به گزارش خبرنگار مهر،سیر تاریخی ادبیات روس، قلههای رفیع ادبی روسیه و چگونگی بروز و ظهور آنها، تاثیر و تاثر ادبیات فارسی از روس، ترجمه آثار روسی به فارسی از زبانهای میانجی و مباحثی از این دست از جمله موضوعاتی است که در گفتگویی تفصیلی با حمیدرضا آتشبرآب از معدود مترجمانی که آثار روسی را مستقیم از این زبان ترجمه میکنند، مطرح شده است.
دلایل چندی برای شکل گیری گفتگوی ما با حمیدرضا آتش برآب که اخیرا از رساله فوق دکتری ادبیات تطبیقی خود در دانشگاه مسکو دفاع کرده است و آثار تالیفی- ترجمه ای چون "در مایه های ایرانی"، "هنرمند چهره پرداز"، "عصر طلایی و عصر نقره ای شعر روس"، "سوارکار مفرغی"، "زائر افسون شده"، "آقایی از سانفرانسیسکو"، "به سلامتی خانم ها" و ... در کارنامه ادبیش دارد، وجود داشت؛ مهم ترین دلیل اینکه از گذشته دور تاکنون تعداد مترجمانی که آثار روسی را از نسخه اصلی به فارسی ترجمه کنند چندان زیاد نبودهاند و بحث درباره ترجمه از زبان روسی و آسیبهایی که ترجمه از زبانهای میانجی به شناخت ما از ادبیات روس زده است با این مترجم و مدرس زبان روسی حاوی نکات ناگفتهای خواهد بود.
با آتش برآب که همراه می شویم بحث از تاریخ ادبیات روس از قرن 13 آغاز و به مسائلی چون دلایل اوج و فرودهای ادبی روسیه، ترجمه آثار این کشور به زبان های مختلف، تاثیر و تاثر فرهنگ ایران بر روسیه و ...ختم می شود.
* خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: اگر بخواهیم نگاهی به تاریخ ادبیات روس بیندازیم هیچ گریزی نیست که قرن 18 و 19 را زمان شکوفایی این ادبیات و ظهور و بروز چهره های شاخص ادبی آن سرزمین بدانیم در حالیکه در سال های قبل از آن چندان شاهد اتفاقهای ادبی شاخص در روسیه نیستیم. چه پیش زمینههای تاریخیای باعث میشود که ادبیات روسیه در آن زمان دچار تحولی شگرف شود؟
حمیدرضا آتش برآب:اگر بخواهیم به این پرسش پاسخ گوییم باید برگردیم به قرن 17 و 18 میلادی و اینکه در آن سالها و حتی پیش از آن چه وقایع تاریخی در روسیه رخ داد، نخستین ترجمههایی که از ادبیات غرب به زبان روسی منتشر شد چه بود و چه تاثیری بر ادبیات روسیه داشت، باید بررسی کنیم چگونه آرام آرام از قرن 17 و 18 با سیاستهای حکومتهای آن دوره، طی دویست سال آن ادبیاتی که از روسیه می شناختیم و ادبیاتی آیینی و درباری بود دچار تحول شگرف شده و به جایی می رسد که در چند دهه نه تنها بزرگان ادبیات روس، که در عین حال بزرگانی از ادبیات جهان را به ما معرفی میکند.
* سوال من هم دقیقا همین است. چطور شد که این تحول در ادبیات روس ایجاد شد و ادبیاتی که چهرههای پرفروغی نداشت و همانطور که شما اشاره کردید کاملا آیینی و درباری بود به یکباره به قله ای از تعالی رسید؟
پس از حمله مغول به روسیه در قرن سیزدهم و سپس شکست آنها و ترک این سرزمین، نوعی تجددطلبی در روسیه آغاز شد ولی کسانی که استیلای مغول بر کشورشان را پایان دادهبودند به مرور به مستبدهای وحشتناکتر ِ جدیدی تبدیل شدند و جنگ و گسترش قلمرو را در پیش گرفتند. این رفتارها تاثیر خود را بر ادبیات هم دارد و ما همچنان با ادبیاتی درباری روبه رو هستیم که هر موضوعی غیر از دین و دربار را سرکوب می کند و ارتباطی هم با جهان بیرون خود ندارد تا اینکه در قرن هجدهم با آمدن پیُوتْر کبیر آرام آرام ترجمههایی از زبان آلمانی و فرانسه به روسی انجام میشود و همین ترجمه ها بر نویسندهها و روشنفکران آن زمان تاثیر بهسزایی میگذارد و ادبیات روس هم خودش را پیدا میکند و دقیقا از زمان پوشکین، از اوایل قرن نوزدهم، ادبیات نوین روسی حیات خود را آغاز میکند.
