مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(ع) بود که صحیفهای بود که درسهایی در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی برای ابنای بشر در بر داشت. بالأخره تعبیری که نسبت به حضرت کردم این بود که امام حسین(علیهالسلام) مُصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود.
«اصلاح امت» برای «بقای اسلام»
من در این جلسه میخواهم وارد مطلب اساسی دیگری شوم؛ من در سالهای گذشته گفتم که هدف از قیام و حرکت و اساسِ کار حضرت «بقای اسلام» بود. این را در گذشته و اخیراً ضمن صحبتهایم بحث کردم و گفتم حضرت به هدفش هم رسید.
از طرف دیگر، حسین(ع) حرکت خود را تحت عنوان «اصلاح امت» معرفی فرمود. یعنی اینکه از مدینه به سوی مکه آمد و از مکه به سوی عراق، این حرکت را برای اصلاح امت انجام داد و هدف اساسیِ این حرکت اصلاحی «بقای اسلام» بود. لذا من عرض کردم که حضرت، مصلحی غیور بود.
این مسئله در وصیتنامه امام حسین است که صحبت و خطبه نیست؛ بلکه سند است. سندی است که در تاریخ ثبت است که حضرت به برادرش محمد بنحنفیه نوشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّةِ»؛ بعد در ادامه مینویسد: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»؛ که سال گذشته من فقط روی این جمله از وصیتنامه بحث کردم. بعد بلافاصله میفرماید: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ».(بحارالانوار، 44، 329)
اصلاح ظاهری و اصلاح باطنی
در باب اصلاح، چه اصلاح فرد و چه اصلاح جامعه یا امّت که امام حسین(ع) مطرح فرمود، دو نوع اصلاح داریم؛ یکی «اصلاح ظاهری» است و دیگری «اصلاح باطنی» است.
اصلاح ظاهری به این معنا است که آداب ظاهری شرع رعایت شود؛ بنابر این اگر امام حسین بخواهد امت را اصلاح کند از نظر ظاهری، باید امت اسلامی را به آداب اسلامی مؤدب کند. لذا حضرت در این وصیتنامهشان بلافاصله بعد از آنکه میفرماید: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»، مینویسند: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر». یعنی خیلی زیبا منظور خود از اصلاح را بیان میفرمایند.
اینجا حضرت مُرادشان از اصلاح، «اصلاح ظاهری» است؛ یعنی میفرمایند من میخواهم کاری کنم که این مردمی که مدعی اسلامند، اینها از نظر روش رفتاریشان به احکام الهی و دستورات اسلامی در سطح جامعه عمل کنند. حالا از چه طریقی میتوان به این اصلاحِ ظاهری رسید؟ با «امر به معروف و نهی از منکر». بنابر این اگر بخواهیم این امت اسلامی را از نظر ظاهر اصلاح کنیم باید کاری کنیم که اینها روش رفتاریشان به گونهای باشد که به احکام اسلام عمل کنند.
اصلاحِ روش و اصلاحِ بینش
بنابر این دو گونه اصلاح داریم، یک اصلاح ظاهری و یک اصلاح باطنی، اصلاح درون است نه بیرون. اصلاح ظاهری مربوط به «روش» است، اما اصلاح باطنی مربوط به «بینش» است. بینش مهمتر از روش است. باطن را اصلاح کردن، یعنی اصلاحِ بینش بهطوری که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد.
تشخیص دقیق حق از باطل با اصلاح بینش ممکن است. اما امام حسین در وصیتنامهاش میفرماید میخواهم امت را اصلاح کنم، بعد بلافاصله میرود سراغ اصلاحِ ظاهری؛ چرا اصلاحِ ظاهری را مقدم میدارد؟ البته اینطور نیست که حضرت به دنبال اصلاحِ باطن و بینش نباشند؛ بلکه مسئله چیز دیگری است که عرض میکنم.
تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نمیشود
من اخیراً بحثی را در باب تربیت مطرح کردم و آن این بود که تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نمیشود. این مسئله از آن چیزهایی است که برای اهلش و از نظر آنهایی که در علم تربیت وارد هستند، تقریباً مُسلم است. من جملاتی را از امام(رضواناللهتعالیعلیه) برای شما میخوانم؛ عین عبارات ایشان را میخوانم.
البته ایشان هم این مطلب را از جد بزرگوارش امام حسین(ع) گرفته است. ایشان میفرماید: «بدان که هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمیشود، مگر آنکه ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت و تا انسان مؤدب به آداب شریعت حقه نشود، هیچیک از اخلاق حسنه از برای او به حقیقت پیدا نشود»؛ این برای فضایل انسانی بود؛ در ادامه بُعد معنوی را مطرح میفرماید: «و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از برای او منکشف شود»؛ آن بُعد انسانی بود، این بعد الهی بود.
