پیش از این در همین سلسله یادداشتها به دو گونه مغالطه رایج اشاره شد، یعنی استفاده از عباراتی چون «تحقیقات نشان داده است...» برای مستند نشان دادن یک ادعا و یا توسل به عناوین و القاب دهان پر کنی چون «دکتر» و «مهندس» بدون توجه به سطح دانش و بینش فرد مورد نظری که ادعایی را طرح کرده است.
از دیگر نمونههای چنین مغالطاتی میتوان به مغالطه «حقانیت به واسطه مرجعیت» اشاره کرد؛ یعنی درست فرض کردن گزارهها صرفاً بدین خاطر که فردی که، بنا بر ادعا، در آن موضوع مرجعیت دارد آنها را درست میداند.
در اینکه ما هیچ یک آنقدر فرصت و توانایی نداریم تا در تمامی زمینهها خبره و کارشناس شویم شکی نیست. در نتیجه طبیعی است که در بسیاری موارد که با مشکلات و مسایلی رو به رو میشویم به متخصصان مربوطه مراجعه کنیم. به ویژه در جهان معاصر که به دلیل گستردگی قلمرو دانش، نوعی تقسیم کار به وجود آمده است که بر اساس آن متخصصان یک حوزه، ضرورتاً دانش و تخصص کافی در سایر حوزهها ندارند.
به عنوان مثال اگر فردی احساس کند که ضعفی در بیناییاش پدید آمده است، به چشمپزشک مراجعه میکند تا بتواند مشکل خود را حل کند. حال اگر همان فرد احساس درد در قفسه سینه خود کند، به متخصص قلب مراجعه میکند.
اینکه ما در چنین مواردی به متخصصان مربوطه مراجعه میکنیم نه صرفاً از آن روست که فلان پزشک ادعای تخصص در فلان رشته را میکند. در واقع آن پزشک متخصص سالها در حوزهای خاص تحصیل و کار کرده و تجربههای بسیاری کسب کرده است.
از سوی دیگر ما نه تنها میتوانیم با بررسی سابقه آن پزشک از توانایی و مهارت وی اطمینان یابیم بلکه خود پزشک نیز با استدلال و دانشی که در رشتهاش آموخته است به نتایجی درباره ضعف بینایی یا درد قفسه سینه ما میرسد و مشکل یا بیماری ما را تشخیص میدهد.
اما این استدلال و دانشی که منجر به تشخیص و درمان میشود به نحوی است که سایر پزشکان نیز میتوانند آنها را ارزیابی کنند و احتمالاً زیر سؤال ببرند. بنابراین از آنجا که من دانش پزشکی کافی ندارم، ناچارم که برای درمان خود به پزشک اعتماد کنم، درست همان طور که اگر بخواهم سرمایهگذاری اقتصادی کنم به مشاوران اقتصادی اعتماد میکنم.
اما در برخی موارد، تسلیم شدن به نظر کارشناسان ممکن است کاملاً نادرست باشد. این گرایش روانشناختی بسیار خطرناک در بسیاری از افراد وجود دارد که به دیدگاههای مرجعها، حتی وقتی به اظهارنظر درباره موضوعات خارج از حوزه تخصصیشان میپردازند اعتماد کنند.
در چنین مواردی، میزانی از شکاکیت به ما کمک میکند تا در انتخاب متخصصی که برای حل مشکل خود میخواهیم به وی مراجعه کنیم به نتایج بهتری برسیم یا دستکم از آفاتی که ممکن است در نتیجه سر سپردن به نظرات متخصصان درخارج از حوزه تخصصیشان برای ما ایجاد شود دوری کنیم.
به بیان دیگر افرادی هستند که هر چند در زمینهای خاص متخصصند اما لزوماً نمیتوان به سخنان آنها در سایر حوزهها استناد کرد. به عنوان مثال اگر بپذیریم که دکتر حسابی فیزیکدان برجستهای بوده است، لزوماً این تخصص به این معنا نیست که نظر ایشان درباره فلان مسأله اجتماعی یا اخلاقی هم قابل استناد و درست است.
این موضوع درباره مسایلی که به شدت مناقشهبرانگیزند بیشتر باید مورد توجه قرار بگیرد. مثلاً در بسیاری از مسایل مناقشهبرانگیز در سیاست و فلسفه، اگر صرفاً قرار باشد با ارائه شواهدی برای درستی یک دیدگاه، به مرجعیت یک فیلسوف یا نظریهپرداز سیاسی استناد کنیم، راه به جایی نخواهیم برد.
وقتی مناقشهای در کار است همواره مراجع گوناگونی هستند که میتوان به آنها استناد و موضوع خاصی را اثبات یا ابطال کرد. در حالی که استناد به یک مرجع تنها زمانی میتواند مورد قبول واقع شود که دلایل طرح شده از سوی آن مرجع به طور کامل وارسی شده و دلایل مراجعی که دیدگاهی متفاوت یا مخالف با وی دارند نیز مورد بررسی قرار گیرد.
در واقع آنچه ممکن است موجب خطا در قیاس میان یک پزشک با یک فیلسوف یا سیاستمدار شود به ماهیت متفاوت این دو باز میگردد. در مسایلی که در عرصه فرهنگ و اندیشه طرح میشوند، بر خلاف پزشکی، دیدگاهها میتوانند قویاً مورد تردید قرار بگیرند و همواره محلی برای مناقشات جدی در آنها وجود داشته باشد.
در واقع مسئله اصلی درباره استناد به نظر یک کارشناس، همواره این است که تا چه حد باید برای نظر وی اعتبار قائل شد. یعنی حتی اگر محرز شود که فردی در حیطه مورد بحث واقعاً کارشناس است، باز هم جایزالخطاست، چه رسد به اینکه کارشناسی بخواهد درباره چیزی خارج از حوزه تخصصش اظهارنظر کند. بنابراین همواره باید توجه داشت که اظهارنظر کارشناسان در سایر حوزهها را نباید به اندازه اظهارنظر آنها در حوزه تخصصیشان جدی گرفت.
نظر شما