به نوشته اين روزنامه ، مناقشه خاورميانه با ورود تانكهاي آمريكايي به بغداد و اشغال آن وارد مرحله جديدي شد اما پيروزي سريع و آسان نيروهاي موسوم به ائتلاف نبايد اين نكته را از ياد ما ببرد كه جنگ بر ضد عراق ضروري يا حتمي نبود بلكه يك عمل ارادي و اختياري بود كه اجتناب ناپذير نبود گذشته از آنكه از مشروعيت بين المللي برخوردار نبود .
اكثريت مردم جهان با بهانه هاي آمريكا در توجيه جنگ متقاعد نشدند اما كشمكش و جدال برسر دلايل پنهان علت بروز اين جنگ تا مدت هاي طولاني ادامه و درنتيجه در معرض قضاوتهاي مختلف و متفاوت قرار خواهد گرفت .
برخي آن را جنگ نفت و براي سلطه بر چاههاي نفتي عنوان مي كنند كه همچنان يكي از مهمترين ابزار لازم براي سلطه بر جهان است و برخي آن را براي تحت فشار قراردادن و به زانو در آوردن ايران و مهار اصول گرايي اسلامي مي دانند و برخي اين جنگ را نوعي جنگ صليبي با هدف تاديب اعراب و مسلمانان كه شروع آن از عراق صورت گرفته ،عنوان مي كنند.
كاري به اين ديدگاههاي گفته شده نداريم ، جنگ بر ضد عراق تنها جنگ به خاطر نفت نبود به رغمي اينكه بوي نفت به شدت به مشام مي رسيد و نه جنگ براي مبارزه با به تروريسم و نه جنگ صليبي بر ضد اعراب و مسلمانان بلكه اين جنگ قبل از هر چيز به خاطر اسراييل صورت گرفت كه توسط جناح راست افراطي آمريكا مرتبط با راست افراطي اسراييلي انجام شد، لذا اغراق نيست اگر بگوييم اين جنگ به نيابت از اسراييل و به نفع اين رژيم صورت گرفت .
جنگ هاي نيابتي در همه دورانهاي تاريخ معروف است به ويژه در دوران جهان دو قطبي كه بين دو قطب درگير به دليل موازنه هسته اي كشمكش هاي مستقيمي در جريان بود اما جنگ آمريكا بر ضد عراق در نوع خود بي نظير بود زيرا به عكس آنچه در تاريخ مرسوم بود يك دولت مسلط و حاكم بر نظم جهاني به نيابت از يك دولت كوچك و به نفع آن جنگي را به راه انداخت كه يك دستاورد كيفي به نفع اسراييل و جنبش صهيونيسم جهاني است كه خواستار بازنگري عميق در نگرش كنوني اعراب به ماهيت روابط بين اسراييل و قدرتهاي سلطه گر در نظم جهاني هستند اين نگرش در محور نقش جيره خوارانه اي است كه اسراييل به نفع قدرتهاي سلطه گر در نظم جهاني بازي مي كند نه عكس آن .
اماجنگ وكالتي و نيابي بر ضد عراق به اين نكته اشاره مي كند كه چنبش صهيونيسم مي تواند در صورت فراهم بودن شرايط پيچيده علمي منطقه اي و محلي معين بر عقل و احساسات و تصميم گيريهاي سياستمداران آمريكايي مسلط شوند اين امر چگونه ممكن است .
واقعيت آن است كه پاسخ به اين سوال مستلزم تبيين دقيق جايگاه مناقشه عربي - اسراييلي در نقشه روابط عربي -آمريكايي است آمريكا هنگامي كه براي رقابت در صحنه سيطره بر نظم بين المللي در پي جنگ جهاني دوم براي دست يابي به سبكي براي همسويي وسازگاري بين منافع نفتي اش و اعراب و منافع راهبردي اش و به حكم ويژگيهاي امور و قوانين وراثتي وجود انگليسي در منطقه همراه با جنبش صهيونيسم تلاش كرد و شايد ديدار رييس جمهور روزولت با ملك عبد العزيز آل سعود روي عرشه ناوجنگي "كوينسي" در آبهاي كانال سوئز در 14 فبريه 1945 ميلادي اولين برخورد مستقيم آمريكا دراين سطح در مورد اين مشكل بود .
