آمارتیا سن برنده جایزه نوبل و استاد فلسفه دانشگاه هاروارد است. او در سال 1998 نوبل اقتصاد را از آن خود کرده است. این نوشتار با تأکید بر کتاب "هویت و خشونت" آمارتیا سن دیدگاه او درباره هویت را مورد بررسی قرار میدهد.
اعتقاد ضمنی به قدرت فراگیر یک طبقه بندی تکواره، میتواند جهان را به یکسره به آتش بکشاند. دیدگاهی که صرفاً تفرقهانداز باشد نه تنها بر ضد این اعتقاد دیرین است که همه انواع بشر را بسیار شبیه میدانست، بلکه بر ضد درکی است که کمتر درباره آن بحث شده اما بسیار محتملتر است؛ و بر آن است که ما به طور متمایزی متفاوت هستیم.
جهان غالباً به عنوان مجموعهای از فرهنگها و تمدنها و مذاهب فرض میشود و هویتهای دیگری که مردم دارند و ارزشها از جمله طبقه، جنسیت، حرفه، زبان، علوم، اخلاقیات و سیاست نادیده گرفته میشد.
این تفرقه یا تمایز انحصاری، بسیار ستیزه برانگیزتر از این دنیای واحد طبقهبندیهای متکثر و گوناگون است که هم اکنون در آن زندگی میکنیم. تقلیل گرایی نظریه فرادست، غالباً میتواند به طور ناخواسته یا معمولاً به سیاستهای فرودست تخطی کند.
نقد جدی "سن" در مورد هویت به تفکر اشتراکیگرایی است. "سن" معتقد است تفکر اشتراکیگرا در طی چند دهه گذشته در نظریه پردازی سیاسی، اجتماعی و اخلاقی معاصر در حال اوج بوده است و نقش مسلط و قهری هویت اجتماعی داشته و دانش را در رفتار حکومتی به شدت بررسی و پشتیبانی کرده است. اشتراکیگرایی نه تنها برای اهمیت تعلق به گروه اجتماعی ویژهای به جای گروهی دیگر اولویت قائل میشود، بلکه اغلب گرایش به این دارد که عضویت در جامعه را به عنوان بسط یا گسترش خویشتن فرد تلقی کند.
سن به درستی اشتراکیگرایی را به سبب تکوارگی آن مورد نقد قرار میدهد که هویت را به یک بعد از آن فروکاست میکند.
او معتقد است توهم تکوارگی، این فرض را پیش میکشد که شخص به عنوان فردی با وابستگیهای بسیار یا به منزله کسی که به گروههای متفاوتی تعلق دارد، دیده نشود بلکه صرفاً به عنوان عضوی از یک مجموعه دیده شود که به او هویتی مهم و انحصاری میبخشد.
دریافت اینکه هر یک از ما، بسته به گروههای مشخصی که همزمان به آنها تعلق داریم، میتوانیم هویتهای بسیار متفاوتی داشته باشیم و در حقیقت چنین هویتهایی نیز داریم، برای برخی به عنوان تفکری نسبتاً پیچیده به نظر میرسد. اما این نکته، شناختی فوقالعاده عادی و ابتدایی است . ما خود را در زندگیهای عادی به عنوان اعضای گروههای متنوعی مییابیم که به همه آنها تعلق داریم.
این استدلال "سن" به گفته او شناخت عادی و ابتدایی است. نکتهای که او از رهگذر این استدلال درصدد برجسته کردن است تحویل نکردن هویت به بعدی خاص از هویت است. او بر این اساس دیدگاه هانتینگتون در مورد برخورد تمدنها را از اساس آن و از جایی که او جهان را به تمدنهای گوناگون تقسیم میکند مورد نقد قرار میدهد. او این تقسیمبندی تمدنی را فروکاست هویت به بعدی خاص تلقی میکند و در عین حال معتقد است مردم متعلق به هویتهای تمدنی هانتینگتون حتماً از همان حیث هویتی دچار تفاوتهای زیادی هستند.
او میگوید نظریههای اخیر درباره برخورد تمدنها به شدت متکی بر تفاوتهای مذهبی به عنوان خصوصیت محوری فرهنگهای گوناگون بوده است. اما این نظریههای تمدنی، گذشته از این نقص ادراکی که انسان را فقط در شرایط وابستگی مذهبیاش ارزیابی میکند و این اشتباه تاریخی که ارتباطات متقابل و به شدت مهم میان تمدنها را که فرض می شود بسیار منفصل و گسسته باشند نادیده می گیرد. از این که ناچار به نادیده گرفتن ناهمگنی وابستگیهای مذهبی است نیز زیان میبیند.
