از منظر این رویکرد این کلیتها هستند که اصالت دارند و این کلیتهای تاریخی هستند و نه اجزا و عناصر انسانی که اصالت دارند و واقعی هستند.
فردگرایی روششناختی منجر به نظریهپردازی لیبرال در سنت غربی شده است. این نوع روششناسی اصالت را به اجزای سیستمی میدهد. بر این اساس این اجزای سیستم هستند که به کل اصالت میدهند و در نتیجه کارکرد آنها کل معنا مییابد.
کلگرایی روش شناختی ذات گراست و به اوصاف ماهوی اشیاء توجه دارد. از منتقدان جدی و شناخته شده این روش، کارل ریموند پوپر است. پوپر معتقد است که کلگرایی که در فلسفه افلاطون و هگل متجلی است به نظریه و دولت توتالیتری میانجامد.
پروژه علمی کردن علوم اجتماعی، وقتی آغاز شد که نظریهپردازان امکان قانونمند کردن و علیت حوزه علوم اجتماعی را پذیرفتند و کوشیدند روشهای رایج در علوم طبیعی را برای شناخت اجتماعی به کار گیرند.
هدف آنها دستیابی به یک نظریه تجربی در علوم اجتماعی بود. این نظریه تجربی دو وظیفه داشت: وظیفه اول، ارائه نظریهای مشتمل بر دیدگاه یا انگارهای درباره ارتباط موجود واقعیتها. وظیفه دوم این است که نظریه مزبور باید مشتمل بر یک رشته اصول یا قوانین باشد که به طور تجربی آزمونپذیر باشند.
به این ترتیب در چارچوب یک پژوهش تجربی، دانش خاصی درباره مسائل اجتماعی به دست میآید.
اهمیت روششناسی را میتوان در روششناسی کلگرا و فردگرا مشاهده کرد. در حالی که فردگرایی روششناختی به لیبرالیسم و اندیشه فردگرایی منجر میشود، کلگرایی روششناختی به نظریه توتالیتر منجر میشود. از همین رو ادعای "روش شناسی سازنده امر اجتماعی است"، بیشتر نمود پیدا میکند.
نظر شما