* آیا تنها تجددخواهی فرمانروایان از قرن 13 به بعد و آغاز ترجمه آثار غربی به روسی دلیل شکوفایی ادبیات روس و به قول شما آغاز حیات ادبیات نوین روس است؟
دلایل دیگری هم تاثیرگذار بودند. یکی از این دلایل را می توان رونق ورود افرادی از اروپا دانست که اتفاقا وجههای فرهنگی هم نداشتند بلکه اغلب افرادی بودند که در مهاجرت به کشورهای اروپا با شکست روبه رو شده و در سفری دورتر و در آخرین ایستگاه این قاره سر از قارهای دیگر یعنی خود ِ روسیه درآوردند. این افراد که به زبان عامیانه صحبت میکردند در ارتباط با مردم روسیه و بهویژه اشراف ِ این کشور امکان آشنایی با دیگر زبانها به ویژه زبان آلمانی و فرانسوی را فراهم آوردند. در زمانی که برای اَشراف روس آشنایی با دیگر زبانها و حتی تکلم به جای زبان مادری افتخار بود مهاجرانی که تخصص آنچنانی هم نداشتند اغلب در مقام معلم سرخانه به آموزش زبان به روسها پرداختند و از دیدگاه خودشان درباره اروپای آن زمان برای روسها تعریف کردند. این جریان ادامه داشت تا اینکه اندیشمندان جدید روس اوایل قرن 19 پایشان به مدارسی که تزار روس تدارک دیدهبود باز شد و این سرآغاز آشنایی آکادمیک و علمی روسها با ادبیات و زبانهای اروپایی بود. حال با ایجاد شرایطِ آموختن دیگر زبانها و با توجه به اندوختهای که از سالها پیش، از ترجمه آثاری از زبانهای انگلیسی، آلمانی و فرانسه وجود داشت، نخبگان روسی دست به آفرینش کارهایی نزدیک به کارهای اروپایی زدند.
* و در همان سالهاست که چهرههای شاخصی در ادبیات روس ظهور مییابند که تحتتاثیر نویسندگان و شاعران بزرگ غرب هستند.
بله. شخصی مانند الکساندر پوشکین به عنوان بنیانگذار ادبیات نوین روس و آغازگر نهضت رئالیستی ادبیات روسیه تحت تاثیر لرد بایرون بود.
* در همین سالها کم کم شعر و ادب حماسی نیز در روسیه جدیتر پیگیری میشود. ریشههای تاریخی این اتفاق چیست؟
وقتی ناپلئون در قرن 19 در روسیه شکست سختی خورد تقسیمبندیهای سیاسی اروپا دچار تغییر شد. روسیه جایگاه قدرتمندتری در جهان پیدا کرد و به همان میزان هم مستبدتر شد. در زمان حمله ناپلئون به روسیه نخستین شعرهای حماسی روسی به وجود آمد و شاعران و نویسندگان نسل نو نسبت به کشورشان احساس رسالت کردند. برای نخستین بار ترانههایی درباره شکوه، جلال و عظمت میهن سروده شد.
* همین ادبیات حماسی و میهنگرایانه بعدها گسترش معنایی یافته و به ادبیات ظلمستیز تعمیم یافت.
