مهر: فرهنگ عامل هویت‌بخشی به فرد و ایجاد خودآگاهی در اوست

مددی در گفتگوی مشروح با مهر: فرهنگ عامل هویت‌بخشی به فرد و ایجاد خودآگاهی در اوست

دکتر مجید مددی گفت: فرهنگ عامل هویت‌بخشی به فرد و ایجاد خودآگاهی در اوست. از این لحاظ، سه مفهوم سنت، هویت و فرهنگ در پیوند تنگاتنگی با یکدیگرند و نمی‌توان درباره یکی بدون اشاره به دو مفهوم دیگر سخن گفت.

دکتر مجید مددی در گفتگو با خبرنگارمهر در پاسخ به این سؤال که ما درعرصه فرهنگ‌شناسی باسه مفهوم سنت، هویت و فرهنگ روبرو هستیم، به نظر شما میان این سه مفهوم چه رابطه ای وجود دارد؟ گفت: سنت یا قرارداد که معنای دیگر آن رسم و عرف یا آداب و رسوم هر قوم و جماعتی است، به عنوان "مرده ریگ اجتماعی" از نسلی به نسلی دیگر منتقل می شود. سنت جایگاه ویژه ای در میان آداب و رسوم و معرف و میثاق‌ها و سبک و شیوه زندگی مردم دارد. آداب و رسومی که سنگ بنای ساختار فرهنگی بر قوم و جماعتی است که هستی آن قوم و جماعت را قوام و دوام می بخشد. حفظ سنت به خاطر آن رسومی است که ریشه های عمیقی در گذشته مردم دارد و از قداست و احترام برخوردار است.

وی افزود: به گفته رابرت نیزبت (Robert Nisbets) تاریخ اخیر سنت را به سادگی نمی توان از جریان فکری که در اروپای غربی که در نتیجه اقدامات آنهایی که در جریان و پس از انقلاب کبیر فرانسه، خود را سنت‌گرا (Tradionalist) نامیدند و جنبشی را موجب شد، جدا کرد. او می گوید: استفاده از لفظ "محافظه کار" (Conservative) به عنوان اصطلاحی سیاسی تا دهه بیست قرن نوزده در هیچیک از دو کشور فرانسه و انگلستان عمومیت نیافته بود، اما "سنت گرایی" به مثابه فلسفه سیاسی و نیز "برچسبی" از 1790 وارد مباحث سیاسی و اجتماعی شده بود که ادموند برگ در این مورد سهم بیشتری از دیگران داشت. اما او کمتر از لفظ "سنت" و "سنت‌گرایی" استفاده می کرد و به جای آنها به ویژه در اثر ماندگارش (تاملاتی درباره انقلاب فرانسه) "تعصب" را به کار می‌برد.

این مدرس فلسفه دانشگاه تصریح کرد: آنچه را برگ و همه "سنت‌گرایان" اوایل قرن بیست مورد حمله قرار می دادند، انقلاب فرانسه و عقاید و باورهای روشنگرانه‌ای بود که انقلاب بستری برای آن فراهم کرده بود، مانند: فرد، فردیت، آزادی و برابری که گستره آن به سرتاسر اروپا کشیده شد و انقلاب و تحولات بعدی موجب تحکیم و استواری آن گردید.

این محقق و پژوهشگر اظهار داشت: هویت مفهومی است که در کانون مطالعات فرهنگی قرار می گیرد، چرا که در پژوهشهای فرهنگی است که موقعیت، جایگاه و هویت افراد و گروه های اجتماعی مورد بررسی قرار می گیرد و خودآگاهی فرد نسبت به جایگاه اجتماعی‌اش در متن مطالعات فرهنگی مشخص می شود. یکی از مسایل مورد مناقشه به قول اندرو ادگار (Andrew Edgar) اهمیت مفهوم "راست کیشی" (ارتدوکسی) و همگان پذیری هویت است. این مفهوم فرض را بر آن قرار می دهد که خود (Self) مستقل است و باثبات و بدون وابستگی به عوامل موثر و وادار کننده بیرونی.

