دفاع از باورهای دینی در اروپا و در قرن 18 میلادی سخت و دشوار بود. من ریشه این دشواری و سخت بودن را در قرن 17 میلادی جستجو و پیگیری میکنم. چند عامل در تحلیل رفتن دین در قرون 17 تا 19 میلادی دخیل بودهاند.
اولین دلیل این است که اروپا در قرن 16 میلادی درگیر جنگهای خونین میان پروتستانها و کاتولیکها بود. این جنگها سبب شد تا مردم پرسش کنند از اینکه چگونه دو گروه معتقد دینی در درگیری و جنگ دست به کشتار یکدیگر میزنند. آنها این پرسش را مطرح میکردند که بر اساس چه نوع اعتقاد دینی این امر توجیه میشود. برخی نظریههای الهیاتی نیز چنان مبهم و پیچیده بیان میشد که مردم از فهم و درک آن عاجز بودند و مردم این ابهام را زیر سؤال بردند. چیزی که مردم از دین فهمیده بودند به ارمغان آوردن صلح و آرامش و آسایش برای آنها بود و نه جنگ و خونریزی.
دلیل دوم این بود که رهبران دینی قدرت سیاسی گستردهای را اعمال میکردند و به کرات از مردم برای فساد خود و اهداف شخصی خود هزینه میکردند. همین مسئله باعث شد تا دین نهادینه شده و سازمان یافته اعتبار خود را نزد مردم از دست بدهد.
دلیل سوم این است که علم مدرن باعث شد تا در موضوعاتی که به دین نسبت داده میشد تغییر ایجاد شود. به عبارت دیگر، برخی مسائل به باورهای دینی نسبت داده میشد با علم مدرن اعتبار خود را از دست دادند. علم مدرن به توصیف و تبیین پدیدههای طبیعی میپرداخت که پیش از آن توسط دین تبیین میشد.
برای نمونه صاعقه برای مسیحیان به عنوان یک منبع ترس و وحشت به شمار میرفت به مثابه برقی تلقی میشد که شخص قبل از آنکه از خدا طلب مغفرت کند جان او را میگیرد. این طلب مغرفت طی مراسمی رسمی توسط کشیش صورت میگرفت و فرد در آن مراسم به گناهان خود اعتراف میکرد و طلب مغرفت میکرد.لذا صاعقه این فرصت را به شخص نمیداد که برود و برای آخرین بار نزد کشیش طلب مغرفت کند. از این رو، مردم در هنگام صاعقه به دعا و نیایش میپرداختند تا صاعقه جان آنها را نگیرد.
در سال 1752 بنیامین فرانکلین دانشمند علم برقگیر را اختراع کرد و نشان داد که رعد و برق دلایل طبیعی دارد و نه دلایل فراطبیعی. او بر این اساس استدلال کرد که رعد و برق به وسیله تکنولوژی قابل کنترل است. بر این اساس علم مدرن بشر را قادر ساخت تا خود بتواند محیط پیرامون خود را به کنترل درآورد و پدیدههای پیرامونی خود را بشناسد. تا قرن نوزدهم مردم دریافتند که علم قادر به تبیین برخی مواردی است که سابقاً توسط دین تبیین میشدند و به عنوان خرافه مطرح بودند.
مسائل و موضوعات پس از قرن بیستم تغییر کرد. علوم، تکنولوژی و نهادهای سکولار مدرن برای به طور گستردهای بهداشت و ثروت را برای مردم به همراه داشت ولی آنها قادر نبودند که برای آنها صلح و عدالت به ارمغان بیاورند. میلیونها نفر از مردم متحمل درد و رنج و مرگ به دست نهادهایی شدند که توجیه کننده ایدئولوژیک آنها سکولاریسم بود. برای نمونه کمونیسم و استعمارگرایی نمونههای مشهودی از این نهادها هستند.
بر این اساس، مردم به دین به عنوان بدیل بهتر روی آوردند. از این رو، مردم به دنبال معنویتی میگشتند که در آنچه که منجر به قدرت و ثروت میشد نمیتوانستند بیابند. از این رو، میبینیم که در برخی کشورهای ستمدیده کلیسا و مکانهای مذهبی تبدیل به محلی برای بیان انتقاد و مخالفت با حکومت در میآید. این در حالی بود که سایر مکانها و مجاری طرح انتقاد بسته بود و در آنها بیان آزادانه خواستهها سانسور میشد.
این موضوع باعث افزایش صلاحیت و اقتدار اخلاقی رهبران دینی میشود و به آنها اقتدار و مشروعیت مردمی برای مقابله با رهبران سیاسی را میدهد. بر این اساس رهبران دینی شروع به تدارک دستگاههای دینی کردند تا بر اساس آن اشتباه بودن یا نبودن موضوعات تبیین شوند.
دلیل آخر که طنزآمیز نیز است این است که همین اصلاحات سیاسی سکولار و لیبرال که ارمغان عصر روشنگری اروپا است به مثابه لطف و مرحمتی برای دین در میآید.
.......................................
الیزابت اندرسون استاد فلسفه و مطالعات زنان در دانشکده جان رالز دانشگاه میشیگان است. او دانش آموخته دانشگاه هاروارد و استاد پیشین این دانشگاه است. حوزههای تخصصی و مطالعاتی اندرسون معرفتشناسی، اخلاق، فلسفه علوم اجتماعی و فلسفه سیاسی هستند. کتاب "ضرورت یکپارچگی" از جمله آثار اندرسون به شمار میرود.
نظر شما