۲۹ خرداد ۱۳۸۹، ۱۰:۳۳

گزارش نشست مهر با موضوع "روش شناسی در علوم انسانی"؛ علوم انسانی روشمندند/ پرسش متکی بر روش شکل می‌گیرد

گزارش نشست مهر با موضوع "روش شناسی در علوم انسانی"؛ علوم انسانی روشمندند/ پرسش متکی بر روش شکل می‌گیرد

دکتر پورحسن با بیان اینکه در حوزه شرق به‌ ویژه در ایران هیچ تجربه قابل توجهی درباره علوم انسانی به عنوان علم روشمند نداریم، تأکید کرد: متأسفانه ما در علوم انسانی تصور می‌کنیم که روش مسئله بنیادی نیست درحالی‌که آیا می‌توان بدون یک پرسش بنیادی به سوی پژوهشی حرکت کرد.

به گزارش خبرنگار مهر، دکتر قاسم پورحسن در نشست "روش شناسی در علوم انسانی" که در خبرگزاری مهر با حضور دکتر بیژن عبدالکریمی برگزار شد تأکید کرد: متأسفانه الفاظ مقداری بازیچه ما شده است. ما هم اکنون در حوزه علوم انسانی مشکل داریم به این دلیل که نه در دوره اسلامی و در نه دوره جدید و نه در غرب چارچوبی برای آن تعریف نشده به غیر از کاری که دیلتای انجام داده است.  پیچیدگی علوم انسانی باعث شده است که بسیاری از واژه ها را مانند یک آهن ربا به خود جذب کرده و آنها را مغلوط به کار بگیریم و این مسئله منجر به این شده که ما در صدد غربال مفاهیم باشیم.
 
از واژگانی غیرعلوم انسانی بهره می‌گیریم
 
استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی تصریح کرد: به دلیل سیطره علوم پایه (علوم غیرانسانی) ما از مفاهیم آن قرض می‌گیریم و خیلی از این اصطلاحات و مفاهیم متعلق به حوزه علوم انسانی نیستند.
 
وی با بیان اینکه علوم انسانی به مانند فلسفه، حیرت است، افزود: ارسطو در مابعدالطبیعه عنوان می کند که دانستن همان حیرتی است که با دوستداری فلسفه شروع می شود و مراد وی از فلسفه می تواند همه حوزه هایی باشد که الان با عنوان علوم انسانی برمی شماریم.
 
دکتر پورحسن تصریح کرد: وقتی از مفاهیمی بیرون از حوزه علوم انسانی بهره می گیریم، طبیعی است فکر کنیم بین این واژه‌ها همسانی وجود دارد در صورتی که این‌طور نیست.
 
وی با اشاره به اینکه ما در حوزه شرق به ویژه در ایران هیچ تجربه قابل توجهی درباره علوم انسانی به عنوان علم روشمند نداریم، تأکید کرد: بیشتر روان‌شناسانه و دلبخواهانه با علوم انسانی مواجه شدیم و هیچ قانون و چارچوبی که این مسئله را تحدید کند تدوین نشده است.
 
عضو پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی یادآور شد: ما با نگاه کلانی که جامعیت نمی‌آورد به هیچ وجه به علوم انسانی به عنوان یک مسئله نگاه نمی‌کنیم.
 
دکتر پورحسن تصریح کرد: مهمترین مسئله‌ای که در علوم انسانی داریم دو نکته اساسی است اول اینکه علوم انسانی چه ماهیتی دارد و دوم اینکه "روش" هفت ویژگی دارد که ما را قادر یا مجاز می‌کند که روش را برای علوم انسانی به کار بگیریم یا خیر.
 
وی جزئی‌نگری، آزمودنی بودن، چارچوب داشتن، صریح بودن، ابطال‌پذیری، آغاز و پایان داشتن را از ویژگی‌های هفتگانه روش برشمرد و گفت: متأسفانه ما در علوم انسانی تصور می‌کنیم که روش مسئله بنیادی نیست در حالیکه آیا می‌توان بدون یک پرسش بنیادی به سوی پژوهشی حرکت کرد.
 
 
رهیافت کلان‌ترین امر پس از روش و رویکرد است
 
وی درباره تفاوت "رهیافت" با "روش" و "رویکرد" گفت: "رهیافت" کلان‌ترین امر پس از روش و رویکرد است و رویکرد نقشی است که این دو( روش و رهیافت) بازی می‌کنند. رهیافت جزئی نگری نیست بلکه مجموعه‌ای از نظریات مختلف است که شخص موقف خود را معین می‌کند.
 