پس از راندهشدن ناپلئون همین ادبیات حماسی بهسرعت و در ظرف یک دهه جای خودش را به ادبیات استبدادستیز میدهد و حاصل همین نگرش منجر به قیام مشهور "دسامبریستها" میشود که مخالفت شدید خود را با سیاستهای تزار اعلام میکنند. در همان زمان ادبیات رئالیستی شکل واقعی به خود میگیرد گرچه هر صدای مخالفی در آن زمان از سوی تزار مورد ستیز قرار میگیرد ولی این جریان همچنان ادامه دارد.
* فرزند ادبی آن دوره را می توان "نیکلای گوگول" دانست؟
گوگول نویسنده هم عصر پوشکین بوده است و بهراستی میتوان آلکساندر پوشکین را استاد معنوی نیکالای گوگول دانست. آثار گوگول سراسر تصویر واقعی و عینی تناقضهای اجتماع آن دوره و بهسخرهگرفتن کلاسهای اجتماعیای است که به دلیل ظلم حکومت مردم را از خود بیگانه کرده است. این جریان تا نیمه دوم قرن 19 در ادبیات روس با نویسندگانی دیگر نیز جریان و ادامه داشت.
*اینگونه که تشریح کردید تمام بالندگی ادبیات روس مرهون آشنایی و تداخل با ادبیات غرب است و گویی پیش از قرن 18 ادبیات آیینی روس حرفی برای گفتن نداشتهاست. این در حالی است که کشورهای دیگر هم ساختار ادبی مبتنی بر ادبیات دینی، آیینی و درباری داشتهاند که در همان ادبیات هم آثار فاخر به ثبت رسیدهاست و همان ادبیات کهن است که زیرساخت ارتقا و رشد سال های بعد را فراهم می کند. به اعتقاد شما هم ادبیات روس در قرنهای دور آثار قابل دفاع نداشته است؟
درباره مساله ای که طرح کردید دو دیدگاه وجود دارد. دیدگاه اول مربوط به نویسندگان نیمه اول قرن نوزدهمی و پیروان آنها در نیمه دوم قرن نوزده است. این افراد گروهی به نام پیروان اسلاوپرستی یا اسلاوگرایی هستند که پیرو ادبیات آیینی روس بودند که چند قرن پیش روسیه را خوراک ادبی می داد. دیدگاه دوم از آن افرادی است که تمام اوج ادبی روس را مرهون و مدیون آشنایی با ادبیات و فلسفه غرب در قرن 18 و اوایل قرن نوزده میدانند. اما گروهی از منتقدان هم هستند که معتقدند نویسنده ای در روسیه به منزلت و بزرگی نمیرسید مگر اینکه یک فرمول کلی را رعایت می کرد. به قول "ویساریون بلینسکی" منتقد بزرگ روس در قرن 19: باید همواره سوالها را از بیرون گرفت و جوابها را از اطراف و از درون خودمان گردآوری کرد.
* طبق این دیدگاه یعنی روس ها روش و سبکهای ادبی و فلسفی را از غرب گرفته و با راه و روش خود با آن برخورد کردند؟ و این راز موفقیتهای ادبی آن سالها بود؟
روس ها معتقد بودند کالاهای فکری و اندیشهای را از هرجا که می گیرند باید به کالای بهتری تبدیل کنند و اینگونه نیست که یک اندیشه به صرف نیکبودن بدون بررسی و تغییر مورد استفاده قرار گیرد بلکه می بایست به شکل بهتری درآید. آنچه مسلم است هر دو گروهی که بدان اشاره شد به این دیدگاه معتقد بودند.پیشینه تاریخی این طرز فکر از آنجا میآید که روسیه در قرون وسطا پس از سقوط قسطنطنیه ناگهان جایگاه مرکزی مسیحیت ناب شد و ترویج اندیشههای کلیسای ارتدوکس قرنها این ذهنیت را برای روسها پدید آورد که همه اندیشههای نوین و بکر تشریحی-مذهبی یا ادبی-مذهبی اصولا یا در این سرزمین بهوجود نمیآید، چون جایگاه ناب آنجاست و ارتباط مستقیم با حقیقت برقرار است و یا اگر هم تحت تاثیر ترجمه بهوجود می آید و زادگاه اصلیاش جایی آنسوی این بهاصطلاح قاره روسیه است، بهسرعت باید به شکل نابتری تغییر یافته و عرضه شود. شرح ِ آسیبشناسی ِ این وضعیت نیاز به مجالی فراوانتر دارد.