حالا فرض کن کسی ظاهر را درست کرد، بعد هم باطنش درست شد؛ اینجا میفرماید: «و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود و از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پیدا شود». دیگر صریح میگوید که این حرفها از روی نفهمی و بیشعوری است. لذا میفرماید: «از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پیدا شود یا پس از پیدایش آن به آداب ظاهری احتیاج نباشد؛ و این از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت». یعنی هم بُعد معنوی را مطرح میکند، هم انسانیت را.
اصلاح ظاهری در حرکت امام حسین(ع)
بنابر این مسئله این است؛ این را بدانید که راه رسیدن به «بینش درونی» منحصر است به اینکه «روش بیرونی» را اصلاح کنید. امام حسین این را میدانست لذا آنجا بلافاصله بعد از مطرح کردنِ بحثِ «اصلاح امت» میگوید میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم؛ یعنی اصلاحِ ظاهری را مطرح میفرماید. چون تا ظاهر مؤدب به آداب اسلامی نشود، باطن هیچگاه به معارف اسلامی نخواهد رسید.
تا زمانی که «روش» اصلاح نشود، «بینش» در درون حاصل نمیشود تا فرد یا جامعه بتواند حق را از باطل تشخیص دهد. لذا امام حسین میگوید میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. یعنی اول میآیم سراغ اصلاحِ ظاهریِ این امت تا مؤدب به آداب اسلامی شوند تا بعد نوبت برسد به اصلاحِ باطنی و درونی آنها. این راهگشا است.
اگر انسان بخواهد از نظر درون «بینش» پیدا کند، به این معنا که جهلش از بین برود و مغرور نشود، باید ابتدا بیرون و «روش» را اصلاح کند. ریشه غرور «جهل» بود. من اشاره هم کردم که اصلاً غرور از شاخههای جهل است؛ جهل مرکب هم هست. ریشه غرورها جهل است و امام حسین نه خود مغرور شد و نه دیگران را مغرور کرد؛ یعنی اینطور نبود که بر اثر بیخبری فریب بخورد، بلکه انسانی ضد غرور بود.
حضرت میخواست آنهایی را که بر اثر جهلشان فریب خوردهاند، جهل اینها را برطرف کند تا غرورشان از بین برود و فریب نخورند و از آنها سوءاستفاده نشود. اصلاً سوءاستفاده از شخص آنجا است که کسی را فریب بدهند؛ فریب دادن هم متوقف بر نفهمی او است.
«جهل» موجب مرگ و «بینش» موجب حیات امت است
امام حسین دنبال این بود که امت اسلامی را اصلاح کند؛ هم ظاهر و هم باطن امت را میخواست اصلاح کند. البته برای اصلاح باطن، از راه ظاهر باید وارد شویم. گام اول این است تا راه برای گام دوم باز شود. به تعبیر دیگر «جهل» است که موجب مرگ شخص و موجب مرگ امت و جامعه است؛ و «بینش» است که به فرد حیات میدهد و به اجتماع و امت حیات میدهد. امام حسین میخواست این امت مُرده را زنده کند.
من یکی دو روایت از علی(ع) میخوانم که خیلی گویا است. حضرت میفرماید: «الجَاهِلُ مَیِّتٌ بَینَ الأَحیَاءِ»>( غررالحکم، 75)انسانِ جاهل، مُردهای است بین زندهها.
در تعبیر دیگر میفرماید: «الجَاهِلُ مَیِّتٌ وَ إن کَانَ حَیّاً»>(غررالحکم، 75) دیگر بهتر از این؟! میفرماید انسان جاهل، هر چند زنده باشد، باز هم مُرده است! امام حسین هَمّش اصلاح امت بود، اما در دو رابطه؛ هم ظاهری، هم باطنی. اما راه رسیدن به اصلاح باطنی، اصلاح ظاهری بود. تا امت مؤدّب به آداب اسلامی نشود، باطنش اصلاح نمیشود. تا این روش اصلاح نشود، بینش صحیح حاصل نمیشود که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد و از آن نفهمی و جهالت بیرون بیاید.
در ذیل آیه شریفه «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً»،(سوره مائده، آیه 32)
چند روایت داریم که همسو هستند که گاهی هم تعبیر به تأویل میشود. یک روایت از سماعه بنمهران است که این آیه را نزد امام صادق(ع) میخواند و عرض میکند منظور از این آیه چیست؟ حضرت در جواب میفرماید: «مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى فَقَدْ أَحْیَاهَا»؛ یعنیاگر تو بتوانی یک نفر را از گمراهی و نفهمی و بیشعوری نجات دهی و به او شعور بدهی، مثل این است که زندهاش کرده باشی. از آن طرف هم: «وَ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًى إِلَى ضَلَالٍ فَقَدْ وَ اللَّهِ أَمَاتَهَا».(بحارالانوار، 2، 16) یعنی اگر کسی امری را بر دیگری مُشتبه کند و موجب شود که او اشتباه کند، مثل این است که او را کشته باشد. بنابر این «موت و حیات» در این آیه به معنی «جهل و بینش» است.