استاد دانشگاه علامه طباطبایی به روش غزالی اشاره کرد و گفت: روش غزالی در حوزه کلام، روش جدلی است اما رهیافت او تثبیت دیدگاه شافعی است. غزالی تحت تأثیر امام الحرمین و دیگران معتقد است که شافعی به همراه دستگاه کلامی اشعری معتدل‌ترین راه در فهم دین است.
 
وی تأکید کرد: غزالی به دنبال رهیافتی است که سیمای ایدئولوژیکی اشاعره و شافعی را فراهم کند و در اینجا غزالی رهیافت خود را قربانی روش نمی‌کند بلکه روش جدلی غزالی در "اقتصاد فی الاعتقاد" در مقابل باطنیه‌ای قرار دارد که به ظاهر بسنده نیست. به همین دلیل بر سر قبر حضرت ابراهیم(ع) توبه می‌کند که دیگر مناظره نکند چون در مناظره حقیقت را نشان نمی‌دهید بلکه می‌خواهیم خصم را با شکست مواجه کنیم اما غزالی در کتاب " احیاء العلوم دین" و "مشکات الانوار" این روش را کنار می‌گذارد و روش عقلی را در پیش می‌گیرد.
 
میان مفاهیم علوم انسانی چون روش، رهیافت و ... مرزبندی وجود دارد
 
دکتر پورحسن با بیان اینکه علم می‌تواند غایات دینی داشته باشد اما علم به سان روش است، افزود: بسیاری از مفاهیمی که متأسفانه الان به مثابه یک ارزش نگاه می کنیم یک روش است. مثلا "دموکراسی" روش است و دموکراسی کم ضررترین شیوه زندگی است و اصلا هیچگاه دنیای مسیحی نپرسید که مسیحیت با دموکراسی سازگار است یا خیر؟ در حالیکه ما بی دلیل می پرسیم که اسلام با دموکراسی سازگار است یا نه؟ یک وجه هنجاری و یک وجه توصیفی است که وجه توصیفی با عقل بشر سرو کار دارد و این وجه به هیچ وجه با ایدئولوژی و ارزشها و ... سروکار ندارد.
 
وی در پایان علوم انسانی را چند ماهیتی و پیچیده خواند و گفت: این پیچیدگی به ما تلنگر می زند که باید در کاربرد ابزارهایی که در علوم دیگر داریم بسیار دقیق و ظریف آنها را در علوم انسانی بیاوریم. باید میان مفاهیم علوم انسانی چون روش، رهیافت و ... مرزبندی قائل باشیم.
 
دکتر عبدالکریمی: اهمیت ‌روش ‌‌را با توجه به محدودیتش‌ درک کنیم
 
دکتر بیژن عبدالکریمی نیز در این نشست ضمن اشاره به اهمیت روش‌های علمی بر محدودیتهای این روشها تأکید کرد و گفت: "عقلانیت علمی به طور کلی و علوم انسانی جدید، به منزلۀ بخشی از عقلانیت علمی، به‌هیچ‌وجه در سنت تاریخی ما شکل نگرفته است و ما با عقلانیت علمی و علوم انسانی تجربی جدید تا حدود بسیار زیادی بیگانه‌ایم. به همین دلیل است که ما شاهد ظهور تئوری‌ها و پژوهش‌های اصیل علمی در دیار خویش نیستیم.
 
وی تصریح کرد: "مهم‌ترین عامل و بنیادی‌ترین دلیل تاریخی عدم ظهور عقلانیت علمی و عدم تکوین علوم انسانی در معنای جدید در دیار خودمان را باید عدم رشد و به تمامیت رسیدن عقلانیت متافیزیکی در سنت تفکر اسلامی دانست. علم جدید تنها در سنت تاریخی متافیزیک یونانی ظهور کرده و در هیچ یک از سنت‌های نظری تاریخی دیگر، از جمله در سنت نظری تاریخی ما علم به معنا و مفهومی که در غرب ظهور پیدا کرده، شکل نگرفته است.

استاد دانشگاه آزاد اسلامی افزود: البته در سنت‌های تاریخی دیگر، در میان چینیان، مصری‌ها و هندی‌ها علوم به معانی دیگری وجود داشته‌اند، اما علم به مفهوم علم جدید و رابطه خاصی که میان انسان یا سوبژه مدرن با جهان به منزلۀ ابژه شکل گرفت و اینکه انسان توانست طبیعت را به منزلۀ ابژۀ عقل و ارادة خود فهم کند، در میان فرهنگ‌ها و تمدن‌های دیگر وجود نداشته است. کانت برای توصیف سرشت علم مدرن در کتاب «نقد عقل محض» مثالی می‌زند و می‌گوید تا قبل از ظهور علم جدید بشر به مانند کودکی بود که تاتی، تاتی می‌کرد و ریسمان هدایتش را طبیعت به دست می‌گرفت اما بشر دوره جدید، دیگر نه همچون یک کودک بلکه در مقام قاضی یا دادستانی است که گلوی طبیعت را می‌فشارد و از آن پاسخ‌های خودش را می‌طلبد.
 