مترجم کتاب "اخلاق پیشرفت" خاطر نشان کرد: هویت در فلسفه اروپایی در مفهوم ارتدوکس آن، دست کم در نوشته های دکارت در قرن هفده که با عبارت مشهور او "می اندیشم، پس هستم" (cagito ergo sums) که "خود" یا "من" (ego)- سوژه- به مثابه خاستگاه مستقل اندیشه و عامل حرکت معرفی شد، این "من" یا سوژه مستقل که نسبت به هویت خویش اطمینان حاصل کرده بود، از آن پس در زندگی فرد نقش مسلط به خود گرفته، نه تنها در اندیشه فلسفی، بلکه در علومی چون سیاست و روان شناختی نیز وارد شده و عامل الهام اندیشه لیبرالیستی گردید، فیلسوف اسکاتلندی، دیوید هیوم، با انتقاد از مقوله "سوژه مستقل" آن را صرفاً‌ "نقش پذیری حسی" نامید که دایماً با تجربه های نو به نو که فرد به دست می‌آ‌ورد، تغییر می کند.

مترجم کتاب " جهان حقیقی دموکراسی" یادآورشد: دورکهایم، جامعه شناسی فرانسوی، منتقد دیگر "سوژه مستقل" ‌در فردیت لیبرالی استوار بر پایه سوژه مستقل را به چالش کشید و با بیان اینکه فرد محصول جامعه است و نه جامعه محصول افراد؛ بر این نکته تاکید گذارد که فهم جدید از فردیت و خودآگاهی انسان در جامعه مدرن محصولی فرهنگ خاص است که متعلق به جامعه مابعد صنعتی (sense impression) است. زیرا به دید او، در جامعه ماقبل صنعتی که در آن تقسیم کار اجتماعی رایج نبود؛ همه اعضای جامعه دارای نگرشها، ارزشها و هنجارهای یکسانی بودند و یکپارچگی در جامعه حاکم بود. هورکهایم نتیجه می گیرد که هویت فردی، بنابراین، مقدم و آغازین نیست بلکه محصول تشکیلات و سازمان بندی اقتصادی جامعه است.

مترجم کتاب "مارکسیسم و اخلاق " تصریح کرد: در اینجا و در ارتباط با مفهوم هویت و مسایل مربوط به "من"، "فردیت" و "آگاهی فردی" نمی توان اشاره ای به دیدگاه فروید و دانش روانکاوی نکرد. فروید معتقد بود که هویت براساس همگون سازی کودک با اشخاص بیرونی (غیرخود) استوار است. "خود" سازه ای است متشکل از سه لایه "نهاد (id)"، "من (ego)" و "من برتر (superego)". و به بیان فروید در حالی که "نهاد" بنیان غریزی "من" فرد است، "من برتر" اساساً در فرایند تکامل روانشناختی تحدید کننده آگاهی و به عنوان "وجدان اخلاقی" عامل "بازدارنده غریزه". "من" ممکن است یا به عنوان ترکیبی از "نهاد" و "من برتر" فهمیده شود یا عاملی جدا از هر دو. در تفسیرهای اخیر نیز تاکید بر آن بوده که "من" هرگز خود هویت (self-identitny) یا یکسان با خود نیست. اریکسون هم در نظریه روان پویایی (psycho-Dynamic Theory)خود هویت را فرایندی می داند میان هویت فرد و هویت فرهنگ گروهی و این، او (اریکسون) بود که برای نخستین بار اصطلاح "بحران هویت" (identity crisis) را به کار برد.

مددی در ادامه افزود: فرهنگ به‌سهولت قابل تعریف نیست. زیرا در متن‌های متفاوت معانی مختلفی به خود می گیرد. شاید مفهوم ساده آن را بتوان در "مردم شناسی فرهنگی" (cultural anthropology) یافت؛ یعنی شناخت این واقعیت که همه انسانها در دنیایی زندگی می کنند که بر ساخته خود آنهاست و در آن، معنا و مفهومی را می یابند که در جهت و جوی آنند. از این رو می توان فرهنگ را تافته دنیای هر روزه ای به نظر آورد که همه ما با آن رویاروی ‌ایم و بدان وسیله حرکت و زندگی می کنیم.
فرهنگ، به گفته آندرو ادگار، از نقطه ای آغاز شد که انسانها آنچه را به سادگی طبیعت در اختیارشان قرار داده بود- در شرایط طبیعی- پشت سر گذاشتند. تمثیل برج بابل حکایت از آن دارد، به طوری که گی لیان رز از اسطوره یهود برداشت می کند، هنگامی که انسانها به واسطه تفاوت زبانی که پدید آمد و موجب عدم موفقیت‌شان در دست یافتن به آسمان- جایگاه رفیع خدایان- شد؛ اقدام به ایجاد شهرها کردند و قدرت و توانایی خود را در ین عرصه آزمودند.