* همه این بررسیها گویی به نوعی موید این است که ادبیات روس در سالهای دور حرف چندانی برای گفتن نداشته است.
اصولا کالایی فرهنگی به نام شعر در روسیه از قرن 10 تا 18 چیزی جز گناه پنداشته نمیشده و هر چیزی که از مذهب و کلیسا و اندیشه دینی جدا بوده به عنوان سرگرمی مبتذل از آن یاد میشده است. حکومت تصمیم گیرنده فرهنگ بودهاست و بسیاری هم اصلا بهصراحت ادبیات کهن روس را مبهم و دورهای از تاریخ نویسیهای سرگردان میدانند. البته نباید فراموش کنیم ما از ادبیات زبانی صحبت می کنیم که 10 قرن بیشتر حیات ندارد و حیات این زبان هم آنگونه که تاریخ میگوید مدیون کلیسا و فرهنگ دینی است. حال در این 10 قرن هم بارها و بارها این زبان سادهتر میشود و تغییراتی کلی مییابد.
غالبا از دل فرهنگهایی که زیرسلطه حکومت نفس می کشند، فرهنگ زیرزمینی متولد میشود. آیا در ادبیات روس هم این اتفاق افتاده است؟
همانطور که شرح آن رفت ادبیاتی که مورد تایید حکومت و کلیسا نبوده بهشدت سرکوب میشده است در نتیجه چیز زیادی از آن به ما نرسیدهاست. البته برخی آثارِ آن زمان باقی مانده که امروزه به عنوان آزادیخواهانه از آن نام برده میشود که به نظر میرسد مولفان آنها اصلا این منظور را نداشتهاند. بسیاری از سرگذشتها و روایتهای تاریخی که برای روسیه نوشته شدهاست از این دستهاند. به هر حال کسانی که در همان دوره هم آثار متفاوتی خلق کردند خودشان عناصر کلیسایی ناراضیای بودند که با حکومت کلیسا و فرهنگ و اندیشههای غالب در برهههایی ستیز کردند و یا اصولا دسته ای از عمال فرهنگی بودند که به نوعی از این محیط بسته روسیه در 8 قرن متوالی پا را فراتر گذاشته و با دغدغههای فرهنگی سرزمینهای دیگر ارتباط گرفته بودند.
* در سیر تاریخ ادبیات روس آیا ادبیات و فرهنگ ایران تاثیر بارزی بر آنها داشته است؟
ما تا قرن 19 هیچ تاثیر مستقیمی بر آنها نداشتیم. خیلی خلاصه اشاره کنم؛ روسیه کشور اروپایی نبوده و نیست بلکه همیشه مانند آونگی میان اروپا و آسیا در نوسان بودهاست. اینجا دقت شود که وقتی از اروپا صحبت میکنیم مقصودمان برای مخاطب روشن است ولی وقتی از آسیا صحبت میکنیم مقصود غالبا در اینجا شرق دور است. قسمتی از آسیا که ایران هم جزو آن است اغلب با روسیه و سیر تحول تاریخی کلیسا دچار تناقض بودهاست ولی از سوی دیگر تاتارها نمونه بارزی هستند که لشکرکشی آنها و مغولها به روسیه معروف است و رد آنها را بر تاریخ روسیه بهوضوح میتوان دید. برخلاف تمام زبانهای اروپایی که فلکلورشان ریشه در هند دارد، روسیه ریشه فلکلورش را بیشتر از چین و تبت می گیرد.