روش‌شناسی فلسفه جدید را جدی نمی‌گیریم
 
عبدالکریمی «اهمیت روش و متدولوژی در پژوهش‌های علمی» و تلقی «عدم آشنایی درست و شایسته ما ایرانیان از اهمیت روش» را از مهم‌ترین دلایل عدم ظهور حیات علمی حقیقی در ایران برشمرد و گفت: نمی‌توان مشکل مجامع شبه‌علمی کشور، در فقدان برخورداری از حیات علمی واقعی، را صرفاً محدود به مسأله روش و عدم آشنایی یا عدم کاربرد روش‌های دقیق علمی دانست. البته عدم توجه به مسأله روش، به‌خصوص در حوزه علوم انسانی، خود مسئله‌ای است. اما به گمان بنده، موضوع بنیادی‌تر از صرف مسأله روش و متدولوژی است.
 
وی افزود: اگر ما تمام سرمایه‌های ذهنی، مادی و معنوی خود را نیز مصروف آشنایی و آموزش روش‌ها و متدولوژی‌های علمی نیز بکنیم، کماکان حیات علمی، به آن معنا و مفهومی که در غرب وجود دارد، در جامعه کنونی ما شکل نخواهد گرفت. ما  به روش‌های علمی التفات نداریم، زیرا درک درستی از حیات و عقلانیت علمی در همة حوزه‌ها، از جمله در حوزه علوم انسانی نداریم. ما به روش‌ها و متدولوژی‌های جدید کم‌توجه یا اساساً بی‌توجه‌ایم، چرا که اصولاً خود علم جدید را در همه عرصه‌ها از جمله در حوزه علوم انسانی جدی نمی‌گیریم. «روش» صرفاً یک مقوله از «حیات علمی» است اما دربرگیرندۀ همه عناصر قوام‌بخش آن نیست.
 
عبدالکریمی با بیان اینکه به هیچ‌وجه این سخنان را نباید در سیاقی سیانتیستی و پوزیتیویستی درک کرد و نیز نباید نوعی تحقیر یا عدم درک اهمیت، شأن و عظمت علم جدید را از این سخنان نتیجه گرفت، افزود: با علم جدید، کره زمین، براستی برای نخستین‌بار، به نحوی بسیار اساسی چهره عوض کرد. این علم قائم به روش و متدولوژی خاص آن است.
 
وی «روش‌آگاهی» را یکی از مشخصات دوره و علم جدید دانست و گفت: بشر تا قبل از دوره جدید و شاید تا قبل از ماکیاولی در حوزه فلسفه سیاسی و تا قبل از دکارت در حوزه فلسفه محض بدین نحو برجسته بر اهمیت روش، وقوف و آگاهی نیافته بود. البته، متافیزیک و فلسفه بالذات و از همان آغاز تاریخ خود با مسئله روش و روش‌آگاهی پیوند خورده است. تفکر متافیزیکی نحوۀ تفکری است که روش‌های منطقی راهبر آن است و این نحوۀ تفکر منطق‌مدار نخستین‌بار با یونانیان و با ظهور عقلانیت متافیزیکی پا به عرصۀ وجود گذاشت.
 
این استاد فلسفه یادآور شد: البته «روش‌آگاهی» در دورۀ جدید معنا و مفهومی مضاعف و خاص یافته است. یعنی علاوه بر تکیه بر منطق و روش‌های منطقی، روش‌های دیگری نیز برای مواجهه با پدیدارها و در اندیشیدن بر پدیدارها جست ‌وجو می‌شود. در عرصه فلسفۀ سیاسی جدید، تکیه بر روش‌آگاهی توجه به این امر می‌دهد که در فلسفۀ سیاسی کلاسیک، مسئله اصلی یافتن پاسخ این پرسش بوده است که« چه کسی باید حکومت کند؟» و در مقابل پاسخ داده می‌شده است: بهترین یا خردمندترین افراد، نژاد برتر، مردم و غیره. اما اگر بپذیریم که یافتن بهترین حاکمان، همواره آرزویی بیش نبوده است و حاکمان هیچ‌گاه به اندازۀ کافی خوب یا خردمند نبوده‌اند، پس باید مسئله اصلی فلسفه سیاسی را پرسش دربارۀ بهترین روش سیاسی و نه پرسش از بهترین حاکمان قرار دهیم تا در صورت به قدرت رسیدن بدترین و شریرترین افراد نیز، جامعه کم‌تر مورد آسیب و زیان قرار گیرد.
 
