به گزارش خبرنگار مهر، از کلمه علوم انسانی روشن است علومی را شامل می شود که در مورد پدیدارهای فردی و جمعی است، در مورد وجود فردی و اجتماعی انسان است بنابراین خود انسان بسته به وضعیتی که در آن قرار دارد باید قواعد خوانش را تعیین کند. طبیعی است که هر محققی برای پرداختن به متنهای مورد نیاز خود احتیاج به پیش زمینههایی دارد که تنها از طریق ممارست و مطالعات دائمی به دست میآید. بنابراین استفاده از متنهای تخصصی در هر حوزهای جدای از این دو عامل مهم نیست.
علوم انسانی شاخههای مختلفی را در بر میگیرند. هرشاخهای برای خودش متون خاصی را دارد و طبیعی است که این متون باید با مقدمات خاصی و زمینه فکری خاصی مورد مطالعه و خوانش قرار بگیرند. بعد تقریباً به جریانات مختلفی که در آن شاخه است نگاه بشود. طبیعی است که صرفاً با خواندن یک متن نمیشود به آن شاخه احاطه پیدا کرد و باید متونی که در ارتباط با جریانات مختلف هستند و نگاه انتقادی به همدیگر دارند همه اینهادیده شوند.
کسی که اهل فلسفه است اگر متون علوم انسانی را با گرایشهای مختلف آن روانشناسی، تاریخ،جامعه شناسی و ... میخواند باید درابتدا یک نوع اهلیت داشته باشد. یعنی نوعی تخصص و تعهد نسبت به آن متن داشته باشد و با صاحب آن متن ارتباط برقرار کند. همچنین تفسیری که از آن متن میکند تفسیر به رأی نباشد و در عین حال تفسیر باشد یعنی درک درست خودش را از آن متنی که میخواند بیان بکند. متن هم فقط در زمان نوشتن نیست که بیان میشود. متن در زمان تفسیر شدن است که شکوفا میشود. متونی که 2300سال پیش توسط افلاطون نوشته شدهاند هنوز هم در حال تفسیرو شکوفا شدن هستند چونکه نوعی تعهد و تخصص فیلسوفان و متفکران با صاحب متن که افلاطون باشد برقرار میکنند و بعد سراغ متن میروند و آن متن مدام در حال نوشته شدن است یعنی در حال تفسیر شدن است.
بعد تعهد در ترجمه مطرح میشود. فرد باید با اصطلاحات فرهنگی و فلسفی آشنا باشد تا اگر متنی نیازمند ترجمه است آن را ترجمه کند. منتها نه متنهای دست چندم را. برای مثال آثار هایدگر را که به آلمانی نوشتهشدهاند بیاییم از زبان انگلیسی یا فرانسه بخواهیم ترجمه بکنیم. این ترجمه دست چندم میشود و این تا بخواهد به فارسی برگردد دیگر آن معنای اصلی خودش را از دست داده است.
در خوانش متون براساس مسئلهای که وجود دارد باید کتاب خاصی را برای مطالعه انتخاب کنیم لذا ممکن است برای یک مسئله کتابی مناسب باشد برای مسئلهای دیگر آن کتاب مناسب نباشد. بنابراین باید در ابتدا مسئله یا مسائلمان را مشخص کنیم بعد از تعیین مسئله دنبال متن یا متون برویم.
علم که دین نیست که قرائتهای گوناگونی داشته باشد. از زمان ارسطو تا امروز گفتند علم عبارت از مطابقت ذهن با واقع است. هر متنی یا علمی است یا نیست و ارتباطی با شرایط زمان و مکان ندارد. این است که ما خوانشهای متفاوتی در علم نداریم. این خوانشها بیشتر در ادبیات، شعر و هنر و بهخصوص متون دینی هستند.چند گونه علم نداریم و معرفت علمی یکی بیشتر نیست. این است که خوانش خاصی در علم مطرح نیست.
