آنگونه که اشاره شد روششناسی انتقادی در طیف نظریههای فرا اثباتگرایی قرار میگیرد. روش شناسی انتقادی در واقع توسعه اندیشه مارکسیستی است و میتواند به عنوان نو مارکسیسم توصیف شود.
این نظریه از سوی گروه کوچکی از پژوهشگران آلمانی به وجود آمد که بسیاری از آنها در امریکا در تبعید به سر میبردند و کلا از آنها به عنوان مکتب فرانکفورت یاد میشود.
نظریه پردازان انتقادی سه اصل اساسی اثباتگرایی را رد میکنند: واقعیت عینی بیرونی، تمایز عین و ذهن و علوم اجتماعی فارغ از بار ارزشی. طبق عقیده نظریهپردازان انتقادی، جهان سیاست یا اقتصاد جهانی که بر پایه قوانین تغییر ناپذیر اجتماعی عمل کند، وجود ندارد.
بر اساس نظریه انتقادی هر چیز که اجتماعی است، تاریخی است. دنیای اجتماعی دستاورد زمان و مکان است. بر این اساس هیچ تمایزی اساسی بین عین(تحلیلگر) و ذهن(حوزه تجربه و تحلیل) وجود ندارد.
برای نظریهپردازان انتقادی شناخت چه از لحاظ اخلاقی یا سیاسی و یا ایدئولوژیکی خنثی نیست و نمیتواند باشد.
همه شناختها منافع مشاهدهگر را منعکس مینمایند. شناخت هموراه مبتنی بر پیش فرض است. زیرا از منظر اجتماعی تحلیلگر به وجود میآید. از اینرو، شناخت نوعی تمایل را – آگاهانه یا نا آگاهانه- در جهت منافع، ارزشها، گروهها، احزاب، طبقهها، ملتها و غیره به طور خاص نشان میدهد.
رابرت کاکس از اندیشمندان انتقادی این موضوع را در بیانی گویا آورده است: "نظریه همواره برای شخص و هدف خاصی است." در واقع کاکس بین شناخت حل کننده مسایل و شناخت آزاد سازنده تمایز قائل است. اثباتگرایی یا شناخت حل کننده مسایل، در برابر شرایط موجود مبتنی بر پیش فرض است.
شناخت حل کننده مسایل اساسا محافظهکار است یعنی در پی آن است تا آنچه را که در حال حاضر موجود است بشناسد و نمیتواند به سوی شناخت ترقی بشری و آزادسازی که همان شناختی است که نظریهپردازان انتقادی به دنبال آنند رهنمون گردد. به گفته کاکس نظریه انتقادی شامل عنصر آرمانگرایی تاریخی است.
به طور کلی روششناسی انتقادی برای یک هدف سیاسی به دنبال شناخت هستند: آزادسازی بشریت از ساختارهای ظالمانه جهان سیاست و دنیای اقتصادی که توسط قدرتهای هژمونیک به ویژه سرمایهداری کنترل میشود.
بر این اساس نظریهپردازان انتقادی معتقدند که بحثهای نظری اساسا سیاسی هستند. نظریهپردازان انتقادی مانند آرامانگرایان در تلاش هستند تا تحول اجتماعی و سیاسی را بر پایه ادعای ایدئولوژی خود به وجود بیاورند. تفاوت در این است که نظریهپردازان انتقادی امکان بیطرفی آکادمیک و عینیت را رد میکنند در حالیکه آرمانگرایان از آن غافل هستند.
نظر شما