این استاد فلسفه خاطر نشان کرد: در شهرها بود که به قول رز، مردم شاید برای نخستین بار از چیزی به نام "فرهنگ" – دستاورد خود- آگاهی یافتند. از آنجا که خودآگاهی انسان از موجودیت فرهنگی‌اش در زمینه رویارویی‌اش با مخالفتهایی است که موجودیت فرهنگی او را انکار می کند؛ او، با اتکا به قدرت و توانایی خود، ارزشهایی را که مورد هجوم قرار می گیرند حفظ و حراست کرده و از نابودی‌شان مانع می شود. بدین سان، انسانها، گونه‌ای "نامیرایی" به واسطه فرهنگ آفریده‌شان به دست می‌آورند، در حالی که "فرد" میرنده است. با وجود آنکه خود سازنده و بنا کننده ساختار بر جای مانده است.

مترجم "اخلاق پیشرفت " یادآورشد: در این مقطع ناگریز باید اشاره ای نیز به اصطلاح "صنعت فرهنگ" (Culture industry) کنیم که دو نفر از اندیشه‌وران مکتب فرانکفورت، یعنی هورکهایمر و آدورنو آن بوده اند. این اصطلاح اشاره به تولید "فرهنگ توده" (mass-culture) می کند که به قول ادگار اصطلاحی متناقض نما (Paradoxieal) است. زیرا فرهنگ را در برابر متضاد یا برابر نهاد آن، یعنی صنعت قرار می دهد. اقدامی برای نشان دادن سرنوشت فرهنگ در جامعه پیشرفته دیوان سالار هدفدار و عقلانی سرمایه داری متاخر. به دید آنها، از راه صنعت فرهنگ است که نظام سرمایه گذاری به منظور به دست آوری سود و سود بیشتر، دستگاه های پیشرفته تبلیغاتی مانند رادیو، تلویزیون، سینما و رسانه‌های سمعی و بصری به طور کلی، را به کار می‌گیرد تا به قول آنها "ارزش مصرف" (use-value) را به "ارزش مبادله" (exchange-value)- کالای تولید شده به وسیله نظام- تغییر شکل دهد و به همراه آن، شیوه زندگی سرمایه گذاری که در حقیقت همان فرهنگ نظام اجتماعی/ اقتصادی است که آن را نظام بهره‌کش و استعماری می نامند.

مترجم "مارکسیسم و اخلاق " اظهارداشت : این جذب شدگی و اندرکشیدگی ارزش مصرف به تولید کالا (تغییر شکل آن به ارزش مبادله) در پیوند تنگاتنگی است با تحلیل آدورنو از سرنوشت ارتباط میان "نیروهای تولیدی" (forces of produ-ction) و "روابط تولیدی" (relation of production) در نظام سرمایه داری در قرن بیست که به گفته او، استقلال "ارزش مصرف" در قرن 19 علت استقلال واقعی سوژه انسانی بود و از این رو، امکانی برای اعتراض و مقاومت. این استقلال اکنون به گونه فزاینده ای از میان رفته و رو به نابودی است. به همان گونه، تکنیک (فناوری)های اداری که به مثابه بخشی از نیروهای تولیدی تکامل می یابد تا کارایی صنعت را افزایش دهد. که روی روابط تولیدی تاثیر گذارده وضعیتی به وجود می آورد که به گفته آدورنو، هر دو گروه، هم بیکاران و هم شاغلان، وابسته و خواهان "وضعیت رفاهی" (welfare state) شوند. بدین ترتیب تضاد میان نیروهای تولیدی و روابط تولیدی که به گفته مارکس، عامل سرنگونی نظام سرمایه داری می تواند باشد، اکنون در جامعه مدیریت شده کامل سرمایه‌داری متاخر، خطر دور شده یا برطرف شده ای است.

