اتل متل يه بابا
كه اون قديم قديما
حسرتشو مي خورن
تمامي بچه ها
*
اتل متل يه دختر
دردونه باباش بود
بابا هرجا كه مي رفت
دخترش هم باهاش بود
*
اون عاشق بابا بود
بابا عاشق اون بود
به گفته بچه ها:
بابا چه مهربون بود
*
يه روز آفتابي
بابا تنها گذاشتش
عازم جبهه ها شد
دخترو جا گذاشتش
*
چه روزاي سختي بود
اون روزاي جدايي
چه سالهاي بدي بود
ايام بي بابايي
*
چه لحظه سختي بود
اون لحظه رفتنش
ولي بدتر ازاون بود
لحظه برگشتنش
*
هنوز يادش نرفته
نشون به اون نشونه
اون كه خودش رفته بود
آوردنش به خونه
*
زهرا به او سلام كرد
بابا فقط نگاش كرد
اداي احترام كرد
بابا فقط نگاش كرد
*
خاك كفش بابا را
سرمه توچشاش كرد
بابا جونو بغل زد
بابا فقط نگاش كرد
*
زهرا براش زبون ريخت
دو صد دفعه صداش كرد
پيش چشاش ضجه زد
بابا فقط نگاش كرد
*
اتل متل يه بابا
يه مرد بي ادعا
براش دل مي سوزونن
تمامي بچه ها
*
زهرا به فكرباباست
بابا توفكر زهرا
گاهي به فكر ديروز
گاهي به فكر فردا
*
يه روز مي گفت كه خيلي
براش آروز داره
ولي حالا دخترش
زيرش ، لگن مي ذاره
*
يه روز مي گفت : دوست دارم
عروسيتو ببينم
ولي حالا دخترش
مي گه به پات مي شينم
*
مي گفت : برات بهترين
عروسي رو مي گيرم
ولي حالا مي شنوه
تا خوب نشي نمي رم
*
وقت غذا كه ميشه
سرنگ را بر مي داره
يك زرده تخم مرغ
توي سرنگ مي ذاره
*
گوشه ي لپ بابا
سرنگ رو مي فشاره
براي اشك چشمش
هي بهونه مياره
*
عضه نخوره بابا جون
اشكم مال پيازه
بابا با چشماش ميگه :
خدا برات بسازه
*
هر شب وقتي بابا رو
مي خوابونه توي جاش
با كلي اندوه و غم
مي ره سركتاباش
*
" حافظ" رو برمي داره
راه گلوش مي گيره
قسم مي دهد حافظو
" خواجه ! " بابام نميره
*
دو چشمشو مي بنده
خدا خدا مي كنه
با آهي از ته دل
حافظو وا مي كنه
*
فال و شاهد و فالو
به يك نظر مي بينه
نمي خونه ، چرا كه
هر شب جواب همينه
*
اون شب كه از خستگي
گرسنه خوابيده بود
نيمه شب ، چه خواب
قشنگي رو ديده بود
*
تو خواب ديدش تو يك باغ
تو يك باغ پر از گل
پر از گل و شقايق
ميون رودي بزرگ
*
نشسته بود تو قايق
يه خرده اون طرف تر
ميان دشت و صحرا
جايي از اينجا بهتر ...
*
بابا سوار اسبه
مگه ميشه محاله ...
بابا به آسمون رفت
تا پشت يك در رسيد....
نظر شما