وی ماکیاولی را یکی از پیشگامان عصر نو و بنیان‌گذار فلسفه سیاسی جدید خواند و افزود: اصل اساسی تفکر ماکیاولی، که رهیافت مشترک و بنیادین همۀ فیلسوفان سیاسی جدید است، عبارت است از مخالفت با آرمان‌گرایی فلسفۀ سیاسی کلاسیک و دعوت به اینکه آدمی باید از بلندپروازی‌ها و آرمان‌گرایی‌های فیلسوفان سیاسی گذشته دست بردارد و معیارهای خود را تنزل دهد تا تحقق نظم اجتماعی درست یا مطلوب ممکن گردد. به تعبیر دیگر، ما در عرصۀ حیات سیاسی و اجتماعی صرفاً تا آن اندازه که روش‌هایمان اجازه می‌دهد باید از آرمان‌ها و فضایل سخن بگوییم.
 
فلسفۀ مدرن روش‌آگاه است
 
وی بر اهمیت روش در فلسفۀ جدید تأکید کرد و گفت: «متدولوژیسم» یا «قول به اصالت روش» را می‌توان یکی از شاخصه‌های بنیادین فلسفۀ جدید برشمرد. در معرفت‌شناسی جدید گفته می‌شود ما صرفاً آن‌گونه شناسایی را می‌توانیم معرفت بنامیم که اولاً، از روشی که به یاری آن این شناسایی برای ما حاصل شده است، آگاه باشیم. ثانیاً، به کمک آن روش بتوانیم درستی یا نادرستی آن معرفت را آزموده، مورد بررسی قرار دهیم. تا این حد اهمیت یافتن روش را برای نخستین‌بار در اندیشۀ دکارت، پدر فلسفۀ جدید، می‌یابیم. دکارت عالمانه و عامدانه با گذشته قطع رابطه کرد و به نفی اتوریته‌های فکری پرداخت. او عزم خود را جزم کرد که گویی همه چیز را دوباره از نو آغاز کند و بر حجیت مرجعیت‌های فکری گذشته (فیلسوفان/ کتاب مقدس/ کلیسا) اعتماد نکند. دکارت مصمم بود که فقط به عقل خویش و نه به حجیت گذشتگان اعتماد ورزد.

روش‌شناسی جدید در کارهای دکارت برجسته است
 
عبدالکریمی با بیان اینکه دکارت مصمم شد که از خَلط امور واضح و بدیهی با امور ظنّی احتراز کند، افزود: دکارت فیلسوفان مدرسی را متهم به این می‌کرد که آنان امور محتمل و ظنّی را همچون امور  قطعی و یقینی می‌انگارند. از نظر دکارت فقط یک نوع معرفت وجود دارد که شایسته نام معرفت است، و آن «معرفت یقینی» است. دکارت صراحتاً اعلام می‌کند: «هیچ دانشی را که بتوان دربارۀ آن شک کرد، نباید علم نامید». (اینها ویژگی‌های نظام اپیستمیک جدیدی است که مظهر اعلای آن علم جدید است). لذا با دکارت تعریف تازه‌ای از حقیقت، یعنی «حقیقت به منزلة یقین» ظهور می‌یابد. لذا همین فهم از حقیقت روح روش‌آگاهی در فلسفۀ جدید است.

نویسنده کتاب «ما و جهان نیچه‌ای»، تصریح کرد: همچنین دکارت بر آن بود که تصورات واضح و متمایز را اکتساب و با آنها کار کند، و نه چنان که فیلسوفان مدرسی (اسکولاستیک) را بدان متهم می‌کرد از اصطلاحاتی استفاده کند که فاقد هرگونه معنای واضح یا محتملاً اصلاً فاقد معنا باشند. به این اعتبار، دکارت را باید جز اسلاف فیلسوفات تحلیلی معاصر قرن بیست محسوب کرد. بدین ترتیب، برای دکارت وضوح و تمایز به منزلۀ معیار حقیقت/ یقین گشت. دکارت می‌خواست روش صحیحی برای پژوهش حقیقت بیابد و آن را بکار گیرد، روشی که وی را قادر می‌ساخت حقایق را به نحوی معقول و منظم اثبات کند.
 
این استاد فلسفه غرض اصلی و اولیة دکارت را نیل به یک روش جدید برای نیل به حقیقت خواند و افزود: این آغاز متدولوژیسم یا روش‌گرایی و اصالت یافتن روش در دورۀ جدید است؛ یعنی بیش از آنکه مهم باشد چه می‌گویی، این نکته اهمیت دارد که با چه روشی به آنچه می‌گویی رسیده‌ای و بتوانی نشان دهی که با چه روشی به آنچه می‌گویی رسیده‌ای. دکارت می‌گوید: «اما در مورد همۀ عقایدی که تا آن زمان پذیرفته بودم، فکر کردم که هیچ کاری بهتر از این نیست که سعی کنم همه را به یکباره به دور افکنم تا بعداً یا عقاید بهتری را جانشین آنها کنم یا همان عقاید را پس از آن که با نظام عقل تطبیق کردم، حفظ کنم». (گفتار در روش، کلیات، فراز ششم)
 
وی افزود: پس در دکارت حقیقت عبارت است از انطباق آموزه‌ها با نظام عقلی؛ و این یکی دیگر از شاخصه‌های سوبژکتیویسم دوره جدید و همچنین روح اصلی متدولوژیسم است. کمال مطلوب دکارت از فلسفه (معرفت)، رسیدن به نظام واحد و منسجم از حقایقی است که با روش علمی اثبات شده باشد، یعنی حقایقی که دارای آنچنان ترتیبی باشد که ذهن از حقایقی که بالذات بدیهی (واضح و روشن و متمایز) است به حقایق بدیهی دیگر که مورد استلزام آن حقایق است، حرکت کند. این کمال مطلوب را در کجا می‌توان یافت؟ در ریاضیات. دکارت هم در کتاب «گفتار در روش» و هم در کتاب «اصول هدایت ذهن» به صراحت دربارة تأثیری که علم ریاضی در ذهن وی داشته است، سخن گفته است و می‌گوید که او در اوان جوانی تحت تأثیر وضوح و یقینی بودن علوم ریاضی در مقایسه با سایر علوم و فنون دیگر قرار گرفته است.
 
این استاد دانشگاه تصریح کرد: از نظر دکارت، وضوح و یقینی بودن از خصوصیات ذاتی روش ریاضی است. لذا در دکارت ما شاهد ظهور نوعی Mathematicalism یا قول به اصالت ریاضیات هستیم، یعنی از پیش دکارت این امر را فرض گرفته است که همۀ علوم به یکدیگر شباهت دارند (این یعنی مونیسم معرفت‌شناختی) و روشی که در ریاضیات به کار می‌رود قابل اطلاق در همه علوم دیگر است (و این یعنی مونیسم روش‌شناختی). پس از نظر دکارت، فقط یک نوع «معرفت حقیقی»، یعنی فقط یک نوع معرفت «یقینی و بدیهی» وجود دارد (مونیسم معرفت‌شناختی)؛ و بالاخره فقط یک علم (معرفت) هست، هر چند شعب و فنون مرتبط با یکدیگر دارد. از همین جهت فقط یک روش علمی می‌تواند موجود باشد (مونیسم روش‌شناختی).
 
عبدالکریمی افزود: اما این تصور که همه علوم نهایتاً یک علم واحد یا اجزای یک نظام علمی و معرفتی واحد و مرتبط هستند و آن هم مساوی و مساوق با نظام فاهمۀ انسانی است، فرض بسیار سترگی است. دکارت نمی‌تواند برای این فرض بزرگ اقامۀ دلیل کند. او خواهان است که بگوید که صرفاً با کاربرد روش صحیح ساختن یک نظام واحد علمی امکان‌پذیر است. نظریۀ دکارت مبنی بر اینکه همه علوم نهایتاً علمی واحد هستند، و اینکه فقط یک روش کلی و عام علمی وجود دارد، بی‌تردید وی را از اصحاب ارسطو جدا می‌کند. ارسطو معتقد بود که موضوعات مختلف علومِ مختلف، مقتضی روش‌های مختلف است. فی‌المثل نمی‌توان در علم اخلاق روشی را که متناسب با علم ریاضی است به کار برد. زیرا اختلاف موضوع علم مانع از تشبیه و همانندسازی علم اخلاق به علم ریاضی می‌گردد.
 