متون علوم انسانی با سایر رشتههای علمی دیگر تفاوت دارند. یکی اینکه در علوم انسانی بعضاً با مسائل انتزاعی سرو کارداریم و از این جهت مانند علوم تجربی نیستند که محسوس و قابل لمس و ملموس باشند. مسائلی است که انتزاعی است و تصوراتش در مواردی بسیار سخت است و بایستی یک تصور صحیح از موضوع بدست بیاوریم و این، کار را نسبت به علوم تجربی سختتر میکند دیگر اینکه در علوم انسانی ما با نظریهپردازی و مکتبهای فلسفی سروکار داریم و در اینجا بایستی نظر نویسنده یا صاحب فکر و اندیشه را بدست بیاوریم .
بنابراین اینجا دو مطلب مطرح میشود. یکی اینکه صاحب مکتب یا اندیشمند مورد نظر ما چه میگوید و دوم اینکه حقیقت چیست و واقعیت امر کدام است. خواندن متن بر طبق هریک از این دو هدف متفاوت است. اگر ما نظریه آن اندیشمند را بخواهیم بدست بیاوریم باید ببینیم که چه گفته و مراد نویسنده یا گوینده چیست. در اینجا ما یک اصولی داریم (که در مباحث اصول فقه که در حوزهها تدریس میشود و امروزه هم در فلسفههای تحلیل زبانی مطرح است )که ما چگونه به مراد گوینده پی ببریم که به آنها مقدمات حکمت میگویند. قطعاً ما باید زبان، الفاظ، واژهها و مدلول واژهها را بشناسیم و قرائن لفظی،عقلی،زبانی و مکانی را بدانیم تا بتوانیم مراد گوینده را بیابیم اصولی آنجا حاکم است.
غربیها بر اساس دقتهایی که رسم آنهاست و نیز بخاطر ضرورتهایی که بخاطر متون دینی در باره خوانش این متون مطرح است پیشنهادهای مختلفی دارند و روشهای گوناگونی ابداع کردهاند اما در جامعه ما به تقلید از آنها اینها را مطرح میکنیم ولی در عمل ما نه تنها آن دقتها را بومی نکردهایم یعنی خودمان آن دقتها را نداریم و نه در جامعه ما آن ضرورتها مطرح هستند. برای مثال درباره متون مقدس دردوران روشن اندیشی پرسشهایی در غرب است که آن پرسشها اصلاً در جامعه ما مطرح نیستند. بنابراین ما متون را به همان روش سنتی میخوانیم. در همین خوانش سنتی هم دقت در دو چیز ضروری است یکی اینکه این متون را به عنوان یک حقیقت ندانیم یعنی ما آثار هرکسی را که میخوانیم غیر از کتابهای مقدس متون را به عنوان گزارشی از درک نویسندگانش از آن موضوع بخوانیم. یعنی کتاب ابن سینا گزارشی از فهم ابن سینا است و حقیقت نیست. ایشان ممکن است در جاهایی درست فهمیده باشند و ممکن است در جاهایی درست نفهمیده باشند. بنابراین متون را با روش انتقادی بخوانیم
علوم انسانی با علوم دقیقه تفاوتهایی دارد، ما در علوم انسانی یکسری قواعد بسیار کلان داریم که می توانند همه جا جاری و ساری باشند. آنهایی که فکر میکنند هر جامعهایی باید یک علم انسانی خاص برای خود داشته و هیچ ارتباطی با سایر انسانها نداشته باشد و به اصول مشترک علوم انسانی اعتقاد ندارند اشتباه فکر میکنند منتهاعلوم انسانی با توجه به جوامع تغییراتی می یابد ولی یک قواعد جهانی هم وجود دارد که بسیاری از آنها را در کتاب مقدس خود می توان مشاهده کرد در این میان برخی قواعد بومی نیز هستند که بسته به شرایط و فرهنگ و جامعه متغیر هستند به همین جهت نظر کسانی هم که علوم انسانی را مانند علوم دقیقه همگانی و همهزمانی میبینند این هم اشتباه است. همه قواعد علوم انسانی جهانی و سرمدی نیستند.
نظر شما