در این مضمون چند روایت داریم؛ آنهایی که اهل تحقیق هستند، مراجعه کنند. از امام باقر(ع) داریم، دوباره روایتی از امام صادق(ع) هم هست؛ این روایات چه میخواهند بگویند؟ میگویند زندگی و حیاتِ شخص به بینش او و فهم او و شعور او است؛ پس به او تعقل بده، به او تفکر بده؛ آنجا است که زندهاش کردهای. نباید راه تفکرش را ببندی. اگر هم میخواهی به او تعقل و بینش اسلامی بدهی تا بتواند حق را از باطل تشخیص دهد، راهش منحصر به روشِ رفتاری دادن است. پس اوّل به او روش اسلامی بده، تا بتواند به بینش اسلامی دست پیدا کند.
اصلاح باطنی در حرکت امام حسین(ع)
حالا میآییم سراغ امام حسین(ع)؛ چون بحثمان درباره امام حسین بود. حضرت چه فرمود؟ فرمود من میخواهم اصلاح کنم؛ لذا اول اصلاحِ طاهری را شروع کرد که روشِ رفتاری دادن به جامعه بود. اما بینش دادنش چهطور بود؟ به زیارت اربعین امام حسین(ع) مراجعه کنید که از امام صادق(ع) روایت شده است. ابتدا میفرماید: «السَّلَامُ عَلَى وَلِیِّ اللَّهِ وَ حَبِیبِه»؛ بعد خطاب به خدا میکند: «وَ أَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ »؛ میراث تمام پیامبران را به حسین عطا کردی. «وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِکَ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ»؛ به او از جانشینان پیغمبر، حجت خود بر خلقِ دنیا را عطا کردی. «فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ»؛ او هم بر خلق اتمام حجّت کرد و با اندرز و نصیحت و عطوفت و مهربانی از امت رفع عذر کرد.
بعد میفرماید: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ»؛ یعنی حسین(ع) پایِ انجام مأموریت الهیاش ایستاد، تا آنجا که خون مقدسش را در راه تو به خاک ریخت. چرا؟ «لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَةِ»؛ این همان هدف دوم، یعنی اصلاح بینشها است. امام صادق(ع) میفرماید حسین(ع) قیام کرد و شهید شد تا بندگان تو را از جهالت و گمراهی نجات دهد و به آنها بینش دهد تا حق را از باطل بشناسند. بعد میفرماید: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا».این همان بحث بنده است. کسانی که اهل تحقیق هستند، بروند این روایات و ادعیه را فحص کنند تا بفهمند که قضیه چیست. میدانید مردمی که مغرور دنیا شده بودند، چه کار کردند؟ «وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِی هَوَا».(بحارالانوار، 98، 331) یعنی آخرتشان را به یک متاع ناچیز دنیا فروختند.
شعور تحمیلی نیست
بنابر این، حرکت اصلاحی و امر به معروف و نهی از منکر امام حسین(علیهالسلام) مقدمه بود برای اینکه به امّت شعور بدهد. حضرت میگوید خودت باید بفهمی، نه اینکه من به تو تحمیل کنم. اصلاً شعور تحمیلی نیست. ما همه شعور داریم، عقل داریم، فکر داریم، امّا این را باید به کار بیندازیم تا خودمان حق را از باطل تشخیص بدهیم.
میدانید که آب مایه حیات است؛ «مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ».(سوره انبیاء، آیه 30) اما همین آب را اگر یک جایی بریزی که چند وقت بماند، گندآب میشود. شعور هم اینطور است؛ یعنی تحمیلی نیست. باید مثل قناتهایی که تنقیه میکنند، موانع را از سر راهش برطرف کنی و شرایط را برایش مساعد کنی تا خودش بجوشد.
حسین(ع) بدنبال نجات فریبخوردهها
امام حسین(ع) این چنین شخصیتی بود. شما خیال میکنید کار کوچکی بود که حضرت میخواست انجام دهد؟ نهخیر، امام حسین مصلح غیور و انسان ضد غرور بود. میخواست اینهایی را که فریب خورده دستگاه بنیامیه هستند، این فریب خوردهها را نه آنهایی که مغرض بودند، میخواست اینها را آگاه و بیدارشان کند تا خودشان حق را از باطل تشخیص دهند.