* دلیل این اتفاق چیست؟
دلیل آن را باید در وسعت این سرزمین جستجو کرد. باید پیش از همه خوب بتوانیم روسیه را در نظر مجسم کنیم که البته کار بسیار دشواری است. کرهایها، چینیها، مغولها، منچوریاییها و بسیاری از اقوام دیگر که تحت تاثیر این تمدنهای مذکور بودند، مدتها آزادانه در سرزمین روس زندگی می کردند و تاثیر خودشان را بیش از ایرانیها بر عمق زندگی روسها گذاشتهاند.
*آیا ادبیات ما از ادبیات روس تاثیر پذیرفته است؟
شاید نتوانیم تاثیر مستقیم ادبیات روس بر ایران را با دلایل روشن بیاوریم ولی کاملا مشخص است ایرانیها با واسطههای زیادی از جمله آسیای میانه، ترکها و دیگران در جریان آنچه در روسه میگذشت بودند و از آنها تاثیر هم گرفتهاند که زمان این تعامل اندکی پیش از مشروطه است تاکنون و بیشتر هم در زمینه نثر محسوس است تا شعر.
* اینکه ما تاثیر چندانی بر ادبیات روسیه نداشتیم ولی از آنها متاثر شدیم باید اتفاق خوبی دانست یا خیر؟
تاثیر اندیشه روس نه به شکل ادبی، که بیشتر از کانال اندیشههای سیاسی یا انواع و اقسام جهانبینیها که بهوسیله واسطههای فرهنگی-سیاسی وارد ایران شدند، بود. ما برای تاثیرپذیری ادبی بیش و پیش از روسیه، فرانسه را داشتیم و اصلا خود روسیه تا قرنها تحت تاثیر شدید و مستقیم فرانسه بود در نتیجه تاثیر روسیه بر فرهنگ و ادب ایران تاثیر درجه دو بود.
* آیا آن بخش از ادبیات روس که بیشتر در ایران معرفی شد هم تحت تاثیر دیدگاهها و گرایشهای سیاسی بود؟
تا دهه های اخیر، هیچ وقت و در هیچ برههای نبود که آزادانه با ادبیات روسی ارتباط بگیریم و همواره سایهروشنهایی سیاسی در این ارتباط وجود داشت. این موضوع هم به دستههای روشنفکری پس از مشروطه برمیگشت. اگر این دستهها گرایشهای سوسیالیستی داشتند نوعی از ادبیات را از روسیه معیار میگرفتند که همان موقع در آن سرزمین موجه و تاثیرگذار بود، در غیر این صورت، اصولا آن دسته دیگر، ادبیاتی را از روسیه وام میگرفتند و ترجمه میکردند که به عنوان ادبیات ناراضیان یا مخالفان جریان حاکم بر شوروی مطرح بود. این تناقض در برگردان ادبیات روسی توسط روشنفکران ایرانی باعث پدیدآمدن اندیشههای عجیب و غریب شد. مثلا در ابتدای دهه 30 در ایران قسمت اعظمی از ادبیات روس را نمی شناختیم، اما بلافاصله با مطرحشدن رمان "دکتر ژیواگو" نوشته باریس پاسترناک که به عنوان رمانی خائنانه در شوروی شناخته می شد، سه ترجمه از آن در ایران منتشر و این رمان به عنوان اثری ضدشورایی و نمونه بارز ضد دیکتاتوری شوروی شناخته شد که این سطحینگریها خودش جای مخالفت بسیار دارد. نمونه این کارها زیاد بود.
* برخوردهای متناقض با آنچه بهواقع در موطن ادبی آثار رایج بود بازهم با ادبیات روسیه داشته ایم؟
در زمان مشروطه بسیاری از نمایشنامهها و آثار ادبی قرن نوزدهمی روسیه، نه ترجمه، بلکه فارسی میشدند. پرسوناژهای نمایشنامهها با تغییر ساختار و نامها و دکوراسیون صحنه به دست مترجمان ایرانی، فارسی میشدند و این هم یکی دیگر از نمونههایی است که نگذاشت ما بفهمیم با ادبیات روسیه چه کردیم و چه از آنها گرفتیم و چه نگرفتیم.
* بحث مهم دیگری که شما هم پیش از این تاکید زیادی برآن داشتید و برداشت ما از ادبیات روس را مغشوش کرده است بحث ترجمه از زبانهای واسط است. می توانیم ادامه گفتگو را به این موضوع اختصاص دهیم.
کمبود مترجم روسی در ایران همواره وجود داشتهاست. برگردان آثارادبی روسی از زبانهای میانجی چون انگلیسی، آلمانی و فرانسه آنقدر باب شده که گاه کار به جای غمگینی رسیده و فاصله اثر ترجمه شده از زبان میانجی با اصل اثر دارای افتادگیها و تفاوتها و تاکیدهای خندهداری است و همین امر بر اندیشه خواننده ایرانی از ادبیات روسیه تاثیر مستقیم و منفی گذاشته است.
* چطور شد که بر سر ترجمه آثار روسی در ایران چنین بلایی آمد؛ اتفاقی که درباره آثار دیگر زبان ها کمتر رخ داده است؟
کوتاه بگویم؛ چون مدعیهایی زیادی هستند که به واسطه تعصبهای سیاسی و شاید قدری غرضورزیهایی، که از کمسوادی و بیسوادی منجر شده، همچنان آن دسته از ادبیاتی را که از زبانهای میانجی ترجمه شده است، دوست دارند و آن را به عنوان ادبیات روس پذیرفتهاند. اما حقیقت این است که زبان روسی و بهویژه شعر خاص روسی که بهشدت با بافت این زبان و موسیقی آن درهمتنیده است، پتانسیل برگردان از زبان دوم را ندارد و در این برخورد خیلی وجوهش را از دست می دهد. موسیقی از خواص زبان روسی است و بسیاری از نثرنویسان در روسیه زبان نثرشان عین شعر است، و خیلی بعید است در برگردان از زبان میانجی این حالت شعرگونه حفظ شود. وقتی اثری از زبان میانجی ترجمه می شود دیگر نمیتوانیم روی آن مانور کنیم مگر با مترجم بسیار نابغهای روبه رو باشیم که البته اوضاع اجتماعی-سیاسی ایران چند نمونه از این نوابغ را تربیت کرده و هر چه ما بهدرستی از ادبیات روسیه میدانیم به واسطه همین چند نابغه است.
* منهای از دسترفتن آهنگ و موسیقی نهفته در نثر روسی که در آثار منظوم تشدید هم میشود، ترجمه از زبانهای میانجی چه آسیبهای دیگری دارد؟
با شرحی که داده شد معلوم است که فن قصهنویسی روسی هم خاص است و در ترجمه از زبان میانجی ضربه میخورد. برداشت ها از فرمالیزم روسی دچار تناقضات زیادی است چراکه فقط میشود گفت نمایههای این فرمالیزم را میشناسیم در حالیکه این فقط یک تئوری نمادین نیست. فرمالیزم جریانی زنده در ادبیات روسی بود و اصلا شکل فانتزی نداشته و این گونه نبود که ادیبان روسی از سر بیکاری، تنوع و یا حتی نفی صرفی ِ جریانی بدان پرداختهباشند و این مساله در بنیاننهادن ساختارهای جدید و یا حتی ساختارشکنی صرف محدود نشدهاست.
* می توان اینگونه برداشت کرد که در ترجمه از زبان میانجی اِلِمانهای فرمالیزم ادبیات روس هم دچار آسیب شد؟
فرمالیزم جریان عظیمی در ظرف ِ بزرگ زبان روسی است که فقط در واحدهای کوچکش معنای آن به زبانهای دیگر منتقل میشود و در ترجمه از طریق زبانهای میانجی شامل بسیاری از عناصر درونزبانی نخواهدشد. نمیشود صرفا از روی تنوع روشی را برگزید واز دل ِ این فرمالیزم و شگردهایی آموخت. این اندیشهها در فضا شکل نگرفتهاند و کاربردی کاملا عملی در ادبیات روس داشتهاند. مثلا جریان عظیم ِ کدسازی در فرمالیزم جریان عظیمی بود که بیشتر نویسندههای ناراضی و حتی راضی برای آنکه اندیشههاشان را آزادانه پرداخت کنند و کمتر دچار سانسور شوند به کدها و ایماژهای قراردادی رسیدهبودند، که در ساختار، وامدار جریانهای فرمالیستی بود؛ جریان فرمالیستیای که میدانیم بهمراتب پیش از انقلاب اکتبر هم شکل گرفته بود.
