چهلمین روز تدفین پیکر پاک سردار سرلشکر شهید علی هاشمی را در حالی گرامی می داریم که این روز همزمان با سالروز شهادتش در چهارم تیرماه 67 است. پیکر پاک سردار هور پس از 22 سال در روز شهادت حضرت زهرای اطهر(س) و در روز 27 اردیبهشت در مراسم باشکوهی در خوزستان تشییع و تدفین شد.
شهید علی هاشمی در سال 1340 در محله عامری اهواز به دنیا آمد. وی در نوجوانی علیرغم سن کم از جریانات سیاسی آگاهی کامل داشت و در کوچه پس کوچه های حصیرآباد اهواز با رژیم شاه به مبارزه پرداخت و پس از پیروزی انقلاب نیز در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی اهواز نقش مؤثری ایفا کرد و می توان او را جزو پشقراولان دفاع از خاک میهن در هشت سال دفاع مقدس برشمرد.
وی نه تنها در جبهه دفاع مقدس که در جهاد علمی نیز زبانزد بود، به گونه ای که در رشته پزشکی دانشگاه مشهد قبول شد و از طرف دانشگاه آمریکا برای ادامه تحصیل دعوت نامه ای دریافت کرد اما عشق به اسلام و انقلاب و حفظ وطن او را بر آن داشت تا تحصیل در دانشگاه دفاع مقدس را بر دانشگاه مشهد و بورس آمریکا ترجیح دهد.
شخصیت گمنام علی هاشمی در طول جنگ تحمیلی و حتی پس از پایان جنگ به گونه ای بود که بیشتر فرماندهان سپاه با شخص "علی هاشمی" و عملکرد نیروهای تحت امرش آشنا نبوده و نمی دانستند او چه کسی است. اما امروز می توان گفت که کلیه عملیاتهای موفق آبی-خاکی ایران نظیر فتح فاو، خیبر، عملیات کربلای پنج و... مرهون ایثار هسته مرکزی رزمندگانی است که پایه گذار قرارگاه نصرت بوده و در هورالعظیم جانفشانی کردند.
مغز متفکر قرارگاه سری نصرت که امروز در آستانه چهلمین روز تدفین او در خاک خونبار خوزستان هستیم کسی نیست جز جوان 27 ساله اهوزی "سردار سرلشکر علی هاشمی" که از ابتدای جنگ تحمیلی، حضوری فعال اما گمنام داشت و می توان او را طراح برجسته عملیاتهای آبی-خاکی در ایران و جهان دانست. بی شک عملیاتهای بزرگی چون خیبر، بدر که در نوع خود حیرت کارشناسان نظامی دنیا را برانگیخت مرهون ایثارگری های سردار هاشمی و همراهانش است.
فتح جزایر مجنون، تهدید استانهای جنوبی عراق، رفع رکود جنگ، شکستن تمرکز قوای نظامی عراق، زمینه سازی عملیاتهای آبی- خاکی همچون والفجر 8(فتح فاو)، کربلای 4 و 5، تقویت روحیه خودباوری رزمندگان و... را می توان نمونه های بارزی از دستاوردهای تلاشگران قرارگاه نصرت به فرماندهی سرلشکر علی هاشمی برشمرد.
دکتر محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران به دلیل توانمندی های ویژه ای که در شهید علی هاشمی سراغ داشت بعد از عملیات والفجر مقدماتی مسئولیت سنگین راه اندازی قرارگاه سری نصرت را در جنوب غربی شهر هویزه برای شناسایی و طراحی عملیاتهای مختلف بر دوش این جوان بیست و یکی- دو ساله عرب خوزستانی نهاد بدون آنکه بسیاری از مسئولان و فرماندهان ارشد سیاسی و نظامی کشور از وجود او و فعالیتهایش در خاک ایران و عراق تا پایان جنگ خبر داشته باشند. شاید بتوان شهید سرلشکر علی هاشمی را اولین فرمانده ارشد دوران دفاع مقدس نامید که در 23 سالگی به عنوان فرمانده سپاه ششم کشور منصوب شد.