در حالي كه ملك عبد العزيز آمادگي خود را براي همكاري در زمينه نفت با آمريكا در بالاترين سطح اعلام كرد اما براي تقديم هرگونه امتيازمربوط به مهاجرت يهوديان به فلسطين آمادگي نشان نداد چيزي كه آمريكا از وي درخواست كرده بود.
و آمريكا توانست با اعطاي هر گونه كمك ممكن به اسراييل و جنبش صهيونيسم در محدوده هايي كه منافع نفتي آمريكا در منطقه مورد تعرض قرار نگيرد بر اين مشكل فايق آيد هرچند كه آمريكا مجبور شد خود را با تحولات بين المللي و منطقه اي از جمله بروز نقش اتحاديه جماهير شوروي سابق از يك سو و افزايش جريان ملي گرايي عربي (ناسيوناليسم عربي ) به رهبري جمال الناصر رهبري مصر از سوي ديگر هماهنگ كند.
آمريكا با هيچ مشكلي در اين زمينه مواجه نشد زيرا حل مشكلاتش را با تناقضات موجود در جهان عرب ضمانت كرد و توانست
با مهارت بالايي از اين تناقضات سوء استفاده كرده و حمايتها و كمكهاي علني و پنهان خود را به اسراييل ارسال كند بدون اينكه به منافع نفتي اش آسيبي برسد و اين سياست منجر به پيروزي حيرت آوري شد كه اسراييل توانست ضربات كوبنده به جنبش ملي گرايي عربي و رژيمهاي راديكالي عربي در سال 1967 وارد كند كه اين پيروزي درتقويت متقاعد كردن آمريكا به اينكه هر چه در راستاي منافع اسراييل باشد منافع آمريكا را نيز درعين حال تامين مي كند.
اما طولي نكشيد كه در پي ائتلاف مصري- سعودي و سوري و آغاز جنگ موفقيت آميز با اسراييل در سال 1973و نيز بكارگيري نفت در همان وقت به عنوان اهرم فشار بر ضد دولتهاي حامي اسراييل و در راس آنها آمريكا اين استراتژي به بن بست رسيد.
اينجا بود كه آمريكا استراتژي خود را تغيير داد و هنري كيسنجر با همكاري انور سادات رييس جمهور وقت مصر توانست پايه هاي اين استراتژي جديد را كه با هدف جلوگيري از حوادث سال 73 ميلادي از طريق تفكيك و جدايي كامل بين نفت و مناقشه عربي اسراييلي طرح ريزي كند و برجسته ترين نكات استراتژي جديد آمريكايي ضروري بودن نقش ميانجي گري آمريكا براي پيدا كردن راه حل مسالمت آميز دايمي را در خود دارد اما اين سياست نيز طولي نكشيد كه به دليل عدم بلوغ جامعه اسراييل براي صلح مورد قبول اعراب كه خواهان عقب نشيني اسراييل از اراضي اشغالي 67 و تشكيل دولت مستقل و داراي حاكميت كامل فلسطين در مرزهاي 67 و حل عادلانه مساله پناهندگان فلسطيني بودند ، به بن بست رسيد.
و آمريكا نيز نتوانست به دلايل واضح و روشن اسراييل را به قبول صلحي كه آمادگي نداشت وادار كند لذا سياست "فرار به جلو"
را برگزيد و ناچار شد تا حمايت هاي لازم را براي هر اقدامي كه اسراييل آن را براي برطرف كردن موانع و مشكلات فرايند سازش براساس شروط اين رژيم با آن مواجه است و اين گونه بود كه آمريكا در بند ديدگاههاي اسراييلي مربوط به سازش گرفتار شد و روابط خود با اعراب را بسيار پيچيده كرد و سفر سادات به بيت المقدس نيز آن را پيچيده تر كرد.اما آمريكا نتوانست در زمينه تحقق صلح فراگير توفيقي كسب كند و مي توانست به اسراييل و دولتهاي عربي فشار وارد كند اين كار را نكرد.
لذا آمريكا آگاهانه يا ناآگاهانه فرصت تاريخي براي دستيابي به صلح فراگير را از بين برد و نيروي رانش به سوي صلح را كه سفر سادات به قدس ايجاد كرده بود ، بي اثر كرد.