در حالی که این ناهمگنی معرف خصوصیات بیشتر کشورها حتی فراتر از آن معرف خصوصیات بیشتر تمدنهاست. مسئله اخیر میتواند موضوع بسیار مهمی باشد زیرا مردمان متعلق به یک مذهب غالباً در کشورهای مختلف و در چندین قاره جداگانه پخش شدهاند.
برای نمونه هند، ممکن است از سوی ساموئل هانتینگتون "تمدنی هندو" تلقی شود اما این کشور با داشتن 150 میلیون شهروند مسلمان در شمار سه کشور بزرگ مسلمان جهان نیز قرار دارد.
سن به درستی اشتراکیگرایی را به سبب تکوارگی آن مورد نقد قرار میدهد که هویت را به یک بعد از آن فروکاست میکند.
او معتقد است توهم تکوارگی، این فرض را پیش میکشد که شخص به عنوان فردی با وابستگیهای بسیار یا به منزله کسی که به گروههای متفاوتی تعلق دارد، دیده نشود بلکه صرفاً به عنوان عضوی از یک مجموعه دیده شود که به او هویتی مهم و انحصاری میبخشد.
دریافت اینکه هر یک از ما، بسته به گروههای مشخصی که همزمان به آنها تعلق داریم، میتوانیم هویتهای بسیار متفاوتی داشته باشیم و در حقیقت چنین هویتهایی نیز داریم، برای برخی به عنوان تفکری نسبتاً پیچیده به نظر میرسد. اما این نکته، شناختی فوقالعاده عادی و ابتدایی است . ما خود را در زندگیهای عادی به عنوان اعضای گروههای متنوعی مییابیم که به همه آنها تعلق داریم.
این استدلال "سن" به گفته او شناخت عادی و ابتدایی است. نکتهای که او از رهگذر این استدلال درصدد برجسته کردن است تحویل نکردن هویت به بعدی خاص از هویت است. او بر این اساس دیدگاه هانتینگتون در مورد برخورد تمدنها را از اساس آن و از جایی که او جهان را به تمدنهای گوناگون تقسیم میکند مورد نقد قرار میدهد. او این تقسیمبندی تمدنی را فروکاست هویت به بعدی خاص تلقی میکند و در عین حال معتقد است مردم متعلق به هویتهای تمدنی هانتینگتون حتماً از همان حیث هویتی دچار تفاوتهای زیادی هستند.
او میگوید نظریههای اخیر درباره برخورد تمدنها به شدت متکی بر تفاوتهای مذهبی به عنوان خصوصیت محوری فرهنگهای گوناگون بوده است. اما این نظریههای تمدنی، گذشته از این نقص ادراکی که انسان را فقط در شرایط وابستگی مذهبیاش ارزیابی میکند و این اشتباه تاریخی که ارتباطات متقابل و به شدت مهم میان تمدنها را که فرض می شود بسیار منفصل و گسسته باشند نادیده می گیرد. از این که ناچار به نادیده گرفتن ناهمگنی وابستگیهای مذهبی است نیز زیان میبیند.
در حالی که این ناهمگنی معرف خصوصیات بیشتر کشورها حتی فراتر از آن معرف خصوصیات بیشتر تمدنهاست. مسئله اخیر میتواند موضوع بسیار مهمی باشد زیرا مردمان متعلق به یک مذهب غالباً در کشورهای مختلف و در چندین قاره جداگانه پخش شدهاند.
برای نمونه هند، ممکن است از سوی ساموئل هانتینگتون "تمدنی هندو" تلقی شود اما این کشور با داشتن 150 میلیون شهروند مسلمان در شمار سه کشور بزرگ مسلمان جهان نیز قرار دارد.
"سن" بر این اساس ضمن رد نظریههای برخورد تمدنها میگوید ردهبندی مذهبی به سهولت میتواند در قالب طبقه بندی کشورها و تمدنها قرار گیرد.
بر اساس دیدگاه "سن" تحویل هویت به یک بعد میتواند منشأ "درون گذاریها" و "برون گذاریهایی" شود که در ذات خود خشونت و عدم مصالحه نهفته است.
بر اساس دیدگاه "سن" تحویل هویت به یک بعد میتواند منشأ "درون گذاریها" و "برون گذاریهایی" شود که در ذات خود خشونت و عدم مصالحه نهفته است.
نظر شما