شهید سرلشکر علی هاشمی در به کارگیری نیروهای بومی تخصص فوق العاده ای داشت به گونه ای که توانسته بود با آموزش، از نیروهای بومی، عناصر اطلاعاتی زبردستی بسازد. به همین دلیل است که دکتر محسن رضایی شهیدعلی هاشمی را یکی از بهترین الگوهای اتحاد ملی خوانده و می گوید:" آقای علی هاشمی و قرارگاه نصرت، بهترین الگو برای اتحاد ملی هستند. یعنی برادری که از نژاد عرب بود اما در مقابل اعراب متجاوز بعثی و وابسته با استکبار ایستاد و مقاومت کرد و با تمام وجود از سرزمینش، وطنش و ملتش دفاع کرد و با اینکه سری ترین راز و رمز عملیاتهای جنگ تحمیلی در اختیارش بود، آنها را در دل خود حفظ کرد و با کمال صداقت و اخلاص در تحقق دفاع مقدس از جان خود گذشت و بالاخره جان خود را تقدیم ملت ایران و کیان اسلام نمود."
این فرمانده گمنام سرانجام پس از سالها مجاهدت در تاریخ 4 تیرماه 1367 در حمله عراق به جزایر مجنون و هلی برد نیروهای ارتش بعثی در جزیره شمالی که منجر به محاصره شدید مقر سپاه ششم ایران شد به همراه تعدادی از نیروهای باقیمانده در قرارگاه نصرت به مقابله با لشکریان بعثی پرداخت که در این درگیری، شهادت این سردار رشید اسلام در هاله ای از ابهام فرورفت اما پس از 22 سال در تاریخ 19 اردیبهشت 89 خبر کشف پیکر پاک شهید علی هاشمی اعلام شد و در روز 27 اردیبهشت همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه(س) در سرزمین خوزستان و در کنار هزاران شهید این خطه به خاک سپرده شد.
اعتراض شهید علی هاشمی به نوع گزینش در سپاه
در آن دوره گزینش سپاه مشکلات بسیاری داشت و نحوه جذب نیرو سخت بود. دستورالعملی از مرکز رسیده بود و گزینش باید بر اساس آن صورت می گرفت. هر کس که می خواست در سپاه عضو شود باید به سؤالاتی در مورد مارکسیسم، اسلام، احکام فقهی و... پاسخ می داد. در منطقه ای که فقر فرهنگی در آن بیداد می کرد و مردم آن خصوصا بومی ها ابتدائی ترین مسائل و حرف زدن یومیه شان را هم به درستی نمی دانستند جواب دادن به این سؤالات غیرممکن بود.
بیشتر افراد از عهده جواب دادن به آن بر نمی آمدند. این در حالی بود که ما یکسری پاسگاه حراست مرزی در حاشیه هور داشتیم که به شدت حساس و با اهمیت بود و به نیرو احتیاج داشت و چون موقعیت جغرافیایی آن منطقه خاص بود، امکان پذیرش نیرو برای آنجا فقط از میان بومی های منطقه وجود داشت که به زندگی در آن منطقه عادت داشتند و می توانستند آنجا دوام بیاورند. ما به وجود بومی ها احتیاج داشتیم تا پاسگاهها اداره شود، آنها هم برای تأمین زندگی شان می خواستند استخدام شوند.
وقتی مسئول گزینش از آنها می پرسید:"مطالعه می کنی؟" می گفتند:" بله" و وقتی می پرسید:" در چه زمینه هایی؟" می گفتند:" در زمینه حمیدیه" و رد می شدند. چاره ای نبود. باید فکری می کردیم. نمی شد برای هر چیزی منتظر دستورالعمل مرکز می ماندیم. آنها در منطقه نبودند و اوضاع را درک نمی کردند. رفتم و به مسئول گزینش گفتم:"هر کس آمد قبولش کنید." 60 نفر شدند. بعد از پذیرش این نیروها یک دوره کلاس احکام، معارف، رزم، اطلاعات و... برایشان گذاشتم و خودم بعضی کلاسها را درس می دادم.