مددی درباره رابطه سه مفهوم سنت ،هویت و فرهنگ ابراز داشت :  به طوری که پیشتر گفتم و نشان دادم، سنت جایگاه ویژه‌ای در آداب و رسوم و شیوه زندگی دارد که بن‌مایه‌‌های فرهنگی هر ملتی است. فرهنگ عامل هویت بخشی به فرد و ایجاد خودآگاهی در اوست که خود را وابسته و در پیوند به چه فرهنگی بداند. بنابراین، این سه مفهوم در پیوند تنگاتنگی به یکدیگرند و نمی‌توان درباره یکی بدون اشاره به دو تای دیگر سخن گفت: اما خام طبیعی است که در جامعه پاره پاره طبقاتی این مفاهیم را مشکلی عام بخشیم گویی که همگان در آن شریک و انبازند و یکسان به آن می نگرند. بدون تردید چنین نیست. زیرا در جامعه های طبقاتی، چه پیشرفته و چه واپس مانده و ناسازگار با زمان، فرهنگ طبقات ممتاز و بالادست جامعه نه مورد اعتنا، علاقه و احترام طبقات فرودست جامعه است و نه آنها خود را ملزم به تمکین از آن و رعایت اصول بنیادین آن می دانند. فرهنگی است مسلط بر آنها که حاکمیت سیاسی با بهره‌گیری و استفاده از مکانیسم (ساز و کار) دوگانه سرکوب و ایدئولوژی ماشین دولتی، استقرار و استمرار آن را تضمین می کند. نقطه مقابل آن، فرهنگ طبقات زیرسلطه و فرودست جامعه است که به لحاظ محتوایی کاملاً متفاوت با فرهنگ سلطه است که به اشکال و شیوه‌های مختلف مبارزه طبقاتی بروز و ظهور می یابد.

مددی درپاسخ به این سؤال که آیا فرهنگ ایرانی در تعارض با فرهنگ غرب است؟ گفت:  از آنجا که فرهنگ سلطه غرب بر اصل جا افتاده و خدشه ناپذیر استقلال سوژه استوار و فرد بنیاد است؛ نمی تواند در تعارض و تضاد با فرهنگ ایرانی- اسلامی، چنان که گفته می شود بنا شده در چنین فرهنگی، بنا بر تعریف، سوژه مستقل نیست، سکان به دست "دیگری" (other) است و فرمان حرکت از جای دیگری جز "من اندیشنده" (Thinking self) دکارتی می رسد. پس با پذیرش این واقعیت که گویای تفاوت میان این دو فرهنگ کاملاً متفاوت است؛ باید بر تعارض و تضاد موجود میان این دو فرهنگ صحه گذاشت؛ اما، باید تلاش کرد با بحثهای نظری، چنان که خود در پرسش سوم‌تان اشاره کردید، دلایل آن را کشف و بدیل‌های خود را در گفتگو با منادیان فرهنگ معارض پیش کشید و در روابط نزدیک فرهنگی که نیاز داریم آن را هرچه گسترده تر ساخته و به آن ژرفا بخشیم، به نقد دوسویه دیدگاه‌های‌مان بنشینیم تا از این راه به نوعی توازن فرهنگی دست یابیم. البته اشاره به این نکته ضروری است که در بحثهای نظری پیرامون مسایل فرهنگی که در هر شکل و صورتی غیرشفاف و ابهام‌آمیزند، باید از تعصب و یکسونگری پرهیخت.

این محقق حوزه فلسفه درپاسخ به این سؤال که تاچه اندازه ما به بحثهای نظری درمرد فرهنگ، هویت و سنت نیاز داریم؟ گفت: دنیای امروز، دنیای تضادها و تعارضها است. هرچند نظام سیاسی مسلط در جهان با استفاده از همه گونه امکانات در پی "یکسان سازی" و شکل بخشیدن به نوعی یکپارچگی است اما به دلیل پیچیدگی‌ مناسبات اجتماعی و عدم همگونی ساختارهای جوامع بشری، این امر یعنی یکسان سازی به سهولت ممکن نیست و ای بسا که تلاش در ایجاد آن و اصرار در پیشبرد آن، تضادها را بیشتر و عمیق‌تر کند و راه اصلاح را کاملاً‌ مسدود نماید. اتفاقی که هم اینک به وقوع پیوسته و جهان را در نتیجه سیاست شتاب زده "جهانی سازی" (Globalization) یا به تعبیری "سیطره جهانی" و تحمیل فرهنگ مسلط غرب بر دیگر بخشها و مردم جهان که این سیاست را بر نمی‌تابند، به تلاطم دچار کرده و چنان که شاهدیم، اعتراضات زیاد و رادیکالی را برانگیخته است.

مددی درپایان خاطرنشان کرد: از این رو، به دید من، برای فهم مسایل پیچیده و ابهام آمیز ملی و بین‌المللی، لازم است در جوی ‌آزاد، بی تنش و احترام‌آمیز به گفت پرداخت. دیدگاه ها را به نقد کشید و اگر طنز تلخ تاریخ تکرار نشود، با استفاده از شیوه دیالکتیک سقراطی به سنتزی (synthesis) رسید که مورد تایید و اقبال همگان است!

کد خبر 1010623

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha