معمولاً بسیاری از هنرمندان، نویسندگان و اندیشمندان، با اشاره به اینکه فلان هنرمند، نویسنده یا اندیشمند بزرگ، تمام زندگی خود را در فقر و گمنامی زندگی کرد و مرد، اما اکنون نام و یادی بزرگ از وی به جا مانده است، میکوشند استدلالی اتکاناپذیر را در توجیه فقر و گمنامی خود طرح کنند.
بر مبنای این مغالطه که میتوان آن را مغالطه ونگوک نامید، استدلال میشود که چون "ونگوک در زمان حیاتش فقیر و ناشناخته بود اما اکنون او را هنرمندی بزرگ میدانند پس من نیز که فقیر و ناشناختهام، سرانجام به عنوان یک هنرمند بزرگ شناخته خواهم شد".
اگرچه این استدلال نامعتبر و آشکارا سستبنیاد است اما بیشک به لحاظ روانشناختی برای بسیاری از هنرمندان، نویسندگان و اندیشمندان بسیار فریبنده و جذاب است و نوعی آرزواندیشی را نیز در خود دارد. مغالطهای که البته کاربردی بسیار فراگیرتر دارد و نزد عامه مردم نیز مورد اقبال بسیار قرار میگیرد؛ البته باید توجه داشت که این استدلال معمولاً به صراحت بیان نمیشود بلکه در شیوه زندگی افراد نهفته است.
این استدلال اما صورتهای گوناگون دیگری را نیز در بر میگیرد و فرد در آن با توجه به یک نقطه مشترک یا تشابه میان خود با فرد دیگری که موفق و بزرگ است، استدلال میکند که وی نیز همچون آن فرد به موفقیت و بزرگی خواهد رسید.
ایراد چنین مغالطاتی این است که تعداد آدمهای فقیر، گمنام یا هنرمندان، نویسندگان و اندیشمندانی که قدر آنها نه فقط در طول حیات آنها بلکه پس از آن نیز شناخته نشده است، بسیار بیشتر از هنرمندان، نویسندگان و اندیشمندانی است که چنین عاقبتی نداشتهاند. بنابراین وجود یک یا چند خصوصیت به ظاهر مشترک با یک شخص بزرگ، ضرورتاً موفقیت یا جایگاهی مشابه را برای دیگران رقم نخواهد زد.
بیپایه بودن استدلال مبتنی بر مغالطه ونگوک را میتوان این گونه نیز نشان داد که بگوییم "چون ونگوک که بیشک نقاش بزرگی است، در اوج پریشانی، قسمت پایین گوش چپ خود را قطع کرده و سپس گوش خود را در یک دستمال پیچیده و در پاکت گذاشته و با رفتن به خانه معشوق خود راشل، آن را به وی تقدیم کرده است"، پس من نیز اگر چنین کنم، نقاش بزرگی خواهم شد.
با این اوصاف این آرزواندیشی که چون "من دوست دارم مثل فلانی آدم بزرگی باشم"، پس به ویژگی به ظاهر مشترکی میان خود و او اشاره میکنم و نتیجه میگیرم که من نیز به بزرگی خواهم رسید، بیشتر از آنکه ریشه در واقعیتهای زندگی داشته باشد، حاصل نوعی خاماندیشی است که در آن، گوینده از این نکته چشمپوشی میکند که هر "فرد" و موقعیت وی، تماماً منحصر به فرد بوده و در نهایت هر کس باید در پی "جای خود در جهان" باشد، نه کپیکاری و خیالبافیهای این چنینی.
بنابراین "فقیر و گمنام بودن" یا "برخورداری از امکانات مادی و معنوی بسیار"، هیچ یک ضرورتاً به معنای رسیدن به بزرگی یا غیر آن نیست و شاید بتوان گفت کسانی که به مغالطه ونگوک متوسل میشوند، بیشتر از آنکه در پی بزرگی باشند، در صدد پنهان کردن مسئولیتناپذیریشان در قبال زندگی، تصمیمات و اعمال خود هستند.
نظر شما