*خبرگزاری مهر -گروه فرهنگ و هنر -"زخم شانه حّوا" از آن دسته فیلمهایی است که در سینمای ایران عنوان سینمای فرهنگی را به خود اختصاص دادهاند. طبیعی است که شرایط اکران برای این فیلمها مثل باقی فیلمهای روی پرده نباشد. شما از نحوه اکران فیلمتان راضی هستید؟
- حسین قناعت : فعلاً که سر فیلمبرداری فیلم آخرم هستم و خیلی از نحوه اکران فیلم "زخم شانه حّوا" خبر ندارم. اما تا جایی که شنیده ام فیلم در پنج سالن اکران شده و طبیعی است پنج سالن که دوتا از آنها هم تک سانس است برای این فیلم کافی و رضایتبخش نباشد. الان که این سوال را پرسیدید یاد خاطرهای از زمان دانشجوییام افتادم. آن زمان در دانشگاه اصفهان درس می خواندم.نظارت و کنترل بر دانشجوها در دانشگاه خیلی زیاد بود. یادم می آید رئیس دانشگاه جلوی درمیایستاد و دانشجویانی را که کتانی نو یا جوراب سفید پوشیده بودند توبیخ می کرد. یک بار پرسشنامه ای به ما دادند تا به وسیله آن نظر دانشجویان را در مورد فضای دانشگاه بسنجند. ما برای همه سوالها گزینه "عالی" را علامت زدیم. یادم هست سوال آخر این پرسشنامه این بود که "دقت شما در پاسخ دادن به این سوالها چقدر بوده؟" که همه بچه ها به جای گزینه ی عالی این بار گزینه "خیلی بد" را علامت زدند. اظهار نظر در مورد اکران فیلم "زخم شانه حوّا" و در مجموع وضعیت کلی اکران سینماها درحال حاضرمانند پاسخ به همین پرسشنامه است.
*یعنی شما از این نحوه اکران ناراضی هستید؟
- طبیعی است! اگرسهم فیلمی قصه گو، خانوادگی،عاشقانه و ملودرامی مانند "زخم شانه حّوا" که در احترام به مقام "مادر" ساخته شده در چرخه اکران سینمای ایران در کنار کمدیهای سخیف وتوهین آمیزی است که نمی دانم مجوز ساخت و پروانه نمایششان را چگونه گرفته اند همین پنج سالن – که دوتا از آنها هم تک سانس است- باشد یا باید به حال سینمای ایران تاسف بخوریم یا به حال خودمان که در این وضعیت در تلاش ساخت فیلمهایی هستیم که قصد احترام به خودمان، به سینما و به مخاطبین را دارد!
*چه اتفاقی شما را به سمت سینمای جنگ کشاند؟
- فیلمنامه "زخم شانه حّوا" را سال 78 نوشتم.
*پس چرا برای ساختش اینقدر دیر اقدام کردید؟
- دیر اقدام نکردم، دیر نوبت به ما رسید. قرار بود "زخم شانه حوّا" فیلم اولم باشد ولی آن سالها متاسفانه شرایط ساختش فراهم نشد!
*10سال زمان کمی نیست. چطور از ساخت آن منصرف نشدید؟
- تنها دلیل و انگیزه من برای ساخت این فیلم احترام به مقام مادربوده است. چون به نظرم هیچ عشقی در دنیا قابل مقایسه با عشق مادر نیست. زمانی که وارد حرفه سینما شدم تصمیم گرفتم روزی ادای دینی به مقام و جایگاه مادران داشت باشم و به نظرم "زخم شانه حّوا" قبل از آنکه فیلمی در ژانر دفاع مقدس یا هر ژانر دیگری باشد یک ملودرام در مورد مادران است. این فیلم داستان پسری است که در راه آرمانهایش به جبهه رفته است. شهید شده، گم شده یا... و مادری که برای پیدا کردن پسرش از هیچکاری دریغ نمیکند. متاسفانه تاریخ این سرزمین پُراست از این پسرها، ازاین آرمانها و از این مادرها!
*این فیلم ماحصل تجربه ی شخصی شما بوده یا برگرفته از دیدهها و شنیدههایتان؟
- زمانی که جنگ شروع شد من چهارده سالم بود و اتفاقاتی که در آن سالها میافتاد را کاملاً به یاد دارم. در تمام این هشت سالِ جنگ به دلایلی یکروز هم در جبهه نبودم ولی در عین حال احترام زیادی برای همه کسانی که دلیرتر از ما بودند و در آن زمان جنگیدهاند قائلم. البته در جبهه نبودن در آن سالها کاملاً به معنی دوری از جنگ نیست. زیرا جنگ فقط در خاکریزها جریان نداشت. موشکهایی هر شب بر فراز شهرها به پرواز در میآمدند و کاشانهای را نشانه می رفتند. دوستان بچگی را که بدرقه میکردیم و چند روز بعد به جای پیشواز به تشییع جنازه شان می رفتیم و تمام این سالها یادشان را با داغشان همراه کرده ایم. زخمیهایی را که داوطلبانه در همان دوران دانشجویی برای کمک به درمانشان به بیمارستانهای اصفهان می رفتیم.