* حتی میتوان گفت اثری که با ترجمه از زبان میانجی به دست مخاطب ایرانی میرسد دچار تغییر در سبک نگارش یا سرایش میشود.
بر فرض وقتی کاری از بولگاکاف را میخوانیم و این کار از زبان میانجی ترجمه شده واقعا ضربههای کلانی ممکن است بدان خورده باشد و کجفهمیهایی را موجب شود! تا جایی که رئالیسم جادویی بولگاکوف گاهی به سورئالیسمی تصنعی تغییر نام پیدا میکند.
* آیا ریشه های زبانی فرانسه و آلمانی _ که بیشترین ترجمه های ادبیات روس از این زبانها به فارسی بوده است_ به زبان روسی نزدیک است؟
ساختار زبان روسی ساختاری اسلاو است که در لهستان و بلغارستان هم به کار می رود و اتفاقا ساختار زبانی خود ِ ما به اسلاوی نزدیک تر است تا رومانس که فرانسه زیرشاخه آن است ولی متاسفانه ما از زبانهای اسلاوی هم به عنوان زبان میانجی استفاده نکردهایم.
* شاید اگر ترجمه از زبان میانجی گرچه مطلوب نیست ولی با چرخه ای معکوس آنچه تاکنون اتفاق افتاده بدین معنا که آثار روسی به فارسی و سپس به فرانسه، آلمانی و انگلیسی ترجمه میشد به دلیل نزدیکتر بودن ریشه های زبانی، ضربه کمتری می خورد.
ما ترجمه مطلوب از آثار خودمان هم نداشته ایم چه رسد به زبانهای دیگر. ما حفظ و اشاعه آثارمان در جهان را مدیون دیگران از جمله روسها هستیم که نسخههای معتبری از ادبیات کهن ما را ضبط کرده و روی آن کار کردند. پرواضح است اگر امروز خیام در جهان مطرح است به دلیل همان ترجمه خوب جرالد است.
** گرچه بحث درباره ادبیات روسی به دلیل اینکه کمتر بدان پرداخته شده است همچنان جای پرسش و تبادل نظر دارد ولی از فرصت این دیدار خارج است و آخرین پرسش را به این موضوع اختصاص می دهیم که در حال حاضر کدام یک از کشورهای جهان اهتمام بیشتری به ترجمه آثار روسی دارند؟
مترجمان و صاحب نظران امریکایی سالهاست با تلاش و دقت بسیاری به کمک انگلیسیها آمدهاند و به همین دلیل آثار روسی بهخوبی در این سالهای اخیر بارها و بارها به انگلیسی برگردانده میشوند و کارهای بزرگی در چند دهه اخیر انجام شده است. این روند به آن شکلی که در گذشته بود در فرانسه تقریبا متوقف شده. در آلمان اما همچنان جریانی قدرتمند و قابل اعتنا در ترجمه آثار روسی وجود دارد. امیدوارم وضع ترجمه ادبیات روسی در ایران هم در آینده بهبود یابد. در حال حاضر مثلا در زمینه نمایشنامههای روسی دوست نازنینم آبتین گلکار ترجمههای درخشانی انجام دادهاست و اینجا و آنجا هم تلاشهای پراکندهای داریم که امیدوارم استمرار پیدا کند.
جا دارد همینجا از نشر هرمس و مدیر گرامیاش که اعتماد و علاقه ویژهای را به انتشار کارهایم داشتهاند تشکر کنم و از شما هم بابت گفتگوی استوار و صمیمانهتان بینهایت ممنونم.
* من هم از وقتی که در اختیار ما گذاشتید متشکرم.
---------------
گفتگو از: نغمه دانش آشتیانی
نظر شما