مثلا در کلاس شناسایی و اطلاعات برای اینکه نشان بدهم که انهدام مدارک نظامی چگونه است، می گفتم:" انهدام مدارک چندین روش دارد" بعد کاغذ دستم را ریز ریز و در زمین پخش می کردم و می گفتم:" این انهدام مرحله به مرحله است. کسی از این کاغذ ریزه ها که در جاهای مختلف پخش می شود نمی تواند نتیجه ای بگیرد". باید خیلی ابتدایی مسائل را مطرح می کردیم.
بعضی از آنها شاگردان خوبی بودند و بعدها شناساییهای بزرگی انجام دادند، اما این کارها مقطعی بود. اعتراض خود را به این نحو گزینش به مسئولان و فرماندهان رده بالای سپاه منعکس کردم. آنها هم برای خودشان دلایلی داشتند، اما من می گفتم نیرویی که حاضر است برای اسلام و انقلاب جانش را فدا کند اگر در احکام ضعیف است نباید رد کرد باید به او یاد داد و این درگیری ادامه داشت تا اینکه حضرت امام "اعلامیه ای هشت ماده ای" در انتقاد از نحوه گزینش صادر کرد و به این مشکلات پایان بخشید.
نقش سردار هاشمی در جذب بومیان عراقی در جنگ تحمیلی
مرزنشینهای هور در ایران و عراق به صورت طایفه ای زندگی می کنند و اصلا کاری به جنگ و این مسائل ندارند، فامیلند و با هم رفت و آمد می کنند. از آن طرف مرز به این سمت می آیند، عروس می گیرند و می برند. در چنین اوضاعی اینکه کارهایمان لو نرود کمی دشوار بود. ما با بومی های ایرانی ارتباط برقرار کردیم. خدا کمک کرد و مسکل بومی های عراقی ه حل شد. یک سری از سربازان عراقی از ارتش عراق فرار کرده بودند و از طریق هور وارد ایران شدند.
این سربازان از این جهت که مسیر گذرگاهها را خوب می دانستند و در عراق آشنا داشتند و می توانستند مشکل اسکان نیروهای ما را حل کنند با ارزش تلقی می شدند. طرحی ریختیم تا به آنها پناهندگی دهیم در ابتدا می ترسیدند و نمی توانستند باور کنند. رفتار ما با آنچه فرماندهان بعثی برایشان گفته بودند بسیار متفاوت بود وحس بی اعتمادی در چشمانشان موج می زد. می خواستند مطمئن شوند اگر به ایران پناهنده شوند و خواسته های ما را عملی کنند آیا خود و خانواده هایشان در امان هستند یا نه؟ بعد از دادن ضمانتهای معمول بالاخره به ما اعتماد کردند و موج عظیمی از ساکنان عراقی هور و سربازان عراقی و خانواده هایشان به ایران پناهنده شدند و به ما در مسیر پیشبرد اهدافمان کمک کردند.
البته آنان اطلاعی نداشتند که چه می کنند و هدف از این کارها چیست؟ ما برای آنها در استان خوزستان اردوگاههایی ایجاد کردیم تا زندگی کنند و در هور هم صیادی می کردند. در مقابل قرار شد آنها امنیت هور را برای ما تأمین کنند. در واقع می خواستیم هور از نیروهای خودمان پر شود تا کار شناسایی راحت تر انجام شود. در عین حال وقتی عراق با موج عظیم خروج مردمش و پناهنده شدن آنان به ایران روبرو شد بقیه هورنشینهای منطقه را تخلیه کرد که این اقدام نیز برای ما امتیاز محسوب می شد.
در ابتدا وارد کردن این نیروها در جمع نیروهای خودی کار سختی بود. بچه ها در ظاهر مخالفتی نمی کردند اما در ناخودآگاهشان ناراحت و ناراضی بودند. سعی کردم در جلسات مشترک حس اعتماد به این نیروها را در درونشان ایجاد کنم. بعد از مدتی خلقیات و عادت عراقی ها هم تغییر کرد همین همراهی با نیروهای ایرانی سبب شد سبیل را که ما نماد حزب بعث می دانیم دیگر نگذاشتند. اهل نماز شدند و نسبت به اهل بیت ارادت پیدا کردند.
------------------------
خاطرات برگرفته از کتاب "راز گمشده مجنون"
نظر شما