این را بدانید که انسان یک چنین موجودی است که اگر واقعاً حق را از باطل تشخیص دهد و موانعی بر سر راهش نباشد، خودش دنبال حق میدود و همه دنیا را هم اگر به او بدهند، رها خواهد کرد. انسان یک چنین موجودی است؛ یعنی حقطلب است، خداجو است، خداخواه است، اهل فطرت است؛ انسان این چنین است. بحث موانع، بحث دیگری است؛ گاهی مانع بر سر راه او است که نمیتواند حق را تشخیص دهد؛ وگرنه فطرت انسان حقطلب است و اگر حق را تشخیص دهد، جانش را هم فدای حق میکند. عمده این است.
حسین(ع) در مسیر حق
حسین(ع) ظاهراً از قصر بنیمقاتل که حرکت کرد، سوار بر مَرکب کمی خوابید. علی اکبر(سلاماللهعلیه) در این سفر خیلی مراقبت پدرش بود. همیشه دوشادوش پدر میآمد. سوار مرکب بودند که یکوقت دید امام حسین شروع کرد کلمه استرجاع را جاری کردن و حمد خدا را گفتن؛ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون وَ الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِینَ». من در یکجا دیدم که حضرت سه مرتبه این جمله را تکرار کردند. فرزندش، علیاکبر جلو آمد و گفت: «یَا أبَةِ مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْتَ»؛ پدر جان، چرا حمد خدا را گفتی و آیه استرجاع را خواندی؟ چون معمولاً «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» را جایی میگویند که مصیبتی در کار باشد و «الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین» هم برای خوشی است؛ آنوقت اینجا امام حسین(ع) هر دو را با هم میگوید.
حضرت در جواب به پسرش میفرماید: «یَا بُنَیَّ إِنِّی خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ لِی فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ وَ هُوَ یَقُولُ الْقَوْمُ یَسِیرُونَ وَ الْمَنَایَا تَسِیرُ إِلَیْهِمْ»؛یعنی من سرم را گذاشتم روی جلوی زین اسب و مختصری خوابم برد که در خواب دیدم هاتفی از عقب دارد ندا میدهد این جمعیت در این هنگام شب در حرکتند و مرگ نیز در تعقیب آنها است. بعد میفرماید: «فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أَنْفُسُنَا نُعِیَتْ إِلَیْنَا»؛من فهمیدم که دیگر کار ما تمام است. خوب، معلوم شد که حضرت برای چه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» گفتند؛ «الحَمدُ لله» هم معلوم شد که بهخاطر شهادت در راه خدا است.
«استفهام اقراریِ» علیاکبر از حسین(ع)
اینجا حضرت علیاکبر عرض میکند: «یَا أَبَتِ لَا أَرَاکَ اللَّهُ سُوءاً»؛ یعنی پدر جان، حادثه بدی برای شما پیش نیاید! بعد سؤال میکند: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ یعنی آیا ما بر حق نیستیم؟ اینجا یک توضیح ادبی باید بدهم؛ ما در باب استفهام، یک «استفهام انکاری» داریم، یک «استفهام اقراری» داریم و یک «استفهام حقیقی» داریم.
این استفهام حضرت علیاکبر، استفهام اقراری است. میخواهد از امام حسین اقرار بگیرد! میگوید پدر جان، نه اینکه نمیدانم؛ میدانم راهی که داریم میرویم راه حق است؛ اما میخواهم این را از دهان شما هم بشنوم! لذا میگوید: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ مگر این مسیری که ما میرویم، مسیر حق نیست؟ حضرت فرمود: بله، این مسیر، مسیر حق است. بلافاصله علیاکبر میگوید: «إِذاً مَا نُبَالِی أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّینَ». یعنی حالا که ما بر حق هستیم، دیگر باکی نداریم که در راه حق بمیریم.
اگر در راه حقیم، از مرگ باکی نداریم
آنقدر این جوان زیبا جواب داد که امام حسین(ع) علیاکبر را دعا کرد؛ گفت: «جَزَاکَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ خَیْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ». (بحارالانوار، 44، 379) لذا انسان وقتی که حق را تشخیص داد و مانعی هم سر راهش نبود، همه چیزش را برای حق و در راه حق میگذارد؛ جانش را هم میگذارد. میگوید دیگر ما غصهای نداریم. در راه حق میرویم و کشته هم که بشویم، شهیدیم. اسلام این است. حسین(ع) هم میخواست امت اسلامی را اینطور تربیت کند.
----------------------------------------------
پایگاه اطلاعرسانی حضرت آیت الله مجتبی تهرانی
نظر شما