ما نسلی هستیم که انقلاب، جنگ و اتفاقات بعد از آن را دیدهایم. همین دلیل برای ساخت یک فیلم جنگی کافی نیست؟!من فیلمساز جنگ نیستم و ادعایی هم در این زمینه ندارم. اگر "زخم شانه حّوا" را ساختهام فقط برای این بود که ادای دِینی کرده باشم به مقام مادر، به مادرانی که فرزندانشان را از دست دادهاند و زنان و مادران دیگری که دوش به دوش فرزندانشان مقابل دشمن ایستاده اند. این همه فیلم در مورد رزمندگانِ آن سالها و دلاوری شان ساخته شده دلم می خواست فیلمی هم در مورد خانواده هایشان بسازم. در زخم شانه حّوا "ننه حسین" – قهرمان اصلی فیلم رو به رزمنده ای می گوید( ما زنان فقط حقّمون همینه که شما رو به دنیا بیاریم، شیره جونمونو بریزیم تو تنتون، مثل یه نهال بزرگتون کنیم و وقت میوه دادنتون که شد صبح تا شب چشم انتظارتون باشیم یا یه عمر عزادارتون؟!)
*فکر می کنید چرا گرایش به سینمای دفاع مقدس در این سالها رنگ و بوی دیگری پیدا کرده است؟
- شاید در این سالها انگیزه ها و اعتقادات آدمها تغییر کرده است. بالاخره 22 سال از جنگ گذشته و رزمندگان آن روزها شاید به خاطر خانواده، زمانه، بالا رفتن سِن یا هر دلیل دیگری آدمهای دیگری شده باشند. فیلمهای جنگی دهه شصت وهفتاد از جمله کارهای زنده یاد ملاقلی پور و ابراهیم حاتمی کیا آن سالها سوز دیگری داشت. از آن روزها می توان به عنوان دوران طلایی سینمای دفاع مقدس یاد کرد.
*با توجه به اینکه در جبهه نبودید اطلاعات فیلمتان را از کجا آوردید؟
- به دلیل علاقه ام به ادبیات بخشی از این اطلاعات را از ادبیات دفاع مقدس وام گرفته ام.
*می توانید یک نمونه از این کتابها را نام ببرید؟
*می توانید یک نمونه از این کتابها را نام ببرید؟
- به نظرم یکی از بهترین کتابهایی که در این زمینه خوانده ام کتاب "من قاتل پسرتان هستم" نوشته احمد دهقان بود. یکی از داستانهای این کتاب به صورت فیلم درآمد و یک داستان دیگرش هم دستمایه ای شد برای فیلمنامه "بازگشت" جعفر پناهی که مجوز ساخت نگرفت. به جرات می توانم بگویم وقتی این کتاب را تمام کردم دوباره از سر شروع به خواندش کردم. کتاب"قصه های شهر جنگی" نوشته حبیب احمد زاده هم جزو کتابهایی ست که خیلی دوستش دارم.
*جز خواندن ادبیات جنگ، دستیار فیلمهای آقای ملاقلی پور هم بودید. درست است؟
- بله، همکاری در ساخت یک فیلم جنگی آن هم در کنار زنده یادِ عزیزی مانند رسول ملاقلی پور که جنگ را از نزدیک لمس کرده بود کمتر از تجربه دیدار خود صحنههای جنگ نبود. ضمناً جا دارد همین جا عرض کنم اولین کسی که طرح فیلمنامه "زخم شانه حوّا" را برایش تعریف کردم و تشویقهای او باعث شد تا انرژی بیشتری برای نوشتن فیلمنامه اش بگیرم زنده یاد ملاقلی پور بود. در مورد ادبیات هم آقای مرتضی سرهنگی یکبار حرف خوبی به من زد که یادم نمی رود. او گفت "از این به بعد راه سینمای جنگ از میان کتابخانه و ادبیات جنگ می گذرد!" فیلمسازی که جوان است و فضای آن روزها را ندیده و می خواهد در ژانر دفاع مقدس فیلم بسازد راهی به جز خواندن آثار جنگ ندارد.
*اما خیلی از آثار ادبیات دفاع مقدس هم بار ادبی ندارند و فیلمساز نمی تواند رویشان حساب باز کند.
*اما خیلی از آثار ادبیات دفاع مقدس هم بار ادبی ندارند و فیلمساز نمی تواند رویشان حساب باز کند.
- بله خیلی از این کتابها ممکن است بارادبی هم نداشته باشد ولی تاثیرگذار است. مثلاً کتاب "کنار رود خَیّن" خاطرات مادری است به نام "خانم سیستانی"که نامِ خانم ساسانی فیلم "زخم شانه حّوا" برگرفته از شخصیت اوست. مادری که پسر 16 سالهاش به جبهه می رود و دیگر باز نمی گردد.این کتاب خاطرات روزانه سالهای این مادر است که به دنبال ردّی یا نشانی از پسرش می گشته . صحنه درخشان و تاثیرگذار در این کتاب است که پس از هشت سال وقتی استخوانهای پسرش را برایش می آورند، آنها را کنار هم ردیف می کند و شروع می کند به شمردنشان. می بیند دو استخوان پای پسرش کم است. به مسئولین اطلاع می دهد. سپس چون از یکی از همرزمان پسرش شنیده بود که گلوله ای به پیشانی پسرش خورده و او را کنار رود خین به شهادت رسانده بودند جمجمه پسرش را برمی دارد و پوکه فشنگی را از سوراخ میان پیشانی جمجمه عبور میدهد و در آن لحظه است که پس از سالها بالاخره مادر باور می کند که پسرش واقعاً شهید شده است. ادبیات جنگ پر از صحنههای تکان دهنده اینچنین است و منتظر است تا فیلمسازان جوان با نگاهی تازه به سراغش بیایند و تصویری تازه از سینمای دفاع مقدس را به بیننده نشان بدهند. توصیه ام به این جوانان این است که عصا و پوتین آهنین را در این راه از یاد نبرند و بدانند که اگر از هفتخوان گذشتند ومثل من اولین فیلم جنگی شان را ساختند از بی مهری دیگران به فیلمشان به عنوان تازه آمده بسیار احساس خستگی و سرخوردگی خواهند کرد. حالی که امروز به شدت دچار آنم!
نظر شما