همچنانكه امضاي معاهده صلح از سوي مصر به انزواي اين كشور در جهان عرب منجر شد و آمريكا به اين نيز اكتفا نكرد بلكه در پي ترور سادات به اسراييل براي حمله به لبنان در سال 82 ميلادي چراغ سبز نشان داد و اين ريسكي بود كه اين رژيم با هدف نابودي سازمان آزاديبخش فلسطين و روي كار آوردن يك رژيم دست نشانده سياسي در لبنان انجام داد.
اسراييل اميدوار بود كه موفقيت نظامي اش در لبنان اوضاع منطقه اي را براي تحميل صلح مبتني بر شروطش بر بقيه كشورهاي عربي بعد از موفقيتش در بي طرف كردن مصر آرام كند اما طولي نكشيد كه خود را در بن بستي در لبنان ديد كه راه خروج نداشت و با شكست فضاحت بار اين رژيم پايان يافت .
و بر ويرانه هاي اين شكست جبهه مقاومت سوريه - لبنان با زيرساخت ايراني و با حمايت شوروي شكل گرفت و توانست طرح سازش اسراييلي را محصور كند وسوريه اميدوار شد كه اين جبهه بتواند روز به روز موازنه نظامي استراتژيكي را در برابر اسراييل ايجاد كند ..ولي با به قدرت رسيدن گورباچف در نيمه دهه هشتاد ميلادي همه آرزوهاي سوريه به تدريج از بين رفت .
از جمله پارادوكسهايي كه اسراييل را به سمت افراط گري و خشونت طلبي بيشتر كشاند و به افزايش هماهنگي اسراييلي آمريكايي منجر شد ، از هم فروپاشي اتحاد جماهير شوروي بود.
اسراييل نقش بزرگي در تحقق اهداف راهبردي آمريكا در جنگ دوم خليج (فارس ) ايفا كرد، به رغم اينكه از اسراييل خواسته شده بود كه در اين جنگ دخالت نكند اما آمريكا در اعمال فشار بر تل آويو ناتوان نشان داد و اين ناتواني در كنفرانس مادريد نيز خود را نشان داد و عليرغم فشار هاي زياد آمريكا براي حضور اسراييل در مادريد در نهايت تل آويو توانست با بي محتواكردن كنفرانس مادريد آن را به شكست بكشاند.
اين چنين بود كه واشنگتن بار ديگر فرصت جديد براي برقراري صلح در منطقه را از دست داد ، اين نشان مي دهد كه اسراييل تمايلي به صلح ندارد و آمريكا هم هيچ رغبت يا قدرتي براي اعمال فشار بر اين رژيم ندارد .
لذا چرخ عمليات سازش بار ديگر با به قدرت رسيدن اسحاق رابين و تصميم وي به انجام مذاكرات مخفيانه مستقيم با سازمان آزاديبخش فلسطين (ساف ) به حركت در آمد كه در نهايت منجر به عقد قرارداد اوسلو شد.
تلاش هاي گسترده دولت كلينتون در درجه اول در خدمت به اسراييل صورت مي گرفت و وي ماموريت داشت تا حداكثر فشار را بر دولتهاي عربي و تشكيلات خودگردان فلسطين وارد آورد لذا ياسر عرفات رييس اين تشكيلات به رغم اينكه مي دانست حضورش دستاوردي ندارد در اثرتشديد فشارهاي آمريكا به كمپ ديويد رفت.
كلينتون نيز در عنوان كردن عرفات وتشكيلات خودگردان به عنوان مسوول شكست كنفرانس كمپ ديويد ترديد نكرد.تا به اين وسيله بزرگترين هديه را به راست افراطي اسراييلي تقديم كند بنابراين شارون فرصت را غنيمت شمرد و پا به مسجد الاقصي گذاشت كه از قبل هم مشخص بود كه با عكس العملهاي تند مردم فلسطين مواجه مي شود و اينگونه بود كه انتفاضه دوم فلسطين شعله ور شد.
روزنامه الحيات در مقاله اي به بررسي و تشريح زواياي پنهان جنگ سلطه بر ضد عراق و نقش انكار ناپذير رژيم صهيونيستي در بروز اين جنگ پرداخته و آن را جنگ آمريكا به نيابت از اسراييل خواند.
کد خبر 1214
نظر شما