وی در نقد و بررسی متدولوژیسم دورۀ جدید اظهار داشت: روش‌آگاهی و تکیه بر روش و متدولوژی یکی از مشخصات و ویژگی‌های علم جدید است و این علم متناسب با مرتبه‌ای خاص از مراتب هستی است. به بیان دیگر، مبانی علوم تجربی، خواه ناخواه، مبانی ماتریالیستیک است (یعنی صرفاً موجودات محسوس و ملموس یا قابل تجربه حسی را در حوزه تجربۀ ممکن، به تعبیر کانت، یا منحصراً جوهر ممتد و حرکت را در حوزۀ پژوهشی خویش قرار می‌دهد). یعنی روش‌های مورد استفادۀ آن صرفاً قابل اِعمال بر موضوعاتی است که نهایتاً به جسم و جهان مادی قابل تأویل باشد.
 
وی افزود: لذا با روش‌های علوم تجربی و با علوم تجربی نمی‌توان در همۀ موارد و موضوعات به پژوهش پرداخت. معرفت علمی و روش‌های تجربی آن تنها بخشی از سطوح و مراتب هستی را در بر می گیرد، اما با علم و روش‌های علمی نمی‌توان تمام سطوح هستی را مورد تفکر و پژوهش قرار داد. حقیقت انسان (اگزیستانس/ دازاین/ قوة خیال استعلایی یا همان جانِ آدمی) و نیز وجود فی‌نفسه حقایقی نیستند که بتوانند موضوع پژوهش‌های علمی و روش‌های تجربی آن قرار گیرند.
 
نویسنده کتاب «ما و جهان نیچه‌ای»، با بیان اینکه ما علم بی‌مبنا و بی‌چارچوب نداریم، تصریح کرد: مبانی تصوری و تصدیقی و چارچوب علم و پژوهش‌های علمی امری نیست که بر اساس خود روش‌های تجربی علمی حاصل شده باشد. نظام علمی مجموعه‌ای از گزاره‌های ماتأخر است و تمام معرفتهای تجربی و ماتأخر، همان‌گونه که کانت نشان داد، مبتنی بر آگاهی‌های محض و ماتقدم است. معرفت ماتقدم حاصل روشهای تجربی ما نیست و هر نوع معرفت تجربی مبتنی بر یک معرفت محض است. یک بیولوژیست با تشریح بدن انسان و با ترکیب مواد آزمایشگاهی تأثیر مواد را بر بدن بررسی می کند اما با هیچ روش بیولوژیستیک نمی‌توانید به این پرسش که "حیات چیست؟" پاسخ دهید و فهم شما از اینکه حیات چیست تابعی از روش‌های علمی نیست.
 
ما با مبانی علم جدید مشکل داریم
 
وی مورد «رابطۀ علم و ارزش‌ها»، خاطرنشان کرد: «علی‌رغم ساختار هرمنوتیکی و آکسیوماتیک علم جدید، مثل هر نظام علمی دیگر، و علی‌رغم وجود مبانی متافیزیکی خاص برای علوم جدید، از جمله علوم انسانی مدرن، به‌هیچ‌وجه نباید نتیجه گرفت که نتایج علم تابعی از ارزش‌های ماست. علم تجربی حاصل ارزش‌های ما نیست. واقعیت در برابر فرضیات ما بی‌تفاوت نیست.
 
وی افزود: ما در یک عالم ایده‌آلیستی زندگی نمی‌کنیم. آری! جهان منحصر به آن چیزی نیست که علم جدید بیان می‌کند اما در همین حوزه واقعیت‌های علمی نیز، جهان نسبت به فرضیه‌های علمی ما از خود عکس‌العمل نشان داده، سرنوشت فرضیه‌ها و درست و نادرست بودن آنها را نه ارزش‌های ما بلکه خود واقعیت جهان  تعیین می‌کند. این قول که علوم تجربی جدید، اعم از طبیعی یا انسانی، سرشتی غربی داشته، ما می‌توانیم به تأسیس علوم تجربی جدید اسلامی بپردازیم، صرف نظر از بحث از امکان یا عدم امکان آن، از سرشتی آشکارا نسبیت‌اندیشانه، خودبنیادانه و نیهیلیستیک برخوردار است. 
 
دکتر عبدالکریمی به درک اهمیت روش‌های علمی در پژوهش‌ها و حیات علمی با توجه به محدودیت‌های روشها اشاره کرد و گفت:  ما روش‌‌های علمی را برای حل مسائل‌مان به سهولت نمی‌توانیم نادیده بگیریم و در همان حال نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم این روش‌ها بتوانند به همه مسائل و پرسش‌های ما پاسخ گویند. علم و روش‌های علمی به‌هیچ‌وجه نمی‌توانند جانشینی برای «تفکر» باشند. ما ضمن اینکه نبایدعلم جدید و دستاوردهای عظیم و شگرف آن را نادیده بگیریمف نباید از آن یک ایدئولوژی و مذهب بسازیم. برای مثال، در خیلی از حوزه‌ها به‌ویژه در حوزه تفکر فلسفی ما نمی‌توانیم از الگوی معرفت علمی نسخه‌برداری کرده، ارزش و اعتبار اندیشه‌های فلسفی را بر اساس کاربرد یا عدم کاربرد روش‌ها و متدولوژی‌های علمی بسنجیم.
 
