از نظر لاکلاو و موفه "هر چیز فرهنگی است" و از آنجا که خود واقعیت اجتماعی از سنخ گفتمان است، بنابراین همواره نظم اجتماعی از طریق فرهنگ ساخته شده و باز تولید شده است.
اما به نظر دیگر متفکران، فرهنگ به این مفهوم از لحاظ تاریخی از اهمیت ویژهای برخوردار است. این عقیده، مخصوصا به نگرشی ارتباط دارد که بر طبق آن، ما در حال حرکت به سوی یک عصر جدید هستیم.
در حالی که در عصر مدرنیته، فرهنگ به مثابه هنر عالی، حوزه خاصی از جامعه را اشغال کرده بود، در عصر پسامدرنیته، به دیگر عرصههای جامعه نیز راه یافته است. در سطح اقتصادی، ما شاهد کالایی شدن فرهنگ بودهایم و در همین حال، خود اقتصاد نیز در شکل پدیدههایی مانند آگاهی و تبلیغات، اوقات فراغت، صنعت خدمات و بازاریابی مطمئن و متناسب با شیوه زندگی، به گونهای فزاینده به فرهنگ وابسته شده است.
خواه تقسیماتی را که در گذشته جامعه شناسی بین حوزههای مختلف جامعه وجود داشت به عنوان خود ساختهای فرهنگی تلقی کنیم و خواه گسترش فرهنگ را پدیده جدیدی تفسیر کنیم، که تمایز میان حوزههای مجزای سابق را از میان برده است به هر حال این واقعیت برجاست که فرهنگ اکنون اهمیت بی سابقه یافته است.
نظر شما