مباحثی را به اختصار در باب آشنایی با ابویوسف یعقوببن اسحاق کندی در یادداشت پیشین آوردیم و اینکه او فلسفه را به «نظری» و «عملی» تقسیم کرده و منظور از فلسفۀ نظری را در «دریافت حق» و فلسفۀ عملی را «عمل به حق» میداند و از این منظر به ارسطو نزدیک میشود و با این رویکرد به فلسفه است که کمال آدمیت را به آن میزان که از پی شناخت حقیقت رفته و بهآن عمل کرده، ارزشگزاری میکند.
«نخستین فیلسوف مشایی اسلام»؛ گزارهای است که "حنا فاخوری" و "جلیل جر" در کتاب «تاریخ فلسفه در جهان اسلام» به این فیلسوف اطلاق کردهاند و این نامگذاری از آنجا آمده که کندی در رسالۀ «انه لا تنال الفلسفه الا بعلم الریاضیات» و «کمیته کتب ارسطوطالیس و مایحتاج الیه فی تحصیل الفلسفه» تاکید میکند و میگوید هر کس که میخواهد به فلسفه دست یابد، چارهای جز آن ندارد که کتابهای ارسطو را مطالعه کند و در ادامه، در رسالۀ دوم (که ذکر شد) به تعداد و مراتب کتابهای فیلسوف میپردازد و ضرورت فرا گرفتن علم ریاضیات را برای کسی که قصد آموختن فلسفه و آگاهی از کتاب ارسطو را دارد تاکید میکند و مهمتر اینکه در همین رساله، شریفترین اقسام فلسفه و و ارجمندترین آن را «فلسفه اولی» میداند، یعنی علم به «ذات احدیت» که علت همۀ موجودات است. از این رو باید فیلسوف کامل – که اشرف از مردم دیگر است- به این اشراف علوم محیط باشد. زیرا علم به علت اشرف از علم به معلول است.
محمد الهادی ابوریده در رسالۀ «الکندی الفلسفیه» درباره دلیل توجه کندی به ریاضیات در فلسفه مینویسد:«علت توجهی که کندی به ریاضیات مبذول میدارد این است که نخستین علم، علم به جواهر اولای محسوسه و صفات آنهاست یعنی کمّ و کیف و معرفت حقیقی فلسفی به جواهر اولی به توسط کمّ و کیف حاصل میشود و معرفت به جواهر ثانوی، یعنی مقولات جز به علم به جواهر اولی میسر نگردد. پس کسی که از علم کمّ و کیف کم بهره باشد، بهتر است که در علم جواهر اولی و جواهر ثانی و در هیچ یک از علوم انسانی طمع نبندد. »
همانگونه که پیشتر در باب تاثیر اندیشۀ مذهبی ایرانیان، فلسفۀ یونانی و هندی بر فیلسوفان پس از استیلای اسلام سخن گفتیم، کندی هم از این قائده فارغ نیست. او در برخی موارد مانند هماهنگی دین و فلسفه، تشابه به اندیشههای معتزلی دارد در مباحثی چون تمایز جواهر اولی و ثانی، ستارهشناسی، علوم خفیه و ... به نظرات یحیی نحوی، نوافلاطونیان و صابئین حرّان نزدیک میشود.
کندی، حدوث عالم و طبیعیات
نظر کندی در باب حدوث عالم و طبیعیات، با نظر برخی از فلاسفه اسلامی که عالم را قدیم میدانند و انفکاک معلول از علت را محال میشمارند متضاد است. کندی عالم را مخلوق خدا میداند و قدّم بودن آن را منکر میشود. با مطالعۀ رسالاتی چون «فی وحدانیه الله و تناهی جرم العالم»، «فی ایضاح تناهی جرم العالم»، «مائیه ما لا یمکن ان یکون لا نهایهله و ما الذی یقال لا نهایهله»، «فیالابانه عن العله الفاعله القریبه للکون و الفساد»، «فی انه توجد جواهر لااجسام» در مییابیم که کندی در طبیعیات اعتقاد افلاطونی - ارسطویی را پذیرفته است(با این تفاوت که در مسئلۀ حدوث عالم ارسطویی نیست). کندی میگوید جهان را علتی است که آن ذات باری است. او جهان را آفریده و نظام بخشیده و برخی را علت برخی دیگر ساخته است. کندی معتقد است که در عالم وجود، حرکتهای مختلفی در حال رخداد است که یکی از آنها کون و فسادی است و برای یافتن آن علت به سراغ علتهای اربعۀ ارسطو میرود. او در این مورد پایهگذار عقیدۀ بطلیموسی است و میگوید زمین در وسط این عالم قرار دارد و افلاک به ترتیب یکی درپی دیگری از سپهر ماه آغاز و به سپهر برین که فلک محیط خوانده میشود میرسد و آنچه در زیر سپهر ماه قرار دارد از چهار عنصر آب، باد ، خاک و آتش پدید آمده و هر جسمی مرکب از هیولی و صورت است.
کندی و نفس
کندی دو رساله دارد به نامهای «القول فیالنفس، المختصر من کتاب ارسطو و فلاطن و سائر الفلاسفه»، و «کلامُ لِلکندی فیالنفس مختصرُ وجیز» که از عنوان یکی از آنها پیداست او در باب نفس نظری بدیع و متفاوت ندارد؛ بلکه شارح و بیانگر اعتقادی است که پیشتر توسط ارسطو، افلاطون و فلاسفۀ دیگر نقل و بحث شده است. اما استناد کندی به ارسطو در مسئلۀ «نفس» بر پایۀ «کتابالربوبیه» است که فلوطین با تمایلات افلاطونی آن را نگاشته نه ارسطو؛ بر همین اساس کندی آشنایی با نفس از منظر ارسطو نداشته است و حتی در برخی موارد نفس را هم تعریف ارسطویی میکند هم افلاطونی. به عنوان مثال در رسالۀ «حدود الاشیا و رسومها» نفس را تمامیت جرم طبیعی آلی و قابل حیات میداند که تعریفی ارسطویی است و در جای دیگر میگوید«هی جوهر عقل متحرک من ذاته بعدد مولف» که تعریفی فیثاغوری- افلاطونی است.
حنا فاخوری در تاریخ فلسفه اسلامی درباره رأی کندی پیرامون قوای نفس مینویسد: «اما قوای نفس بسیار است. کندی به ذکر دو قوۀ بزرگ و دور از هم میپردازد. قوۀ حسی و قوۀ عقلی و ق.ای دیگر بین دو قوهاند که عبارتند از قوۀ مصوره و غاذیه و نامیه و غضبیه و شهوانیه. کندی در تقسیم قوای نفس به ذکر عقیدۀ افلاطون میپردازد و میگوید: افلاطون قوای شهوانی انسان را به خوک غضبیه را به سگ و عقلانی را به پادشاه تشبیه میکند.»
کندی همانگونه که ذکرش آمد اگرچه نگرههای بدیعی در باب فلسفه نداشت اما در تعریف زمان خود از فیلسوف میگنجد. او البته شاگردانی نیز تربیت کرد که از آنجمله میتوان به ابومشعر بلخی، ابوزید بلخی و معروفترین آنها احمدبن طیب سرخسی اشاره کرد.
نظر شما