وی افزود: گادامر در کتاب «روش و حقیقت» تأکید می‌کند که به هیچ وجه حقیقت تابع روش‌های ما نیست. اما باید توجه داشت که هایدگر و گادامر ما را دعوت به یک نوع فهم آنارشیستیک از علم (همچون فای‌رابند) نمی‌کنند و مراد از حقیقت در بحث از نسبت «روش و حقیقت؟» ذات حقیقت (الثیا) است نه فرضیه‌های علمی و حقیقت در معنای متافیزیکی آن، یعنی مطابقت گزاره‌ها با امر واقع.
 
نویسنده کتاب «تفکر و سیاست» تصریح کرد: ما با تفکر علمی آشنا نبوده، در این مورد غالباً دچار توهم هستیم و اساساً فهمی از حیات علمی نداریم. ما حتی در یک دوره یا پاره‌ای از مواقف تاریخی خود حیات علمی (علم در معنای science و در معنایی که در دوره جدید ظهور یافته است) نداشته‌ایم. علوم انسانی جدید نیز مستقل از نگرش علمی معنا ندارد و چون حیات علمی نداریم درک درستی نیز از علوم انسانی تجربی جدید نداریم.
 
وی با بیان اینکه ما با عقلانیت متافیزیکی مشکل داریم، افزود:علیرغم تمام ادعاهایمان مبنی بر اینکه ما دارای سنت عقلی و فلسفی نیرومندی هستیم، باید اذعان داشته باشیم که سنت متافیزیک یونانی که در نیمۀ دوم قرن دوم هجری قمری همراه با نهضت ترجمه وارد جهان اسلام شد و این سنت در تعارض با دو سنت تاریخی عبری ـ سنتی که در آن سه دین بزرگ یهودیت، مسیحیت و اسلام شکل گرفت و سنت تفکر معنوی ایرانی - هندی (سنتی که در دورۀ اسلام خود را در جریانهای و گرایشهای عرفانی ما نمایان ساخت) قرار گرفت.
 
وی یادآور شد: سه سنت تاریخی «دیانت عبری»، «حکمت معنوی و اشراقی ایرانی - هندی» و «متافیزیک یونانی» هر یک نظام وجودشناختی، معرفت‎شناختی و انسان‌شناختی متمایزی از یکدیگر داشته، لذا هر یک نظام epistemic خاص خود را شکل می‌دهند، اظهار داشت: «این سه سنت تاریخی در تاریخ ما و مشخصاً در دورۀ ظهور فرهنگ و تمدن اسلامی با هم امتزاج پیدا کرده، اضلاع گوناگون سنت نظری ما را شکل می‌دهند. اما در تاریخ ما، برخلاف غرب، این سنت متافیزیک یونانی نبود که غلبه یافته، هژمونی فرهنگ و تمدن را در دست گرفت.
 
عبدالکریمی افزود: حیات علمی، به معنای جدید کلمه، با سنت نظری تاریخی ما تا حدود زیادیــ و اگر چه نه به نحو مطلق‌ــ مغایر است و با آن به سهولت جمع نمی‌شود. متأسفانه ما فهم روشنی از حدود و ثغور این نظام‌های اپیستمیک سه گانۀ موجود در سنت تاریخی خود نداشته، آنها را با هم خَلط کرده‌ایم؛ همان خلطی را که میان عقلانیت فلسفی یونانی و عقلانیت عبری داشته‌ایم. امروز نیز نظام اپیستمیک علمی (در معنای جدید کلمه) در یک فضای بسیار تیره و تار و ابهام‌آلودی مورد فهم و تفسیر ما قرار گرفته، بر آشفتگی‌های پیشین ما افزوده است.
 
عبدالکریمی با تأکید بر نگاه پدیدارشناسانه‌اش، اظهار داشت: «یکی دانستن عقل ارسطو با عقل مسیح ساده‌اندیشانه است.
همچنین وی خاطرنشان کرد: در سنت نظری و تاریخی ما، به دلیل حاکمیت عقلانیت تئولوژیک، عقل خودبنیاد یونانی به‌هیچ‌وجه به آن شأنی که در سنت بالذات متافیزیک غربی نایل شد، دست نیافت. اساساً در این گوشة تاریخ که ما در آن زیست می‌کنیم، عقلانیت متافیزیکی تمامیت پیدا نکرده، ما آن تحولات و همچنین امکانات براستی متعددی را که در تاریخ متافیزیک غربی شاهدش هستیم، در سنت فلسفی خود نمی‌بینیم.
 
این پژوهشگر فلسفه همچنین اظهار داشت: نسبت عقل تئولوژیک ( عقل اصولی، فقهی و کلامی) با عقل متافیزیکی مثل نسبت یک لیوان آب با اقیانوس است و در سنت تاریخی ما، به دلیل حاکمیت عقل تئولوژیک، عقل یونانی تا سر حد عقل عرفی و عقل بومی، جغرافیایی و تاریخی (البته در معنا و مفهوم بسیار محدودی) تنزل می‌یابد. البته عقلانیت متافیزیکی نیز تاریخی است اما این عقلانیت، برخلاف عقلانیت تئولوژیک، به حیث تاریخی خویش خودآگاهی می‌یابد. به هر تقدیر، عقلانیت علمی و علوم انسانی جدید ثمرۀ عقلانیت متافیزیکی‌ایی است که در سنت تاریخی ما آنچنان که باید و شاید بسط تاریخی نیافته است.
 
عبدالکریمی در مورد وضعیت علوم انسانی جدید در کشور ما و مباحث پیرامونی آن گفت: علوم انسانی جدید به عنوان بخشی از عقلانیت علمی و ثمره و نتیجه عقلانیت متافیزیک یونانی، در کشور ما ظهور پیدا نکرده است. علوم انسانی جدید، انسان‌شناسی اسطوره‌ای یا علم‌النفس گذشتگان یا انسان‌شناسی دینی و فلسفی نیست و هنوز هم در قرن بیست‌ویکم کسانی در جامعۀ ما وجود دارند که با انسان‌شناسی اسطوره‌ای، دینی یا فلسفی می‌خواهند دون‌کیشوت‌وار به مبارزه با انسان‌شناسی علمی جدید بروند و هنوز مرز بندی‌ها در ذهن ما روشن نیست؛ اما این سخن را به‌هیچ‌وجه نباید به معنای دفاع مطلق از علوم انسانی جدید تلقی کرد. سخن تنها در این است که ما شناخت مناسبی از معنا و مفهوم علم جدید و علوم انسانی جدید نداریم و مرزها را آشفته کرده، مرز علم و غیرعلم را فرو می‌ریزیم.
 
این استاد فلسفه، در پایان افزود: نکاتی که ذکر شد، صرفاً اشاره به پاره‌ای از دلایل نظری، معرفتی و تاریخی عدم ظهور عقلانیت و علم جدید در تاریخ ما بود. اما بی‌تردید، مسئله، دارای غموض، ابعاد و جنبه‌های دیگری نیز هست. رابطۀ ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی با حیات علمی ابعاد دیگری از مسئله است که در حوزه‌های مطالعات علوم اجتماعی، فلسفۀ علم، جامعه‌شناسی معرفت و جامعه‌شناسی علم مورد پژوهش قرار می‌گیرند. با این وصف، توجه به سنت‌های تاریخی از اهمیتی خاص و ویژه برخوردارند، بی‌آنکه بکوشیم به نحوی تقلیل‌گرایانه با مسئلۀ عدم ظهور علم جدید و علوم انسانی جدید در تاریخ و دیار خود برخورد کنیم.
 
عبدالکریمی، به منزلة نتایج پایانی بحث خود دربارۀ روش و متدولوژیسم، چنین اظهار داشت: روش‌آگاهی و تکیه بر اهمیت روش از شاخصه‌های عقلانیت جدید و عقلانیت علمی است. روش‌آگاهی امر بسیار مغتنمی است که سبب نیل به دستاوردهای بزرگ و شگفت‌انگیز علمی و تکنولوژیک گشته است. همچنین، در علوم انسانی و مباحث نظری  مباحث روش‌شناختی می‌تواند سد سکندری باشد در برابر هر گونه خرافه، ادعاهای گزافی و شارلاتانیسم علمی و نظری. تأکید بر اهمیت روش در علوم جدید به معنای مقابله با گزافی، من‌عندی و بولهوسانه تلقی کردن معرفت است. اما در همان حال، باید به محدودیت‌های روش‌ها نیز توجه داشت و اجازه نداد تا بر اساس متدولوژیسم به نوعی سیانتیسم و پوزیتیویسم غلطیده، بکوشیم به همۀ انحای معرفت صورت علمی و ریاضیاتی بخشیم.
کد خبر 1103105

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha